www.montazer.ir
سه‌شنبه 26 نوامبر 2024
شناسه مطلب: 12296
زمان انتشار: 5 آوریل 2021
کسی که در حیات حیوانی مانده، به حیات طیبه نایل نمی شود

قلب، جلسه 76، 1391/11/28

کسی که در حیات حیوانی مانده، به حیات طیبه نایل نمی شود

یک مرحله از حیاتِ انسان، مرحله ­ای است که انسان می‌تواند بدون هدایت خدا و رسول آن حیات را داشته باشد و آن عبارت است از «حیات حیوانی». مثل حیوانات که این حیات را دارند، یا مثل انسان‌هایی که اهل دین و اهل اجابت امر خدا و رسول نیستند و حیات هم دارند. ولی در آیه­‌ی 29 سوره انفال:«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما یُحْیِیكُمْ = اجابت کنید خدا و رسول را هنگامی که شما را دعوت می‌کنند به چیزی که آن چیز به شما حیات می‌دهد». یک نوع حیات خاصی ذکر شده که حیات انسانی است و فقط زیر نظر خدا و رسول به انسان داده می‌شود و هر کسی هم موفق به داشتن این حیات نخواهد شد. فقط یک عده هستند که این حیات را به معنای حقیقی خودش می‌پذیرند.

آن عده‌ای که نمی‌خواهند این حیات را داشته باشند، مصداق آیه «وَالْعَصْرِإِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ= سوگند به عصر، كه واقعا انسان دستخوش زیان است» هستند. یعنی اصل سرمایه شان را از دست می‌دهند. مگر کسانی که واقعاً ایمان بیاورند و اهل عمل صالح باشند. یعنی دقیقاً منطبق بر وحی و دستورات خداوند و پیامبر و رهبران الهی زندگی شان را اداره کنند. این حیات، همان حیات طیبه است که قرآن هر کسی را حامل این حیات نمی‌داند. خداوند انسان و مسلمانی را خارج از خسران می‌داند که مؤمن باشد. مسلمانی که مؤمن نباشد فایده ندارد[1].

«امنیت و آرامش» فقط زمانی حاصل می شود که ایمان به قلب برسد

انسان ابتدا مسلمان می شود و بعد ایمان می آورد. اما اگر کسی بخواهد به امنیت خاطر و آرامش برسد، ایمانش باید به قلب برسد.

اگر ایمان در دل برود، یعنی امنیت و اعتماد به خداوند و به خودمان. اگر ایمان در دل رفت، حتماً آرامش و شادی می‌آید. خاصیت ایمان اینگونه است. اگر کسی مسلمان بود، اما آرامش و شادی نداشت و عصبی، پرخاشگر، بداخلاق، ناامید، مضطرب و پوچگرا بود، معلوم است که اصلاً ایمان در قلب او وارد نشده و یا اگر هم هست خیلی خیلی ضعیف است.

خاصیت آب، رفع تشنگی است. یا خاصیت نور، ایجاد روشنایی است. ممکن نیست که بگوییم ما نور داریم، ولی اینجا تاریک است. اگر نور باشد تاریکی وجود ندارد.

خاصیت ایمان طوری است که اگر وارد دل شد، حتماً شادی و آرامش و نشاط دائمی می‌آورد. قدرت و استحکام شخصیتی می‌آورد و منجر به حیات طیبه‌ای می‌شود که به تبع اجابت خدا و رسول، به دست آمده است. قلبی که اهل اجابت خدا و رسول نیست و در مقابل دستورات الهی لجباز است و پوست کلفتی می‌کند، دستورات را توجیه می‌کند و نمی‌خواهد تن به دستورات الهی بدهد و مقاومت می‌کند، در نتیجه، شادی و آرامش به صورت پایدار بر این قلب حرام می‌شود و اصلاً وارد بر این قلب نمی‌شود.

