مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
تمام قدرت ما، شور و حال زندگیما، عشقهایما، تنفرها و کینه هایما و غصه های ما از بصیرت و بینش ما ناشی میشوند. این بصیرت و بینش، سطح محبت ما را تنظیم میکند. انسان در معرفت و محبت، نانخور قلب خود است. اعمال انسان تکیه بر معرفت و محبت دارند. هر چقدر معرفت، بصیرت و بینش عمیق تر شود، اعمال و نیات و دارایی دل انسان قویتر، روشنتر و شفافتر میشود. هر جا که ترس، اضطراب، غم و غصه، شکست، خودکمبینی و پوچی هست و هر جا که ما دچار ابهام و تاریکی هستیم، به خاطر این است که گردی روی بصیرت و بینش ما نشسته و دچار ضعف بصیرت و بینش شدهایم.
علم هم خوب است، ولی مقدمه است برای اینکه انسان اطلاعاتی کسب کند و درسی بخواند و کتابی و استادی داشته باشد؛ اما مهم معرفت است. فرق معرفت با علم این است که معرفت جزئی است. یعنی معرفت شناخت حقیقی است. مثلاً وقتی میگوییم آداب زناشویی، شوهرداری، زنداری، تربیت فرزند این علم است. یعنی یک سری اطلاعات را در کتاب میخوانید، اما وقتی که اینها را با همسر خودت یا بچه خودت تطبیق میدهی، تبدیل به معرفت میشود. یعنی من این شخص را جزئی از همه آن چیزهایی که در رابطه با همسرداری از نظر نقش همسری، نقش مادری، نقش پدری و نقش فرزندی دارد، میشناسم. یعنی معرفت شناخت شخصی و شناخت حقیقی است. مثال دیگر اینکه، شما اسم کسی را شنیده اید و یا از دور با او آشنا هستید. اما یک موقع شما با خود آن شخص رفاقت میکنید و با او زندگی میکنید، آن اطلاعات کلی را علم میگویند. اما آنچه که شما در ارتباط با او دریافت میکنید را معرفت میگویند. علم مقدمه است. اما آنچه که به درد ما میخورد معرفت است که منشأ شادیها و قدرتهای ماست.
کسی که میگوید: من چند سال است به حوزه میروم، دانشگاه میروم، کلاس و استاد دارم، ولی عبادتم و حالم خوب نیست. نشاط ندارم. اضطراب و دلهره دارم. خیلی چیزها برایم پوچ است. زود عصبانی میشوم. زودرنجی و حساسیت دارم. این نشان می دهد که اطلاعات این فرد خوب است، ولی معرفتش ضعیف است و باید این اطلاعات را به معرفت تبدیل میکرد و با آن حقائقی که در موردش مطالعه میکند، درگیر میشد. ولی خودش شخصاً درگیر نشده است. چرا که وقتی خود انسان شخصاً درگیر میشود، به بصیرت و قوت قلب و نور میرسد. چون قلبش یقین پیدا میکند. یقین هم که بیاید، قلب نور دارد. ایرادی که بر اطلاعات وارد است، این است که اطلاعات به ما یقین نمیدهد، فقط عقل و ذهن ما را آرام میکند. وقتی مطالعه میکنید، مثلاً کتاب اصول عقائد میخوانید، دیگر شکهای ذهنتان برطرف میشود، عقلتان قانع میشود. اما یقین صفت دل است. معرفت مال بصیرت است.
رابطه علم با یقین مثل رابطه نفت با کارخانه پتروشیمی میماند. نفت که ماده خام است، در کارخانه پتروشیمی به دهها ماده دیگر تبدیل میشود. علم های ما هم باید به بینش، بصیرت و یقین تبدیل شود. اما تا انسان وارد چرخه عمل و ارتباط نشود، به یقین نمیرسد.
