مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
برای رسیدن به نرمی، لطافت و طهارت دل باید از آرزوها کاست. یعنی طول و عرض آرزو را كم كن و در دنيا آرزويت را طولانى نكن.
على (علیه السلام) از مناجاتهاى موسى با خداوند اینگونه بیان مى كند: «فی ما ناج اللَّه تعالى موسى علیه السلام: «یا موسى لا تَطُلْ فی الدنیا أمَلَك فَیَقْسُوا لِذلك قلبك و قاسى القلب منّى بعیدٌ = اى موسى! آرزویت را در دنیا زیاد نكن یعنى نگذار آرزوها بر تو غلبه كنند و مدام تو و استعداد و جوانیت را این طرف و آن طرف ببرد. چون به محض این که به خود بیایى می بینى که سنى از تو گذشته و مثل سراب به دنبال معشوق هاى مختلف رفتی و عمرت تمام شد و در آخر آنچه را كه می خواستى به دست نیاوردی. یعنی طول و عرض آرزو را كم كن و در دنیا آرزویت را طولانى نكن. چون «فیقسوا قلبك= قلب تو را با قساوت و سخت مى كند». وقتى آرزوهای زیادی داشته باشى، قلبت سنگدل می شود. یعنى مدام طمع و میل دارى و مى خواهى به آن آرزوها برسى؛ پس دیگر آن نرمى و لطافت و طهارت قلبى لازم را نخواهی داشت.
کثرت آرزوها انسان را از خدا دور می کند
«یا موسى لا تطل فى الدنیا أمل و القاسی القلب منى بعید =یا موسی آرزوهایت را طولانی و مفصل نكن که قلبت را قسى مىكند و كسى كه قلبش قسى است از من دور است».
كسى كه آرزوهای زیادی داشته باشد، از خدا خوشش نمى آید. زیرا دنبال معشوق های دیگری مى گردد؛ اما وقتى اسم مرگ را می شنود، دست و پایش می لرزد، اگر به او بگویند یك سال دیگر یا ۶ ماه دیگر مى میرى، تمام دنیا جلوى چشمش تاریك مى شود. ممكن است از روی اجبار به مسجد برود و نماز بخواند، اما دنبال كار ومعشوق خویش است نه خدا. یعنى نماز را به عنوان معراج و قُربان مؤمن (نزدیك كننده) نمی خواند. فرمودند: «الصلاة قربان كل تقی= نمازنزدیك كننده هر آدم باتقوا به خدا است». او غیر متقی براى قرب نماز نمى خواند و انسى با خدا ندارد؛ از روی عادت نماز مى خواند. به قول امام صادق (علیه السلام) عادتاً نماز مى خواند؛ اگر نماز نخواند، می ترسد و وحشت پیدا می کند. از نماز این قصد را ندارد كه با خدا دوست شود و با او نزدیكی داشته و ارتباط و انس پیدا كند.
قطع وابستگی به دنیا به منزله قطع ارتباط با دنیا نیست
معنای قطع وابستگی دنیا این است که میل به آرزوهای دنیوی در دل قطع شود تا خدا در دل جایگزین آنها شود.
على (علیه السلام) فرمود: «انقطع الى اللَّه سبحانه فانه یقول: و عزتى و جلالى لا قطعن امل كل آمل امل غیرى بالیاءس= به سمت خدا منقطع شو= زیرا به عزت و جلالم قسم كه آرزوى هر آرزومندى كه به غیر من امیدوار باشد را قطع خواهم كرد و در بین مردم لباس خوارى بر تن او خواهم پوشاند ».
خود را از همه چیز قطع كن؛ نه این كه ارتباطت با دنیا قطع شود، بلکه علاقه و چسبندگى به دنیا باید قطع شود. البته گفته نشده که دنبال دنیا و مظاهر دنیا نباشید؛ می توانید ارتباط داشته باشید، اما هیچ وقت کسی یا چیزى را با خدا عوض نكنید. اگر عوض كنى، خدا تو را مأیوس مى كند.
