مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
در زمان حضرت شعیب، شخصی بود که گناهان بسیار انجام داده بود و همیشه می گفت: چرا خدا مرا کیفر نکرده و به من کرم و جود نموده است.!!
خداوند به حضرت شعیب فرمود: به آن شخص بگو مکافات اعمال زشت تو، تو را در بند خود گرفتار کرده است و قلبت مسخ شده و زنگار آن را فرا گرفته است، کیفری بالاتر از این هست که قلبت هیچ چیز خوب و معنوی را نمی تواند درک کند و بییند.
شعیب (ع) پیام حق تعالی را به او رساند. آن مرد گفت: پس علامت کیفر چیست که در من می باشد؟
خداوند به شعیب فرمود: من پرده پوش اسرارم، ولی یکی از آن ها را بیان می کنم که در مکافات به سر می بری و توجه نداری و آن این است که در هیچ عمل عبادی لذّتی نمی بری، و باطن اعمالت مانند گردوی پوچ است.
چون حضرت شعیب این نکته ی دقیق را به مرد گنه کار فرمود، او بسیار ناراحت شد و حرفی برای گفتن نداشت.
((چون شعیب این نکته ها بر وی بخواند از تفکر همچو خر در گِل بماند)).(2)
2. داستانهای مثنوی 2/31
منبع :400 موضوع 2000 داستان ،ج2 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب
کلیدواژه ها:
آثار استاد