مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
روزی رسول خدا (ص) در بازار مدینه می گذشت، غلام سیاهی را دید که او را می فروختند و او می گفت: هر که مرا بخرد، شرطش این است که نباید مرا از خواندن نماز واجب در پشت سر پیامبر منع کند.مردی او را با این شرط خرید، و رسول خدا (ص) در وقت نماز، منتظر آن غلام می شد، که می آمد و به حضرتش اقتدا می نمود.
بعد از چند روز آن غلام را ندید؛ از حالش پرسید. عرض کردند: او مریض است. پیامبر (ص) به عیادتش رفتند. بعد از سه روز دیگر احوالش را پرسیدند!عرض کردند: او امروز وفات نموده است.
پیامبر برخاست و نزد جنازه ی او آمد، خود متولی غسل و کفن و دفن او گردید.مهاجر و انصار از لطف بی شمار پیامبر به جنازه ی غلام سیاه تعجب کردند!
خداوند این آیه را نازل کرد: «همانا گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست» (حجرات13).(2)
2. راهنمای سعادت 3/457- ابواب الجنان ص107
منبع :400 موضوع 2000 داستان ،ج2 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب
کلیدواژه ها:
آثار استاد