با یقین، حجاب عادت را کنار بزن
در ارتباط ما با خودمان و غیب که الله و خانواده آسمانیما است نیز، همینطور است. تا ما نسبت به این ارتباط به یقین نرسیم و نتوانیم پرده را کنار بزنیم و آنها را ببینیم، فقط در حد امور ذهنی با اینها ارتباط داریم. یعنی سر نماز هم که من دارم ذکر رکوع و سجده را میگویم، دارم ذهنم را آماده میکنم که یک چیزی در ذهنم بیاورم ومثلاً بگویم: «سبحان ربی= منزه از است پروردگار من». ولی یک موقع کسی بصیرت دارد و پروردگار عظیمش را میبیند و بعد در مقابلش تعظیم میکند. برای این کار باید انسان یاد بگیرد و تمرین کند که ببیند و لازمه اش این است که حجاب عادت را کنار بگذارد.
اولین کار در کسب بصیرت این است که انسان اشیاء را عادی نبیند. عادی نگاه نکند؛ بلکه همانطوری که هستند آنها را ببیند. در روایت از رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله) داریم:«اللَّهُمَّ أَرِنَا الْأَشْیَاءَ كَمَا هِیَ [1]= خدایا اشیاء را همانطوری که هستند به ما نشان بده». یعنی به یک گل، غیر عادی نگاه کنید. به بچه کوچک که در خانه دارید غیر عادی نگاه کنید. یعنی اینطور ببینیم که اول یک نطفه بوده و سپس تبدیل شده به موجودی به این لطافت و ظرافت و زیبایی که حالتهای مختلف دارد. این گُل را چه کسی آفریده؟ با این همه خواص و آثار. در آن دقیق شو و وقتی ریز و دقیق میشوی، یک دفعه میبینی که به سجده وادارت میکند. چون این عظمتی را که شما درک میکنید، یک بصیرتی حاصل میشود و بعد شما سجده میکنید. این سجده، سجده قشنگ و ارزشمندی است. بالأخره ما باید تمرین کنیم و به بصیرت برسیم تا دل روشن شود. وقتی روشن شد، شما دیگر ابهام ندارید. مثل چراغی است که در تاریکی روشن میکنید. ما به نور احتیاج داریم. وقتی نور هست، دیگر ابهامی نیست. میبینی خدا تو را دارد نگاه میکند، اهل بیت تو را دارند میبینند، فرشته ها[2] همراهت هستند. اصلاً صبح که از خواب بلند میشوی، اولین کسانی که در کنارت در رختخواب هستند، همینها هستند: «لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّه[3]= براى او فرشتگانى است كه پى در پى او را به فرمان خدا از پیش رو و از پشت سرش پاسدارى مى كنند». فرشتهها برای حفاظتت آمدهاند، بس به آنها سلام کن. احوالپرسی و ابراز علاقه به آنها بکن. اصلاً با آنها چند دقیقه حرف بزن. آنها بندگان گرامی خدا هستند. قرآن در باره آنها می فرماید:« كِرَامٍ بَرَرَةٍ = ارجمند و نیكوكار». اگر با خطاها آنها را ناراحت کردی، معذرت خواهی کن. برایشان هدیه بفرست. وقتی که تمرین میکنی تا با اینها زندگی کنی، قدرت میگیری. وقتی میفهمی که امام زمان با شماست و همراهت هست و تو در محضرش هستی و این را باور میکنی که پدر آسمانیت کنارت هست و خدا با همه قدرت، با تو است، برزخ با تو است، شهدا شاهدند و با تو هستند، نگاهت به همه چیز عوض می شود.
از پشت پرده کائنات که غیب است، غفلت نکنیم
وقتی نفهمیم که خدا با ماست، خانواده آسمانی ما با ماست، غیب را نبینیم، آنگاه ما فقط ظاهر و پوسته را داریم میبینیم. قرآن فرمود:«یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ [4]= از زندگى دنیا ظاهرى را مىشناسند و حال آنكه از آخرت غافلند». غفلت یعنی یک چیزی هست، ولی حواس من به آن نیست و از آن غفلت دارم. میگوییم: غافل شدیم، یعنی بود و من ندیدم. «عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ» یعنی آخرت همین الان با تو هست. مثل دنیا که با رحم مادر هست، اما تو غافلی.
الان خانمی که باردار است، میتواند به وسیله سونوگرافی بچهاش را ببیند، ولی بچه بیرون را نمیتواند ببیند. حواس انسان باید به این پرده باشد. مثالی که در مباحث «خانواده آسمانی» گفتم، این است که همه ما زیر یک گنبد شیشهای که همه از پشت آن، ما را میبینند، داریم زندگی میکنیم. فرشته ها دارند نگاه میکنند، شهدا دارند نگاه میکنند، اهل بیت دارند نگاه میکنند. همه با ما هستند و این خیلی به ما قدرت میدهد و دل ما را روشن میکند.
اینکه من چند سال نماز خواندم، چندبار حج رفتم، چندین بار کربلا رفتم، چقدر ذکر گفتم، کلی کار خیر کردم، وقتی ارزش دارد که به روشنایی و نور منجر شود. نباید اینطور باشد که 30 سال نماز خواندیم، روزه گرفتیم، هیچ بصیرتی ایجاد نشد. کربلا رفتیم هیچ کس را ندیدیم، مشهد رفتیم، مکه رفتیم، هیچ اتفاقی نیفتاد، نور و روشنایی تولید نشد، در حالی که شما به محض اینکه عمل میکنید، اثرش در نامه اعمال هست. مثلاً به محض اینکه بچهداری میکنید، بچه شیر میدهید، برداشت میکنید و چون غفلت دارید، نمیبینید.
غافلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
بنابراین، قرآن شرط موفقیت را در ایمان به غیب دانسته و میفرماید:«الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ». بس حواست باشد، این غیب که نادیدنی است، تو باید دیدنی اش بکنی. میزان قدرت، موفقیت، امتیاز و نمره هر کسی به این است که نادیدنیها را برای خودش دیدنی بکند. هر چقدر شما پرده را از غیب کنار بزنید، امتیاز بیشتری دارید. آن وقت دیگر میدانی که پشت پرده چه خبر است. وقتی آدم میداند چه خبر است، آرامش بیشتری دارد. ائمه (علیهمالسلام) در مصائب سخت میگفتند: خدایا این مصیبت آسان است. چرا؟ چون ما میدانیم، «بِعَینِک» است، یعنی جلوی چشم تو دارد اتفاق میافتد و تو میبینی.
همه انرژی دنیا از غیب تأمین میشود
ما آنجاهایی شکست میخوریم و کم میآوریم که غیب از نظر ما غیب میشود. حواس مان باشد که این غیب برای ما غیب است، برای آنطرف غیب نیست. یادتان باشد از رحم به بالا غیب معنا دارد. دنیا اشراف به رحم دارد. برزخ اشراف به دنیا دارد. برزخ تمام انرژی ما را دارد میدهد. هر انرژی و هر نیرویی که وجود دارد، از برزخ دارد تأمین میشود. این کره زمین را چه کسی دارد میچرخاند؟ آیا از خودش قدرت دارد و خود را میچرخاند؟ اصلاً خودش خودش را نگه داشته؟ این سیارات و کرات قدرتشان را از کجا آورده اند؟ یک کسی دارد اینها را میگرداند. آن کسی که دارد میگرداند را ما میبینیم یا نمیبینیم؟ نمیبینیم. آن کسی که دارد آن را میگرداند، همان غیب است که به ما خیلی نزدیک است و دارد ما را اداره میکند و به ما انرژی میدهد.
در سفری داشتم به قم میرفتم. آقایی از من پرسید: شما میتوانید برای من خدا را ثابت بکنید؟ گفتم: همه جا پر از خداست. خدا دیدنی است. شما به من بگو کجا خدا نیست؟ خودت از کجا آمده ای؟ یک سؤال فطری که امام صادق (علیهالسلام) فرمود همین بود که خودت را یا خودت خلق کرده ای ویا کسی تو را خلق کرده؟ شکل سوم ندارد. این ساختار را چه کسی به وجود آورده؟ این کره زمین، این درختان، این ستاره ها، این ماه، این خورشید؟ گفت: از کجا معلوم که خدا به وجود آورده باشد؟ گفتم: پس چه کسی به وجود آورده؟ گفت: طبیعت. گفتم: طبیعت را به من نشان بده. شما الان بیرون بروید، طبیعت را میبینید یا نمیبینید؟ جایی هست ما طبیعت را ببینیم و بگوییم این طبیعت است؟ این آقا یا خانمِ طبیعت است؟ گفتم: شما این طبیعت را به من نشان بده. گفت: طبیعت که من میگویم یعنی در واقع آن فکر و اندیشه و مغز و روحی که الان دارد کره زمین را میچرخاند، این درختان رشد میکنند، آتشفشان، دریا، رشد جنین در رحم مادر، یک دستی در کار هست. گفتم: آفرین. این، همان خدا است. همین که تو به آن طبیعت میگویی، همان خداست. ما سر اسمگذاری با کسی دعوا نداریم. شما بگو طبیعت، ما میگوییم خدا. هیچ اشکالی ندارد.
همین روحی که الان دارد همه چیز را اداره میکند، خیلی به ما نزدیک است. در درخت آن را میبینی، در برگ و در گل میبینی. در چشمت، دستت، پوستت، و در زخمت که دارد خوب میشود او را می بینی. تا این اندازه به تو نزدیک است، دور نیست. از رگ گردن به خودت نزدیکتر است. در قرآن فرمود: «نحن اقرب الیه من حبل الورید= من از رگ گردن به او نزدیک ترم». چرا وقتی تصمیم میگیری که یک کار بد بکنی، هزار غوغا در دلت اتفاق میافتد که این کار را نکن. چه کسی دارد با تو حرف میزند؟ آن کیست؟ چرا وقتی تصمیم میگیری که یک کار خوب بکنی، هزار حمله به تو میشود که نکن؟ این کیست؟ کجاست؟ این غیب است. ما باید ارتباطمان را با غیب زیاد کنیم، وقتی زیاد کردیم، آن وقت شیطان را کاملاً میبینیم. میفهمیم که یک کسی میخواهد من را معطل بکند، میخواهد من به کدورتها، شکستها و گناهان توجه بکنم، کینهای شوم، مشغول بمانم و هیچ وقت به غیب و خودسازی نرسم.
خدا شیطان را برای تمرین دادن به ما گذاشته؛ شیطان میگوید: هیچ خبری نیست، تو میگویی، خبری است. شیطان میگوید: از غیب غافل شو. تو میگویی: من غافل نمیشوم. شیطان میگوید: من را نبین، من نیستم؛ این خودت هستی داری اینطوری بد میکنی. تو میگویی: نه. تو هستی و من میدانم تو داری حرف میزنی. این تمرین انسان است و موفقیت و قدرت انسان به این است که آن نادیده ها را ببیند.
وقتی شما با یقینی که داری، عوامل اصلی و دستاندرکاران و کارگزاران اصلی خلقت را نگاه میکنی، فرشته ها را میبینی، الله را میبینی، اهل بیت را میبینی، امام زمان را میبینی. وقتی که جهان را اینطور دیدی، دیگر در زندگی ات اضطراب، ترس، ناامیدی، خودکم بینی، احساس غبن و باختن وجود ندارد. هر چیزی هم باشد می گویی چیز مهمی نیست. اگر سختیهایی هم بوده، کفاره گناه بوده و اجر و درجات آخرتی دارد. میدان، میدان امتحان است و دیگر غم «چه میشود؟» هم ندارید. مثلاً وقتی جلوی شما روشن است و جلو را میبینید، دیگر نمیگویید آنجا چه میشود؟ ولی به محض اینکه چراغ را خاموش کنید، ترمز میکنید و میفهمید الان 5 متر جلوتر چه خبر است؟ سر پیچ چه خبر است؟ چون نمیبینید.
اسم شریف «رب»
یک اسم هست که اگر شما خوب آن را یاد بگیرید، خیلی به شما قدرت میدهد. با این اسم خیلی کار بکنید. در نماز و در دعاهایمان هم این اسم زیاد آمده. وقتی با این اسم کار میکنید، به قدری به شما شادی و آرامش میدهد که اضطرابهای آدم کاملاً از بین میرود. آن اسم شریف «رب» است. شما میگویید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ[5]= اى مردم پروردگارتان را كه شما و كسانى را كه پیش از شما بوده اند آفریده است پرستش كنید. باشد كه به تقوا گرایید». شما به محض اینکه کلمه رب را میشنوید، از رب غیر از الله، اسمهای رحمان، رحیم درمیآید. تا گفتی «رب»، یادت میآید که همهی این زندگی فیلم بود. من در باشگاه دارم کار میکنم. تا رب گفتی باید باشگاه به ذهنت بیاید، رب یعنی پرورشدهنده. در باشگاه اگر مربی به تو سخت میگیرد، تو هیچ وقت ناراحت نمیشوی. چون میدانی که مربی قرار است یک قوه ای را در من تقویت بکند. همه اش فیلم است. تمامش نقش است. مربی کارش این است که وقتی میخواهد یک قوه را تربیت بکند، باید تمرین برای شاگرد بیاورد. بدبختی ما در غصه خوردن این است که تمام تمرینها را جدی فرض کردیم. وقتی جدی میگیرید، غصه های الکی میخورید. مثل دیدن فیلم های ترسناک میماند. وقتی اول فیلم را میبینیم، حس ترس و وحشت در ما ایجاد میشود. اما وقتی پشت صحنه را نشان میدهند که همه اتفاقات و حوادث ساختگی بوده، آن وقت دیگر از دیدن فیلم دچار ترس و وحشت نمیشویم. سازندگان چنین فیلم هایی عقل ما را گرفته و به ما واهمه میدهند. تو با واهمه ات داری سریال نگاه میکنی، با واهمه ات عاشق میشوی، با واهمه ات متنفر میشوی، با واهمه ات ازدواج میکنی، با واهمه ات طلاق میگیری. همه اش توهمی بود. پس ببینید شما وقتی که عقلت را به کار میاندازی و از توهم در میایی و با نگاه دوربین نگاه میکنی، دیگر این فیلم هیچ جذابیتی برایت ندارد. ترسی هم ندارد. دیگر وقت نمیکنی کار توهمی بکنی.
خداوند مربی ماست و ما را در باشگاه دنیا تمرین میدهد
در صحنه ای که از زندگی پیش میآید، یک دفعه خدا به تو تمرین میدهد، حواست به چیز دیگری میرود، یک دفعه غذا میسوزد. شما در این موقعیت چه میکنید؟ یک شوهر شکم پرست با زنش چه کار میکند؟ زن چه کار خواهد کرد؟ بچه ها چه کار میکنند؟ خداوند اینطوری همه را میخواهد با غذا و پرت شدن حواست تمرین بدهد:«وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ[6] = و قطعا شما را به چیزى از [قبیل] ترس و گرسنگى و كاهشى در اموال و جانها و محصولات مىآزماییم و مژده ده شكیبایان را» یعنی حواس ما به شما هست، داریم خودمان تدبیرتان میکنیم. تا اسم رب آمد، باید حواست باشد که دنیا باشگاه است. وقتی باشگاه شد، پس مربی دارد نگاهت میکند. اگر دارد به فلانی میگوید بزن، خودش کنارت ایستاده.
دنیا همه اش تمرین است. شوخی است. بس آن را جدی نگیرید. آخرت جدی است. دنیا فقط صحنه تمرین بود. ما تمرینها را جدی میگیریم و بعد مینشینیم و برایش گریه میکنیم. مثل آن جوکی که میگوید یکی صدا میزد: اکبر. گفت: بله. گفت: بچه ات از پشت بام افتاد. این هم میدود روی پشت بام و سعی می کند که بچه را بگیرد. بعد یادش میآید که من اصلاً بچه ندارم؛ بعد یادش میآید که من اصلاً ازدواج نکردهام، تا به پایین میرسد و میگوید: من اصلاً اکبر نیستم.
باید انسان یک ذره عاقل شود. یک ذره درست و جدی فکر بکند که ماجرا چیست؟ آخر کار، زیبایی به این است که حضرت سیدالشهدا (علیهالسلام) فرمود:«الهی رِضَی بِقَضائِک». اوج اینجاست. همهاش تقدیر و اندازه بود و قرار بود من شبیه خدا بشوم. وقتی انسان رب را میفهمد و به این رب یقین میآورد، برایش نور میشود. تا گفتی: الهی و ربی؛ چیزهای دیگر همه رنگ میبازند.
