www.montazer.ir
یک‌شنبه 19 می 2024
شناسه مطلب: 6539
زمان انتشار: 4 آوریل 2017
معشوق واقعی خداست

آثار دعا(7)، 84/12/13 برگرفته از مباحث «شرح صحیفه سجادیه»

معشوق واقعی خداست

چون بخش «فوق عقلانی» ما از جنس خداست، معشوقش هم «الله» است و جز با یاد او آرامش پیدا نمی کند. قلب ما وقتی که به محبوبش نرسد، گرفتار انواع کمالات جمادی، نباتی و حیوانی می شود. از این رو، احساس نیاز به خداوند نمی کند و گرفتار عذاب روز افزون است. برای همین بود که وقتی از معصوم (علیه السلام) سوال شد عشق چیست؟ فرمود: جریمه ی عاشق نشدن به الله است.

از نظر علمی، هر کدام از ابعاد وجودی ما یک زوج و جفت و معشوق دارند که وقتی که از آن جدا شوند، اذیت می شوند و هر چه این دوری ادامه پیدا  کند، آثار تخریبی اش بیشتر است. منظور از معشوق، معشوق حقیقی هر یک از ابعاد وجودی است، نه معشوق های خیالی.

خیلی وقت ها ما عاشق یک کسی یا چیزی می شویم که اگر به آن نرسیم، خیلی خوب است. اگر عفت و تقوی پیشه کنیم، خیلی مفید است. به خصوص که معشوق و آرزویی باشد که اگر انسان بخواهد به آن برسد، جلوی رسیدن به شئون یا مراتب بالاتر را می گیرد. مثلاً اگر شما شیرینی هوس کنید و به آن نرسید، چه بسا برای سایر بخش های بدن خوب باشد.

وقتی می گویم معشوق، یعنی معشوق مناسب و سزاوار و حق هر یک از ابعاد وجودی انسان. به عنوان مثال، معشوق چشم، نور است. اگر به طور طبیعی نور به چشم تان برسد، این باعث می شود که چشم سالم کار کند و مدت ها خوب کار کند. اما اگر نور مناسب چشم نباشد، یواش یواش انسان چشم درد می گیرد. یعنی هر چقدر نور کم تری به چشم تان برسد، چشم درد شما شروع می شود و افزایش پیدا می کند تا جایی که انسان سر از چشم دردهای شدید در می آورد و باید عینک های خیلی قوی به دادش برسد. اینها یعنی عذاب. پس نرسیدن نور مناسب به چشم، یک «صعدا= عذاب رو به تزاید» است. این عذاب همان است که خداوند می فرماید: «وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ یَسْلُكْهُ عَذَابًا صَعَدًا[1]= هر کس از یاد پروردگار رو گرداند، خداوند او را در عذاب رو به تزاید قرار می دهد».

در مثال دیگر، فرض کنید غذای مناسب به شما نرسد. به مرور زمان انسان معده درد و کلیه درد می گیرد و گرفتاری های دیگر دارد. پس هر چه قدر زمان تغذیه ی نامناسب طول بکشد، زخم های درونی هم افزایش پیدا می کند، یعنی آسیب ها بیشتر می شود. پس انسان باید زود به داد معده خود برسد.

پس دقت کنید هر کدام از بخش های وجودی انسان از زوج خودشان دور بیفتند، مشکلاتی که از این دور افتادگی ایجاد می شود، روز به روز بیشتر می شود. چون بخش اصلی شخصیت انسان، فوق عقل اوست که فقط با خدا آرامش پیدا می کند. «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[2]= آگاه باش كه با یاد خدا دلها آرامش مى‏ یابد».

چون معشوقش اصلی انسان، خداوند است. جز با یاد او آرامش پیدا نمی کند. قلب وقتی که به محبوبش نرسد، واکنش نشان می دهد و شروع به بی قراری و اذیت می کند. دست خودت هم نیست. این عذاب است که فرمول ریاضی تعریف شده ای دارد. نه این که شما فکر کنید یک خدای عقده ای آن جا نشسته که اگر تو نماز نخواندی بگوید خوب حالا که تو نماز نخواندی، من هم کار تو را گره می زنم. این گونه نیست.