خلق را با تو بد و بد خو كند تا تو را یك باره دل آن سو كند
چیزى كه از ما خواسته شده این است كه در دل ارتباط قطع شود؛ نه در بیرون. زیرا در بیرون، كار دنیا این است که: باید ازدواج كرد، بچه داشت؛ دوست داشت كانونها را گرم كرد؛ ارتباط با رفقا، صله ارحام و زیارت مؤمنین، رفت و آمدها، چون اینها ثواب دارد و سفارش شده که اجتماع باید وحدت داشته باشد. اما در دل، نباید هیچ كس را به خدا ترجیح دهید. زیرا خداوند مى گوید: به عزت و جلالم قسم هر كس را كه به غیر من امید داشته باشی امیدت را قطع مى كنم.
علاقه امامان و پیامبران به دنیا، مانع از عشق به خدا و حفظ ایمانشان نمی شد
خدا حضرت عزرائیل (علیه السلام) را فرستاد كه جان حضرت ابراهیم را بگیرد. حضرت ابراهیم گفت: چرا خدا مى خواهد من را از خانواده ام جدا كند؟ نه این كه خدا را دوست نداشته باشد. ابراهیم خلیل اللَّه بود. یعنى دوست خدا بود. اما حضرت به خانواده و فرزندش حضرت اسماعیل (علیه السلام) که یکی از پیغمبران الهی بود علاقه داشت. اینطور نبود كه از خدا بدش بیاید، ولى دوست داشت همنشین خانواده اش باشد. حضرت ابراهیم می فرماید: کدام دوست است که دوستش را از خانواده اش جدا کند؟ عزرائیل صحبت های ابراهیم را به خداوند عرض كرد. خداوند گفت: به ابراهیم بگو كدام دوست است كه از ملاقات دوستش بدش بیاید؟ عزرائیل این را به ابراهیم گفت و حضرت فرمود: هم اکنون جان مرا بگیر. من مشتاق خدا هستم.
علاقه به همنشینى با خانواده بد نیست، فقط نباید انسان را از خدا و از انجام وظایفش باز دارد. دلتنگى بد نیست، گریه كردن براى دلتنگى بد نیست. نبى اكرم (صلى الله علیه وآله وسلم) نیز گاهى وقتها مى فرمود: «آه چقدر دلم براى دوستانم در بهشت تنگ شده است». پیامبر به دوستانش علاقه داشت. ما نیز دوستان شهیدی داشتیم که دوست داریم به آنها بپیوندیم.
سیدالشهدا به پدرشان عرض مىكند: تو مرا دوست دارى؟ حضرت مى فرماید: بله دوستت دارم. عرض مى كند كه خدا را هم دوست داری؟ مى فرماید: بله خدا را هم دوست دارم. سیدالشهدا عرض مى كند چطور دوستى من و خدا را در دلت جاى مى دهى؟ در یك دل جز یك محبوب و معشوق جا نمى گیرد. فرمود من به عنوان شفقت و مهر پدرى تو را دوست دارم، این مهر را خدا گذاشته و گفته باید تو را دوست داشته باشم. خدا پدرى را که نسبت به فرزندش قسی است دوست ندارد؛ كسى را كه نسبت به زن و بچه اش بى رحم است دوست ندارد. سیدالشهدا عرض می کند چگونه بین محبت به من و محبت به خدا فرق مى گذارى؟ حضرت فرمود: عشق اصلى من خداست. اما به تو محبت پدرى دارم؛ تو بچه ام هستى و دوستت دارم. اما من یک معشوق بیشتر ندارم و آن هم خداست. فرمود: این گونه فرق مى گذارم كه اگر بین كشتن تو و حفظ ایمان و معشوقم مجبور شوم که یکی را انتخاب كنم، تو را خواهم كشت تا ایمانم حفظ شود.
رابطه اسماعیل و ابراهیم اینگونه بود که خداوند از او خواست تا سر چنین پسر خوبی را ببرد « إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ (صافات102)= من خواب دیده ام كه سر تو را بریده ام» اسماعیل نیز به پدرش ابراهیم دلبستگى ندارد بلکه به خدا دل بسته است، و به پدر پاسخ می دهد :«قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ= به همان چیزی كه امر شدى انجام بده انشاءاللَّه من را از صابرین خواهی دید». هیچ یک به همدیگر دل نبسته اند در حالیکه بین پدر و پسر اوج علاقه است اما معشوق خداست. ابراهیم طوری اسماعیل را می برد كه همسرش متوجه نشده و مانع نشود چون مادر است و عاطفه دارد. اسماعیل مى گوید: پدر چشم مرا ببند كه مهر پدرى باعث نشود چشم تو به چشم من بیفتد که نتوانى مرا بكشى.
سر سیدالشهدا را مقابل حضرت زینب و زین العابدین بریدند. سیدالشهدا همه كس را براى خدا داد، اوج انقطاع به سوى خداوند تبارك و تعالى است، على اصغر را مى دهد، پسرهایش را مى دهد اما خم به ابرو نمی آورد، در روایت داریم هر چقدر سیدالشهدا كشته مى داد شادتر و برافروخته تر مىشد چون مى دانست براى چه كسى و براى چه هدفی آنها را می دهد، مى دانست چه معامله اى مى كند، از این كه در این میدان تجارت عالى افتاده شاد بود ، ذكرهاى سیدالشهدا در لحظات آخر روز عاشورا نشانگر این است.« الهى رضاً برضائك= خدایا راضى هستم »، «تسلیماً لامرك، لا معبود سواك یا غیاث المستغیثین اللّهم انت متعالى». حضرت زینب و پسرهایش، برادرهایش، حضرت ابوالفضل و همه منقطع هستند. حضرت زینب این همه مصیبت دیده اما وقتى در كاخ افراد او را اذیت و سرزنش مى كنند، مى گوید: ای یزید تو در نظر من خیلى پست و كوچك هستى! چرا ما را سرزنش مى كنى!؟ «و ما رأیت الا جمیلا= من در روز عاشورا جز زیبایى چیزى ندیدم». این یعنى انقطاع، یعنى آرزو مانع او نشد و از خدا دورش نكرد. از نظر او جز زیبایى و قشنگی چیزی نبود، با خدا صفا مى كرد، او و همراهانش با خدا معامله كردند، برادرش را داد و جوابش را از خدا گرفت، هیچ كس به دیگری دلبستگی شدید نداشت، رباب «علیه السلام» هیچ وقت گله نکرد كه چرا على اصغر مرا بردى که تیر بخورد، چون او مجذوب جذبه الهى است. سیدالشهدا در مورد حضرت سكینه (علیه السلام) فرمود: «مستغرقة فى اللَّه= دخترم غرق در خداست»، بقیه افراد نیز همین گونه بودند. باید اینگونه زندگى كرد
آرزوهای زیاد باعث دلبستگی و چسبندگی به دنیا می شود
موقع مرگ همه دلبستگى ها به یاد انسان مى آید وقتى مى گویند مى خواهى بمیرى فكر نمى كند كه آن طرف چقدر زیباست یعنى به خداى رحمان و رحیم و غفور، بهشت با آن عظمت، سیدالشهدا، مجلس و مهمانى سیدالشهدا، مجلس امیرالمؤمنین مجلس رسول خدا، تحصیل در آنجا و در محضر آنها، تعلیم آنها، كلاسى كه پاى درس سیدالشهدا شركت می كند، به آن عالمى كه خدا مزیّن كرده، فکر نمی کند. وقتی به او گفته می شود که موقع مرگ است، خانه، مغازه، ماشین، زن، بچه و لیسانسی که چهار سال تحصیل کرده تا به بهره بردارى برسد و اینگونه مسائل دنیایی جلوى چشم او می آید. اما اگر كسى به دنیا پیوند نخورده باشد، دنیا جلوى چشمش نمی آید، راحت ذكر و تشهدش را مى گوید چون به چیزی گیر ندارد. اگر به او بگویند مریض هستى، سرطان دارى، یك ماه یا یك سال دیگر مى میرى، با این موضوع اینگونه برخورد مى کند که ما در آخر خواهیم مرد، من در این دنیا زندگی کردم و بعد به عالم دیگر منتقل مى شوم، در آنجا حیات خواهم داشت، قرار است آنجا نیز زندگى كنم، زندگى آنجا بهتر از زندگى اینجا است، به ملاقات خداوند و معصومین(علیهم السلام) و اولیاى خدا نیز خواهم رفت. از اینکه به او بگویى یك سال دیگر، یك ماه دیگر یا یك هفته دیگر خواهی مرد، غمی ندارد چون با خدا انس دارد، در نظر او خدا وحشتناك نیست، چون آماده است، دلش به جایى بند و چسب نخورده، با همه چیز ارتباط برقرار مى كند، زن دارد، بچه دارد، كنكور شركت مى كند، كارهای بزرگى مى كند، كتاب چاپ می كند، مؤسسه می زند، ازدواج مى كند، همه این ارتباطات را دارد اما به هیچ یک بند نیست چون همه اینها را براى خدا و در راه خدا انجام می داد، وظیفه اش بود، حال که خدا می خواهد او را از آرزوها و دنیایش قطع کند، آرزوهاى زیاد خود را نشان مى دهد كه انسان وقتى مى خواهد بمیرد مى بیند که چسب خورده و بلند نمى شود.
اسلام سفارش کرده که درس، دانشگاه، تحصیلات علمى و دینى، زن و بچه و... همه خوب هستند و باید آنها را حفظ كنید، اما وقتى یک طرف قضیه خداست چسبیدن به طرف دیگر، نشانه سنگینی و آرزو است و آرزو اینجا بد مى شود.
زمان پیغمبر که گفته شد جهاد بروید، یك عده به جنگ نمى رفتند. مى گفتند: مى رویم كشته مى شویم. آیه نازل شد كه« اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَرَضِیتُم بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا = آیا روى زمین سنگین شدید؟ (توبه 38)»« أَرَضِیتُم بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا =آیا به این زندگى و به این جیفه و مردار راضى شدید؟»« الدنیا جیفة و طالبها كلاب= دنیا یك مردارى است و طالبش سگ است» شما راضى شدید به این مردار؟ فكر مى كنید زندگى مى كنید؟
در دوران جنگ دفاع مقدس نیز بعضى افراد اصلاً رنگ جبهه را ندیدند و بى خیال زندگى كردند، حواسشان نبود كه جنگی هست، نبرد و جهادى هست، از کنار زن و بچه هایشان تکان نمی خوردند. در حالیکه در این مدت بهترین جوانها جلوى دشمن ایستاده بودند. امام فرمود كسانى كه خود و خانواده شان را از آتش معركه دور نگه داشتند باید در قیامت جواب دهند و خود را براى جواب روز واپسین آماده كنند. هشت سال جنگ بود اما شخص نمی گفت كه این مملكت من است، دینم است، كشورم است، در حالیکه بعضی از کسانیکه دین نداشتند نسبت به آنها فضیلت داشتند و مى گفتند ناموسمان است، مملكت مان است، براى ملیت و ناموسشان به جبهه مى رفتند.
رزمندگان و شهدای اسلام مصداق کسانی بودند که به دنیا و آرزوهای دنیایی دل نبسته اند
در جبهه زیاد بودند افرادی که سال چهارم بودند، فارغ التحصیل از آلمان یا دانشجو بودند و در عملیات حضور داشتند. در یکی از عملیاتها دانشجویى آمده بود که در آلمان پزشكى مىخواند، در تابستان که به او مرخصى می دادند جبهه می آمد. چون منتظر بود تابستان دِینش را به اسلام ادا كند. آمد و چند روزى آموزش دید و شهید شد. افرادی که فهمشان پایین است می گویند اگر او پزشك مىشد براى مملكت خوب بود و به درد این مملكت مىخورد.
حضرت على علیه السلام فرمود كه در همه جنگها رسول خدا از ما مقدمتر بود و نزدیكترین فرد به دشمن بود. هر وقت در جنگها در خط مقدم به ما فشار مىآمد، به رسول اللَّه پناه می بردیم، حال رسول خدا بگوید من پیغمبر هستم و باید در گوشه اى بنشینم؟ رسول اللَّه اینگونه نبود كه در خیمه بنشیند و به بقیه بگوید چه كار كنند. حضرت جلوتر از بقیه زره به تن می کرد و اسلحه به دست جلوتر از همه مىایستاد.
در طلبه ها نیز بودند که به درس و گوشه هاى حجره هایشان چسبیدند و جبهه نرفتند، امام گفت كه شما اسیر علم شدید نتوانستید حجاب را برطرف كنید. هر چند روحانیت در این هشت سال جنگ بیشترین شهید را داد، یعنى نسبت به جمعیت خودش هیچ گروهى به اندازه روحانیت شهید ندادند، نه بسیجىها، نه سپاهىها، نه ارتشىها، نه كارگرها، نه دانش آموزها. اما بودند روحانیونی كه در لحظهاى كه باید درس را رها مىكردند و مىرفتند شمشیر مىزدند، به درس چسبیدند و امام از آنها انتقاد كرد كه این حجاب است.
افرادی که شهید شدند در لحظه آخر فقط به خدا و امام زمان فكر مىكردند، هیچ دلبستگى نداشتند، دلبستگی شان خدا بود، عشقشان این بود كه خدا راضى باشد و با قشنگترین حالتها تیر خوردند و صدای یا حسین، یا فاطمه زهرا، یا مهدی بلند بود این قدر گفتند تا شهید شدند. به همین ذكرها مشغول بودند تا از دنیا رفتند، پشت پیراهنشان زیارت عاشورا یا متن« می روم تا انتقام سیلى زهرا بگیرم» را نوشته بودند، چون آرمان و انگیزه داشتند، با تاریخ و عمق تشیع پیوند خورده بودند و مىدانستند باید چه كار كنند.
آنها كه توفیق داشتند بعد از تیر خوردن زود شهید نشوند و چند دقیقه وقت داشتند، بهترین حالتهایشان در همان چند دقیقه آخر بود. خیلىها دوست نداشتند بعد از تیر خورن یك دفعه از دنیا بروند دوست داشتند چند دقیقه وقت داشته باشند چون آن چند دقیقه آخر غوغایی دارد. در آن لحظه آخر قرآن را برمى دارد و مى خواند یا مهرش را روى زمین مى گذارد و در حالت سجده شهید مى شود، یا رو به قبله می نشیند و با گفتن السلام علیك یا ابا عبداللَّه شهید می شود. كسى این حالتها را نمی فهمد، فقط کسانی كه همان روحیه ها را دارند مى فهمند. بعضى ها که لوطى بودند لحظه آخر می گفتند ببخشید هیچ كارى نكردیم، حلال كنید ما خیلى اذیت كردیم، كارى از دستمان برنیامد.
اگر به کسی كه به دنیا چسبیده، بگویند جبهه و عملیات برو، دست و پایش مى لرزد. بدتر از آنها كسانى هستند كه این مسایل را نمی فهمند، مثلا در فیلمهای جنگی زمانی که قهرمان جنگ شهید می شود، اینطور نشان می دهند که وظیفه قانونى، وظیفه ملى و میهنى اش بوده، فكر نمى كنند كه اینها عشق به خدا داشتند. در لحظه آخر یادش مى افتد كه بچه اش را در بغل گرفته و بوس مى كند، با همسرش در پارك قدم مى زند. درحالیکه رزمندگان و بسیجی های ما اینگونه نبودند. مگر تعداد قلیلی که برای انگیزه های دیگر به جنگ رفته بودند.
آرزوهای دنیایی انسان را از یاد مرگ غافل می کند
على(علیه السلام) می فرماید:« اكثر الناس املا اقلهم للموت ذكر = بیشترینِ مردم از نظر آرزو، كمترینِ آنهاست از نظر یاد مرگ». یعنی هر چقدر آرزوهای مردم بیشتر باشد كمتر یاد مرگ مى كنند.
اگر انسان توجه به عظمت آنجا داشته باشد مى فهمد كه در چه جیفه اى گیر كرده و چه مردارهایی ذهنش را خراب مى كند! که در این صورت صفاى قلب ایجاد می شود یعنی قاصى نیست بلکه قلبش با خدا انس دارد، دنبال دنیا و تجارت مى رود اما با خدا انس دارد، تجارت، همسر، فرزند، تحصیلات دانشگاهى، وزارت، پست و ... در استخدام دینش است على(علیه السلام) می فرماید:« اكثر الناس املا اقلهم للموت ذكر = بیشترینِ مردم از نظر آرزو، كمترینِ آنهاست از نظر یاد مرگ». یعنی هر چقدر آرزوهای مردم بیشتر باشد كمتر یاد مرگ مى كنند. فكر نمى كند كه شبى ما را مى شویند و داخل قبر مى گذارند. ما خیلى كمتر به این لحظه فكر مى كنیم.البته این لحظه بد و ترسناک نیست اما اگر كسى گناهكار باشد باید بترسد. اگر انسان خراب كرده باشد باید بترسد چون در آنجا تنهاست و چیزهای خطرناکی با او همراه می شود.
