مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
در اثر زیارت، شوق به معیت و همراه معشوق بودن زیاد می شود. وقتی انسان کسی را می خواهد، سعی می کند موانع رسیدن به او و با او بودن را برطرف کند. آن موانع خارجی نیست، بلکه همیشه داخلی است. به همین دلیل، روح سازندگی و شبیه سازی با معشوق، در انسان زنده می شود.
حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: «دَوَاؤُكَ فِیكَ وَ مَا تَشْعُرُ / وَ دَاؤُكَ مِنْكَ وَ مَا تَنْظُرُ / وَ تَحْسَبُ (تزعم) أَنَّكَ جِرْمٌ صَغِیرٌ / وَ فِیكَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَكْبَرُ /وَ أَنْتَ الْكِتَابُ الْمُبِینُ الَّذِی/بِأَحْرُفِهِ یَظْهَرُ الْمُضْمَر[1] =اى انسان، داروى تو در درونت وجود دارد، در حالیکه تو نمیدانى؛ و دردت هم از خودت میباشد، اما نمیبینى. آیا گمان میكنى كه تو موجود كوچكى هستى؟ در حالىكه دنیای بزرگی در تو نهفته است. اى انسان! تو كتاب روشنى هستى كه با حروفش، هر پنهانى آشکار میشود.» بنابراین، ما نباید فرافکنی کنیم. مشکل ما، مشکل درون است. مشکل درون که حل شود، رنگ بیرون نیز عوض می شود.
عشق به همراهی و معیت، باعث می شود که انسان ببیند چگونه می تواند با معشوق باشد و مشکلات معیت و همراهی را برطرف کند. مشکلاتی که نمی گذارد انسان همیشه پیش معشوقش بماند. مشکلاتی که باعث می شود، انسان بعد از پیدا کردن خدا یا اهل بیت (علیهم السلام) آن ها را زود از دست بدهد. وقتی انسان آن ها را پیدا می کند، همه چیز برایش شیرین است. احساس می کند، دارد اوج می گیرد. اما کم کم غفلت می آید و او را جدا می کند.
وقتی موانع معیت برداشته شود، نگاه انسان زیبا می شود
انسانی که یک معشوق دارد، سعی می کند برای رسیدن به او، موانع را از سر راه خودش بردارد. این موانع در درون خودش است و اگر برطرف شود، نگاهش قشنگ می شود و خدا و عالم، برایش زیبا ظهور می کنند. و وقتی که اینطور شد، انسان دائماً با معدن زیبایی در ارتباط است و اتصال با معدن زیبایی، به انسان خیلی آرامش می دهد.
مسجد برای طبیعت گرا منفورترین جاست. وقتی در مسجد می نشیند، اعصابش خرد می شود. اصلاً حوصله ی شنیدن اسم خدا را ندارد. قرآن می فرماید: «وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ [2]= و چون نزد مردم بیایمان به آخرت، خدا را به یکتایی یاد کنند، آن ها از ذکر حق، سخت ملول و دلتنگ میشوند و هرگاه ذکر غیر خدا مثل بت ها و امور مادی را بکنند، خرّم و دل شاد میگردند.» ولی مؤمن از اسم خدا آرام می شود و لذت می برد.
بسته به نگرش انسان، صحنه ها و اشیاء مختلف، معانی متفاوت و مختلفی دارند. وقتی دو روح مخالف با یک پدیده ی واحد رو به رو می شوند، دو نوع برداشت می کنند. مثلاً وقتی کسی با صحنه ی عاشورا رو به رو می شود، در آن خونریزی و خشونت می بیند و می گوید: عجب صحنه های زشتی! ولی حضرت زینب (سلام الله علیها) که فرهنگش فرهنگ فطرت است، وقتی بدن بدون سر برادرش را می بیند، بدن های تکه تکه شده ی فرزندان خودش و حضرت علی اکبر را می بیند و اسارت خودش را می بیند، وقتی به او می گویند: چه دیدی؟ می گوید: «مَا رَأَیتُ اِلا جَمیلا = جز زیبایی، چیزی ندیدم». برای فطرت گرا، یکی از زیباترین صحنه ها، بدن تکه تکه شده است. چون نشان می دهد که صاحب این بدن، چگونه فدا وجذب معشوق شده است و یک هم آغوشی خیلی قشنگی داشته است.
