مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
بعد از بحث نورانیت قلب، بحث «اصلاح قلب» را مطرح میکنیم. قلب هم مثل بدن بیماری و عدم تعادل دارد. اما اگر مثل بدن سالم باشد، همیشه بانشاط و قدرتمند است. بدن وقتی که ضعیف میشود، درد به سراغش میآید و کسل میشود. اگر قلب خوب تغذیه بشود و به آن برسیم، هزاران سال میتواند عمر بکند.
روح در حالت عادی باید شاد و آرام باشد. اگر شاد و آرام نیست و پر از اضطراب و ناامیدی است، علت آن بیماری است. یعنی همانطور که برای سلامت بدنمان تلاش میکنیم، برای سلامت قلب نیز باید بکوشیم. از طرفی سلامت بدن بر سلامت قلب نیز بی تأثیر نیست. تغذیه خوب و حلال و ورزش در نشاط و سلامت بدن موثر است. کسی که به سلامت بدن توجه نداشته باشد و تنبلی کند، ورزش نکند، مراقب بهداشت بدن نباشد، اصول تغذیه خوب را مراعات نکند، این شخص در امور آخرتی نیز تنبلتر خواهد بود. کسی که مسواک نمیزند، حمام نمیرود و ورزش نمیکند، قطعاً در مسائل معنوی و علمی و معرفتی اش هم جدی نیست. چنین فرد تنبلی اگر ادعا بکند که اهل آخرت و معنویت و اهل دل است، ادعای او قابل قبول نیست.
شخصی که در امور دنیایی بانشاط است، در حقیقت دارد از همه این امور دنیایی هم معنویت کسب میکند، زیرا در همه این احوال در خدمت خداست. این فرد مؤمن است و قبل از اینکه در خدمت خانواده باشد، همه این کارها را دارد به عشق خدا انجام میدهد. زنی که از کار در خانه احساس خستگی و پوچی میکند، یا مردی که از کار بیرون احساس لذت و قرب نمیکند، معلوم است که اینها با خدا معامله نمیکنند. با زمین معامله میکنند. زمین هم اصلاً لیاقت معامله ندارد. انسان وقتی که دلش را به غیر از اهل آن میفروشد خواری، ذلت، سرخوردگی حقش است. از این رو نشاط مؤمن دائمی است که مؤمن در همه کارش فقط با خدا معامله میکند و خادم خداست، غلامی و کنیزی الله را میکند.
آخرت سالم، نتیجهی دنیای سالم است
ما برای اینکه آخرت سالمی داشته باشیم، چاره ای نداریم، جز اینکه دنیای سالمی داشته باشیم و علامت اینکه یک نفر آخرت سالمی دارد، همان دنیای سالم اوست.
امام باقر (علیهالسلام) میفرماید:«اِعلَمْ أنَّهُ لاعِلمَ كطَلَبِ السَّلامَةِ، و لا سَلامَةَ كسَلامَةِ القَلبِ[1]= بدان كه هیچ دانشى چون طلب سلامتى نیست و هیچ سلامتىاى مانند سلامت دل نمىباشد». وقتی میفرماید:«بدان» یعنی مسأله، خیلی مهم است. هیچ علمی مثل این نیست که انسان دنبال فرمولهای سلامتی بگردد. چه سلامتی جسمی و چه سلامتی روحی.
برای یک مؤمن به معنای حقیقی، سلامتی روح و روان دغدغه است. اگر به سمت اصلاح امور زندگی حرکت میکند و یا به سمت رفاه، ثروت، غنا و یا به سمت هر کدام از مراحل زندگی که میرود، برایش سلامت مهم است. یعنی مهم این است که اگر کاری انجام میشود، سالم انجام شود و او سالم بماند. مثلاً اگر میخواهد ازدواج کند به سلامتش بیشتر فکر میکند تا اینکه به اصل ازدواج. در رفتار با همسر در تربیت فرزند و ... سلامت اصل است.
«قلب» هم مثل بدن مریض میشود
قلب هم مثل بدن ما مریض میشود و ما در طول روز دچار عواملی که میتوانند روح ما را مریض بکنند، هستیم. گاهی انسان برای دل خود، درمانهای موقت دارد، مثل صدقه و استغفار و.... که اینها مثل استحمام میماند. اینکه انسان یاد خدا را بکند و از خدا طلب بخشش بکند، برایش خیلی مهم است. اما در مجموع آنچه که میتواند دل را سالم نگه دارد، این است که انسان دل را با آن چیزی که با دل تناسب دارد و دل با آن خوش است، اصلاح بکند. دل بخش فوق عقلی یا همان شأن انسانیِ انسان است که وقتی از اصل خود یعنی الله دور شود، پژمرده و مریض میشود.
انسان وقتی خود را نمیشناسد، فکر میکند با این امور دنیایی و امور بخش طبیعی شاد میشود. کثرات انسان را مچاله میکنند و وحدت را از او میگیرد. تعلقها هر چقدر بیشتر شود، همّ و غم انسان هم بیشتر میشود. ما نباید بچگانه فکر کنیم. به کسی که بدنش مریض است، نمیتوانی بگویی، چندتا غزل حافظ بخوان، بدنت خوب میشود. این بدن باید ویتامین و پروتئین دریافت کند، خوب تغذیه شود، چون محبوب بدن غذاست. این شخص باید غذا بخورد تا خوب شود. کافر و مسلمان هم ندارد، مؤمن و غیر مؤمن هم ندارد. هر کس به بدنش برسد، بدنش زیبا و سالم و خوب است.
وقتی میگوییم، قلب، یعنی آن بخش انسانی و فوق عقلی و آن بخش بی نهایت طلب انسان. چرا این دل به خرابی کشیده میشود؟ چون غذای معنوی گیرش نیامده، اگر کسی بینهایت را داشت، آیا حسودی میکرد؟ نه. اگر کسی بینهایت را داشت، از رفتن محدودها ناراحت میشد؟ نه. چون بینهایت را دارد و چیزی از او کم نمیشود. غصه، حسادت، سوءظن، ترس، اضطراب از دست دادن، فقدانها زمانی انسان را آزار میدهد که انسان خیال میکند، چیزی از من کم شد و رفت. من کم شدم. منظور از این «من» یک منِ محدود است. من حقیقی نیست.
اصلاح قلب، با اشتغالِ به یاد خدا
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود:«أصلُ صلاحِ القلبِ اشتِغالُهُ بذِكرِ اللّه[2]= ریشه صلاح و پاكى دل، مشغول داشتن آن به ذكر خداست». انسان دل را باید با ذکر کمال مطلق و یاد بینهایت مشغول کند، نه با یاد محدودها. یاد محدود و عشق محدودها و «آفلین= افول کننده ها» که از دست رفتنی هستند، دل را مریض میکند.
دل به این و آن مده ای بوالهوس دل به آن ده کان دلت دادهاست و بس
دل را به صاحبدل بدهیم. برای همین، اسلام از اول، تخم شادی را در دل ما میکارد. آن هم با کلمهی «لا إله إلا الله» که شادی آورتر از این نسخه ای ما نداریم. یعنی لایق دل تو، غیر از کمال مطلق نیست. تو غیر از الله معشوق و محبوبی نداری که بخواهی به او دل بدهی و با آن دلخوش باشی. این همان بحث «رابطه تصوری، تصدیقی و وجودی» است که در اسماء الله گفتیم. مثلاً اگر به کسی که میوه انبه را ندیده و نخورده است، بگویی: «میوه انبه» او هیچ تصوری از آن ندارد و نمیداند چنین میوهای وجود دارد و میگوید: انبه چیست. اما وقتی یک انبه دست او بدهی و او از نزدیک شکل آن را ببیند، به این رابطه تصوری میگویند. این را در تصور میآورد.
وقتی انبه را از نزدیک میبیند و آن را بو میکند، رنگ آن را میبیند، ذهن آن را تصدیق و قبول میکند و به این رابطه تصدیقی میگویند.
رابطه وجودی، زمانی است که شخص انبه را میخورد و وقتی میخورد، هزار نفر هم بگویند: خیلی بد مزه است. او میگوید: من خوردم و خیلی هم خوشمزه بود. به این رابطه وجودی میگویند. مثال دیگر، اگر گفته شود میت، میتوانیم آن را تصور کنیم. این میشود رابطه تصوری. اینکه گفته شود نباید از مرده ترسید و مرده با ما کاری ندارد، این تصدیق است و قبول کردیم. اما وقتی میگویند برو پیش مرده بخواب. ما نمیرویم و میترسیم. این یعنی، آن حقیقتی که عقل ما آن را تصدیق میکند و میداند که مرده با ما کاری ندارد، هنوز در ما وجودی نشده و ما هنوز با آن رابطه وجودی نداریم. برای همین میترسیم. عقل قبول کرده، اما هنوز دل آن را نپذیرفته است. باید دل قبول کند. صرف اینکه من کلاس رفتم و همه چیز را بلد هستم، به درد نمیخورد. دانستن با ندانستن هیچ فرقی ندارد. آن کسی که نمیداند مرده ما را اذیت نمیکند، با من که میدانم مرده اذیتی ندارد، هیچ فرقی نداریم، وقتی هر دوی ما از مرده بترسیم.
با هرچیزی که رابطهی وجودی داریم، قیمت ما همان است
حضرت وقتی میفرماید، اصل اصلاح قلب، اشتغال به یاد الله است. یعنی یاد خدا تمام دل را از همه مریضیها خوب میکند. اما وقتی من نمیدانم الله کیست، نه رابطه تصوری از او دارم، نه با او رابطه تصدیقی دارم و هم این که هنوز با او عشقبازی نکردهام، یعنی رابطه وجودی هم با او ندارم. چگونه قلب من اصلاح خواهد شد؟
پس عشق ما، حس و حال و نشاط ما با چیزی است که با آن رابطه وجودی داریم. ببین با چه چیزی رابطه وجودی برقرار میکنی؟ قیمتت هم همان است. چه چیزی به شما نشاط میدهد؟ قیمتت همان است. چه چیزی غمگینت میکند؟ همان چیز با تو رابطه وجودی دارد. تو دقیقا میتوانی بفهمی که در کدام یک از این 5 مرحله تو با آنها رابطه وجودی داری. رابطه وجودی اصل است. قرآن هم میفرماید، اگر کسی الله، اهل بیت، و جهاد در راه خدا بزرگترین معشوق و در رأس معشوقهایش نباشند، فاسق است. فاسق، یعنی کسی که به جای رفتن به سمت بینهایت، دارد به سمت محدودیتهای بیشتر و فشار قبر بیشتری میرود. روزبه روز خُلقش تنگتر میشود. روزبه روز احساس بدبختی بیشتری میکند.
پس ما اگر بخواهیم الله دل ما را اصلاح بکند، باید دوتا کار بکنیم: اول باید دلی داشته باشیم که اصلاح بکند و اگر دل داشته باشیم، باید این دل الله را داشته باشد. بعضیها میگویند، ذکر خدا را میگوییم، چرا آرام نمیشویم؟ اگر قرآن میخوانی و با آن مست نمیشوی، یعنی تو اصلاً چیزی که با این شراب سازگاری داشته باشد نداری. باید اول دلی را داشته باشی که قرآن آن را شاد کند. این نشانه ی آن است که هنوز اصلاً برایت قلب تشکیل نشده. مثل اینکه دکتر بگوید، قلب این جنین هنوز تشکیل نشده، یعنی مسیر را دارد غلط میرود. باید سقط شود. پس من باید الله را تصور کنم. اکثر آدمهایی که دارند الله را تصور میکنند، نمیدانند الله کیست، چه برسد به تصدیق و برقراری رابطه وجودی. این خیلی خطرناک است. تا وقتی تصوری از الله ندارید، مگر میتوانید خوب بودنش را تصدیق کنید.
ما هنوز موفق به برقراری رابطه تصوری با خدا نشدهایم
ما اصلاً با خدا تصورش را هم نداریم. به ما گفتند بگویید:«أشهد أن لا إله إلا الله»، ما هم داریم میگوییم. نمیشود که ندید. علی (علیهالسلام) فرمود:«لَم أعبُد رَبَّاً لَم أرَه[3]= من الهی را که ندیده باشم، عبادت نمیکنم».