لحظه مرگ و انتقال به عالم دیگر برای مؤمن لحظه شیرینی است
امام سجاد(علیه السلام) مى فرماید مرگ براى مؤمن مثل عروسى مى ماند «عُرس المؤمن= عروسى مؤمن است» چون همسران بهشتى، به قدرى زیبا هستند كه اگر مردم دنیا یكى از آنها را ببینند نمی توانند تحمل كنند و مى میرند. نمونه اش در دنیا حضرت یوسف بود. زنهایی که به زلیخا می گفتند تو چطور به یك غلام دل بسته ای، با دیدن او به قدری شیفتگى حاصل شد که دستهایشان را بریدند درحالیکه متوجه نشدند. عروسی و همسران بهشتى جنبه جنسى ندارد بلکه زن هاى فوق العاده زیبا، مؤدب، كانون محبت، با معرفت و با معنویت هستند که باید آنها را شناخت. در روایت آمده است که نزدیك شدن به این حوری و استفاده از او مثل شرابی كه با خوردن آن انسان را مست مى کند، معرفت و كمال را بالا مى برد. مثل همسر دنیایى نیست كه حالتهاى حیوانى را براى انسان ایجاد كند بلکه قرب مى آورد.
در لحظه انتقال به عالم دیگر حضرت على، رسول خدا و سیدالشهدا بالاى سر انسان می آید تا به عالم با عظمت منتقل شود. پس مواظب خود باش و از خودت بترس از خدا نترس. برزخ و قبر جاى ترسناكى نیست پس باید اسم مرگ مانند عروسی مومن برای ما شیرین باشد تا مثل رزمنده ها و خیلى از مؤمنین که دلبستگى ندارند، قلبمان آرام باشد، راحت باشیم و از مرگ نترسیم.
موقعیت انسان و همراهان او در آخرت ساخته نفس و خلق و خوی اوست
خلق انسان در این دنیا مصداقى در عالم برزخ پیدا می کند که همراه انسان است.
همراه انسان بد اخلاق و بى رحم، ماری است كه نفس انسان آن را خلق مى كند یعنی مخلوق نفس انسان است. اخلاق ها بروز مى كند و به نمونه برزخى خُلق افراد تبدیل مى شود، هر خُلقى در عالم برزخ یك مصداقى پیدا مى كند یا سگ مى شود و یا خوك و... .
اژدهایی از آتش، به انسان بد اخلاق می چسبد بطوریکه از او جدا شدنى نیست چون آن اژدها، خُلق و اخلاق او است. اخلاق از آدم جدا نمى شود. هرزى چشم، هرزى زبان، هرزى خیال، بد دهنى، عصبانى شدن، غُر زدن، نیش زدن، مسخره کردن، خلق انسان است که در آخرت از او جدا نمی شود.
ما باید به امیرالمؤمنین(علیه السلام)، به رسول اكرم، به على اكبر، به ابوالفضل، به دوستان عالى و به تكامل برزخى فکر کنیم و ازجهنم نترسیم بلکه از آن ماری که خودمان هستیم باید بترسیم. آن طرف همه رحمت خالص و لذت خالص است، اگر خراب مى شود ما خرابش كرده ایم، باید از خود بترسیم، از اخلاقی كه مثل مار دیگران را نیش مى زند بترسیم، خدا با كسى كار ندارد و به بنده اش مى فرماید:« إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ ۚ وَلِذَٰلِكَ خَلَقَهُمْ ۗ وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (هود 119) =براى رحمت شما را خلق كردم كه به شما رحم كنم» شما خودتان به خودتان رحم نمى كنید. وقتى اخلاق به برزخ منتقل شود، برای انسان مصیبت بار می شود. مار، جهنم و عذاب هیچ كدام كار خدا نیست بلکه مخلوق خودت است. چون خودت در آنجا جهنم درست مى كنى.
کلیدواژه ها:
آثار استاد