ـ «و نظام توحید الله تعالی نفی الصفات عنه، لشهادة العقول أنَّ کلِّ صفة و موصوف مخلوق و شهادة کلّ مخلوق أنَّ لَه خالقاً لیسَ بصفة و لا موصوف.»
ـ و نظام یگانه دانستن او، نفی صفتها از اوست، زیرا عقلها شهادت میدهند که هر صفت و موصوفی مخلوق است و هر مخلوقی گواهی میدهد که او را آفرینندهای است و آن آفریننده صفت و موصوف نیست.
واژهی نظم زمانی بهکار برده میشود که میان اجزاء و مراتب یک چیز ترتیب صحیحی وجود داشته باشد. اگر چنین نظمی بهصورت یک قانون ماندگار، مستمر و همیشگی جریان داشته باشد، به آن مجموعه منظم، نظام اطلاق میشود.اکنون با توجه به عبارت ـ نظام توحید الله تعالی ـ به آسانی میتوان دریافت که توحید، حقیقتی نظاممند و قاعدهپذیر است.
اما جمله ـ «نظام توحید الهی مبتنی بر نفی همهی صفات از اوست» ـ به چه معناست؟ آیا با توجه به این جمله اگر بگوییم «خداوند غفور است» (غفور بهعنوان یک صفت) یگانگی خداوند را نقض کردهایم؟
امام رضا «علیهالسلام» به پرسش ما در یک روایت دیگری اینگونه پاسخ میدهد؛ نهادن هر صفتی بر روی یک موجود او را در حصار همان صفت محدود میکند. و از آنجا که ما آموختیم خداوند تنها وجودِ بینهایت است، آیا ذات او بر خود صفت میپذیرد؟
اوج توحید آنجاست که ما به مرتبهای از ذاتِ خداوند شهادت دهیم که هیچ اسم و صفتی ندارد. و یا به زبان سادهتر اینگونه بگوییم که؛ خداوند در ذات خویش قبل از هر تجلی و یا ظهوری، هیچ صفتی ندارد.
او ذاتی بینهایت است و در مقام ذات خود، نمیتواند صفتی که او را «محدود» مینماید بپذیرد. به همین سبب در این مقام نمیتوان او را توصیف نمود، چرا که توصیف و تعریف از چیزی تعیین حدودِ آن شیء است و خداوند ذاتی نامحدود.
خداوند ذات خود را در این مقام اینگونه معرفی مینماید؛
قل؛ هو الله أحد؛ با توجه به این آیه این مقام را مقام أحدی میگویند. خداوند در مقام أحدی، ذاتی است که تمام صفات را بهصورت یکجا در خویش جمع نموده است. اما هیچکدام از صفات او ظهوری ندارند بهگونهای که گویی در آن ذات فانیاند. ظهور صفات درست در جایی اتفاق میافتد که خداوند اراده میفرماید تا خلق کند، لذا هر صفتی که از او ظهور مییابد، با ذات او جمع شده و اسماء او را تشکیل میدهند.
اسماء خداوند = ذات خداوند + صفتهای تجلی یافته
نمودار زیر یک تصویر ذهنی است از آنچه در این فراز آموخته ایم.
برای فهم بیشتر، به یک مثال از نفس انسان توجه کنید؛
آیا میتوان نفس را اینگونه توصیف کرد؛ نفس یعنی بینایی یا نفس یعنی تخیل و یا اینکه بگوییم نفس همان است که تعقل میکند و..
پاسخ منفی است. چرا که دیدن، خیالپردازی کردن، تعقل نمودن و... هرکدام به تنهایی یکی از قوای نفس هستند. نفس انسان در همهی این قوا حضور دارد اما ظهوراتش در قوای مختلف، متفاوت است. اما ذاتِ نفس، هیچکدام از این صفات را نمیپذیرد، چرا که پذیرفتن هرکدام از این صفات، ذات نفس را فقط به همان قوّه و فعالیتش محدود میکند. در نتیجه حضور او در همه قوا نفی میشود.