عبرت گرفتن از گذشته، یعنی دنیا صحنه آزمایش است
یکی از چیزهایی که میتواند به شما کمک بکند، عبرت از گذشته است. در گذشتهی شما آنقدر ماجراها اتفاق افتاده که وقتی الان آنها را مرور میکنید، میبینید که چقدر بچه گانه بود و برای چه چیزهایی غصه خوردید. عبرت از گذشته، میفهماند که دنیا همه اش صحنه آزمایش است. هر چیزی هر چقدر هم که بزرگ باشد و ذهن تو را مشغول بکند ، تمامش صحنه آزمایش است. به آیاتی که میگوید ما شما را خلق کردیم تا امتحانتان کنیم، دقت کنید. آزمایش برای این است که قوای شما رشد کند.
خدا ما را به اندازه وُسعِ ما مکلف کرده است
یکی از آیههایی که میتواند خیلی به ما قدرت و شادی و آرامش بدهد، این آیه شریفه است: «لا یُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها[7]= خداوند هیچ كس را جز به قدر توانایى اش تكلیف نمىكند».
این آیه خیلی میتواند به شما قدرت و شادی و آرامش بدهد. خدا کسی را به چیزی مکلف نمیکند، مگر به اندازه وسعش. خدا با «وُسع» شما کار دارد، «وُسع» یعنی توانایی، با توانایی شما کار دارد.
مثلاً یک خانمی در خانه کلی کار دارد و حالا امروز با وجود اینکه باید خانه را جارو کند، ظرف ها را بشوید و غذا درست کند، میگوید: حالم خوب نیست، احساس سرماخوردگی دارم، دستم به کار نمیرود، حسش را ندارم. نمیتوانم کاری انجام بدهم. یک دفعه تلفن زنگ میزند و میشنود که یک دوستی که خیلی برایش مهم و عزیز است، از خارج آمده و الآن در فرودگاه است و میخواهد ظهر به دیدنش بیاید. یک دفعه میبینید که این خانم شاد و قوی بلند میشود و شروع به مرتب کردن خانه و انجام کارها میکند و دیگر خبری از حس نداشتن نیست. نه سرماخوردگی، نه کمردرد و نه پادرد دارد. میبینید که بعد از چند ساعت همه کارها را انجام داده تازه دو نوع غذا هم درست کرده. این از کجا آمد؟ پس وسع تو توهمی بود. اصلِ وسعِ تو این است. این قدرت تو است، ولی اگر آن صحنه هیجان انگیز پیش نیاید، وسع تو ظاهر نمیشود. مثال دیگر، یک دختری از سوسک، از تاریکی و از موش میترسد. بعد از اینکه شوهر میکند و بچه دار میشود. بچهاش مریض میشود، شوهرش هم نیست. میبینی زن در دل شب بیرون میزند تا بچه را به دکتر برساند. نه از شب میترسد، نه از تاریکی میترسد. این همان دختر لوسی بود که از سوسک و موش می ترسید. این شجاعت کجا بود؟ پس وسعِ این خانم این است. آنجا که از تاریکی و شب میترسید، به خاطر راحت طلبی و لوس بودن بوده است.
آدم لوس و خودخواه است و راحت طلبی را دوست دارد. الان میگویند: برای امام زمان کمک کن. میگوید من واقعاً خدا وکیلی اگر بخواهم کمک بکنم 100 هزار تومان بیشتر نمیتوانم کمک بکنم. بعد به او خبر میدهند که یک آپارتمان به اسمت در آمده، می رود 30 میلیون تومان پول جور میکند. وسعِ او چقدر بود؟ پس وسع داشت و میتوانست.
خداوند به اندازه وسع ما با ما کار دارد، نه به اندازه میزان عمل مان. تو الان میگویی من 100 هزار تومان به امام زمان کمک کردم. وسعِ تو 100 هزار تومان نیست. این شیطان است که دارد تو را گول میزند. ولی اگر بخواهد برای نامزدش خرج بکند، یا برای بچه اش خرج بکند، راحت 50 میلیون خرج میکند. وقتی نوبت امام زمان میرسد، میگوید من ندارم. با اینکه اگر برای کمک به امام زمان هزینه کند، حتماً بیشتر از آن مقدار به او برگردانده میشود. قرآن میفرماید:« مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِیرَةً[8]= كیست آن كس كه به [بندگان] خدا وام نیكویى دهد تا [خدا] آن را براى او چند برابر بیفزاید».
رب دارد به تو میگوید از همین پولی که خودم به تو دادم و روزی ات کردم، بده. ما میترسیم از روزیمان بدهیم. مثلاً میگوید دارم ورشکست میشوم. بعد یکدفعه یک پیشنهاد کار خوب به او میشود، میگویند، 800 میلیون بده. پول را جور میکند و میدهد. این از کجا درآمد. چطور توانستی جورش کنی؟ چطور برای خدا و آخرت خودت و برای بهشت نداری، ولی برای ویلا در شمال داری؟
خدا میفرماید:« وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى[9]= و اینكه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست». انسان باید به سعی برسد. سعی یعنی باشگاه. شما باشگاه هم که میروی، وقتی بخواهید وزنه بردارید، میگویید من نمیتوانم بردارم. ولی مربی با تو کاری میکند که بتوانی برداری. چون تو را به وسع میرساند. با داراییات کار ندارد که الان چقدر عضله و چربی و وزن داری. میگوید: با این عضله ای که من میبینم، این پایی که من میبینم؛ میتوانم کاری بکنم که 200 کیلو بلند بکند. مربی بلد است چه کار کند و چگونه تو را به وسع برساند. پس قرار است ما در این باشگاه تمرین بکنیم. رب، وسع ما را بیرون میکشد.
خدای مهربان، وسعِ ما را به اندازه خودش قرار داده است
ترسها، اضطرابها، نتوانستنهای ما غالباً توهمی است. بعضیها زیرک هستند، خودشان این کار را میکنند. الان به شما میگویند: برو فلان کار فرهنگی بزرگ را انجام بده. میگویی: من که نمیتوانم این کار را بکنم. اما اگر حواست باشد که وسع تو به اندازه خداست؛ میشود و میتوانی. انبیاء هم چون با وسع شان عمل میکردند، نه با داراییهایشان؛ میتوانستند جلوی طاغوت ها بایستند. اگر به داراییشان نگاه کنی، میگویی: یک نفر است، هیچ چیز هم ندارد. ولی وقتی به وسع نگاه میکنی، میشود. کنار وسعش ضمیمه است: «إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ[10] = زیرا پروردگارم با من است».
بچه شما چرا شب با شما بیرون برود، نمیترسد؛ اما اگر به او بگویی تنها برو، میترسد؟ چون خودش را تنها میبیند، میترسد. اما وقتی تو را جزء وسعش آورد، کنار تو ترسی ندارد. میگوید: پدرم هست، مادرم هست برای چه بترسم. موسی میگوید: «إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ» من همراه خود یک رب دارم. نمیگوید: یک الله دارم. رب من با من است.
ذکر «یا رب یا رب» خیلی قشنگ است. آدم با گفتن این ذکر چقدر قوی میشود و رشد میکند و همه بچه بازیها از ذهنش بیرون میرود. خیالپردازیها، توهمات، نتوانستنها، نمیشودها از ذهنش بیرون میرود. این توهماتِ نمیتوانم را کنار بگذار و تلقین کن که وسع داری و میتوانی. به خود تلقین کن که میتوانی بهترین و قشنگ ترین کارها را انجام دهی. تلقین خیلی مهم است. معلم و مربی میخواهد. مُلَقِّن میخواهد. یکی از اسمهای خدا «مُلَقِّن» است. آدم به مربی احتیاج دارد. به شرائط احتیاج دارد. وسع ما با خدا بینهایت است. هیچ کس نگوید، من وسع ندارم، من نمیتوانم، دروغ و توهم است. فقط باور، عشق و تلقین میخواهد. ما باید به وسع مان توجه بکنیم. مربی و رب، وسع ما را بالا میآورد و ما میتوانیم کارهای بزرگ بکنیم.
کلیدواژه ها:
آثار استاد