چرا به یاد خدا نیستیم؟

چرا انسان به فکر معشوق حقیقی اش نیست؟ یعنی به فکر تامین قلبش نمی افتد.

اگر غذای کمالات جمادی، نباتی و حیوانی نرسد، اعصاب انسان خرد می شود. به خاطر همین دائماً تلاش می کند که به آنها برسد. پس همیشه در حال دویدن است. بعضی ها در بخش کمالات جمادی حرص می زنند و ذخیره سازی می کنند. مثلاً دو خانه می خرد؛ دو تلفن همراه می خرد؛ دو  ماشین می خرد؛ انواع لباس می خرد و در خانه نگه می دارد؛ چند نوع کفش می خرد و در خانه انبار می کند.

برخی عاشق کمالات نباتی هستند. مثلاً برای یک ماه فریزرش پر از غذاست یا سر سفره غذا زیاد می خورد و ... .

گاهی انسان در کمالات حیوانی زیاده روی و افراط دارد. ولی سوال اساسی این است که چرا ما در بخش فوق عقلی مان که مربوط به حق تعالی است، زاهد هستیم، یعنی اصلا احساس نیاز به خدا نمی کنیم؟ حتی رابطه ما با خدا براساس رابطه در کمالات جمادی، نباتی و حیوانی است. یعنی اگر امورات حیوانی، کمالات جمادی و نباتی مان رو به راه بود، با خدا خوب هستیم. اما اگر یک ذره اینها بخواهد به هم بریزد، با خدا قهر می کنیم. انگار خدا مستقلا بی ارزش است و زمانی ارزش دارد که این کمالات باشد.

 به قول یکی از اساتید ما که می فرمود: بعضی ها اگر کفش شان را در مسجد بدزدند، دیگر نماز هم نمی خوانند.

حالا چرا ما احساس عطش و نیاز به خدا نمی کنیم و از دوری او ناراحت نیستیم؟ چون بیشتر اوقات طبیعت انسان، جای فطرتش را می گیرد، یعنی غصه های ما نسبت به معشوق های طبیعی مان آنقدر زیاد است که ما را از نرسیدن به آن بخش های اصلی غافل می کند. مثل کسی که بچه اش می میرد، زنش می میرد، شوهرش می میرد، آنقدر ناراحت است که یک مدت اصلا فراموش می کند که به غذای خودش برسد و دیگر غذا نمی خورد. چون نفسش مشغول آن مصیبت است و از نیازهای دیگرش غافل شده است.

این نشانه ی آن است که نفس روی هر چیزی که تمرکز بگیرد، قسمت های دیگر را رها می کند. یعنی همه نفس آنجا می رود و متمرکز می شود.

ما آنقدر در بخش کمالات جمادی، نباتی و حیوانی تمرکزمان شدید است و جدی هستیم که از نیاز بخش انسانی و روحی مان غافل می شویم. برای همین خیلی احساس نیاز به نماز نمی کنیم. چون نفس در بخش طبیعت تمرکز پیدا کرده است. از این رو، فطرت احساس نیاز کمتری به خدا می کند.

موعظه دل را زنده می کند

انسان بدون موعظه دلش مرده است. من خودم حداقل هفته ای یکی، دو ساعت می نشینم تا کسی موعظه ام می کند. خیلی سال است وقتی که جلسات و کارهای علمی را شروع کرده ام، برای خودم برنامه گذاشته ام پای درس یک یا دو نفر بنشینم تا مرا موعظه کنند. پس ما واقعا به موعظه نیاز داریم و گرنه دل می میرد.

معصومین خودشان می گفتند بیایید ما را موعظه کنید. یاران می آمدند معصومین را موعظه می کردند یا برایشان قرآن می خواندند تا دل شان تازه شود. در روایت نقل است اثری که در شنیدن است، در دانستن نیست. انسان اگر از محبوب حقیقی اش دور بیافتد تحت هر عنوانی؛ کار علمی دارید، درس و کنکور داشتید، می خواستید ازدواج کنید، دوران عقدت بود، اثاث کشی داشتید، جهاد داشتید، با موعظه می توان آن را جبران کند. برای همین هم خداوند تبارک و تعالی به هیچ وجه نیاز غذایی بخش فوق عقل انسان را قطع نکرده و نماز را واجب کرده است. این لطف بزرگی در حق انسان است. چون مثل غذاست. یعنی شما اگر در جبهه جنگ هم باشید، باز نماز ساقط نمی شود. باید ذکر خدا را حتما بگویید.

قرآن را نگاه کنید. می گوید یک عده بروند خط مقدم بجنگند، یک عده هم نماز جماعت بخوانند. بعد دو تا یکی کنند. یعنی امام جماعت نماز عادی بخواند. ولی مأمومین که همان رزمنده ها هستند، دو تا یکی نماز بخوانند. آنها بروند خط را بگیرند. وسط نماز جماعت، این گروه برود آن طرف، آنها بیایند با این آقا ادامه بدهند. اما می گوید شما از اسلحه تان غافل نشوید. چون دشمن دوست دارد شما از اسلحه تان غافل شوید. خط مقدم باید جنگش را بکند. ولی هر دو باید به نماز جماعت هم برسند.

اگر وضع آنقدر خراب است که نمی شود چنین کاری کرد، در حین جنگیدن نماز بخوانند. پس نماز اصلا ساقط نمی شود. چون انسان است و نیاز حقیقی انسان، «معنویت» و «عبادت» است.

نرسیدن ذکر به قلب، خودش باعث گره خوردن کارهایتان می شود. یعنی سیستم این گونه تعریف شده است. از نظر ریاضی مثل چشم است. اگر نور به چشم نرسد، انسان چشم درد می گیرد. یعنی به محض این که غذا به بخش اصلی ات نرسد، بخش های دیگر خراب و فاسد می شوند. نشاط بخش های دیگر هم به همین بستگی دارد.

بنابراین، اگر شما واقعا بخواهید کارهای دیگرتان خوب پیش برود، باید به معنویت به معنای حقیقی روی بیاورید و از خلوت با معشوق غفلت نکنید.

نظام وجودی ما این گونه طراحی شده که اگر خودت را به  او رساندی، آرامی. در غیر این صورت، مدام گرفتار مسائل زندگی خواهی شد.

ترسم که این تن که حائل است به جانم                  سقط کند کودک عزیز روانم

غفلت از یاد خدا عذاب صعودی  و روز افزون دارد

«وَمَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ یَسْلُكْهُ عَذَابًا صَعَدًا[3]= هر کس از یاد پروردگار رو گرداند، خداوند او را در عذابی که صعود می کند، قرار می دهد».

«یَسْلُكْهُ» یعنی مسیر عذاب به طور فزاینده طی می شود. چقدر این تعابیر دقیق است. یعنی همین طور افزایش پیدا می کند و بالا‍ می رود. هر کدام از ما برگردیم به خودمان نگاه کنیم. ببینیم چقدر گناه کرده ایم، چقدر خراب کاری کرده ایم، چقدر از لذت خود را محروم کرده ایم. چقدر ملاقات نداشته ایم، چقدر کمبود خلوت داریم!

بدبختی هایی که در زندگی به سراغ مان ما می آید، اعم از افسردگی، دل مردگی، کم حوصله گی ها و چیزهای دیگر ناشی از این است که روح به معشوقش نرسیده است. وقتی نرسید زود بی حوصله می شود. بعد هم فکر می کنیم اگر بی حوصله شدیم برای این است که غذا کم خورده ایم، کارتون و فیلم سینمایی کم دیده ایم، دریا کم رفته ایم. موسیقی کم شنیده ایم. ورزش کم کرده ایم. بعد هم می خواهیم با این چیزها آرامش بگیریم.

