مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
روزی ابلیس بر بالای کوهی در بیت المقدس به نام افیق بر حضرت عیسی (ع) ظاهر شد و قصد داشت او را بفریبد؛ از این رو گفت: ای عیسی! تو بزرگی که بدون پدر و مادر به وجود آمدی؟!
فرمود: بزرگ آن کسی است که مرا آفرید.
گفت: تویی که از خدایی در گهواره سخن گفتی؟ فرمود: عظمت از خداست که مرا به سخن درآورد.
گفت: تو بزرگی که از گِل شکل پرنده ای ساختی و آن را به پرواز درآوردی؟
فرمود: آنچه مسخر شد، از عظمت خداوند عطا شده است.
گفت: از بزرگی خدایی توست که بیماران را شفا می دهی؟
فرمود: خدا اجازه ی شفا به من داده است.
گفت: تو مرده ها را زنده می کنی؟
فرمود: به اجازه ی خدا زنده می کنم که مرا نیز، روزی او بمیراند.
گفت: تویی که روی آب راه می روی؟
فرمود: از بزرگی خداست که آب را زیر پاهایم رام کرده است.
گفت: تو از زمین و آسمان برتری و تقسیم کننده ی روزی خلق می باشی.
فرمود: منزه است خداوند عظیم، بزرگی کلماتش به وزن عرشش، و همه چیز به خواست اوست.
ابلیس فریادی کشید و عقب عقب رفت.(1)
1. ابلیس نامه 2/37- امالی صدوق مجلس 37.
منبع :400 موضوع 2000 داستان ،ج2 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب
کلیدواژه ها:
آثار استاد