مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
نفس ناطقه، مقام تجرد است؛ یعنی حقيقتی است که کثرت در آن راه ندارد، فقط در بدن های مختلف با تعلقات ویژه خود قرار می گیرد که منشأ تقسیم بندی بهشت و جهنم می شود.
نفس ناطقه بشری وحدت عددی ندارد؛ چون موجود مجرد است؛ و کثرت همیشه از تعلق به ماده به وجود می آید. وقتی تعلق به ماده می گیرد این کثرات پیش می آید؛ پس ما همگی یک حقیقت هستیم.
عزیزان سؤال کردند: بعضی ها در قیامت به بهشت می روند و بعضی ها به جهنم می روند، بعضی ها در دنیا کافرند، بعضی ها مؤمنند، بعضی ها فاسقند و... این تقسیم بندی ها راه هایی است برای این که هر کدام از ما بعد از امتحانات خاص خداوند، به کمالات خاص خودمان برسیم.
برزخ و قیامت مثل دنیاست؛ در دنیا از هم جدا هستیم؛ در برزخ و قیامت هم چون جسمانیت هست پس بدن داریم و از هم جدا خواهیم بود. از این رو، تعلقات و جدایی ها وجود دارد. درآنجا بعضی ها بهشتی می شوند، بعضی ها جهنمی می شوند. مسئله این است که شما باید با توجه به وحدت، زندگی کنی. این تو را می سازد و شبیه الله می کند.
هرکس از عمل خیر یا شر کسی راضی باشد، به عامل همان عمل محشور می شود
وقتی از کاری خوشحال و راضی باشیم، در واقع اصل آن به خود ما باز می گردد و آثار آن در نامه اعمال ما ثبت می شود.
مرحوم آقا شیخ مرتضی انصاری (ره) می گوید: دو طلبه به حوزه می روند. اما به علت کم بودن بضاعت مالی، هردو آنها نمی توانند درس بخوانند. پس تصمیم می گیرند که یکی برود کار کند و دیگری درس بخواند. چون هدف هر دو خدمت به اسلام است؛ لذا یکی می رود درس می خواند و دیگری کارگری می کند تا پول در بیاورد برای درس خواندن برادرش.
برادر کارگر در قیامت با دست خالی محشور نمی شود؛ چون تولید کرده است و خروجی داشته است. این هماناست که خداوند فرمود:« نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ= ما مردگان را زنده می کنیم و آثار عملشان را که از قبل نزد مافرستاده اند را می نویسیم». یعنی از آثار خوب برادر طلبه به برادر کارگر هم می دهند. بچه ای که طلبه، دکتر یا مهندس می شود، هر کاری اعم از طبابت، ساختمان سازی، کار عمرانی و... انجام می دهد، اول در نامه پدر و مادرش می نویسند؛ چون اثر آنها است. برای همین است فرمودند: هر جا کار خیری توسط دیگران صورت می گیرد، اگر به آن راضی باشید، خدا در نامه عمل شما می نویسد. شخصی در وسط شمشیر زدن و جنگ گفت: یا علی جای برادرم خیلی خالی است. فرمود: برای چه؟ گفت: برادرم خیلی دوست داشت در رکاب شما باشد. حضرت فرمود: هر کس تا قیامت به دنیا بیاید و دوست داشته باشد در رکاب ما باشد، در رکاب ماست. لذا اگر واقعاً بگویی «یا لیتنی کنت معکم= کاشکی من کربلا بودم!» مطمئن باش که هستی. چون اصلاً ما در این امور، مرزی در زمان نداریم.
این یک سنت همیشگی است، نیکیها و بدیها سرانجام به خود انسان باز میگردد، هر ضربهای که انسان میزند بر پیکر خویشتن زده است، و هر خدمتی به دیگری میکند، در حقیقت به خود خدمت کرده است. این توهمی بیش نیست که بگوییم بچه خودم رشد کند و به بچه دیگران توجهی نکنم. بچه مردم بچه من است. فرقی نمی کند. فرزند دیگران هم فرزند من است.
وقتی امکانات مان بیشتر باشد و بتوانیم همه را زیر سایه محبت و عاطفه خود قرار بدهیم، روز قیامت همه به عنوان فرزندان ما محشور می شود. در نامه عمل ما می نویسند که او یک میلیون بچه داشته است. اما شرطش این است که اول عاطفه و ظرفیتش را پیدا کنی.
حال اگر نتوانستی کار خیری بکنی، ولی با عاطفه ورزی و محبت کردن در روز قیامت یک نفر محشور نمی شوی. چون طبق فرموده قرآن: «مَنْ أَحْیاها فَكَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً= هر كس كسى را زنده بدارد، چنان است كه گویى تمام مردم را زنده داشته است». پس تو اول باید در درون خودت به رحمت و خیریت برسی و این حد و مرزی ندارد. یعنی اول در درون خودت منتظر امام زمان باش. وقتی حضرت تو را پذیرفت، در نامه اعمالت می نویسند: «این فرد جزء منتظران مهدی بوده، یا همراه امام زمان جنگیده و با امام زمان به شهادت رسیده است.
محال است کسی بتواند برسر کسی کلاه بگذارد
قرآن این قاعده را قشنگ بیان می کند: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها= وقتی کار قشنگ می کنی، در حق خودت می کنی؛ و وقتی کار بدی می کنی، باز هم در حق خودت بد می کنی».
براساس این معادله، محال است کسی بتواند برسر کسی کلاه بگذارد. یعنی قبل از این که سر کسی را کلاه بگذاری، سر خودت کلاه رفته است. قبل از این که به یک نفر اخم کنی، به تو اخم می شود. اگر به دیگران بدبینی داشته باشی، خودت را به قساوت و گرفتاری می اندازی.
دلیل این که می گویند: خودتان را برتر از دیگران نبینید؛ این است که تو با این کار، در حقیقت می خواهی از خودت جلو بزنی؛ وقتی می خواهی از بقیه مردم جلو بزنی؛ لباسم بهتر از بقیه، قیافه ام بهتر از بقیه، نه. تو باید زیبایی، لباس، علم، محبت، کمال، پول، آبرو، هر چه که داری را با دیگران تقسیم کنی؛ به همه آنها یک جور نگاه کنی. نه با نگاه تحقیر؛ ما اصلاً تحقیر کردن نداریم. یک موقع ممکن است من بخواهم یک نفر را بزنم و از جایی اخراجش کنم؛ اما همان موقع که میزنمش و اخراجش می کنم، می فهمم از روی کینه این کار را نمی کنم؛ بلکه برای ضرورت عقلی این کار را می کنم. مثلا وقتی که پدر و مادر می خواهند بچه را تنبیه کنند، باید مواظب باشند که تنبیهشان تنبیه انسانی باشد، یعنی مثل یک پزشک باشد.
یک پزشک تشخیص می دهدکه مثلا باید انگشتت را قطع کند؛ تو دوست نداری قطع بشود، ولی خودت می گویی: این دست مال من است و برای من عزیز است، پس اگر این انگشتی که سیاه شده را قطعش نکنم به بقیه دستم لطمه می زند. بنابراین، راضی می شوی که انگشتت را قطع کنند. پس فقط روی مصلحت انگشتت را قطع می کنی، نه از روی خشونت و تنفر.
وقتی شما امر به معروف و نهی از منکر می کنی که مثلاً حجابت را درست کن؛ به کسی می گویی چرا این کار را کردی؟ چرا آن کار را کردی؟ یا این کار را نکن، در حقیقت با این حرفها داری با خودت حرف می زنی؛ برای همین باید با احترام حرف بزنی. لذا حضرت می فرماید: هر وقت خواستید به کسی پند بدهید؛ چه تلخ، چه شیرین. در هر دو حالت، یک چیز را حفظ کن؛ «صمیمیت».
یعنی با صمیمیت و مهربانی انتقاد کن، نه باخشونت؛ حتی اگر می خواهی کسی را که مستحق کشته شدن است را بکشی، با مهربانی بکش.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: «اگر کسی خودش را بهتر از دیگری بداند (فهو مستکبر) مستکبر است». اگر فکر کنی که تو از او بهتری، نه این عضوی از خانواده ماست که صلاح نیست در جامعه باشد.
به یک فسادی رسیده که باید از دایره حذف شود. به نفع همه است. از این رو قرآن می گوید: «و لکم فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ= در قصاص برای صاحبان خرد حیات وجود دارد». پس قصاص، حیات است همه ی افراد جامعه و به نفع همه جامعه است که یک نفر را قصاص کنند.
«خودشیفتگی» گناهی است که پیامبر ص فرمود حتی اگر اهل گناه نباشید، برشما از آن می ترسم
بزرگی گناه «خود شیفتگی» انسان را چنان منفور پیامبر (ص) می کند که حضرت فرمود: حتی اگر اهل گناه کردن نباشید، من از این گناه که ظاهر گناه هم ندارد، برشما می ترسم. یعنی پیامبر می ترسد که پیروانش به همین دلیل به جهنم بروند.
برای همین بود که حضرت فرمود: «لَو لَم تَذنِبُوا لَخَشیتُ عَلَیکُم هُوَ أکبَرُ مِن ذلِک العُجب العُجب= شما اگر گناه نکنید، من به بدتر از گناه برشما میترسم و آن این است که شما خودشیفته و عاشق خودتان شوید».
فردخودشیفته خودش را حق به جانب نشان می دهد و مدام در رفتارها و سخنانش تاکتیک هایی را به کار می گیرد تا بر دیگران غلبه پیدا کند.
کسی که بخواهد به زور در بحث بر دیگران غلبه کند؛ یا به زور بگوید حق با من است و تلاش کند تا اثبات کنند که حرفهای من درست است؛ طرح و نظر من درست است، در نظر پیامبر (ص) منفور است. او آدمی است که اصلاً نمی فهمد. از این رو فرموده اند که بزرگترین گناه و در رأس همه گناهان و اگر مجموعه گناهان را در یک صندوق بگذارید، سرآمد آنها می شود «خودشیفتگی».
اگر قرار است عاشق خودمان بشویم. عاشق فوق عقل مان باشیم. وقتی عاشق آن شدید راحت می توانید عاشق همه انسان ها شوید؛ اما هر چه به چهار عشق پایینی (حسی، خیالی، وهمی، عقلی) تمایل بیشتری پیدا کنید، فاصله تان از مردم بیشتر می شود. اگر بگویی من استادم، من رئیسم، من متخصصم، من مدیرم، من مرد خانهام، من زن خانهام، من برترم، همیشه بین تو و خودت جدایی می افتد و تو از همه این بدنهای خودت جدا میافتی.
برخی مسوولان اگر کمی از مقام شان جابه جا شوند، حاضرند کشور را به آتش بکشند
استاد محمد شجاعی گفت: بعضی از مسئولین طوری هستند که اگر کمی از مقام شان جابه جا شوند، حاضرند یک کشور را آتش بکشند؛ حاضرند اختلاف، تفرقه، چنددسته گی و فتنه ایجاد شود تا او به ریاستش برسد. حتی به ناحق می خواهد به مدیریت برسد. این احمقی به تمام معناست. عمل کسی که با نیت های شومی مثل اختلاف افکنی و تفرقه اندازی به دنبال کسب مقام و منصب و ریاست است، دیوانگی است.
کسی که بخواهد ریاست، موقعیت و مدیریتش را حفظ یا آن را کسب کند، اما اقدام به بدجنسی، غیبت، تهمت، انتقاد بی جا، دروغ گویی، صحنهسازی و... می کند، چنین فردی را باید دیوانه نامید و او اصلاً انسان نیست، چون نمی فهمد که دارد برضد خودش چه خیانتی می کند. برای همین خداوند فرمود: «تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لایُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لافَساداً= آن خانه برتر و والای سرای آخرت را از برای کسانی قرار می دهیم که در روی زمین اراده برتری و تسلط (بر دیگران) و فساد و تباهی ندارند، و سرانجام (نیک) از آن پرهیزگاران است».
برای همین است که وقتی درب منزل علی (ع) را آتش می زنند و فاطمه زهرا را به شهادت می رسانند و دست علی را می بندند. می فرماید: «اگر مردم مرا نمی خواهند، باشد؛ می آیند دست حضرت را میبندند و طناب به گردنش میاندازند و به سوی مسجد می برند؛ اما حضرت دست به شمشیر نمی برد که بین مسلمانان اختلاف ایجاد نشود و جامعه نوپای اسلامی صدمه نببیند.
کسی که می خواهد در یک جهت از دیگران برتر و بزرگتر باشد، نمی فهمد که می خواهد از خودش سبقت بگیرد؛ از نشانه های چنین افرادی در میان مردم عادی نیز این است که مثلاً می گویند:«من پنج دفعه بیشتر از تو به حج رفتم». تو پنج دفعه حج رفتی، اگر بقیه مردم را با خودت بردی که خوش به حالت، اما- اگر تنها رفتی که این اصلاً تو را آدم نمی کند. به چه می نازی؟ چه چیزی را به رخ دیگران می کشی؟ چیزی که خودت نداری و خدا به تو داده؟ آن را هم که خدا به تو داده، مال همه است. آدم که نباید با دیگران برسر این چیزها درگیری و جنگ داشته باشد.
کلیدواژه ها:
آثار استاد