 توجه کنید نظام وجودی ما تعریف شده و ریاضی است. شما هر چقدر با حرام لذت ببرید، در واقع عذاب «صعدا» را طی می کنید. مثل این که هر چقدر شیرینی را بیشتر بخورید، وضع بدن بدتر می شود و مسیر مردن را طی می کنید.

روح نیز این گونه است. نمی توانید آرامش را در جای دیگری پیدا کنید. باید همان را که قلب و شخصیتت می خواهد، به او بدهی و آن یاد خداست.

ما اگر فهمیدیم گیر کار ما کجاست، به جای این که برویم سر قضایای طبیعی و بخش های جمادی، نباتی و حیوانی دعوا راه بیاندازیم، مشکل را ریشه ای حل می کنیم.

دوست خوب کسی است که انسان را به یاد خدا بیاندازد

یکی از آیات زیبا که خیلی تکان دهنده است، آیه 28 سوره مبارکه کهف است که می فرماید: «وَاصبرْ نَفسَكَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدوةِ وَالْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَیْناكَ عَنْهُمْ تُریدُ زِینَةَ الْحَیوةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً= نفست را درمقابل کسانی که صبح و شام خدا را می خوانند صبور کن».

 این آیه را با صدای او بشنوید. او با شما حرف می زند. اگر می خواهید آدم و خوشبخت باشید، با آدم هایی که شب و روز خدا را می خوانند، رفیق باشید.

« وَاصبرْ» یعنی پایداری در دوستی. این که انسان حوصله کسانی را در رفاقتش داشته باشد که « یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدوةِ وَالْعَشِیِّ = صبح و شب اهل خدا باشند» خیلی خوب است. انسان در این امور باید از طبیعت بگذرد، باید از خودخواهی ها بگذرد، باید مراقب خود باشد و دست از پا خطا نکنید. در داستان مجنون و شتر بود که می خواست برود کوی لیلی شتر هم وضع حمل کرده بود. عشقش بچه اش بود. می خواست پیش بچه اش باشد و او هم سوار شتر شده بود. می گفت برویم پیش لیلی، می رفت او نزدیک کوی لیلی می شد. بی خود می شد از خود افسار شتر را رها می کرد. شتر می دید او در حال خودش است برمی گشت پیش بچه اش دو باره مسیر را بر می گشت. او یک دفعه به خودش می آمد می دید دو باره برگشته سر جای اولش. آخر از شتر پرید پایین گفت ما بقول مولانا دو همراه نالایق و ضد هستیم به درد هم نمی خوریم، تو معشوقت این طرفی است، من معشوقم آن طرف است.

من با این پای شکسته ام زودتر می رسم تا اینکه بخواهم با تو بروم. چون تو بالاخره یکجا من را بر می گردانی.

 آدمی که معشوق های کذایی دلش را برده اند، وقتی که بخواهد زور بزند تا به راه خدا بیاید، ممکن است چند روزی بیاید. مثلا یک جلسه ای، کلاسی، مطالعه ای، یک برنامه ای را شروع کند، اما ادامه دادنش کار راحتی نیست. اینکه انسان بایستد مستقیم و محکم و در تمام مشکلات استقامت کند تا به نتیجه و وصال برسد، کار هر کسی نیست.

عارف بالله مرحوم نجابت می گفت: من یک جلسه نشسته بودم؛ جلسه مرحوم آقا شیخ جعفر آقا انصاری همدانی که استادشان  بودند، نشسته بودم. آقا شیخ جواد آقا گفت: بدو، بدو که شاگردهایت در شیراز خراب کاری کرده اند. برو و به دادشان برس. رفتم دیدم دو تا از شاگردانم که به آنها درس داده بودم و وضع روحی شان خوب شده بود و قدرتهای معنوی پیدا کرده بودند، برای خود دکان باز کرده اند. توانسته بودند افکار دیگران را بخوانند. گفت: هر چه من استاد به آنها گفتم این غایت شما نیست. از این کار دست بردارید، با مردم کاری نداشته باشید، گوش ندادند.

بعضی شیفته درس و علم نیستند، بلکه شیفته این هستند که بتوانند  مهارت تدریس کردن را یاد بگیرند، یک سلسله فرمول یاد بگیرند تا بتوانند در جائی کلاس بگذارند و دور خود شان شاگرد جمع کنند. معشوق هایشان این گونه است.

در ادامه آیه می فرماید: «وَلَا تَعْدُ عَیْناكَ عَنْهُمْ تُریدُ زِینَةَ الْحَیوةِ الدُّنْیا= چشم از آنها بر ندار که زیور دنیا را بطلبی»

یعنی مواظب باش که به دنبال معشوق قلابی نروی، چون دلت را خواهد برد. دست از این آدم ها بردار. مواظب باش که به خاطر شهوات دنیایی، دنبال این معشوق ها نروی، آن چیزی را که خدا نصیبت کرده بود را از دست می دهی. من الان بعضی از جلسات علمی که شرکت می کنم، بی سواد شان در آن جلسات من هستم. آدم هایی که اگر مثلا امثال بنده را به شاگردی قبول کنند، لطف کرده اند. آنها می آیند و سر درس استاد می نشینند. آن وقت می فهمم که چقدر آدم های زیرکی هستند. یعنی این از روز اولی که مثلا یک طلبه بوده تا الان که خودش مجتهد شده صاحب نظر است. اما باز هم دست از کلاس برنداشته است.

آن خیالاتی که دام اولیاست           عکس مه رویان بستان خداست

پیغمبر هر روز یک موقع هایی که خوب به حسنین خیلی اهمیت می دادند. یکبار در عید رسم شان این بوده که بچه ها لباس نو بپوشند و شتر سواری کنند. امام حسن و امام حسین هر دوی شان نه لباس نو داشتند و نه شتر، می آیند خانه می گویند مادر ما می خواهیم برویم در جشن بازی کنیم مثل بقیه بچه ها. چکار کنیم؟

پیامبر (صلی الله علیه و آله) می گوید: مشکل شتران حل است. می گویند چطور؟ می گوید: سوار من شوید. ما که می توانیم به اندازه یک شتر به شما کولی بدهیم. بیایید برویم. پیغمبر می رود و حسنین سلام الله علیهم اجمعین را سوار شانه های مبارک شان می کنند و وسط شترها می رود. مثل شترها، شروع می کنند صدا در آوردن، و همان کاری را که شترها می کردند، پیغمبر هم همان کار را می کردند. بقیه می بینند که خیلی سرشان کلاه رفت. شتر حسنین از شتر اینها خیلی بهتر است. ما سوار شتر شده ایم و حسنین سوار پیغمبر شده اند. هر کاری که شترهای ما می کنند، پیغمبر هم می کند. بچه ها عقده می کنند و می گویند کی شود که ما سوار پیغمبر شویم.

یک روز چند نفرشان زمانی که پیغمبر به نماز جماعت می رود، دورش می ریزند و به پیغمبر می گویند یادت هست آن روز به حسنین کولی می دادید؟ حالا نوبت ماست. ما هم کولی می خواهیم.

مردم در نماز جماعت منتظر پیغمبرند اما ایشان دیر می کنند. خسته می شوند و حوصله شان سر می رود. بلال می رود و می بیند بچه ها ریخته اند سر پیغمبر و سوار پیغمبر اند. بلال یک داد سر بچه ها می زند. حضرت می فرمایند: نه سر آنها داد نزن. اینها کودک اند و تکلیفی بر آنها نیست. بعد می گوید: ای پیامبر! مردم معطل اند. پیامبر کولی اش را که خوب می دهد، به بلال می گویند برو خانه ببین چیزی پیدا می کنی، برداری بیاوری. بلال خانه پیامبر می رود، چند گردو می آورد. پیامبر به بچه ها می گوید: شما شترتان را به گردو می فروشید، آنها هم که کولی شان را خورده بودند، می گویند: بله. گردوها را می گیرند و شاد و شنگول می روند و پیامبر را می فروشند.