الله اگر درست تصور بشود، آدم عاشقش میشود. نمیشود او را ببینی و عاشقش نشوی. الله را اگر کسی درست تصور بکند، با از دست دادن کسی و چیزی، رابطه اش با الله خراب نمیشود. آن الله هایی که ما با آن قهر میکنیم، خدایی که برای ما زیر سوال میرود، یا اصلاً انکارش میکنیم، همان بهتر که انکار شود، چنین خدایی به درد نمیخورد. من اول باید الله را تصور بکنم.
ما در آموزش دین برای کودکان مان به هیچ وجه روی تصور الله کار نمیکنیم. چون خودمان هم تصور درستی از آن نداریم. ما فقط مقدس نگاه میکنیم. میگوییم: به ما گفتهاند، الله خیلی خوب است. در حالی که باید بگذاری بچه ات بیاید از چشم تو به الله نگاه بکند. یک مقدار یاد بگیرد و یک مقدار از این الله لذت ببرد. الله اول باید تصور شود، بعد تصدیقش کنید. وقتی میگویند: خدا صمد است. یعنی دیگر نپرس خدایا! روزه و نماز من به چه درد تو میخورد؟ وقتی تو به خدا میگویی، خدایا تو چرا این کار را از من میخواهی؟ یعنی نفهمیده ای خدا صمد است. وقتی فهمیدی که خدا سبحان است، یعنی منزه است، باید تصدیق کرده باشی. اگر قلبت تصدیق نکرده باشد، تو هر بار به خدا گیر میدهی، پس معلوم است که سبحان گفتن هایت هم الکی بوده و هیچ کدام به درد نخورده است. چون تصدیق نداشتی، اعتقاد نداشتی که خدا از عیب و نقص و ظلم منزه است. آن تسبیحهای تو هم تصدیقی نشده اند.
الله یعنی زوج من، همسر من، من وقتی میخواهم به همسری خدا در بیایم، یا خدا را به همسری خودم انتخاب بکنم، اول باید از این زوج و اله خود تصوری داشته باشم که بتوانم او را بپذیرم. من اللهی را که نمیشناسم، چطوری میتوانم انتخابش بکنم؟ من باید خودم، الله ام را ببینم و انتخاب بکنم. شما یک کت و شلوار، عینک، یا یک انگشتر را که یک نفر برایتان خریده، راحت استفاده نمیکنید و میگویید خودم باید انتخابش کنم. ما چطور میگذاریم الهمان را دیگران برای ما انتخاب کنند؟ اینکه پدر و مادر و علما و مراجع و اساتید به ما گفتند و بهترین الله را دیدند و انتخاب کردند و به ما هم یاد دادند، خیلی خوب است. این یادگیری و تقلید هم خیلی قشنگ است و خدا هم آن را دوست دارد. ولی بالأخره باید خودم آن را بِچِشم یا نه؟
شناخت الله با روابط صوری، تصدیقی و وجودی
ما باید اول وقت بگذاریم و الله را تصور کنیم و بعد تصدیقش کنیم. تصدیقش کنیم، یعنی بپذیریم که این خدا «صمد» است، «أحد» است، «واحد» است، «لم یلد» است، «لم یولد» است. شناسنامه خدا این است.
«لم یلد و لم یولد» یعنی کسی خدا را به وجود نیاورده، خدا مخلوق کسی نیست. خدا ازلی است. خدا وجود مطلق است. امکان ندارد خالق داشته باشد. چون هر چیزی که خالق دارد، محدود است و الله محدود نیست. کمال مطلق، وجود مطلق و بینهایت است. باید تصور کنیم که چه داریم میگوییم، بعد تصدیقش کنیم. «أحد» یعنی چه؟ «صمد»، «لم یلد»، «لم یولد»، «سبحان»، «غفور»، «کریم»، «جواد»، «رب» یعنی چه؟ اصلاً قبولش داری رب است؟ تا تصدیقش نکنی و نفهمی، نمیتوانی خوب با او رابطه برقرار کنی. وقتی تصدیقش کردی، تازه میتوانی دوستش داشته باشی و میتوانی به او نزدیک شوی. میتوانی رفیق بگیری و به او بگویی: «یا رفیق».
