مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
مردی خدمت امام رضا (ع) رسید و سلام کرد و عرض نمود: من از دوستان شما و پدران شما هستم که از حج برگشته ام، و خرج سفرم تمام شده است. اگر صلاح بدانید خرج سفر مرا تا رسیدن به محل سکونتم بدهید، هنگامی که به شهر خود رسیدم، آن جا دارای اموال هستم، پس به نیت شما آن مقدار مال را صدقه خواهم داد، چون خودم اهل صدقه نیستم.
امام به داخل اطاق رفت و برگشت و پشت در خانه ایستاد و دست خود را از بالای در خارج نمود و فرمود: این دویست دینار را بگیر و به مصرف سفرت برسان؛ و از جانب من هم در مقابل آن صدقه نده، حال برو که من تو را نبینم و تو مرا نبینی.
شخصی از امام سوال کرد، چرا از پشت در خانه آن را دادید و نخواستید او شما را ببیند؟ فرمود: مبادا ذلّت سوال را در چهره اش ببینم. آیا حدیث پیامبر را نشنیده ای که فرمود: «کار خیر پنهان، برابر هفتاد حج، ثواب و اجر دارد»؟ مگر نشنیدی که شاعر گفت : هر وقت به خاطر طلب حاجتی به نزد او رفتم، در حالتی به نزد خانواده ام بر می گشتم که آبرویم همچنان محفوظ بود.(4)
4. با مردم اینگونه رفتار کنیم ص 200- مناقب ابن شهر آشوب ص 360
منبع :400 موضوع 2000 داستان ،ج2 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب
کلیدواژه ها:
آثار استاد