www.montazer.ir
دوشنبه 25 نوامبر 2024
شناسه مطلب: 3064
زمان انتشار: 25 ژولیه 2015
یک لقمه و فروختن دین

یک لقمه و فروختن دین

فضل بن ربیع گفت: روزی شریک بن عبدالله نخعی بر مهدی عباسی سومین خلیفه بنی العباس وارد شد. مهدی گفت: باید یکی از این سه کار را بپذیری: یا منصب قضاوت را قبول کنی یا اولاد مرا تعلیم دهی و یا از غذای ما بخوری.

شریک فکر کرد که تعلیم فرزندان خلیفه مشکل و امر قضاوت سخت است، خوردن غذا آسان است، لذا سومی را انتخاب کرد.مهدی عباسی به آشپز دستور داد چند نوع غذای لذیذ از مغز استخوان شکر سفید تهیه کند.وقتی غذا حاضر شد، نزد شریک آوردند و او به مقدار کافی خورد.

متصدی آشپزخانه به خلیفه گفت: ای امیر این شیخ بعد از این غذا خوردن هرگز رستگار نخواهد شد.

فضل بن ربیع گفت: بخدا سوگند شریک پس از آن طعام مجالست و هم نشینی با بنی العباس را اختیار نمود و قضاوت و تعلیم اولاد ایشان را هم پذیرفت. روزی حواله ای برای شریک از بابت حقوقش بصرّافی نوشتند، شریک به صرّاف مراجعه کرده سخت می گرفت که باید نقد بپردازی.آن مرد گفت: کتان و لباس قیمتی نفروخته ای که این قدر سخت می گیری.

شریک در جواب او گفت: بخدا قسم از کتان با ارزشتر یعنی دینم را فروخته ام.(1)

 

 

1. پند تاریخ 4/86- مرومج الذهب 3/320

منبع : یکصد موضوع 500 داستان ، ج1 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر ناصر

                             

 

نظری داده نشده

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed