مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
سید نعمت الله جزایری در کتابش نقل می کند: که در یک سال قحطی شد، در همان وقت واعظی در مسجد بالای منبر می گفت: کسی که بخواهد صدقه بدهد، هفتاد شیطان به دستش می چسبند و نمی گذارند که صدقه بدهد.
مؤمنی این سخن را شنید و با تعجب به دوستانش گفت: صدقه دادن که این حرفها را ندارد، من اکنون مقداری گندم در خانه دارم، می روم آنرا به مسجد آورده و بین فقراء تقسیم می کنم. با این نیت از جا حرکت کرد و به منزل خود رفت. وقتی همسرش از قصد او آگاه شد شروع کرد به سرزنش او، که در این سال قحطی رعایت زن و بچه خود را نمی کنی؟
شاید قحطی طولانی شد؛ آن وقت ما از گرسنگی بمیریم و .... خلاصه بقدری او را ملامت و وسوسه کرد تا سرانجام مرد مؤمن دست خالی به مسجد برگشت.
از او پرسیدند چه شد؟ دیدی هفتاد شیطان (2) به دستت چسبیدند و نگذاشتند. مرد مؤمن گفت: من شیطانها را ندیدم ولی مادرشان را دیدم که نگذاشت این عمل خیر را انجام بدهم.(3)
2. پیامبر فرمود یا علی آیا می دانی که صدقه از میان دستهای مؤمن خارج نمی شود مگر اینکه هفتاد شیطان به طرق مختلف او را وسوسه می کنند، تا صدقه ندهد. وسائل الشیعه 6/257
3. ابلیس نامه ص 60- انوار نعمانیه 3/96
منبع : یکصد موضوع 500 داستان ، ج1 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر ناصر
کلیدواژه ها:
آثار استاد