چگونه خدا بین انسان و قلبش حائل می‌شود؟

خداوند در ادامه آیه یاد شده می فرماید:«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ= این را بدانید که خداوند بین انسان و قلب او حائل می‌شود و حتماً شما به سوی او محشور می‌شوید». حائل می‌شود یعنی، خداوند نزدیکتر از خود انسان به انسان است. در جای دیگر می‌فرماید:«أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ[2]= و بدانید كه خدا میان آدمى و دلش حایل مى‏‌گردد».

لازم است اینجا یک مثال کامل بزنم که شما دقیقاً بدانید رابطه ما با خدا چگونه است. ما در درس‌های تخصصی «یاد خدا» و در «اردوی اسماءالله» و «اردوی نسیم حیات» اینها را توضیح دادیم و گفتیم رابطه خدا با ما مثل رابطه ما با وجود ذهنی‌مان است. یعنی وقتی شما یک چیزی را تصور می‌کنید، مثل تصور مادر یا پدرتان، فرزندتان یا هر چیز دیگری که تصور می‌کنید، تصویر آن الان در ذهن شما ایجاد شده و حیات و وجود و شکل این تصویرِ ایجاد شده، از خود شماست. مادامی که شما این تصویر را در ذهن خود نگه داشته‌اید و لحظه به لحظه به آن توجه می‌کنید، حیات این تصویر هم پایدار می‌ماند و انگار در تمام مدت، وجود شما در این تصویر حضور دارد. حال اگر یک لحظه شما این تصویر را رها کنید چه اتفاقی می‌افتد؟ تصویر کاملاً معدوم می‌شود. اما تصویر کجا می‌رود؟ آن تصویر در وجود شما هست، ولی شما دیگر توجهی به آن ندارید.

رابطه خدا که وجود مطلق است، با همه موجودات همین گونه است. یعنی خداوند وجود جاری و ساری در همه مخلوقات است. طبق فرموده قرآن، شما به هر چیز نگاه کنید، خدا را می‌بینید و هر جا وجود هست، خدا با همه اسماء و صفاتش هست. خداوند تبارک و تعالی یک وجود منبسط و ساری و جاری در تمام خلقت است. همه جا پر از خداست. شما جایی را پیدا نمی‌کنید که خدا نباشد. کسی آمد خدمت امام حسین (علیه‌السلام) و گفت آقا من دوست دارم گناه کنم و نمی‌توانم گناه نکنم. حضرت فرمود: گناه کن، ولی جایی برو و گناه کن که خدا تو را نبیند و رزق خدا را هم نخور. خدا همه جا حضور دارد و هر چیزی، مثل جسم، ماده، روح و نفس همه چیز پر از خدا و قائم به خداست. یعنی مثل قائم بودن وجود ذهنی ما به خود ما است. هر وقت بخواهیم می‌توانیم به این وجود ذهنی مان پایان بدهیم. خداوند متعال هم هر وقت بخواهد ما را جمع می‌کند و یک خلق جدید ایجاد می‌کند. علی (علیه‌السلام) در دعای کمیل می‌فرماید:«وَ بِأَسمائِکَ الَّتی مَلَئَت اَرکانَ کُلِّ شَیء= تمام ارکان هر شیئی پر از اسماء الهی است».

خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است، به چه معناست؟

قرآن بار دیگر می‌فرماید:«نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ[3]= و ما از شاهرگ [او] به او نزدیكتریم». از رگ گردن به ما نزدیکتر است یعنی چه؟ اینجا دیگر یک قدم آمده جلوتر. این دیگر خیلی شگفت انگیز است و اینجاست که آدم باید به سجده بیفتد. خدا بین من و خودم حائل می‌شود و از رگ گردن به ما نزدیکتر است، یعنی یک موقع‌هایی شما تصمیماتی می‌گیرید و فکر می‌کنید که خیلی تصمیمات خوبی است. خیلی هم مشتاق به انجام آن هستید. اما وقتی می‌خواهید انجامش بدهید، یک دفعه دل شما قفل می‌کند و نمی‌توانید انجامش بدهید و آن را نمی‌پذیرید. این یعنی خدا به تو می‌گوید، برگرد که به صلاحت نیست. خدا جلویت را می‌گیرد. مثلا یک چیزی را خیلی دوست داری و خیلی تلاش می‌کنی که به آن برسی. اما وقتی که میسر می‌شود، یک دفعه حسی به انسان می‌گوید که پسش بزن. این خدا است در وجود تو و دارد با تو حرف می‌زند و به تو می‌گوید که آن را نپذیر. خیلی وقت‌ها خدا بین انسان و باطل فاصله می‌اندازد. انسان تصمیم می‌گیرد یک کاری را انجام بدهد و خودش هم نمی‌داند که باطل است. بعضی‌ها به این فاصله‌ای که خدا بین آنها و آن باطل برقرار کرده احترام گذاشته و دست از تصمیم شان بر می‌دارند. اما عده‌ای آن را نادیده گرفته و انگشت‌ها را در گوش هایشان می‌گذارند تا این صدا را نشنوند و می‌خواهند خلاف آن را انجام بدهند.

تا حالا فکر کرده اید که چرا ما خیلی وقت‌ها کارهایی می‌کنیم که خودمان هم قبولش نداریم، ولی اصرار داریم انجامش بدهیم. می‌خواهیم کاری انجام بدهیم، اما خیلی دل چرکین هستیم. این دل چرکینی از کجا می‌آید؟ چه چیزی دل ما را به هم می‌زند؟ خدا. این خداست که دل ما را به هم می‌زند. تا حالا فکر کرده اید وقتی کاری را می‌دانید که بد است، چرا اصرار دارید که انجامش بدهید؟ این کار شیطان است و با اینکه تو می‌دانی این کار خوب نیست و نباید انجام بدهی، شیطان اصرار دارد و آن را برایت تزیین می‌کند. «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ ....= زینت داده شده برای مردم، دوست داشتن شهوتها» از طرفی خدا هم مرتب به شما می‌گوید انجام نده. یعنی خداوند و اولیائش نزدیکتر از خود ما به ما هستند. فاطمه زهرا مادر ماست و از ما به خود ما خیلی نزدیکتر است. ما در محضر خدا و ائمه (علیهم‌السلام) هستیم. این حالت قلب است که هر چقدر قلب پاکتر می‌شود و خودش را بیشتر تسلیم خدا می‌کند، حساسیت این آژیرکشی، در وجود ما بیشتر می‌شود.

انسان باید ببیند که خدا او را رها کرده یا رها نکرده است. این موضوع خیلی مهم است. انسان باید ببیند خدا با او کار دارد یا کار ندارد. وقتی می‌بینی به یاد خدا زیاد می‌افتی، یعنی هنوز دلت نمرده و خدا با تو کار دارد. اما اگر دیدی نه به یاد الله و یاد معصومین و خانواده آسمانی تان نیستید و ملاک‌های آنها برای‌تان مهم نیست. یعنی دل، آنها را با انزجار بیرون کرده که دیگر نمی‌آیند و به این دل سر نمی‌زنند.

کسی که گناه می‌کند و خوشحال است، قلبش خواهد مُرد

کسی که گناه می‌کند و اذیت نمی‌شود، نشانه آن است که حساسیت قلبش از بین رفته و دیگر آژیرکشی ندارد. آدم مومن گناه می کند و ناراحت است. اما افراد غیر مومن معصیت می‌کنند و می‌خندند وخوشحال هم هستند که گناه می‌کنند.

امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: «قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: مَنْ أَذْنَبَ ذَنْباً وَ هُوَ ضَاحِكٌ دَخَلَ اَلنَّارَ وَ هُوَ بَاكٍ[4]= رسول خدا (صلّى‌الله‌علیه‌وآله) فرمود:هر كس مرتكب گناهى شود و خوش و خندان باشد، وارد آتش جهنم خواهد شد، در حالى كه گریان است». این جور افراد، کارشان به تکذیب و تمسخر آیات الهی هم می رسد. قرآن فرمود:«ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُونَ [5]= آنگاه فرجام كسانى كه بدى كردند [بسى] بدتر بود [چرا] كه آیات خدا را تكذیب كردند و آنها را به ریشخند مى‌گرفتند».