بدون عشق، راه به جایی نخواهیم برد
فراموش نکنیم که مطالعات توحیدی و کسب معارف آن، به خودی خود و بدون خلوتهای عاشقانه هرگز راه کمال را برای انسان نخواهد گشود. باید آرام آرام بیاموزیم چگونه عاشق شویم. تمرین و تکرار لازم است. باید خودمان را به عاشقی بزنیم تا اندک اندک معنای عاشق شدن را بفهمیم نتیجهی این عاشقی جز رسیدن به درک حقیقت لا اله الا الله نیست. اما فراموش نکنیم که اگر از خداوند خودش را خواستیم نه بهشتش را، باید پای این عاشقی بایستیم. بدون سر بریدن معشوقهای زمینی، هرگز به لااله الا الله نخواهیم رسید. آزمونها در راهند، آماده باشیم! استواران در علم چه کسانی هستند؟
... والراسخون فی العلم یقولون آمنّا بِهِ، کلٌّ من عند ربّنا... (سوره آل عمران ـ آیه 7)
استواران در دانش میگویند، ما به آن ایمان آوردیم. همه از سوی پروردگار ماست. حضرت علی «علیهالسلام» راسخان و استواران در علم را کسانی میداند که هرگاه از مطالعه نفس خویش به وجود نامتناهی و مطلقی که قابل شناخت نیست پی بردند، اقرار به هستیِ او نموده و از شکافتن آنچه که تفسیرش را نمیدانند و فهمش در محدودهی درکشان نیست، خودداری میورزند.
خداوند در سوره ابراهیم، آیه 34 میفرمایند:
... و إن تَعُدّوا نعمةاللهِ لا تُحصوها... و اگر بخواهید نعمتهای خدا را شماره کنید، هرگز نمیتوانید آنها را برشمارید...
با توجه به تأمل در این آیه درمییابیم که؛
خودِ خداوند تجلیاتش را نامحدود معرفی نموده و شمارش آنها را بعید میداند. پس آیا میتوان ذاتی را که حتی همه تجلیاتش را نمیتوان کاملاً شناخت، شناسایی نمود؟
آیا استواری در علم جز این اعتراف چیز دیگری است که پروردگار بینهایت را با تجلیات بینهایت هرگز نمیتوان کاملاً شناخت. به این مرحله از درکِ خداوند ایمان گفته میشود.
ایمان، همان عجز از درک ذات حق تعالی در مقام احدی است. فراموش نکنیم که ذات، قابل شناخت نیست. بلکه محدودهی مطالعه و تفکر ما فقط و فقط اسماء خداوند میباشند.
پیامبر اکرم «صلیالله علیه و آله و سلم» میفرمایند: «تَفکُّر فی خلق الله و لا تفکُّر فی الله و تُهلِکُه»؛ در خلق خداوند تفکر کنید و هرگز در ذاتش تفکر نکنید که هلاک خواهید شد.
توحید خالص از نگاه امیرالمؤمنین «علیهالسلام»
امیرالمؤمنین «علیهالسلام» در خطبهی اول نهجالبلاغه میفرمایند: «کمال الإخلاصِ لَهُ نفی الصفات عنه»؛ با استناد به فرمایش حضرت میتوان گفت که توحید خالص آن است که خداوند را بهعنوان ذاتی تنها و بدونِ همراهی هیچ صفتی در نظر آوریم.
همراهی هر صفت با ذات خداوند، یک اسم را میسازد. آموختیم که اسماء در مقامِ تجلی که مقامی قابل شناخت است، ظهور مییابند. و همین صفات در مقامِ ذات پروردگار فانیاند.
برای فهم بیشتر کلام امیر، باز هم سری به نفس میزنیم؛
نفس، در انسانی که به خواب رفته و یا بیهوش است، هیچ تجلی و ظهوری از خود ندارد. یعنی هیچکدام از ۵ قوهی حس، خیال، وهم، عقل و فوق عقل در نفس این انسان فعال نیستند، او نه میبیند، نه میشنود، نه خیالپردازی میکند و... اما به محض آنکه همین انسان بیدار شد و یا به هوش آمد، نفس او در مراتبِ قوایش شروع به تجلی نموده و این تجلیات توسط بدن ظهور مییابند. حال سؤال اینجاست که آیا قوای پنجگانه بهعنوان مظاهر نفس، در زمان خواب یا بیهوشی از نفس حذف میشوند؟
مسلّم آن است که پاسخ این سؤال منفی است، چرا که این قوا در حالت خواب یا بیهوشی وجود دارند اما در نفس فانیاند، یعنی هیچ ظهوری ندارند. امّا در حالت بیداری و یا هوشیاری ظهور مییابند. این مثال به ما در پذیرش مقامِ ذات پروردگار کمک میکند. تمام صفاتی که در ذات خداوند فانیاند بهصورت بالقوه بوده و توان ظهور و بروز ندارند، اما با تجلی در مراتب گوناگون شروع به ظهور کرده و به مرحله فعل میرسند.
بنابراین میتوان گفت که تجلی عامل ظهور صفات است. اگر تجلی اتفاق نیفتد صفات فرصت ظهور نمییابند، اما در ذات پروردگار بهصورت مخفی باقی خواهند ماند. تجلی، فرصتی است که خداوند مهیا نموده است تا بشر تا مقامی خاص بتواند او را بشناسد.
تجلی اسماء خداوند در انسان
مثال: نور سفید، یک نور واحد است. اما اگر در مقابل یک منشور قرار بگیرد. هفت رنگ متفاوت را از خویش صادر خواهد نمود. این هفت رنگ در ذات نور سفید مخفی بودند که در برخورد با منشور تجلی نموده و ظهور یافتند.
نفس ما نفخهای از خداوند است. تمام صفات پروردگار، بهصورت بالقوه در نفس ما حضور دارند. اما نکتهی مهم آن است که نفسِ ما تا در مقابل منشورِ دنیا و حوادث آن قرار نگیرد، صفات بالقوهاش را به ظهور نمیرساند. یعنی این صفات به مرحلهی فعل نمیرسند.
اگر صحنههایی در زندگی ما اتفاق نمیافتاد که نیاز به صبر کردن برای سپری نمودنشان نداشتیم، پس نام حلیم خداوند چگونه در ما ظهور مییافت؟
اگر کسانی آزارمان نمیدادند و ما برای بخشیدنشان با نفسمان درگیر نمیشدیم، چگونه میتوانستیم عفُوّ یا غفور شویم؟ و...
هنگامی که نفس ما در برابر منشور دنیا قرار میگیرد، درونیات خود را تجلی داده و به ظهور میرساند. آیا در برابر آنچه که موافق میل ما نیست، عصبانی میشویم؟ زودرنج میشویم؟ ناسازگاری و پرخاشگری میکنیم؟ و... به این ترتیب ضعفها و قوتها رخ مینمایند و ما میتوانیم خویش را برای اصلاح ضعفهایمان بهتر بشناسیم. شدائد و سختیها اتفاقات مبارکی هستند برای آن کس که میخواهد به اخلاق اِله خویش متخلق گردد. هر مبارزهای و به دنبال آن هر موفقیتی، آرام آرام صفات خداوند را در وجود ما ظهور خواهند داد. هرچهقدر اسماء بیشتری در ما ظهور کند، به خداوند شبیهتر خواهیم شد.
انسان خلیفةالله است و این نام را خود خداوند برای انسان در قرآن انتخاب نموده است؛
... إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفة ... (سوره بقره ـ آیه ۳۰)
خلیفه در لغت به معنای مظهر، جانشین و... است. اما مگر نه آنکه همه موجودات تجلیات و مظاهر خداوند هستند، پس چرا خداوند این نام را تنها برای انسان بهکار برده است؟
گفتیم که میزان ظهور خداوند در موجودات به مراتب تجلی آنها بستگی دارد. هر موجودی دارای مرتبه و ظرفیتی محدود در عالم هستی است که فقط میتواند به میزان همان ظرفیت محدود خویش، تجلیگاه پروردگارش بوده و صفات او را ظهور دهند. اما انسان تنها موجود صاحب ارادهای است که خداوند خلق نموده و میتواند بر مقدار ظرفیت خویش بیافزاید. او میتواند با تمرین، تلاش، تکرار و کسب انرژی از ارتباط با خداوند آرام آرام بر میزان ظرفیت خویش افزوده و لحظه به لحظه اسماء بیشتری را در خویش ظهور دهد.
اگر توحید خالص در نفی صفات از ذات خداوند است، پس چرا خداوند در قرآن صفات بسیاری را برای خویش برشمرده است؟
گفتیم که صفات خداوند با ذات او همراه نیستند، بلکه عینِ ذات میباشند و تا زمینهی ظهور آماده نشود، متجلی نمیشوند. مرتبهای که در آن صفات ظاهر میشوند، مرتبه بعد از مقامِ احدیت است.
ذات خداوند وابسته به خلق نیست، همانطور که نفس، وابسته به بدن نیست. نفس بدونِ بدن در همهی قوایش حضور دارد. عالَم و مراتبِِ آن هم که نباشند، ذات خداوند حضور دارد. از همین روست که در روایات میخوانیم؛ او خالق بود قبل از اینکه مخلوقی باشد. یعنی صفت خالقیت در ذات خداوند نهفته بود حتی زمانیکه مخلوقی نبود. بنابراین نمیتوان گفت که اگر کسی گناه نکند، صفت غفاریت خدا هرگز تجلی نمیکند. چرا که خداوند در ذات خود غفور است، چه کسی گناه کند و یا نکند، غفران خداوند وابسته به مخلوقاتش نیست، بلکه او تجلی میکند تا ما او را بشناسیم و آرام آرام متخلق شویم. تا به همین اسماء متوسل شده و برای شبیه شدن از خودِ اسماء کمک بگیریم. باید بدانیم که تکرار لفظی اسماء، منشأ اثر هستند. بهعنوان مثال وقتی میگوییم «گل»، تمام یک گل و آثارش در ذهن ما تداعی میشود. لذا تکتک اسماء خداوند، اسماء لفظی هستند. تکرار اسماء لفظی توجه ما را به حقیقتِ ذات خداوند بیشتر مینماید و ما را به اصل آن پیوند میدهد.
بسیاری از الفاظ و عبارات قرآن برای قابل فهم بودن آن برای ما که در حجاب دنیا محصوریم به اینصورت بیان شدهاند.
الحمدلله
چرا تمام کارهای خوبی که از ما صادر میشود به خداوند منسوب است؟ چرا تمام سپاسها، به خداوند برمیگردد؟
به یک مثال دقت کنید:
آیا وقتی ما در مقابل آینه قرار میگیریم، صفت مهربانیِ ما، مربوط به تصویر در آینه است یا مربوط به خودِ ما؟ آیا تصویری که از خودمان در آینه میبینیم، میتواند دست بینوایی را بگیرد و یا این دستانِ ماست که کسی را یاری میکند؟ البته که تمام کمالات مربوط به خودِ ماست (صاحب صورت)، نه مربوط به صورتی که در آینه نمایان است.
وقتی صفتی از صفات خداوند در وجود ما ظهور میکند، ما درست مثل یک آینه فقط در مقام یک تجلیگاه عمل میکنیم. یعنی فقط صفات خداوند را از وجودمان صادر میکنیم، بیآنکه آن صفات، ذاتاً مربوط به ما باشند، اصلاً «مایی» در کار نیست، تنها وجودِ مطلق، خداست.
حال این آینهی وجودِ ما هرقدر از زنگار گناه پاکتر باشد، ظرفیت بیشتری برای تجلی مییابد و بیشتر میتواند صفاتِ پروردگارش را ظهور دهد. پس از آنجا که تمام کمالات مخصوصِ صاحب کمال است، تمام سپاسها نیز از آنِ اوست. آیا این جز معنای «الحمدلله» نیست؟