به خود مان نگاه کنیم که در زندگی چقدر خدا را فروختیم. اگر یک جا هم گردو نرسد، خدا را دور ریخته ایم، سر خدا داد می زنیم. متاسفانه، خدا برای ما محبوب نیست. فقط تا وقتی که دنیای مان بچرخد خوب است.

این آیه خیلی عجیب است.

«وَلَا تُطِع مَنْ اَغفَلنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكانَ أَمْرُهُ فُرُطًا= و از کسانی پیروی مکن که دلشان را از یاد خود غافل کرده ایم و در پی هوس خویشند و کارشان بر گزافه و زیاده روی است». یعنی اطاعت نکن و پیوند برقرار نکن با آدمهایی که دلشان از یاد خودمان غافل کردیم.

چه می شود دل اینها را از یاد خودمان غافل کرده ایم؟

دنبال آدم هایی که تابع هوی نفس شان، شهوات و امیال شان هستند، نباشید. چون کار هایش از حد گذشته است.

غلبه شیطان، انسان را از یاد خدا غافل می کند

وقتی که شیطان را قبول می کنید، شیطان کاری که می کند این است که نمی گذارد خدا را یا کنید. یکسره حواست را پرت می کند. وقتی که قبولش می کنی.«اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ[4]= شیطان بر آنان مسلط شده و یاد خدا را از خاطر آنها برده; آنان حزب شیطانند. بدانید حزب شیطان زیانکارانند».

دقت کنید که وقتی فکری اذیت تان می کند، از خودتان نیست. مثل ظن می ماند. خدا شهید دستغیب را رحمت کند که فرمود: ظن اشکال ندارد. چون ذهن باز است.

ممکن است ذهن آدمی در مورد کسی فکر بدی کند. آن چه بد است، سوء ظن است، یعنی اگر آمد، آن را بپذیری و قلباً قبول کنی و منشاء اثر باشد، شیطان می آید کار خودش را می کند. ولی ما باید راهش را سد کنیم. این خودمان هستیم که راه شیطان را باز می گذاریم که بیاید تحریک مان کند و بعد هم به آن تحریک ها عمل می کنیم، در حالیکه خودتان می توانید راه تحریک را ببندید، یعنی راه فکرهای بد و غفلت زا در دلت ایجاد نکند. میتوانی راه را ببندی.

«أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ =آگاه باشید که حزب شیطان زیانکارانند»، آیه قرآن کریم است که این پیش بینی را کرده و برای جلوگیری از آن دستور داده و انسان را به جاده مستقیم و دور از خطرات دعوت نموده است.

«ادعُ إِلى سَبیلِ رَبِّكَ= به راه پروردگارت دعوت کن». و در آیه دیگر می فرماید: «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا[5]= بدرستی که این راه راست من است که مستقیم می باشد»، خدای تبارک و تعالی راه به ما یاد می دهد، علامه می گفت: یکبار چنان در اوایل طلبگی ام فشار به من آمده بود که خدمت مرحوم آقا میرزا علی آقا قاضی رحمت الله علیه رفتم. ایشان چند دقیقه ای با من صحبت کرد. آرام آمدم بیرون،

پیر خرد پیشه نورانی ام                                برد ز دل زنگ پریشانی ام

در زندگی آزاد باش                                   هان گذران است جهان شاد باش

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی         کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را


[1] . سوره جن/ آیه 17.

[2]. سوره رعد/آیه 28.

[3] . سوره جن/ آیه 17.

[4] . سوره مبارکه مجادله آیه 19

[5]. سوره  انعام/آیه 153.

میانگین (1 رای)

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed