مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
آغاز یک فعالیت فرهنگی باید از خود انسان باشد. چون همه چیز با انسان معنادار میشود و همه خلقت به خاطر انسان است. کاملترین و بزرگترین مخلوق خداوند، انسان است. چنانچه قرآن کریم می فرماید: «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً= او کسی است که آنچه که در روی زمین است را به خاطر شما خلق کرده»[1] و یا در آیه «سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ= هر چه که در آسمان و زمین است، برای شما تسخیر شده»[2] اشاره شده است. پس انسان واقعاً گل سرسبد خلقت بوده و بعد از خداوند، در رتبه دوم نظام وجود قرار دارد.
توحید باید برای چه کسی معنا داشته باشد؟ برای خود خداوند معلوم است. چون خدا خودش ذات هستی است و همه چیز برایش روشن است. اما تا انسانی نباشد، توحید معنا نخواهد داشت و باید انسانی باشد تا عقائد برای انسان معنا داشته باشد. اگر انسان نباشد، اصول دین و دین معنا ندارد، نبوت و رسالت معنا ندارد، این انسان است که به همه اینها معنا میدهد و اصل همه علوم و معارف است. به قول علامه حسنزاده (حفظهاللهتعالی) معرفت نفس محور جمیع علوم عقلی و نقلی است. بنابراین آغاز یک فعالیت فرهنگی باید از خود انسان باشد؛ چون همه چیز با انسان معنادار میشود و همه خلقت به خاطر انسان است.
شناخت غلط از انسان، خطای بزرگ فهم دین است
نخستین پرسش پیش رو دینباور این است که چگونه باور دینی خود را توجیه میکند. اشتباه بزرگی که وجود دارد، این است که ما بدون اینکه انسان را به خویش معرفی کنیم، دین را به او معرفی کردیم. سرمایهگذاری زیادی برای معرفی دین به انسان کردیم ولی توجه نداشتیم که دین با همه معارفش با انسان معنادار است.
انسانهای زیادی تربیت کردیم که دین را خوب میشناسند اما نسبت دین و معارف دینی به انسان را نمیشناسند و وقتی که این نسبت شناخته نشد، ممکن است تعبداً و عقلاً دین را پذیرفته باشند و عمل هم کنند. اما چون با ذات خودشان پیوند نخورده و آن را از ناحیه ذات خودشان نگاه نکردند، عمق آن را درک نکرده و با هستی و وجودشان پیوند نخورده باشد. لذا فکر نمیکند که سهمش از «الله» کم میشود و دلتنگی برای «الله» و خانواده آسمانی ندارد. هر چند تعبداً عمل هم میکند. چون پیوندش با خودش حل شده نیست، صرفاً دین را تکلیف میداند.
بسیاری از مردم تا آخر عمر دیندار هستند و برخی دیندارهای خوبی هم هستند و حتی به بهشت هم میروند اما به دین همیشه به عنوان یک تکلیف و واجب الهی نگاه کردند که اگر عمل نکنند جهنم میروند نه به عنوان یک نیاز و یک عشق. برای همین، اساساً دینداری بدون معرفت نفس، به هیچ وجه درست نیست. اما در انسانشناسی به این نکته میرسیم که تکالیف یک لطف الهی است. همانطور که اگر یک نامزد اجازه بدهد که نامزدش با او باشد، طرف مقابل این را یک فرصت تلقی کرده و تشکر میکند و خوشحال است از اینکه یک فرصتی فراهم شده تا خلوتی داشته باشند.
دینداری بدون شناخت انسان، زایش فهم خشن از دین است
در دینداری مبتنی بر انسانشناسی، همه چیز عاشقانه و شیرین است، همه چیز عین وصول است و شخص هیچگاه تنها نیست، التماس عاطفی به کسی نمیکند، نیازمند عشق کسی نیست، در هیچ جا تنها نیست. شخص همیشه با غیب است و از غیب لذت میبرد.
شخص انسانشناس به عبادت، مناجات، ذکر، شب و سحر به چشم یک فرصت عاشقانه نگاه میکند اصلاً تکلیفی کاری انجام نمیدهد و عبادتها برای او به هیچ وجه ثقل ندارد. بلکه یک نوع تشرف و ملاقات و امتیاز گرفتن از معشوق است. «یا مَن ذِکرُهُ شَرَفٌ لِلذاکِرین؛ ای کسی که یادش، برای یاد کنندهها شرف است»[3] یعنی این را یک شرافت و یک لذت میداند. اما در دینداری تکلیفی، همه اینها همیشه تکلیف است و سختی دارد. انجام میدهیم و تخلف هم نمیکنیم اما کلفت دارد و شکننده است. لذا کسی که سالها دینداری کرده و حتی عقلاً هم همه را پذیرفته و به بقیه هم یاد داده، به راحتی میتواند این را کنار بگذارد چون الان گرفتار واهمه است. دقیقاً مثل کسی که عقلاً میداند مُرده کاری ندارد ولی از مرده میترسد چون واهمهاش قویتر است لذا نمیتواند با مُرده تنها باشد.
درونی شدن باورهای دینی، اصل فعالیت فرهنگی است
برای آنکه بخواهیم فعالیت فرهنگی قدرت و استمرار داشته باشد باید ارزش های دینی را در وجود مردم درونی کنیم.
دینشناسی عقلی که از طریق معرفت نفس انجام نشده، شهودی نیست و صرفاً استدلالی کلامی است که متأسفانه در اکثر مراکز علمی ما کلامی بحث میشود و اصلاً پای نفس در کار نیست. نفسِ مرتبط با «الله» و «الله» مرتبط و قائم بر نفس اصلاً شهود نمیشود. فقط ذهنها و عقلها قانع میشود.
شخص در تعارض بین وهم و عقل قطعاً کم میآورد. مثل اینکه میداند که این کارش وسواس است و وسوسه و وسواس کار شیطان است، اما نمیتواند آب و آبکشی نداشته باشد. نمیتواند حجاب را رعایت نکند اما اگر برود در یک جمعی که بیحجاب هستند و وارد یک فضای طبیعی شود یک دفعه احساس میکند که کم آورده و میگوید: من باید همرنگ اینها بشوم، من نمیتوانم الان موجودیت فطریم را با همین حجاب ظاهر رعایت کنم.
قرآن کریم اشاره دارد: «وَ جَحَدُوابِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا = آن را از روی ظلم و برتری جویی انکار میکنند در حالی که به آن یقین دارند»[4] گاهی وقتها انسان یقین دارد (وَ اسْتَیْقَنَتْها) کلمه یقین را به کار برده ولی (وَ جَحَدُوا بِها) اما با چیزی که میفهمد و درک میکند و یقین دارد، ممکن است مبارزه کند. بنابراین برای اینکه این آفتها ایجاد نشود، باید نفس را به مشهد برد (محل شهود و دیدن) وقتی نفس به مشهد رفت و به مقام شهادت رسید و شهادت داشت، حالا میگوید:«اشهد ان لا اله الا «الله»» دیگر بحث عقلی نیست که به من گفته باشند، بلکه خودم دیدم.
انسان در نفس میتواند به شهادت برسد. این خیلی مهم است که انسان شهود کند. پس اگر ما بخواهیم یک فعالیت فرهنگی از دو ویژگی قدرت و استمرار برخوردار باشد و بتواند دوام و استمرار داشته باشد، باید آن را درونی کنیم. تا دین شهودی نشود عقاید و معارف استمرار نخواهد داشت و در برخورد با واهمه، ممکن است عقل گرفته شود و زانوی تسلیم زمین بزند. حضرت علی (علیه السلام) میفرماید:«رُبَّ عَقلٍ اَسیرٍ تَحتَ هَوَی اَمیر= چه بسیار عقلهایی که تحت هوای نفسی اسیر هستند و او امیر بر این عقل است.»[5] حرکتی که مبتنی بر معرفت نفس است، احتیاج به زمان ندارد و زود نتیجه میدهد.حتی سواد هم لازم ندارد چون شهودی است.
ایرانیان بارزترین نمونه ایمان هستند
ایرانیان، کم مقاومت ترین مردم از نظر ایمان و باور هستند و زودتر از بقیه مردم به اسلام گرایش پیدا کردند. دلیل آنکه در آیات قرآن و روایات به ایرانیها قیمت دادهاند، این است که ایرانیها قویترین مردم در شهادت و شهود هستند. لذا پیامبر اکرم فرمود: «اعظم الناس نصیباً فی الاسلام اهل الفارس؛ در بین مردم، مردم فارس بیشترین سهم را از اسلام دارند».[6]
در زمان انقلاب، امام امت چقدر آموزش و کلاس برای ما گذاشته بودند که یک دفعه یک ملت را به حرکت درآورد و بزرگترین معجزه قرن را درست کرد! این خصوصیتی که خداوند برای مقدمهسازی ظهور امام زمان و حرکت نهایی تاریخی، دینش را به ایرانیها سپرده به خاطر این است که ایرانیها خوشباور و خوش شهادت هستند. قویترین مردم از نظر هوش و عقل هستند اما کم مقاومتترین مردم از نظر ایمان هستند و باورشان فوقالعاده است و زود به شهادت، یقین و باور میرسند.
بعد حضرت چقدر عاشقانه میگوید سلام من را به برادرانم برسانید. گفتند یا رسول «الله» پس ما چه؟ فرمود شما اصحاب من هستید، برادران من آنهایی هستند که نه من را دیده اند و نه اوصیاء من را و به نوشته سیاه روی کاغذ سفید ایمان میآورند.
ما بیست سال است فعالیت بینالمللی میکنیم و هیچ ملتی را به قدرت لطافت و خوش ایمانی مردم ایران ندیدیم. لذا امام امت فرمود: ملت ایران از ملت حجاز در عهد رسول «الله» و از ملت عراق و کوفه در عهد امیرالمؤمنین بالاترند.
ببینید نوع دینداریهای اینها چگونه است و چطور حاضرند برای دین به شهادت برسند و جانشان را عاشقانه به «الله» تقدیم میکنند. حال این ملت با این توان اگر به یک مهندسی فرهنگی جدید برسند، واقعاً دنیا تغییر خواهد کرد.
انسان کاملترین مظهر الهی است
قرآن یعنی کتاب تخصصی «الله»، خدایی که خالق کل شیء است، سخن او به شکل قرآن نیز کاملترین جلوه لفظی «الله» است کما اینکه اهل بیت کاملترین جلوه انسانی «الله» هستند.
«الله» ظهور علمی و کتبی خودش را اینگونه به ما رسانده و میگوید: من همه چیزها را در وجود شما گذاشتم «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ؛ ما آیاتمان را در بیرون و در درون خود شما قرار دادیم تا برای شما واضح شود که او حق است»[7] درست است میگوید (فِی الْآفاقِ) اما در جای دیگر میگوید که آن آفاق را هم برای انسان خلق کردیم پس ما آیه اکبر خدا هستیم.
بنابر این من با ورود و تعمق در خودم به همه آیات میرسم. لذا در قرآن میفرماید همه انبیاء یادآور و معلم نیستند. معلم چیزی را تعلیم میکند و پیامبر به یاد میآورد چون همه در وجود ما هست. علی (علیه السلام) فرمود:«وَ واتَرَ اِلَیهِم اَنبیائَه لِیَستَأدُوهُم میثاقَ فِطرَتِه... و لِیُثیروا لَهُم دَفائِنَ العُقول = انبیای خود را فرستاد تا انسانها را به فطرت انسانى و سرشت انسانیت که همراه با شرف و کرامت است برگردانَد؛ و خِرَدهاى دفنشده را مبعوث کند».[8]
ما چند نوع عقل داریم، انبیاء عقلهای گوناگون انسانها را فعال میکنند. کار پیغمبر فقط این است و حتی معلم هم وقتی حرف میزند و چیزی را میگوید، شخص میگوید من این را داشتم و خودم این را میفهمم. درست است. لذا انسان همه چیز را دارد. فقط دفن شده است. انبیا میآیند و این حجابها را کنار میزنند و دفینهها را در میآورند.
خیلیها کتاب تفسیر مطالعه میکنند بعد میبینید این تفسیر میخواند اما پژمرده و افسرده است و قرآن شراب او نیست. موقعی قرآن شراب میشود که بتواند نشاط و مستی و آرامش بیاورد. زمانی که آیه غذای تو باشد نه تکلیف. لذا قرآن میگوید آنهایی که واقعاً ایمان آوردند وقتی برایشان قرآن خوانده میشود واقعاً سجده میکنند و واقعاً گریه میکنند.[9]
اثبات یا انکار وجود انسان، آغاز شهود نفس است
برای شناخت انسان از انکار محض شروع میکنیم. آیا ما هستیم یا نیستیم؟ آیا وجود داریم یا وجود نداریم.
این یک اصل است که من همه چیز را در خودم دارم. برای شناخت انسان از انکار محض شروع میکنیم. آیا ما هستیم یا نیستیم؟ آیا وجود داریم یا وجود نداریم؟ فرض کنیم در مقابل یک نفر نشستیم که ادعا میکند من هیچ چیز را قبول ندارم حتی خودم را. به همه چیز شک دارم و به شک خودم هم شک دارم. چطور شروع کنیم؟ باید از یک امر فطری شروع کرد؛ یعنی او را باید به شهود برسانیم. با او بحث عقلی نمیکنیم بلکه باید وجود را به او نشان بدهیم. بعد دیگر نمیتواند بگوید ندیدم.
ابوعلی میگوید اگر یک نفر چنین ادعایی کرد او را ببندید کتکش بزنید. یا یک کبریت و فندک را زیر دستش روشن کن و بگو هستی یا نیستی؟ وجود داری یا وجود نداری؟ نمیتواند بگوید من خیال میکنم. اگر گفت من میسوزم! آخ دارم میسوزم! میگوییم نه، چه کسی دارد میسوزد؟ تو که وجود نداری بگویی من دارم میسوزم، چون گفتی به خودم شک دارم. پس تو خیال میکنی که من هستم و تو خیال میکنی که آتش هست و تو خیال میکنی که آتش دارد تو را میسوزاند.
اینجاست که شما میتوانید این وسوسه شیطانی و توهم را با شهود از او بگیرید. بحث عقلی نمیکنید بلکه میگویید شاهد باش که داری میسوزی. او نیز میگوید من سوختم، پس هستم، آتشی است و کسی است که من را میسوزاند و یا مرا کتک میزند.
از اینجا داستان شروع میشود: پس من خودم هستم، آتش است، شخصی است، جایی و مکانی است، و.. هر چیزی را بخواهد انکار کند دیگر قابل انکار نیست.
هستی مطلق آغاز و انتها ندارد
هستیای حقیقی است که آغاز و انتها ندارد و این درک فطری است زیرا همه فطرت دارند و هیچ کس نمیتواند آن را انکار کند.
هستی دیگر «تا» ندارد. چون اگر بخواهد انتها داشته باشد و محدود بشود. یعنی ما به جایی برسیم که دیگر هستی نداشته باشیم و نیستی شده باشد. زیرا هستی و وجود فقط با یک چیز میتواند محدود بشود و آن هم نیستی است. هستی با هستی محدود نمیشود. و نیستی یعنی چیزی که نیست و حقیقت و واقعیت ندارد. اگر داشت دیگر اسمش نیستی نبود، هستی بود. پس نیستی یعنی چیزی که نیست و ما چیزی به اسم نیستی نداریم. نیستی مفهومش از هستی گرفته شده و الا ما جز هستی چیزی نداریم و هستی بیپایان است. هر چقدر از این هستی بروید میلیاردها میلیارد سال نوری با سرعتی میلیارد برابر سرعت نور بروید به انتهای هستی نمیرسید تا بگویید حالا هستی تمام شد دیگر نیستی است.
پس هستی پایان و کرانه ندارد. این درک فطری است که همه دارند و هیچ کس نمیتواند این را انکار کند. این هستی بیپایان است، اول و انتها ندارد. چون اگر بخواهد اول داشته باشد اولش باید از کجا میآمد؟ دو حالت بیشتر نیست: یا باید از نیستی بیاید که ما نیستی نداریم، یا از هستی باید بیاید که قبلش هم دوباره هستی هست. پس هر چقدر هم عقب برگردیم آخرش به هستی میرسیم.
هستی نمیتواند اول داشته باشد و ازلی است. هستی پایان هم ندارد یعنی به آخر هم نمیرسد. چون انتهایش هم یا هستی است که باز هست و یا نیستی استکه نیستی نمیتواند وجود داشته باشد.هستی یک شخص بینهایت است.
هستی دوبردار نیست
همه کمالات و زیباییها و علوم و هر چه که هست در خود هستی است. چون کمالات خارج از هستی معنا ندارد.
همه کمالات و زیباییها و علوم و هر چه که هست در خود هستی است. چون کمالات خارج از هستی معنا ندارد. وقتی غیر نداشت چیزی به اسم نیاز در او معنادار نیست. چون نیاز آنجایی معنادار است که لااقل دو وجود داشته باشیم که یکی به دیگری نیاز داشته باشد. آن یکی چیزهایی ندارد که این دارد. لذا در هستی مطلق و بینهایت نیاز معنادار نیست و به محض اینکه تصور نیاز در مورد هستی شد حتماً آن هستی محدود است و اصلاً تصور نیاز در هستی نامحدود تناقض است. کما اینکه تصور دوئیت در هستی نیز تناقض است و هستی نمیتواند دو تا باشد. چون اگر دو تا باشد محدود میشود. درحالیکه ما میگوییم چیزی نمیتواند هستی را محدود کند زیرا هستی نامحدود است و این را ما شهود میکنیم.
خدا وجودی واحد است
خدا احد است یعنی نمیتواند دو تا بشود و منحصر به فرد و یکتائی است.
حضرت صادق (علیه السلام) میفرماید: اگر شما خدا را بیشتر از یکی بدانید دیگر نمیتوانید تعداد برایش نگه دارید. لذا هستی یگانه است. یک بیسواد هم این را میفهمد که هستی نمیتواند محدود باشد. چون گفتیم هستی را فقط یک چیز میتواند محدود بکند و آن نیستی است که نیستی هم نداریم. هستی پیوسته هست و اتصال دائم دارد.
(قُلْ) در سوره توحید یعنی بگو یعنی شهود؛ یعنی ببین و حالا خودت بگو «قُلْ هُوَ» هو را بعداً معنا میکنیم یعنی چه «قُلْ هُوَ «الله»» بگو او «الله» است، کمال مطلق است، حقیقت بینهایت است، وجود بینهایت و نامحدود است. ذات مستجمع جمیع صفات کمال، هستی مطلق و بینهایت را «الله»میگویند. (أَحَدٌ) است یعنی همان یکی است و نمیتواند دو تا باشد. چون وقتی «واحد» میگوییم اثنان کنارش میآید. احد است یعنی نمیتواند دو تا بشود منحصر به فرد و یکتاست. اصلاً امکان دو ندارد.
خدا بی نیاز مطلق است
خدا بی نیاز مطلق است یعنی ضعف و نقصی ندارد.
«الله» که کمال مطلق است (الصَّمَدُ) هم است یعنی بینیاز مطلق هم هست، پر است. یعنی خالی نیست و ضعف و نقصی ندارد.
در روایتی از امام سجاد(علیه السلام) نقل شده: خداوند سوره توحید را برای مردم آخرالزمان فرستاده و در آخر الزمان کسانی میآیند که سوره توحید را میفهمند و خدا به خاطر آنها این سوره را اینطور فرستاده. تاریخ گذشته را ببینید، چند نفر سوره توحید را اینطور معنا کردند و چند نفر سوره توحید را از نفس ما برای ما درآوردند؟ به گونهای که خودت شاهدش هستی و دیگر نمیتوانی انکارش کنی.
خدا تولیدی خارج از خود ندارد
الله تولید خارجی ندارد، نمیشود چیزی را از آن خارج کرد. همه ظهورات و جلوههای خودش است.
«لَمْ یَلِدْ» را در تفاسیر نمیزاید نوشته اند. منزه است از زایمان. این یعنی چه؟ زایش یعنی تولید یک چیزی از توی دل چیز دیگر. به مادر والده میگویند چون یک چیزی از خودش بیرون داده است و الان بیرون از خودش هست، او یکی است و بچهاش هم یکی. بینشان فاصله هم هست. (لَمْ یَلِدْ) خدا خارج ندارد یعنی «الله» خارج ندارد، نمیشود چیزی را از آن خارج کرد. پس اگر نمیشود خارج کرد، همهاش خودش است، همهاش ظهورات و جلوههای خودش است. تازه میتوانیم این آیه را بفهمیم که: «أَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ «الله»؛ به هر طرف رو کنید به سوی وجه خدا هستید».[10]
این تصور غلطی است که قرنها به ما یاد دادند که یک خدا در آسمانها هست یا خدا یک جایی همین نزدیکیهاست. چقدر هم ما به اینها گفتیم این را در رادیو و تلویزیون نگویید. این حرفهای چرت و پرت و مزخرفی که اصلاً اساس عقلی ندارد فقط بازی کردن با الفاظ است. خیلیها هم که نمیفهمند میگویند چه جمله قشنگی و رمانتیکی است؛ خدا یک جایی همین نزدیکیهاست.
هستی جاری در همه ظهورات و اشیاء را «الله»میگویند. با شکل ظاهری این اشیاء کار نداشته باشید، همه هستی و وجود دارند و وجود و کمالاتی که در همه حضور دارد را «الله» میگویند. ما ظهورات «الله» هستیم و البته ظهور غیر از ظاهر است. ابتدا ظاهر جلوه میکند و همه اشیاء با «الله» ظهور دارند، ما اول «الله» را میبینیم چون وقتی به یک موجود نگاه میکنیم این موجود که ذاتاً خودش عددی نیست یعنی نمیتواند خودش را روی پای خودش نگه دارد. هستیش از خودش نیست. در حقیقت ما یک مشت هستیهای وابسته میبینیم و وابسته باید به یک ذاتی تکیه داشته باشد.
در واقع شما همیشه اول به «الله» نگاه میکنید. از چشم «الله» دارید به اشیاء نگاه میکنید. ولی چون این «الله» همه چیز را پر کرده، دیگر دیده نمیشود و باعث شده فقط ظهورات محدود را ببینیم.
اشیاء ظهورات خداوند هستند. در دعای عرفه میگوییم: «اَلغَیرِکَ مِنَ الظُهُورِ ما لَیسَ لَک؛ آیا غیر از تو ظهوری دارد که تو نداری»[11]آیا میشود یک چیزی ظاهرتر، شفافتر، ثابتتر و روشنتر از «الله» باشد؟ هر چه که هست ظهورات خودش است. او ظاهری است که این دارد نشان میدهد. او نوری است که الان دیده میشود. در هر چیزی او دارد جلوه میکند که دیده میشود. «الله» نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛ خداوند نور آسمانها و زمین است»[12] آن نوری است که شما با او همه چیز را میبینید حتی خودتان را میبینید «الله» است و خودتان را با «الله»میبینید.
تو با چشم خدا، خدا را میبینی. با گوش خدا میشنوی، با نگاه خدا، با دست خدا لمس میکنی «وَ ما رَمیتَ اِذ رَمیت وَلکِنَّ «الله» رَمی؛ موقعی که تو داری تیر میزنی تو تیر نمیزنی بلکه«الله» دارد تیر را میزند».[13] (لَمْ یَلِدْ) اصلاً خارج از آن چیزی نیست. ما ظهورات هستیم و از خودمان ذات نداریم. همه وابسته و آویزان به یک ذات هستیم، برای همین هم قابل تبدیل هستیم. سنگ تبدیل به گیاه میشود و گیاه تبدیل میشود به حیوان و حیوان تبدیل به انسان میشود و انسان دوباره برعکس تبدبل به خاک میشود.
هر چه دارید میبینید جلوههای یک نفر است، چهرههای زیبای یک نفر است. لذا حضرت علی علیهالسلام فرمود: «وَ بِاَسمائِکَ الَّتی مَلِئَت اَرکانَ کُلَّ شَیء= سوگند به اسمای تو که تار و پود تمام اشیای عالم را پر کردهاند»[14]من هم یکی از وابستههای او هستم، من عین ربط به او هستم، خودم از خودم هیچ چیز ندارم.
کسی مثل «الله» نیست و انسان ظهور و قائم به خداست
الله قائم به خود است و انسان وابسته و قائم به خداست و این رابطه، رابطه وجودی انسان با الله است.
آیه «وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ؛ مثل و مانند هم ندارد» آیه منحصر به فرد است. کسی مثل «الله» نیست. شما روی پیغمبر هم که دست میگذارید پیغمبر هم ظهور «الله» است، پیغمبر هم مَثَل خداست. عالی ترین نمونه از خداست. ما قائم به او هستیم، پس من الان میتوانم خودم را کاملاً شهود بکنم که من قائم به «الله» هستم.
یک لحظه خدا نخواهد همه چیز جمع میشود. جمع میشود کجا میرود؟ در هستی است. این تعبیری که خدا میگوید من همه عالم را جمعش میکنم جمعش میکنم یعنی کجا میبرم؟ رابطه ما با «الله» مثل ما و وجود ذهنیمان است. ما یک تصویری مثلاً تصویر مادرمان مثلاً پدرمان یا حرم امام رضا (علیهالسلام) را میسازیم و نگهش میداریم در ذهنمان کاملاً به آن توجه داریم. یک لحظه آن را رها میکنیم در خودمان برمیگردد. اینجاست اما الان دیگر توجهی به آن نداریم. الان دیگر ذهن من را مشغول نمیکند. خدا میگوید من اگر بخواهم همه شما را یک لحظه جمع میکنم. تمام میشود و دوباره یک خلق جدید درست میکنم «وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍوَ ما ذلِكَ عَلَى «الله»بعزیز»[15] این کار برای خدا آسان است.
موت و حیاتتان اینطور است. اینقدر شما وابسته به «الله» هستید و به «الله» تکیه دارید. در نگاه کردن، دیدن، خوردن، خوابیدن، حرف زدن، فکر کردن و.. یکسره انرژی را از خودمان می گیریم.
اگر ما بخواهیم میتوانیم همه قرآن را همینطوری کار کنیم و از خودمان در بیاوریم نه از بیرون. همه توحید، همه قرآن و همه اسماء «الله» را میتوانیم در بیاوریم.
[1]. سوره بقره، آیه29.
. سوره لقمان، آیه20.[2]
. مفاتیح الجنان، دعای جوشن کبیر.[3]
1- سوره نمل، آیه14.
2- نهج البلاغة (صبحی صالح)،ص506.
. کنز العمال، ج2، ص303.[6]
. سوره فصلت، آیه 53.[7]
.نهجالبلاغة (صبحیصالح)، ص 43.[8]
. سوره انفال، آیه2.[9]
. سوره بقره، آیه 115.[10]
. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.[11]
. سوره نور، آیه35.[12]
[13]. سوره انفال، آیه17.[13]
. مفاتیح الجنان، دعای کمیل.[14]
. سوره فاطر، آیه16.[15]
کلیدواژه ها:
آثار استاد