مثلاً از کسی بپرسند: به چه چیز این مرد، شوهر کردی؟ یا در این دختر چه دیدی که با او ازدواج کردی؟ میگوید: من در این دختر پاکی دیدم، صفا و صدق دیدم. محبت و اخلاص دیدم. یا در این مرد مردانگی، جوانمردی، وفاداری، دیدم. یعنی یک چیزی در او دیدی و به همان عشق هم با او ازدواج کردی. حالا خدایی که من در او نمیتوانم چیزی ببینم، خدایی که تا یک ذره به طبیعتم لطمه میخورد، برایم زیر سؤال میرود و او را از دست میدهم و همه چیز جلویم تیره میشود، نمیتواند اله من باشد. خیلی بد است که انسان بدون اله حقیقی بمیرد. یعنی بد است که آدم بمیرد و بعد معلوم شود «الله» اله او نبوده و با او قهر بوده و اصلاً انس و رابطه ای با این الله نداشته است.
پس وقتی میگوید:«أصلُ صَلاحِ القَلب إشتِغالُهُ بِذِکرِ الله= اساس سلامت قلب، اشتغال به ذکر خداست» یعنی ما باید یک اللهی داشته باشیم که وقتی یادش میکنیم، بلافاصله برایمان قدرت بیاورد. چون وقتی یادش بیاید، خودش هم با آن هست. الله وجود مطلق است. هر جا که هستیم، پر از الله است. الله نسیه نیست. تنها موجود نقد در عالم الله است. ما پر از الله هستیم. الله همیشه با ماست. یاد هر چیزی غیر از الله و اهل بیت (علیهمالسلام) یاد خیالی است. اما یاد الله یاد حقیقی است. من باید خدایی را بشناسم که تا یادش میکنم، هوس بکنم. تا یادش میافتم، شاد شوم. این الله را من دارم. الان با من است و دوستم دارد. در آغوشش هستم. از من جدا نمیشود و من هم از او جدا نمیشوم. پشتم را خالی نمیکند و همه جا با من است. این الله خیلی دوست داشتنی است و به آدم قدرت میدهد.
علامت اینکه یک نفر الله را پیدا کرده، این است که آدم است، خوش اخلاق است، شیرین است، آرامش دارد، زودرنجی ندارد، حساسیت ندارد، با کسی درگیر نمیشود. کسی که با همه کس درگیر میشود، با خودش درگیر است، این آدم اله ندارد، چون اله همیشه به آدم شادی میدهد و آدم با همه کس در صلح میباشد.
خدا کسی است که وقتی او را داری، اصلاً با هیچ چیز دیگر عصبانی نمیشوی. چون صد است. «چون که صد آمد، نود هم پیش ماست». ما که با داشتن الله حرص و جوش زیاد میخوریم، معلوم است که او را نداریم. فکر میکنیم، خیال میکنیم که داریم. اگر الله بیاید غصه ها میرود. یعنی الله و غصه، اصلاً با هم جمع نمیشوند. میشود ما یکبار به خدا بگوییم تا تو را دارم غم ندارم.
اگر کسی میخواهد دلش را اصلاح کند و از همه مریضیها نجات دهد، باید یاد الله کند. اگر میخواهی خوب شوی، باید این دارو در بدنت برود و جزء وجودت شود. حالا یکی دارو میخورد، ولی داروی اصل نیست و تقلبی است. دکتر میگوید این دارو تقلبی است. من گفتم اصل را باید پیدا کنی و بخوری تا خوب شوی.
این یعنی ذکر قلابی هم به درد نمیخورد. الله هم قلابی اش به درد نمیخورد. ما با هر چیزی که اصلی و طبیعی باشد، کار میکنیم. آب خیالی که نمیتوانیم بخوریم، آب حقیقی میخوریم. وقتی الله را یاد میکنی، حتماً آرامش دارد، شادی دارد، قدرت میآورد، نشاط میآورد، امید میآورد. اما کدام الله؟ الله حقیقی.
کلیدواژه ها:
آثار استاد