مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
از عارف بزرگ، حاج اسماعیل دولابی سوال شد «امام زمان (عج) غایب است» یعنی چه؟ فرمود: غایب؟ کدام غایب؟ بچه دستش را از دست پدر رها کرده و گم شده و میگوید: پدرم گم شده است. ما مثل بچهای هستیم که پدرش دست او را گرفته است تا به جایی ببرد و در طول مسیر از بازاری عبور میکنند. بچه جلب ویترین مغازهها میشود و دست پدر را رها میکند و در بازار گم میشود و وقتی متوجه میشود که دیگر پدر را نمیبیند، گمان میکند پدرش گم شده است. در حالی که در واقع خودش گم شده است. انبیاء و اولیاء پدران خلق اند و دست خلائق را میگیرند تا آنها را به سلامت از «بازار دنیا» عبور دهند. غالب خلائق، جلب متاعهای دنیا شدهاند و دست پدر را رها کرده و در بازار دنیا گم شدهاند. پس امام زمان (عج) گم و غایب نشده است؛ ما گم شده ایم و پدرمان محجوب گشتهایم. امام غایب نیست. تو آقا را نمی بینی. او حاضر است. چشمت را که اسیر دنیا شده، اگر از دنیا دست بردارد، آقا را می بیند. خلاصه نگو آقا غایب است. تو نمی بینی.
دیدار با امام زمان عج بعد از ۴۰ سال
حاج آقا اسماعیل دولابی میفرماید: شخصی را سراغ دارم که بیش از ۴۰ سال در طلب امام زمان صلواتاللهعلیه بود. بعد از ۴۰ سال ریاضت و عبادت به محضر منور حضرت مهدی صلواتاللهعلیه مشرف شد.
وقتی خدمت آقا رسید، از حضرت گلایه عاشقانه کرد و گفت: « شما که سرانجام مرا به محضر پذیرفتید؛ ای کاش یک مقدار زودتر مرا میپذیرفتید و من این همه غصه نمیخوردم و عذاب نمی کشیدم؟»
حضرت فرمودند: «اگر زودتر ما را می دیدی، از ما نان و سبزی میخواستی! اما حالا که ۴۰ سال زحمت کشیده ای، می فهمی که چه بخواهی».
ما مثل بچهای هستیم که پدرش دست او را گرفته است تا به جایی ببرد و در طول مسیر از بازاری عبور میکنند. بچه جلب ویترین مغازهها میشود و دست پدر را رها میکند و در بازار گم میشود و وقتی متوجه میشود که دیگر پدر را نمیبیند، گمان میکند پدرش گم شده است. در حالی که در واقع خودش گم شده است. انبیاء و اولیاء پدران خلق اند و دست خلائق را میگیرند تا آنها را به سلامت از «بازار دنیا» عبور دهند. غالب خلائق، جلب متاعهای دنیا شدهاند و دست پدر را رها کرده و در بازار دنیا گم شدهاند.
اگر بدانیم پدرآسمانی ما همین جاست، امر او را اطاعت می کنیم
حاج اسماعیل دولابی از غیبت و ظهور امام زمان(عج) تعبیر جالبی دارند که ترس بزرگی برای شیوه ی انتظار امام زمان عج برای ما است. ایشان می فرمایند:
پدری چهار تا بچه را گذاشت توی خانه و گفت اینجا را مرتب کنید تا من برگردم.
خودش هم رفت پشت پرده و از آنجا نگاه میکرد و میدید که هر کس چه کاری میکند و کارهای همه اینها را مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند.
یکی از بچهها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقایش گفته خانه را مرتب کنید.
یکی از بچهها که شرور بود، شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی اینجا را مرتب کند.
یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا. بیا ببین این نمیگذارد خانه را مرتب کنیم.
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد و رد تن آقایش را از پشت پرده دید و همهجا را تند و تند مرتب میکرد. چون میدانست آقایش دارد میبیند و همه چیز را توی کاغذ مینویسد. هی نگاه میکرد به سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که آقایش همین جاست.
توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز هم من کارهای بهتری میکنم.
آن بچه شرور، همه جا را هی میریخت به هم. اما میدید این برادرش که فعالانه کار می کرد، با خوشحالی به کار و تلاش مشغول است و اصلا از کارهای او ناراحت نمیشود.
وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد.
ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.
پس زرنگ باش. خنگ و گیج نباش!
شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش!
نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کارهای خوب بکن!
خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید!
برگرفته از کتاب « امام زمان (عج) در کلام اولیای ربانی/مهدی لک علی آبادی/ ص 30
کلیدواژه ها:
آثار استاد