پس این که کسی بگوید من این گناه را نکردم و یا گناهی را کوچک ببیند، یا نسبت به گناه کردن حساس نباشد، این دلایل برای در امان ماندن از اثرات آن گناه، کافی نیست. ممکن است نسبت به چیزی که حساس نباشی و همان چیز، قلب را از بین ببرد. حسادت، زودرنجی، حساسیت، گناهانی هستند که اصلاً نمی‌گذارند قلب به آرامش برسد. شیطان فحشاهای باطنی را برای ما بیشتر کوچک می‌کند تا فحشاهای ظاهری. ما تا می‌گوییم گناه و معصیت یا می‌گوییم فاحشه، ذهن ما به سمت گناهان ظاهری می‌رود. در حالی که فاحشه به معنای کسی است که گناه بزرگ انجام می‌دهد و عادت دارد یک کار زشتی را انجام بدهد. منظور از گناه در ذهن ما یا شراب است یا دزدی یا قمار و یا زنا. در حالی که خودشیفتگی، عُجب، خودبرتربینی، تکبر، قلدری، نیش زدن، تند بودن، بداخلاق بودن، همه جزء فواحش و گناهان به حساب می‌آیند و انسان با انجام آنها اهل آتش می‌شود. اهل نار شدن، یعنی این سنخیت با نار دارد. متجاوز بودن، مثلِ گوشِ متجاوز که مدام می‌خواهد چیزی را که نباید، بشنود و چشم متجاوز که مدام می‌خواهد چیزی را که نباید، ببیند.

روح متجاوز داشتن، یعنی دیگران پیش تو حریم ندارند. ما فکر می‌کنیم فحشا یعنی چه؟ همین روح فضولی فحشاست. روح تجاوز به حریم دیگران فحشاست. اینها سرطان‌های قلب و بیماری‌های قلبی است.

در بحث اخلاق داریم که بعضی‌ها هستند، مسجد می‌روند، حجاب دارند، ریش دارند، تسبیح دارند، مکه می‌روند، حاج آقا هستند، معلم و استاد هستند، خیلی با آبرو هستند، ولی فحشاهای‌شان در صحنه قیامت غوغا می‌کند. اصلاً کسانی که فحشاهای ظاهری دارند در قیامت خیلی معطلی ندارند، ولی معطلی برای کسانی که فحشاهای باطنی دارند، خیلی وحشتناک است. آنجا دادگاه عدل خداست. ولی ما خیلی خودپسندیم و می‌گوییم ما که در کشور اسلامی در شهر مشهد و در شهر قم بودیم و هر روز حرم و جمکران می‌رفتیم تا حالا از این خواب‌ها ندیده ایم. آن وقت این دختر آمریکایی، این پسر آمریکایی و اروپایی که تمام عمرشان را در کثافت زندگی کرده‌اند، چطور یک دفعه حرم امام حسین (علیه‌السلام) می‌رود و معصومین ع دست‌شان را می‌گیرند، یا امام زمان را می‌بینند. من در خاطرات سفر بین­ المللی دارم که خیلی‌ها حضرت را دیده‌اند. آیا این پارتی بازی است؟ نه. این به خاطر آن است که خیلی از فحشاهایی که ما داریم را آنها ندارند. به این مسائل دقت کنیم.

خداوند مهربان دل را از اول با محبت سرشته است

نبی اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یکی از خصوصیات قلب را این گونه بیان می‌فرمایند: «جُبِلَتِ القُلوبُ على حُبِّ مَن أحسَنَ إلَیها و بُغضِ مَن أساءَ إلَیها[6]= دلها بر دوست داشتن كسى كه به آنها نیكى كند و نفرت از كسى كه به آنها بدى كند، سرشته شده اند».

این حرف، خیلی حرف بزرگی است. باید آن را ساده نگیریم. ظاهرش سهل است، ولی باطنش خیلی پیچیده است. علت فرارهای بسیاری از بچه­ ها از خانه­ و زندگی شان و این که می‌توانند مادر و پدر را فراموش کنند، خوبی‌ها را فراموش کنند، این است که آن چیزی که باید دریافت بکنند را دریافت نکرده اند. خیلی وقت‌ها والدین خوبی هم می‌کنند، ولی لقمه حرام به فرزندان شان می‌دهند. لقمه حرام خوبی‌ها را از بین می‌برد. خمس را نمی‌دهند، زکات نمی‌دهند. لقمه حرام نمی‌گذارد فهم انسان خوب باشد و قدردان و وفادار باشد. لقمه حرام انسان خائن تربیت می‌کند. اما وقتی که لقمه حلال می‌دهی به فرزندانت، وفاداری هست. نه اینکه هر جا بی­ وفایی دیدیم، بگوییم بی­ محبتی بوده، ولی هر جا بی­ محبتی است، بی ­وفایی هم هست.

یک جاهایی که شخص محبت هم از پدر مادر دیده، ولی بی­ وفاست. مثلا تحت تأثیر محیط بی­ وفا شده یا لقمه حرام خورده بی ­وفا شده یا خودت به او دادی یا جای دیگری خورده و بی­وفا شده، آن بحث دیگری است. یعنی بی­ وفایی همیشه دلیل بی ­محبتی نیست، ولی اگر بی ­محبتی باشد، بی­ وفایی هم هست. یعنی چه؟ یعنی اگر می‌خواهی بچه­ ات وفادار بماند با حفظ شرائط، باید به بچه ­ات «به اندازه کافی» محبت کنی. یعنی نه کم و نه زیاد. زیادی هم محبت کنی، نتیجه عکس می‌دهد باید به اندازه کافی باشد. اگر محبت از یک حد بیشتر شود، مثل چربی و قند و نمک اضافه است. باید انسان بداند بچه من چطور بچه ­ای است. همسر من چطور همسری است. من در چه حدی باید به او محبت بکنم.

«أساءَ» هم همینطور است. عروس از مادرشوهر و پدرشوهر و خواهرشوهر شکایت می‌کند. می‌پرسم برای این خواهرشوهر و مادرشوهر و پدرشوهر تا حالا چه کار کرده‌ای؟ چند بار دعوت شان کرده ای؟ می‌گوید: هیچ. خوشم نمی‌آید. رابطه ­ام را قطع کرده‌ام. پس تو اصلاً عرضه نداری. آدم که نباید مثل حیوانات باشد. این ساده ­ترین شکل حیوان را دارد. به وحشی ترین حیوان هم شما محبت کنید، با شما رفیق می‌شود و کاری هم با تو ندارد. می‌گوید: من را دعوت نکرده. تو باید دعوتش کنی. قاعده در اسلام این است که اگر کسی قطع کرد، تو وصل کنی. دعوت نکرد تو دعوت کنی. خوبی نکرد تو خوبی کنی. ما مقابله به مثل در اسلام نداریم. با هیچ کس حق نداریم مقابله به مثل بکنیم.

روی دسته شمشیر پیغمبر پدر آسمانی ما که قرار است ما با او محشور شویم، نوشته شده:«صِلْ مَن قَطَعَكَ، و أحسِنْ إلى مَن أساءَ إلَیكَ، و قُلِ الحَقَّ و لَو على نفسِكَ[7]= با خویشاوندى كه از تو بریده، پیوند برقرار كن و به آن كس كه به تو بدى كرده، خوبى كن و حق را هر چند به زیان خودت باشد، بگو». حیثیت انسانی و الهی انسان از اینجاها معلوم می‌شود که باطن چه کسی انسانی است و باطن چه کسی حیوانی است. اگر کسی به تو بدی کرد و تو از او بریدی و نتوانستی به او خوبی کنی، یعنی هنوز آدم نشده ای و در حد حیوان باقی مانده ای. یعنی هنوز حیثیت انسانی پیدا نکرده‌ای. جوابِ بدی، خوبی است. یکسره شکمبه گوسفند و خاکستر روی سرِ پیغمبر می‌ریزد، اما پیغمبر به عیادتش می‌رود. همین یک رفتار پیغمبر او را مسلمان می‌کند. اما تو تا حالا چند بار هدیه برای مادرشوهرت و پدرشوهرت خریده ای؟ چند بار برای خواهرشوهرت هدیه خریده ای؟ چند بار باجناقت را دعوت کرده ای؟ چند بار مهمان شان کرده ای و از جیب مبارکت آنها را به یک سفر برده ای؟

