مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
حضرت ابراهیم (ع) به عابدی فرمود: بیا دعا کنیم تا خداوند مؤمنان را از سختی آن روز نجات دهد. عابد گفت: سه سال است، تقاضایی از خدا دارم، ولی به استجابت نمی رسد، دیگر در درگاه خداوند شرم دارم، دعای دیگری کنم.
ابراهیم گفت: هیچ شرم نداشته باش، گاهی خداوند، بنده اش را دوست دارد، استجابت دعایش را طول می دهد تا مناجات او زیاد شود. و به عکس هر گاه بر بنده ای غضب کرد، دعایش را مستجاب می کند، یا ناامیدش می نماید، که دیگر دعا نکند، حال بگو بدانم دعایت چیست؟
عابد گفت: روزی چشمم به جمال نوجوانی افتاد که چند گاو می چراند. گفتم: تو کیستی؟ گفت: فرزند ابراهیم خلیل. گفتم: خدایا! اگر خلیل و دوستی داری، مرا به زیارت او موفق کن.
حضرت ابراهیم فرمود: من همان ابراهیم هستم، و آن نوجوان پسر من بود، و همدیگر را بوسیدند. با این که عابد ناامید شده بود، اما به وصال خلیل خدا رسید.(1)
1. داستانها و پندها 5/41- بحار ط قدیم 5/133
منبع :400 موضوع 2000 داستان ،ج2 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب
کلیدواژه ها:
آثار استاد