یکی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) به حضرت عرض کرد: آقا من چه کار کنم خدا را بخندانم؟ حضرت فرمود: زره را از تنت در بیاور و لخت به میدان برو! یعنی این عشق بازی، عشق بازی قشنگ تری است. این مقوله ی فوق عقل و عرفان است. یعنی خدایا! وقتی می خواهم پیش تو بیایم، می خواهم خیلی دل چسب بیایم. برای همین خداوند زیباترین صحنه ها را برای سیدالشهداء انتخاب می کند که ایشان میدان داشته باشد تا با خدا عشق بازی بیشتری کند. هر چقدر هم که حادثه تندتر می شود و مصائب بیشتر می شود، سیدالشهداء شادتر است. چون زیبایی را بیشتر می بیند. وقتی کسی را دوست داری، به او می گویی: آقا ما مخلص شما هستیم و نسبت به شما ارادت داریم. ولی وقتی یک نفر را با شدت و علاقه دوست داری، این طور با او صحبت نمی کنی، بلکه می گویی: «فدایت شوم.» یعنی فدا شدن زیباست و این اوج ارتباط و اتصال و سنخیت را می رساند.
وقتی که انسان چند عکس شهید در دفترچه و کتابش دارد یا در دفتر کار و اتاقش می زند، اگر کسی این چیزها را نفهمد، می گوید: «چقدر خشن است! عکس گل که قشنگ است را بزن!» ولی کسی که فطرت گراست، عکس شهید دستغیب را می زند که قطعه قطعه شد و دو بار پیکر او را تشییع کردند. چون او وقتی خواسته به ابدیت برود، قشنگ رفته است. خداوند می فرماید: دست به شهید معرکه نزنید! غسل و کفن نمی خواهد. کارهایی که برای مرده ها می کنید، شهدا نمی خواهند و خدا همان طور تحویلش می گیرد.
خودسازی، از آثار زیارت است
حوصله ی خودسازی پیدا کردن و عشق به آموزش ، محصول یک زیارت خوب است. اگر می خواهیم به این آثار برسیم، باید اهل زیارت باشیم و کیفیت آن را بالا ببریم. اگر مهم نبود خداوند دستور به زیارت نمی داد. چون بسیاری از بیماری های ما با ملاقات ها و زیارت ها، شفا می یابد.
این همه منبرهای مختلف در سطح کشور است که افراد براساس تقاضا یا ظرفیت خودشان، از آنها سرمست می شوند و بیرون می آیند. چرا اسلام این ها را گذاشته است؟ چرا مردم سال ها پای منبر می نشینند؟ واقعاً کسی مردم را وادار می کند؟ مردم چه می خواهند که این قدر علاقه به منبر دارند و منبرهای مختلف، در روستاها و شهرها همه پر است؟ هر کس نمی رود پای سخنرانی علمی بنشیند. طرف دانشجوست، حوصله ی دانشگاه خودش را هم ندارد. دبیرستانی به زور، درس خودش را می خواند. اما راحت مسجد می رود و پای منبر می نشیند. عشق به مبدأ و خداست که او را پای منبر و سخنرانی می نشاند. حضرت علی ( علیه السلام) فرمودند:«خُذ الحكمَةَ حَیثُ كانَتْ وَ انْظُر اِلی ما قالَ و لا تنظُرْ الی مَنْ قال[3] = حكمت را در هر جایی هست فرا بگیر و به آن چه گفته میشود، نگاه كن! نه به گوینده سخن». شنونده ها به عشق خدا می آیند. همه عاشق خدا هستند و می خواهند چیزی یاد بگیرند تا به خدا نزدیک شوند. مردم پول می دهند تا قرآن یاد بگیرند. چون کلام اهل بیت (علیهم السلام) را دوست دارند، می روند نهج البلاغه، صحیفه و حدیث یاد می گیرند. کاسب، نانوا و... سواد ندارند، ولی سال ها پای منبر هستند و خیلی اطلاعات علمی، اخلاقی، عقیدتی، احکامی و فقهی به دست می آورند. مردم در 15 خرداد 42 و قبل از آن، پای منبرها می نشستند. این انقلاب، برای همین چیزها بود.
بزرگ داشت فضیلت، از آثار زیارت است
انسان با زیارت کردن به دنبال احیاء، بزرگداشت و احترام فضیلت ها و مکرمات بزرگ اخلاقی است. یکی از خصوصیات زیارت همین است که انسان، فضیلت ها را بزرگ می شمارد. انسان قبل از این که آن کسی را که می خواهد زیارت کند بشناسد، تحت تأثیر فضیلت و خوبی او به زیارتش می رود.
ائمه(علیهم السلام) و امام زادگان، بزرگ هستند و انسان دوست شان دارد. حتی ممکن است که هیچ شناختی هم از آنها نداشته باشد، اما فقط به آن ها علاقه دارد. قرآن می گوید: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[4] = و به او شر و خیر او را الهام کرد.» خداوند، خمیرمایه و ذات انسان را با خوبی ها قرار داده است. همه ی انسان ها عاشق خوبی و عدالت هستند. بچه ی کوچک تا آدم بزرگ، آن را می فهمد. به همین دلیل، انسان های با فضیلت مقدس می شوند. حتی یک کمونیسم و مسیحی، امام حسین(علیه السلام) را زیارت می کند و برایش سینه می زند و عزاداری می کند. شهید مطهری در مورد شهید فرموده: [5] « گریه بر شهید، شركت در حماسه ی او و هماهنگی با روح او و موافقت با نشاط او و حركت در موج اوست.» وقتی برای شهید گریه می کنی و در تشییع او شرکت می کنی، یعنی من با تو همراهم، کارتان کار حقی بود و راه تان را ادامه می دهم.
انسان ها اعم از خوب و بد، عاشق فضیلت ها هستند. حتی آن هایی که به فضیلت ها احترام نمی گذارند، وقتی می خواهند منافع، حرف و اهداف خودشان را پیش ببرند، به فضیلت ها مسلح می شوند. حتی جانی ترین آدم ها آن را می فهمند. وقتی به یک قاتل بگویی: «چرا طرف را کشتی؟» می گوید: «مخصوصاً او را در خیابان کشتم، چون تحمل خیانت را نداشتم. حالا هم زندان می روم و اعدام می شوم.» چون یک ضد فضیلت در مورد خودش انجام شده، به او بر می خورد.
آموزش دین، از آثار زیارت است
زیارت، راهی برای ایجاد علاقه به آموزش دین، در انسان است. وقتی عشق و علاقه به فضیلت ها و مزور آمد، علاقه به یادگیری خود به خود می آید. چون ذاتی است و آموزشی نیست.
اکثر دین آموزی ها در طول 1400 سال، از طریق منبرها و علاقه به زیارت ائمه(علیهم السلام) و عزاداری ها و تولد ها بوده و دین به همین شکل گسترش پیدا کرده است. طرف آن قدر علاقه مند است که از خراسان به خانه ی امام در مدینه می رود که سؤال شرعی بپرسد و بر گردد. یک حدیث بشنود و برگردد. شوخی نیست پیاده به خانه ی امام بروی و یک جمله بشنوی و بیایی. عشق این کار را می کند. بنابراین، دین آموزی، آموزش معارف و الهیات، براساس عشق صورت گرفته است. آموزشگاه های رسمی دین خیلی کم بوده و تعداد کل روحانیون نیز، محدود است. مردم به طور عمومی در همین ارتباطات و زیارت ها و ملاقات ها با دین آشنا می شوند و مسائل دین و معارف شان را یاد می گیرند.
باید بچه را با معشوق، خوبی ها و مقدسات آشنا کرد تا خودش به آن ها عشق بورزد. اگر اصل را به بچه بفهمانی، او هم می فهمد. دستوری و زوری نمی شود کسی مطالعه ی دین کند. پدر نمی تواند فرزندش را به زور وادار به خواندن کتاب های مذهبی کند. اگر پدر، خود فرزند و حقیقت ابدی و جاودانه ی او را به فرزندش بشناساند، خوب متوجه می شود. چون روح بچه ها به فضیلت، نزدیک تر از بزرگترهاست. حضرت می فرماید: «عَلَیكَ بِالأَحداثِ فَإِنَّهُم أسرَعُ إلى كُلِّ خَیرٍ[6] = جوانان را دریاب، زیرا كه آنان سریع تر به کارهای خیر روی می آورند.» فضیلت ها، پاکی ها و خوبی ها را زود می گیرند. اگر فرزند لباس آن طوری می پوشد و موهایش را آن طوری درست می کند، این ها او را از آدمیت نمی اندازد. اگر با او درباره ی فضیلت ها و مبدأ صحبت کنید، می بینید که خیلی مایه و آمادگی دارد و این حرف ها را می پذیرد و می فهمد. ما فکر می کنیم اگر موسیقی مبتذل گوش می کند یا دوست دختر و پسر دارد، دیگر نمی شود کاری کرد. این طوری نیست، بلکه اصل و ریشه سر جای خودش است. بنشینید با هم صحبت کنید. حرف زدن با همسر و فرزندان واجب است. ولی متأسفانه بزرگتر ها حال و حوصله ی گفتگو با کوچکتر ها را ندارند و ضعیف هستند. بنابراین باید خودشان را تقویت کنند تا بتوانند با هم حرف بزنند و این خیلی هم کم هزینه است. پدر باید وقتی زیارت و مسجد می رود، عشق به بچه اش داشته باشد و او را نیز با خودش ببرد و نگوید: «من حوصله اش را ندارم.»
وقتی فضیلت ها را به بچه بشناسانید، او عاشقش می شود. وقتی یک کتاب درباره ی فضیلت ها به او بدهی، به شیفتگی می گیرد و می خواند. اگر قبل از دادن کتاب، او را با خودش آشنا کنی، او خودش بلد است، چگونه خودش را سیر کند. گرسنگی و تشنگی به او بده! او خودش دنبال غذا و آب می رود. اگر همین طوری با بی اشتهایی به او تحمیل کنی، فایده ندارد. ممکن است از روی تعارف هم حرف گوش کند و کتاب را بگیرد، فایده ندارد. چون رغبت ندارد و دائماً به دیده ی نقد بی جا و سؤال، به آن نگاه می کند. یک سره سعی می کند از آن نکات منفی در بیاورد. شیطان هم که بلد است، چطور در ذهن افراد از حق، باطل بسازد. تو کتاب را داده ای که درست شود، می بینی که هزار تا سؤال هم برایش ایجاد شده است.
وقتی بچه ات را از نوزادی به حرم بردی و دستت را به ضریح و بعد به سر و صورتش کشیدی و وقتی بزرگ تر شد به اوگفتی: ضریح را ببوس و در حرم، اسباب بازی و خوراکی هایش را به دستش دادی و گذاشتی که بدود و بازی کند و برایش بستنی و فالوده و کباب خریدی، او از زیارت لذت می برد و برایش همیشه دوست داشتنی می شود و خودش هم به این کارها علاقه پیدا می کند. چون با درون خودش سازگاری دارد.
خداوند، عشق به ائمه (ع) را در ذات انسان قرار داده است
خداوند ساز و کاری گذاشته که زیباست و طوری آن را تنظیم کرده که هیچ کس نمی تواند آن را از بین ببرد. یعنی به جای این که با ذهن ارتباط برقرار کند که امکان قطع شدن داشته باشد، نطفه را اول در دل گذاشته که از بین رفتنی نباشد و جزء خمیرمایه و ذات انسان قرار داده و فرموده: «هر کس می تواند آن را جدا کند.»
خداوند انسان هایی با عظمت و فضیلت و نورانی را قرار داده که نمی توان آن ها را از دل بیرون کرد. آن ها ذات و حقیقت خود ما هستند که غیر متدینین هم عاشق آن ها می شوند. شما هیچ انسانی را به اندازه ی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، امیرالمؤمنین (علیه السلام) و سیدالشهداء (علیه السلام)، در تاریخ سراغ ندارید که درباره ی آن ها حتی توسط غیر مسلمان ها، کتاب نوشته شده باشد.
در دور همی ها، باید حرف های ائمه (ع) را بزنیم
حضرت می فرماید: وقتی دور هم جمع می شوید و پاتوق درست می کنید و حرف های ما را می زنید، دل تان زنده می شود. بعد خط دهی می کند که پاتوق های تان باید بوی عشق بدهد و غمخانه نباشد. پاتوق یعنی جایی که خستگی انسان در می رود و انسان شاد و شنگول می شود و نیرو می گیرد و بیرون می آید.
حضرت می فرماید: وقتی پاتوق تشکیل دادید، می فروشان و ساقیان یعنی ما را دعوت کنید و ما می آییم از شما پذیرایی می کنیم و شادتان می کنیم. ظاهرش این است که شما گریه می کنید، اما باطنش این است که شاد بر می گردید. واقعاً انسان بعد از زیارت عاشورا، شاد و شنگول بر می گردد. غم طبیعی ندارد که اذیتش کند. این خصوصیت زیارت است. آن هایی که می خواهند زیارت را از ما بگیرند، می دانند چه کار می کنند. می دانند که اگر زیارت عاشورا و پاتوقهای این طوری را از ما بگیرند، همه چیز ما از بین می رود. ملت ایران با این پاتوق ها، بزرگترین معجزه ی جهان را بعد از ظهور انقلاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و بعد از عهد اهل بیت (علیهم السلام) ایجاد کرده است.
ظ م - 32
[1] میبدی، حسین بن معینالدین، دیوان أمیر المؤمنین(ع)، محقق، مصحح، زمانی، مصطفی، ص 175، قم، دار نداء الإسلام للنشر، چاپ اول، 1411ق
[2] قران کریم / سوره ی زمر / آیه ی 45
[3]. تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، غرر الحكم و درر الكلم، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1366، ص 58
[4] سوره ی شمس / آیه ی 8
[5] مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص: 466
کلیدواژه ها:
آثار استاد