هر وقت عرضه داشتی نقطه مقابلِ رفتار بد یک نفر عمل کنی، آن وقت معجزه را نگاه بکن. این موضوع آنقدر مهم است که حافظ (ره) می‌فرماید:«از خلاف آمده عادت، بطلب کام که من/ کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم»

الان بچه فکر می کند تو تنبیهش می کنی. تو برو بغلش کن و او را ببوس. نسبت به همسرتان همینطور باشید.

اگر انسان بتواند خودش را اینجا نگه دارد، خداوند همه درهای جهنم را به رویش می‌بندد. اگر دعوت نکردند، شما دعوت کن. تصور می‌کند اگر این کار را بکنم، به من می‌گویند این چقدر هالو است. به پیغمبر هم همیشه می‌گفتند هالو است. بهشتی‌ترین آدم‌ها هالوترین آدم‌ها هستند. پیامبر می‌فرماید به مؤمنین می‌گویند ساده ­لوح. این ساده ­لوحی خیلی خوب است. این که فرمودند: اکثر اهل بهشت ابلهان هستند، به همین معنی است.

اگر شما به مار محل نگذارید، از کنارتان رد می‌شود و می رود. ولی اگر بخواهید زرنگی کنید و تکانی بخورید، شما را نیش می‌زند. کسی که روحاً فضیلت تغافل و تجاهل را ندارد، اصلاً نمی‌تواند سر از بهشت در بیاورد. نصف شخصیت عاقل، تحمل است و نصف دیگرش تغافل. یعنی خود را به بی­ خیالی زدن.

بعضی ها فکر می کنند که مقابله به مثل کردن زرنگی است. این زیرکی‌ها زیرکی نیست. واقعاً ما خیلی وقت‌ها می‌خواهیم زیرکی کنیم، اما نمی‌دانیم با قلب خودمان چه کار می‌کنیم. دقیقاً مثل آن آقایی که دوپینگ کرده بود و آخر از همه به خط پایان رسیده بود. از او پرسیدند: چرا آخر رسیدی؟ گفت: می‌خواستم نفهمند که دوپینگ کرده‌ام. ما خیلی وقت‌ها از این زرنگی ها می‌کنیم که فقط برای ما جهنم درست می‌کند. زرنگی این است که دیگران فکر کنند تو ابلهی. به پیغمبر می‌گفتند این چه ساده است. «هُوَ أُذُنٌ[8]= او گوش است». قرآن فرمود: «أُذُنُ خَیْرٍ لَكُمْ[9]= گوش به نفع شماست».

وصل کن با کسی که با تو قطع رابطه کرده

«صِل مَن قَطَعَک= وصل کن با کسی که قطع کرده». اگر او نیامده، تو برو خانه­ شان. الان شما با هر کس که قهرید تصمیم بگیرید از فردا خودتان یک هدیه بخرید و بروید خانه­ شان، ببینید چه معجزه ­ای اتفاق می‌افتد. بعد هم ببینید در نمازهای‌تان چقدر تأثیر دارد. در خیر و برکت زندگی‌تان چقدر تأثیر دارد. حتی اگر حق هم با شما بوده، شما برو و بعد ببین چه اتفاقی می‌افتد.

