www.montazer.ir
دوشنبه 20 ژانویه 2025
شناسه مطلب: 11090
زمان انتشار: 20 ژولیه 2019
ملاقات با امام زمان

ملاقات با امام زمان

حجه الاسلام آقای سید علی اکبر خوئی دامت برکاته نقل کرده است: وقتی در نجف اشرف جهت انجام کاری که در نظرم بود از بازار محله سیفیه عبور می‌کردم، در اثناء راه نظرم به مسجدی افتاد که بر بالای سر در آن، نوشته بود«هذا مقام صاحب الزمان عج» و مردمان آن دیار از دور و نزدیک به زیارت آن مکان رفته و به ساحت قدسی باری تعالی دعا و تضرع و زاری و توسل می‌جستند.

لذا از اهالی حله درباره دلیل انتساب آن جایگاه به حضرت صاحب الزمان سوال نمودم. همگی گفتند این مکان خانه یکی از اهل علم این شهر به نام آقا شیخ علی؛ مردی بسیار زاهد و عابد و متقی بوده است.

شیخ علی، در تمامی اوقات، منتظر ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و مشغول خطاب با آن حضرت بوده است که: ای مولای من، این غیبت شما از دیدگان، چه دلیلی دارد؟ مگر نه این که تعداد مخلصین شما لااقل در همین شهر حله به بیش از هزار نفر می‌رسد! پس چرا ظهور نمی فرمایی تا دنیا را پر از قسط و عدل نمائی؟! با همین افکار و گفتار ایام می‌گذراند تا آن که روزی به بیابانی رفته و همین خطاب ها را به آن بزرگوار عرض کرد. در همین حال بود که ناگهان عربی را دید که نزد او آمده و فرمود : جناب شیخ به چه کسی این همه عتاب و خطاب می کنی؟

عرض کرد خطابم به آقا امام زمان عج است که با این مخلصین صمیمی که تعداد آنها در این عصر فقط در حله بیش از هزار نفر است و با وجود این ظلم و جوری که عالم را فرا گرفته، چرا آن حضرت ظهور نمی‌کند؟

مرد عرب فرمود: ای شیخ، صاحب الزمان من هستم. مطلب این چنین نیست که تو تصور می‌کنی. اگر تعداد اصحاب من به 313 نفر می رسید، قطعا ظاهر می شدم.  پس شیخ با سرور و خوشحالی تمام به حله برگشته و ماجرا را برای آن مرد قصاب تعریف نمود.

سپس قرار بر این شد که از میان بیش از هزار نفری که می‌شناختند و همگی آنان را از منتظران حقیقی امام غائب از نظر می‌دانستند، چهل نفر را انتخاب نموده و شیخ از آنها دعوت کند تا همگی در شب جمعه به منزل او آمده و به شرف ملاقات امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشرف شوند. هنگام ملاقات فرا رسید.

مرد قصاب با آن چهل مخلص در صحن حیاط خانه‌ی شیخ علی اجتماع نموده و همگی با طهارت رو به قبله مشغول ذکر و صلوات و دعا و منتظر حضرت صاحب الزمان بودند. شیخ نیز به دستور آن حضرت دو عدد بزغاله را بالای پشت بام برد. پاسی از شب گذشته بود و همه منتظر بودند.

ناگهان نور عظیم درخشانی در هوا ظاهر گردید که تمام آفاق را پر کرده و چند برابر از آفتاب و ماه درخشنده تر بود به سمت خانه شیخ رفته و بر بالای پشت بام خانه شیخ قرار گرفت. زمانی نگذشته بود که صدائی از پشت بام بلند شد و آن مرد قصاب را امر به رفتن به پشت بام خواند.

مرد قصاب، اطاعت نموده و به بالای پشت بام رفت و  حضرت او را امر فرمود که یکی از آن دو بزغاله را نزدیک ناودان آن بام برده سر ببرد، بنحوی که تمام خون آن از آن ناودان در میان صحن خانه ریخته شود. قصاب به فرموده آن بزرگوار عمل نمود. آن چهل نفر با دیدن خون های سرازیر شده از ناودان همگی با خود گفتند: قطعا حضرت سر قصاب را بریده و این خون نیز متعلق به قصاب است!

لحظاتی دیگر گذشت. ناگهان صدای دیگری از پشت بام به گوش رسید که این بار شیخ علی را به پشت بام فرا می خواند. شیخ علی نیز اطاعت امر نمود. و زمانی که به پشت بام رفت، قصاب را دید که در سلامتی کامل در محضر امام ایستاده بود! سپس به امر حضرت، مرد قصاب بزغاله دیگر را پای ناودان آورده و مثل همان بزغاله اول ذبح نمود. این بار نیز خون، به حیاط خانه ریخته و موجب تردید بیشتر حاضرین گردید. همگی گمان کردند که آن حضرت این بار سر شیخ علی را بریده و این خون متعلق به شیخ است.

پس با خود گفتند عنقریب است که به امر حضرت نوبت به ما برسد که به پشت بام رفته و ... لذا درب حیاط را گشوده و همگی فرار را بر قرار ترجیح دادند. سپس حضرت خطاب به شیخ فرمود: هم اکنون به حیاط برو و همگی را به پشت بام دعوت کن تا با من دیدار کنند. اما وقتی شیخ به صحن حیاط آمد، حتی احدی از آن چهل مرد را در خانه ندید. پس مجددا به پشت بام رفت و فرار آن جماعت را خدمت امام عرضه داشت. حضرت فرمود: ای شیخ، دیگر عتاب و خطاب ها را رها کن. آیا این همان شهر حله نبود که می گفتی بیش از هزار مخلص در آن وجود دارد؟! سرزمین ها و شهرهای دیگر را هم به همین امر قیاس کن. این را فرمود و از نظرشان پنهان گردید.

جناب شیخ رجبعلی خیاط (ره) فرمود: «اغلب مردم اظهار می کنند که امام زمان ارواحنافداه را از خویشتن نیز بیشتر دوست دارند، حال آنکه اینگونه نیست؛ زیرا اگر او را از خود بیشتر دوست داشته باشیم، باید برای او کار کنیم؛ نه برای خود.

مرحوم آیت الله حق شناس

مرحوم حاج آقا (آیت الله حق‌شناس) هنگامی که می‌خواستند به مکه مشرف شوند در فرودگاه مهرآباد از پرواز جا ماندند و مجبور شدند برای پرواز بعدی، به صورت تنها اعزام شوند.

ایشان پس از پیاده شدن از هواپیما در عربستان (مکه) به دلیل اینکه کسی ایشان را نمی‌شناخت و کاروان خود را نیز گم کرده بود و ایشان نیز نمی‌دانست که محل اسکان کاروان و همراهان کجاست سوار بر تاکسی می‌شوند و راننده تاکسی نیز ایشان را در کنار یک کاروانی پیاده می‌کند و در طی این مسیر برخورد احترام آمیزی نیز با ایشان صورت نمی‌گیرد.

حتی آن کاروان جایی مثل انباری که پیاز، سیب زمینی و... در آن مکان بود را در اختیار آیت الله حق‌شناس قرار می‌دهد و می‌گویند شما زائر ما نیستی.

آیت الله حق‌شناس که به دلیل کهولت سن و وضعیت جسمانی از یک طرف و برخورد نامناسب افراد با ایشان "مضطر " شده بودند، در همان مکان (انباری هتل) به وجود مقدس صاحب الزمان (عج) توسل پیدا می‌کنند.

آیت الله حق‌شناس می‌گوید: تا به حضرت حجت (عج) توسل پیدا کردم، آقا (عج) تشریف آوردند، بلند شدم، تمام قد ایستادم، ایشان به من لبخندی زدند و ۱۵ دقیقه آقا امام زمان را نگه داشتم و خدمتشان گزارش دادم که من از پرواز جاماندم، راه را گم کردم و... با من بدرفتاری کردند به من این چیز‌ها را گفتند و می‌گویند تو از ما نیستی. حضرت (عج) در طول این مدت که به ایشان گزارش می‌دادم و درد و دل می‌گفتم تمام عرایض بنده را می‌شنیدند، پس از پایان عرایضم، حضرت حجت تشریف بردند، با رفتن امام زمان، ناگهان درب انباری باز شد و سر‌کنسول ایران در جده وارد شد و گفت که شما کجا بودید و ما دنبال شما بسیار گشتیم و... این در حالی بود که هیچ کس نمی‌دانست آیت الله حق‌شناس کجا هستند سپس با عزت و احترام فراوان با ایشان برخورد می‌شود و همه امکانات مهیا می‌شود.

آیت الله حق‌شناس پس از بیان این خاطره می‌فرمودند: هر شخص مضطری در هر مکانی که باشد به حضرت بقیه الله متوسل شود، خود حضرت تشریف می‌آورند.

 

اللهم عجل لولیک الفرج

میانگین (1 رای)

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed