مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
حضرات حسنین با هم بودند که حضرت امیر علیهالسلام سوال میکند: فاصله بین ایمان و یقین چقدر است؟ هیچ کدام جواب نمی دهند. اینقدر ادب داشتند که وقتی پدر سوال کرده، می فهمند که اینجا نباید جواب بدهند. هر یک می گوید: درست نیست من جواب بدهم. شاید منظور پدرم سوال از برادرم باشد. حضرت علی به امام حسن می فرمایند تو جواب بده.
در روایت اهل سنت، در کتاب «ذخائر العقبی» از محمد بن سعد یرعویی، از اینجا به بعد را دیگر نیاورده است. اما در روایت شیعی آمده: امام حسن مجتبی جواب دادند: فاصله ایمان و یقین چهار انگشت است. حضرت امیر فرمود: آن را بیان کن. امام حسن فرمود: «یقین چیزی است که به چشم می بینی؛ اما ایمان واقعیتی است که به گوش می شنوی و آن را تصدیق می کنی».
ما در این روایت سه مرحله داریم که بالاتر هم می رود: یکی اسلام است. دیگری ایمان و مرحلیه سوم یقین است. یعنی انسان بعد از مسلمان شدن، ایمان می آورد و بعد مؤمن می شود و دلش به آنچه که عرضه شده، آرامش می گیرد. مؤمن امکان لغزش دارد و ممکن است یک دفعه ایمانش را از دست بدهد. اما «یقین» یک مرتبه بالاتر از ایمان است. یقین یعنی تو یک چیزی را کاملاً دیده ای. وقتی می بینی، می شود یقین.
امام حسن در اینجا جواب می دهد: ایمان یعنی شما چیزی را می شنوی و با شنیده هایت ایمان می آوری. امام علی علیهالسلام تا این جواب را می شنوند می فرماید گواهی می دهم تو مصداق بارز این آیه هستی: «ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ = فرزندانى كه بعضى از آنان از [نسل] بعضى دیگرند و خداوند شنواى داناست.» (آل عمران/34). یعنی در توصیف انبیاء و مقامات شان یک خانواده و ذریه ای هستند که از همدیگر گرفته شده. یعنی تو جزء خاندان رسالت و وحی هستی. پس این آیه در مورد شماست.
امام حسن علیهالسلام: به خدا اعتراض نکن و راضی به رضای او باش
«ابن حجر» در کتاب «صواعق» میگوید: روزی شخصی به امام حسن عرض کرد که ابوذر می گفت: از نظر من فقر بهتر از ثروت است و درد محبوبتر از تندرستی است. امام فرمود: خدای تعالی ابوذر را رحمت کند. اما من می گویم کسی که سرانجام خودش را در اختیار خدا درآورد و به او بسپارد، به خدا که خدا بهتر می داند چه چیزی برای او بهتر است و دیگر آرزویی ندارد، جز همان را که خدای تعالی برایش اختیار کرده است.
یعنی حضرت می گوید: کارت را بسپار به خدا و غیر از آنچه که خدا برایت انتخاب کرده، دیگر چیزی آرزو نخواهی کرد. یعنی چه فقر باشد چه ثروت، تو همان را بپذیر و برای خدا تعیین تکلیف نکن. شاید خدا دوست دارد شما یک عمر سالم باشی. دوست دارد شاد باشی. پس تو هم راضی ره رضای خدا باش. اگر خدا دوست دارد عزت داشته باشی، همان را بپذیر. اگر خدا دوست دارد تو مقام داشته باشی، یا دوست دارد فقیر باشی یا مریض باشی، تو راضی باش و بگو خدایا! این را که به من داده ای قشنگ است. یعنی هی اعتراض نکن که خدایا چرا این کار را کردی؟ چرا من باید اینطوری بشوم؟ چرا من بدبخت و بیچاره ام و دیگران خوشبخت و ....هستند.
کلیدواژه ها:
آثار استاد