«اَحسِن اِلی مَن اَساءَ اِلَیک= خوبی کن به هر کسی که به تو بدی کرد». اگر کسی به شما بدی کرد، شما در نقطه مقابل خوبی کن. اگر دعوت نکرده، شما کارت دعوت بفرست. زنگ بزن و درخواست کن و بگو حتماً دوست داریم شما تشریف داشته باشید. اگر نیامده، شما برو. اگر شنیدی که حرف بدی پشت سرت زده، زنگ بزن و بگو دلم تنگ شده برایت. ببینید چه معجزه ­ای اتفاق می‌افتد. ما اصلاً هیچ کدام از این مهارت‌ها را بلد نیستیم.

خدا رحمت کند شهید بهشتی را. یک مسیحی ایرانی، از شیفتگان ایشان بود. می‌گفت ایشان که به آلمان آمد، به دانشجوهای مسلمان آنجا کمک می‌کرد. اگر پولی چیزی کم داشتند می داد و کمک تحصیل به آنها می‌داد تا از درس نیافتند. گفت: من هم به ایشان نگفتم که من مسیحی هستم. نزدشان رفتم و گفتم که من نیاز به کمک دارم. گفت: ایشان به من کمک کرد و تا مدت‌ها هم به من کمک می‌کرد. گفت: زمانی رسید که خودم ناراحت شدم و به او گفتم، آقا من مسلمان نیستم. گفت: می‌دانم مسلمان نیستی، اما چه اشکالی دارد؟ هم وطن ما هستی. نیاز داری و باید درس بخوانی، دَرسَت را بخوان. حالا همین آدم یک آدم خَیِر و وفادار به این مملکت و منشأ خیرات زیادی شده. چون قدر آن محبت را می‌فهمد.

همین چند وقت پیش یک گزارش از آیت الله امام موسی صدر نشان می‌دادند. در یک مستند از یک بستنی فروش مسیحی که با او مصاحبه می‌کردند، گفت: من در بیروت بستنی‌های خوبی درست می‌کردم. یک بستنی فروش مسلمان هم بود و نمی‌توانست مثل من خوب بستنی درست کند. ولی برای اینکه بتواند من را از دور خارج کند به همه گفت این مسیحی و نجس است. کسی حق ندارد از بستنی‌های او بخورد. گفت، همه مشتری‌های من ‌رفتند و دیگر از من خرید نمی‌کردند و از آن مسلمان بستنی می‌خریدند. من رفتم پیش امام موسی صدر و گفتم بابا بالاخره ما هم انسانیم و قضیه از این قرار است. امام موسی صدر گفت، من رسیدگی می‌کنم.

فردا امام موسی صدر از نماز جماعت که آمد، همین که مردم دورش بودند، به سمت بستنی فروشی مسیحی رفت و آنجا نشست و یک بستنی خورد و رفت. مسلمان‌ها گفتند اگر بستنی‌های او نجس بود که این آقا نمی‌خورد. مشکل حل شد و یک جنگ بیهوده تمام شد.

اکثر اوقات ما خیلی خشن هستیم. ما را باید هزار بار ببرند و شستشو بدهند. اولین چیزی که ما به سمتش می‌رویم، ناراحتی، قهر، عصبانیت، طلاق و ... است. اما فکر نمی‌کنیم که راه‌های دیگری هم خدا قرار داده و می‌شود به آنها عمل کنیم.

پی نوشت:

[1] . « قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ = برخى از بادیه‏ نشینان گفتند ایمان آوردیم بگو ایمان نیاورده‏ اید لیكن بگویید اسلام آوردیم و هنوز در دلهاى شما ایمان داخل نشده است». (حجرات/14)

[2] . سوره انفال/24.

[3] . سوره ق/16.

[4] . تنبیه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورّام)،  جلد۱، صفحه ۱۸.

[5] . سوره روم/10.

[6] . تحف العقول : 37.

[7] . كنز العمّال : 6929.

[8] . سوره توبه/61.

[9] . همان.

ع ل 373

نظری داده نشده

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed