مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
بسم رب الشهدا و الصدقین
اینجانب ناصرالدین باغانی بنده ی حقیر درگاه خداوند چند جمله ای را به رسم وصیت می نگارم.
سخنم را درباره عشق آغاز می کنم:
هر آنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
ما را به جرم عشق مواخذه می کنند گویا نمی دانند که عشق گناه نیست...اما کدام عشق!؟
خداوندا ، معبودا ، عاشقا ، مرا که آفریدی ،عشق به پدر و مادر را در من به ودیعت نهادی.
مدتی گذشت.
دیگر عشق را آموخته بودم...
اما به چه چیز عشق ورزدین را نه...
به دنیا عشق ورزیدم.
به مال و منال دنیا عشق ورزیدم.
به مدرسه عشق ورزیدم.به دانشگاه عشق ورزیدم...
اما همه اینها بعد از مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد.
یعنی عشق به تو،فهمیدم عشق به تو پایدار است و دیگر عشق ها، عشق های دروغین است...
فهمیدم که«لا یَنفعُ مالُ و لابَنون »
فهمیدم که وقتی شرایط عوض می شود«یَفّرُ المرءُ من آَخیه و صاحبة و بَنیه و اُمه و اَبیه و...»
پس به عشق به تو دل بستم.بعد از چندی که با تو معاشقه کردم به یکباره به خود آمدم!
دیدم که من کوچکتر از آنم که عاشق تو شوم و تو بزرگ تر از آنی که معشوق من قرار بگیری.
فهمیدم که در این مدت که فکر می کردم عاشق تو هستم اشتباه می کردم.
این تو بودی که عاشق من بودی و مرا می کشاندی...
اگر من عاشق تو بودم باید یک سره به دنبال تو می آمدم.
ولیکن وقتی توجه می کنم می بینم گاهی اوقات در دام شیطان افتاده ام ولی باز به راه مستقیم آمده ام.
حال می فهمم که
این تو بودی که عاشق بنده ات بودی و هر گاه او صید شیطان شده تو دام شیطان را پاره کردی...
هر شب به انتظار او نشستی تا بلکه یک شب او را ببینی!
حالا می فهمم که تو عاشق صادق بنده ات هستی ...
بنده را چه که عاشق تو شود(عنقا شکار کس نشود دام باز گیر)
پایان بخش اول
کلیدواژه ها:
آثار استاد