مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
خداوند تبارک و تعالی عشق انسان به کمال بی نهایت را در قرآن کریم به عنوان عهد و میثاق خودش نام برده است.
باریتعالی انسان را با ظرفیت مطلق و بی نهایت از روح خودش خلق کرده و این طلبِ بی نهایت در وجود انسان را شأنِ «فوق عقل» می نامیم که فقط در کنار بی نهایت آرام می گیرد. به همین دلیل، انسان ذاتاً عاشق خداوند تبارک و تعالی است و جز با رسیدن به بی نهایت، با چیز دیگری به آرامش نمی رسد.
یعنی محبت ذاتی انسان و عشق ذاتی انسان به حق تعالی، عهد خداست و در درون ما قرار دارد. خداوند از همه ی ما پیمان گرفته که عاشق او باشیم و او را دوست داشته باشیم و جز او را نپرستیم.
هر انسانی با تحلیل در درون خود، به این عهد الهی پی می برد که خداوند در آیات 26 و 27 سوره مبارکه بقره می فرماید:« یُضِلُّ بِهِ كَثِیرًا وَ یَهْدِی بِهِ كَثِیرًا وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِینَ؛ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ = [خدا] بسیارى را با آن گمراه و بسیارى را با آن راهنمایى مى كند و[لى] جز نافرمانان را با آن گمراه نمى كند؛ همانانى كه پیمان خدا را پس از بستن آن، مى شكنند و آنچه را خداوند به پیوستنش امر فرموده مى گسلند و در زمین به فساد مى پردازند؛ آنانند كه زیانكارانند».
آیات قرآن به طور کلی بیان می کنند، عده ای هستند که وقتی با راهنمایی های خداوند تبارک و تعالی روبرو می گردند، هدایت می شوند و عده ی دیگر منحرف می شوند. یعنی همان کلام خداوند و همان نور الهی، عامل انحراف آنها می شود.
چگونه عده ای با راهنمایی های خدا باز هم منحرف می شوند؟
در این آیه برای رفع این شبهه که مگر می شود کسی با کلام و راهنمایی های خدا منحرف شود؟ می فرماید: « وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِین= جز نافرمانان را با آن گمراه نمى كند». یعنی اول، شخص فاسق می شود و بعد نور خدا در او بی اثر می شود. اول انحراف پیدا می کند و بعد تنفر در او ایجاد می شود و حرف حق را قبول نمی کند. برای روشن شدن این قضیه مثالی می زنم تا بتوانیم بعداً در ادامه بحث از آن بهره برداری کنیم.
ما اول مریض می شویم؛ سرما می خوریم؛ زکام می شویم و در اثر این بیماری بوی گل و عطر و غذا را نمی توانیم استشمام کنیم. پس، ناتوانی در استشمام عطر گل و بوی غذا، بعد از انحراف مزاج صورت گرفته است. وقتی به دکتر مراجعه می کنید، دکتر می گوید: شما انحراف مزاج پیدا کرده اید، یعنی از وضعیت طبیعی خارج شده اید. انسان در حالت طبیعی از بوی گل و عطر و غذای مطبوع بدش نمی آید. اول انحراف در درون ایجاد می شود و ساختار طبیعی یک نفر به هم می ریزد، در نتیجه نمی تواند با اشیاء خوب و طبیعی ارتباط برقرار کند.
شما چه موقع احتیاج به عینک پیدا می کنید؟ زمانی که چشم دچار اشکال شده باشد. در این حالت، اشیاء برای شما آن وضوحی که قبلاً داشتند را دیگر ندارند. وقتی نزد طبیب می روید، طبیب کمک می کند و به وسیله عمل جراحی یا لیزر یا عینک، رابطه شما را با بیرون حسنه می کند. یعنی رابطه ی به هم ریخته ی بیرون که اشیاء برای شما آن وضوح را نداشت، اصلاح می شود و دید شما وضوح پیدا کند. همینطور است زمانی که انسان نیاز به سمعک پیدا می کند. زمانی که رابطه گوش و فرکانس بیرونی به هم می خورد و گوش دچار انحراف شده و از حد تعادل خود خارج می شود و با بیرون نمی تواند ارتباط برقرار کند.
طول موج محبوبترین چیز برای چشم یا زوج چشم است؛ و فرکانس محبوبترین چیز برای گوش یا زوج گوش به شمار می رود. وقتی چشم یا گوش دچار انحراف می شوند، نمی توانند با جفت یا زوج خودشان ارتباط برقرار کنند، در نتیجه چشم خوب نمی بیند و گوش خوب نمی شنود. زیرا چشم با طول موج مناسب و گوش با فرکانس یا صدای متوازن راحت است؛ همانطور که معده با غذای خوب و سالم سازگار است. هر گاه هر عضوی نتواند با زوج و جفت خودش ارتباط بگیرد، بدین معنی است که در آن عضو انحرافی ایجاد شده است.
فسق چیست؟
هرگاه رابطه انسان با جفت و زوج و محبوب خودش به هم بخورد، دچار انحراف شده است و چیزی را که حقیقتاً دوست داشتنی است، دیگر دوست ندارد؛ چیزی را که حقیقتاً خواستنی است، دیگر نمی خواهد. از چیزی که حقیقتاً معشوق اوست بیزار می شود. در ادبیات عرب به این حالت، «فسق» می گویند. فسق یعنی خروج از حد طبیعی. وقتی که گوسفندی قرار است علف بخورد، گوشت می خورد، فاسق می شود. هر چیزی که از حد طبیعی خودش منحرف شود کلمه فسق را برایش به کار می برند.
قرآن می فرماید، ما هدایت و نور می فرستیم؛ اما بعضیها با همین هدایت و نور منحرف می شوند. یعنی با همین نور و هدایت نمی توانند ارتباط برقرار کنند، چرا؟ چون فاسق شده اند. انسان اول در درون انحراف پیدا می کند و فاسق می شود، بعد در بیرون نمی تواند با زوج خودش و دوست خودش که خدا هست، نمی تواند ارتباط برقرار کند. یعنی چون خداوند انسان را عاشق خود خلق کرده و جفت فوق عقل، فقط خداست. وقتی کسی با داشتن فوق عقل، نتواند با معشوق خود ارتباط برقرار کند، دچار انحراف شده است. به عبارت دیگر، چون دچار انحراف شده است، نمی تواند با معشوق خود ارتباط برقرار کند. از این رو می فرماید، کسی که با هدایت من هدایت نمی شود و وقتی قرآن به او عرضه می شود، راه نمی آید، فاسق است.
انسان ذاتا برای عشق ورزیدن به خدا خلق شده است
حالت معمولی، عادی و طبیعی انسان زمانی است که عاشق خداوند تبارک و تعالی است. چون ذاتاً انسان عاشقِ خدا خلق شده و چون امر ذاتی است، باید خودش را نشان بدهد. اگر چیزی نمی تواند اثر ذاتی خود را نشان دهد، حتماً دچار انحراف شده است. مثلِ آب که اثر ذاتی آن این است که رفع تشنگی می کند، یا خاصیت تری و مرطوب کنندگی دارد؛ اثر ذاتی چربی این است که چرب می کند؛ اگر آب رفع تشنگی نکند یا اثر مرطوب کنندگی نداشته باشد، دیگر آب نیست.
انسان وقتی عاشق خداوند خلق شده، ظهورش باید عشق به خداوند تبارک و تعالی باشد. باید ظهورات یک عاشق و محب را داشته باشد؛ اما وقتی ندارد، در شأن انسانی دچار انحراف شده است. یعنی حد کمالات زندگی او، کمالات جمادی، گیاهی یا حیوانی است. انسان از آن جهت که بدن دارد و طالب چیزهایی است که محسوس و ملموس هستند، جماد است و از آن جهت که رشد، تغذیه و تولید مثل می کند و قدرت بدنی دارد، گیاه است؛ از آن جهت که غریزه جنسی دارد، همسر گزینی می کند و تشکیل خانواده می دهد. مسکن گزینی می کند؛ تفریح دارد؛ کار و شغل دارد؛ عواطف و احساسات خانوادگی دارد و در قبال خانواده مسئولیت دارد. نسبت به خانواده مهربان است و عاطفه می ورزد، برای رفاه خانواده اش تلاش می کند. از آن جهت که در مقابل خطرات، به دیگران خدمت می کند، حس خدمت به همنوع دارد. حس خدمت حتی به غیر همنوع دارد. از آن جهت که قوه ی غضب دارد و از حریم خود، خانواده، همنوع و غیر همنوعش دفاع می کند، حیوان است. از آن جهت که در زندگی اجتماعی، شغلی، پستی، مقامی را اشغال می کند. از آن جهت که دارای اخلاق پسندیده و نیکو است، مثل وفاداری، حیا، غیرت، نجابت، انضباط، امانتداری، حیوان است؛ زیرا همه اینها در حیوانات هم هست. انسان فقط از این جهت که عاشق خداست می تواند انسان باشد. اما وقتی این کمال از انسان گرفته شود، شأن زندگی انسان، یعنی سطح کمال زندگی او سقوط می کند. در این صورت، یک حیوان خوب می شود. انضباط اجتماعی دارد؛ امانتدار است؛ درستکار است؛ به مردم خدمت می کند؛ روحیه خدمت به همنوع دارد؛ مهربان است؛ نجابت دارد؛ کار می کند؛ زندگی اجتماعی دارد؛ یک شغلی را در زندگی اجتماعی احراز می کند؛ این ها کمالاتی است که در حیوانات هم وجود دارد.
بنابراین، انسان وقتی که عاشق خدا نیست و اثر ذاتیِ خود را نشان نمی دهد، نشانه این است که انحرافی در فوق عقل ایجاد شده که نمی تواند عشق به خدا را داشته باشد. وقتی اسم خدا می آید، بدش می آید. وقتی اسم ابدیت می آید؛ وقتی اسم محبوب می آید؛ وقتی اسم می، مطرب، عیش و نوش های الهی می آید، خوشش نمی آید. اما اگر سخن از عیش و نوش حیوانی باشد، شاد می شود؛ سخن از بزم و رقص حیوانی باشد، خوشش می آید. اما از شرکت در بزمهای انسانی لذتی نمی برد و اعصابش هم خرد می شود.
به فرموده ی قرآن شخصیت فاسق، انحراف پیدا کرده و با هدایت و نور سازگاری ندارد. در نتیجه هر چه هم به او بگویی، در گوش و قلبش نمی رود. چنین کسی اول باید برگردد و انحرافش را درست کند تا بعد نور و هدایت در قلب او رسوخ کند. باید اول چشم را دستکاری کرد، تا بتواند با طول موج خارجی ارتباط برقرار کند. گوش باید دستکاری شود تا بتواند با فرکانس ارتباط برقرار کند. معده باید اصلاح شود تا بتواند غذا بخورد. قاعده این است. فطرت باید دستکاری شود و به حالت تعادل و سلامت برسد تا عاشق خداوند شود و بتواند از خداوند لذت ببرد. آن گاه ارزش این همه دعوتهای الهی را خواهد فهمید که خداوند این همه به خلوت کردن با خودش و لذت بردن از خودش دعوت کرده است.
با این تفاسیر و مثال ها که بیان شد پاسخ این سوالها روشن است که چرا ما نمی توانیم با خدا ارتباط برقرار کنیم؟ چرا نمیتوانیم از خدا لذت ببریم؟ چرا دلتنگ خدا نمی شویم؟ تازه می فهمیم که چرا دلمان برای معشوقهای گیاهی، جمادی، حیوانی مان تنگ می شود و خلوت با آنها را دوست داریم و می پسندیم و احساس کمبود و نیاز به آنها می کنیم؛ اما چرا احساس نیاز به خدا نمی کنیم؟
مهمترین خصلت فاسق، نقضِ پیمان است
توضیح مهمی که خدا در مورد شخصیت فاسق می دهد، این است:«الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ= همانانى كه پیمان خدا را پس از بستن آن مى شكنند». به این کلمات خوب دقت کنید، چون بعداً با اینها کار داریم. فاسق کسی است که عهد خدا را نقض می کند، بعد از اینکه این عهد بسته شده است. بعد از این که در وجودش این عهد بسته شد، نقضش می کند. به خدا می گوید نه من نیستم. خدا او را برای جاودانگی، ابدیت و خلیفة اللهی خلق کرده، اما او می گوید، نه برای من همین دنیا بس است. من همین جا را می خواهم. در آیات دیگر می فرماید: « اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ[1] = (چون بار گران) به خاک زمین سخت دل بستهاید؟ آیا راضی به زندگانی دنیا عوض آخرت شدهاید؟ در صورتی که متاع دنیا در پیش عالم آخرت اندکی بیش نیست».
خدا در ذات ما با ما عهد بسته که عاشق او باشیم. فاسق کسی است که پیمانش را با خدا می شکند. یعنی به جای اینکه بنای زندگی اش را در راه رسیدن به معشوق نهایی خود قرار دهد، در مسیر رسیدن به کمالات جمادی، معشوقهای گیاهی و حیوانی قرار می دهد.
دل به این و آن مده ای بوالهوس دل به آن ده کان دلت داده است و بس
دل را به صاحب دل بدهید. امام صادق علیه السلام می فرماید: «القلب حرم الله فلا تسکن حرم الله غیر اله= قلب حرم خداست غیر خدا را در قلبتان راه ندهید». حرم مال خداست. اصلاً خانه ی اوست. غریبه را نباید راه بدهی.
فاسق، قطع پیوند می کند
از ویزگی های فاسق این است که نقض پیمان می کند. «وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ= قطع می کنند آنچه را که خداوند امر به پیوند با آن کرده است». خداوند امر به پیوند به چیزهایی کرده که فاسق چون نقض عهد می کند، ارتباطش را با آن چیزها هم قطع می کند.
اولین چیز چیست؟ خود خداوند تبارک و تعالی است که ما مأمور به پیوند با او هستیم. مأموریم از طرف ذات خودمان که با او پیوند برقرار کنیم و کسی را مثل او قرار ندهیم. می فرماید:« وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ[2] = و با خدا معبودى دیگر مخوان خدایى جز او نیست».
پس بیخود خودتان را این طرف و آن طرف عمر تان را تلف نکنید، هیچ کس جز خدا نیست که شما را آرام و ارضا کند. این قاعده است. پس فاسق پیوندی را که به آن امر شده می گسلد. حالا برای ما سه کلمه ماند:«میثاق، عهد و پیوند». این سه تا در ذهن تان باشد، چون اینها کلید ورود به زیارت عاشوراست.
انسان با خدا عهد کرد که شیطان را پرستش نکند
آیه ی عهد با خدا این است:«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ؛ وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ= اى فرزندان آدم مگر با شما عهد نكرده بودم كه شیطان را مپرستید زیرا وى دشمن آشكار شماست؛ و اینكه مرا بپرستید این است راه راست». (سوره مبارکه یس/60-61)
این خطاب کلّی است که «ای فرزند آدم»، تنها به مومنین نمی گوید. ای فرزندان آدم آیا از شما عهد نگرفتم که شیطان را نپرستید؟
در این یک بحث، خواهش می کنم، فقط این بحث را از بنده نیایید بشنوید. اگر می توانید سعی کنید که این بحث را قبول نکنید و آن را رد کنید. قلم دستتان بگیرید و بنویسید و بگویید من نمی توانم قبول کنم که ذاتاً خدا را دوست دارم. آیا می توانید؟ بگویید که من نمی توانم قبول کنم خدا را دوست ندارم. این یادتان باشد ما بحث دینی نمی کنیم. این بحث روان شناسی و بحث عقلی صرف است.
وقتی کاوش می کنید و انسان را می شکافید، جز عشق به خدا چیز دیگری در او پیدا نخواهید کرد. امام با قاطعیت می فرماید، رئیس جمهور آمریکا هم عاشق خداست. یعنی این حقیقت غیر قابل انکار است که همه انسانها همین هستند. کاوش بکن، سعی کن، این قاعده را قبول نکنی، زور بزن این را از دلت بیرون کنی. بگویید ما در واقع عاشق چیز دیگری هستیم. قیمت ما چیز دیگری است. ارزش ما چیز دیگری است. با خودتان درگیر شوید که قبول نکنید. این کار، کار خوبی است؛ تمرین خوبی است. بعد ببینید چه می خواهید جای این بگذارید. روی این کار کنید.
« أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ» از شما پیمان نگرفتم که شیطان را نپرستید؟ خداست دارد از خلقت خودش خبر می دهد. می گوید، من از همه شما عهد گرفتم که دنبال شیطان نروید، هر وقت رفتید، قطعاً با چشم باز نقض پیمان کرده اید. شیطان دشمن آشکار شماست.
عهد دیگری که خداوند از انسان گرفت، چه بود؟
خداوند از انسان عهد گرفت: «وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ = من را عبادت کنید این راه راست و صراط مستقیم است». خدا را عبادت کنید، این است راه راست.
در جلسه قبل توضیح دادم که چرا تنها راه رسیدن ما به سعادت و سندیت و مطلق شدن و آزادی کامل این است که راه خدا را برویم و گفتیم عبادت، عبارت است از کاهش ظرفیت طبیعت به نفع فطرت. این راه مستقیم است. خودم خلق تان کرده ام، خودم از نزد خود شما را در طبیعت فرستاده ام، خودم هم باید راهنمایی تان کنم. خودم خالق تان هستم، خودم ربّ تان هستم. خودم مالک شما و مدبّرتان هستم. اله تان خودم هستم. رازق تان خودم هستم. خودم به شما راه آن طرف را نشان می دهم. چه کسی به جز منِ خدا می تواند راه را به شما نشان بدهد؟ چه کسی می تواند برای هدایت شما جلوی مرا بگیرد؟ اصلاً چه کسی غیر از من شما را می شناسد که بخواهد هدایت تان کند؟ «قل انّ هدی الله هو الهدی= فقط هدایت خدا هدایت است». اگر سراغ هدایتی غیر از هدایت الله رفتید، از طریق طبیعی خارج شده اید. انسان فاسق است که هدایت خدا را کنار می گذارد و به خیال خودش دنبال هدایت می رود.
حکایت انسانهای روزگار ما این است که اکثرا پشت کرده اند به خالق، رب، مدبر، معشوق، محبوب و راهنمای شان. همه پشت کرده اند به رهبران معصوم و از انسانهای ناقص، ضعیف، اسیر و گرفتار و کور راهنمایی می گیرند. التماس این و آن را می کنند برای هدایت. این وضعیت بشر امروز است. اصل را رها کرده اند و به چیزی چسبیده که اصلاً فرع هم محسوب نمی شود.
ببینید چه آیاتی در قرآن برای ما فرستاده شده و ما از کنارش ساده رد می شویم. این همه آیه فرستاده که من از همه شما عهد گرفتم و روزی باید به این عهد جواب دهید. انسان جز با درون خودش، با چیزی محاکمه نخواهد شد. در روز محاکمه خواهند گفت: «اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْیَوْمَ عَلَیْكَ حَسِیبًا[3] = نامه ات را بخوان كافى است كه امروز خودت حسابرس خود باشى».
فرق حدیث قدسی با قرآن چیست؟
احادیث قدسی را از کتاب «سخن خدا» که مجموعه ای از احادیث قدسی است برایتان می خوانم. فرق حدیث قدسی با قرآن این است که تمام کلمات قرآن حتی «واو» آنرا خداوند تبارک و تعالی انشاء کرده است و اما حدیث قدسی فرمایشات خود خداوند به انبیاء است و انبیاء با کلام خودشان هر چه را که از خداوند گرفته اند، طبق کلام خودشان به مردم گفته اند.
در امان بودن از عذاب، نتیجه ی اقرار به وحدانیت الله است
این حدیث قدسی را پیامبر نقل می کنند: « إنّی أنا الله لا إله إلاّ أنا، فمن أقرّ لی بالتوحید دخل حصنی، ومن دخل حصنی أمن من عذابی[4]= در حقیقت من الله هستم، هیچ معبودی جز من نیست، هر کس اقرار کند به وحدانیت من، داخل حصن من شده است و کسی که داخل حصن من شد، از عذاب من در امان است».
دوباره حضرت می فرماید: « أننی انا الله لا إله إلا انا فاعبدونی، بشهادة ان لا اله الا الله بالاخلاص دخل حصنی و من دخل حصنی أمن من عذابی= من خدایی هستم که خدایی جز من نیست، پس من را عبادت کنید، هر کس از شما بیاید و با اخلاص شهادت دهد به این که خدایی نیست جز الله، داخل در حصن من می شود و هر که در حصن من داخل شد از عذاب من در امان است».
«من جاء منكم» یعنی بتواند خودش را نزد من برساند. آیه ی قرآن است: « إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ[5]= مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بیاورد». روزی که نه مال، نه فرزند و نه هیچ چیز دیگری به درد نمی خورد، مگر این که شخص با قلب سلیم پیش خداوند بیاورد.
امام صادق علیه السلام فرمودند: «القَلبُ السَّلیمُ الذی یَلقَى رَبَّهُ، و لیسَ فیهِ أحَدٌ سِواهُ[6]= دل سالم، دلى است كه پروردگارش را دیدار كند در حالى كه احدى جز او در خود نداشته باشد». وقتی رسید پیش خدا، قلبش سالم باشد. داشتن قلب سالم یک نعمت بزرگی است. اما به شرطی که این قلب را نگهداری کنی و با خودت ببری. اگر بتوانی از برزخ آن را رد کنی.
ما جنینیم و در رحم مادر. سخت ترین مرحله ی گذرِ یک جنین، موقع تولد است. هنر این است که وقتی داری متولد می شوی، هیچ کس و هیچ چیز معشوق اصلی ات را از تو نگیرد.
هنگام جان دادن یکی از این متدیّنین، بالای سرش گفتند که بگو: «اشهد ان لا اله الا الله» نگفت. هر کاری کردند نگفت. حالش خرابتر می شد. سرانجام نمرد و بهبود پیدا کرد. از او پرسیدند: چرا در آن لحظه، شهادتین را نمی گفتی؟ گفت: والله من یک چیزی داشتم خیلی به آن علاقه داشتم. شیطان آن را برداشته بود و می گفت: اگر بگویی این را می شکنم.
این که می گوییم «لا اله الا الله» را با خودش ببرد، یعنی وقتی او را صدا می کنند، بگوید: «لبیک، چشم می آیم». وقتی اسم مرگ یعنی اسم تولد می آید، قند در دلش آب شود و لذت ببرد از اینکه نزد خدا می رود. این می شود قلب سلیم. باید به یاد این مژده علی علیه السلام بیفتد که فرمود: «یا حارث من یمت یرنی= ای حارث هر کسی بمیرد، مرا خواهد دید» و شاد باشد که خدمت امیرالمومنین علیه السلام می رسد، این قلب سلیم است.
اوج تهیه قلب سلیم در جبهه بود
جبهه اوج پیوند همه بچه ها با معشوق خودشان بود. هیچ چیز هم نمی توانست، جلوی شان را بگیرد. حالتها هم خیلی قشنگ بود. یکی را که می زدند، زحمت می کشید و به زور به خودش تکانی می داد و دست در جیبش می کرد یک مهر در می آورد و به سجده می رفت. دوست داشت اینگونه و در حال سجده به ملاقات خدا برود. سجده یعنی هم آغوشی؛ سجده حالتِ فنا فی الله است. هول عملیات و تیر و ترکش و خمپاره اصلاً او را نمی گرفت. یکی مادرش را صدا می کرد: «یا زهرا»؛ دیگری می گفت:«حسین جان». به همان سبکی که در هیئت گفته بود، حسین جان. به همان سبک سینه می زد و می گفت: «حسین جان».
خدا رحمت کند اکبر رمضانی را، به همان شیوه ای که در هیئت سینه می زد و می گفت: حسین جان. در میدان مین رفته بود. ترکش سوراخ سوراخش کرده بود و داشتند او را عقب می آورند؟ آرام نمی گفت: حسین حسین جان. به شیوه ی هیئت می گفت. خیلی سلحشوری می خواهد؛ خیلی کله ی داغ می خواهد؛ خیلی بد مستی می خواهد که انسان با آهنگ خاص، معشوقش را صدا کند و برود. دیگری می گفت: «یا صاحب الزمان».
خدا رحمت کند جواد مقدسی را. داشت تیراندازی می کرد در آن اوج، شب عملیات به من گفت: آقای شجاعی فردا آخرین عملیاتم است. ما مرتب تعارف می کردیم این یعنی چی؟ آقای مقدسی، نگو این حرف را. گفت: حالا دارم به تو می گویم، حواست باشد. درگیر شدیم، خیلی صحنه سختی بود در درگیری نفر به نفر با این ضد انقلابهای کردستان کومله و دموکراتها؛ بعد من را صدا کرد، گفت: «کله پاچه می خوری پا شو بیا، یکی را زدم». همیشه شوخی می کرد. چقدر تسلط می خواهد در آن وضعیت شوخی هم بکنی. قلب سلیم یعنی این. بعد بلافاصله او را زدند، به پشت افتاد. یکی دوید کمکش کند؛ گفت: «نمی خواهم بیایی کمکم، فقط بیا بوست کنم دارم می روم». این شوخی نیست خیلی آرامش و قدرت می خواهد، در آن وضعیت سخت، آنقدر آرام باشد.
یاد هیچ چیزی نمی افتاد جز معشوق خودش. جز حقیقت خودش. بله معصومین هم تجلیات همان معشوق هستند. یعنی خدا در قالب امام حسین علیه السلام در قالب حضرت زهرا سلام الله علیها خدا در قالب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف. این تجلیات معشوق است.
تمرینی که برای گفتن «لا اله الا الله» گفته بودم که «لا اله الا الله» بگویید و این «لا» را بکشید و آنقدر بکشید سر هر چیزی که می خواهد دلتان را قلقلک بدهد، هر چیزی که می آید تا شما را قلقلک بدهد این «لا» را سرش بکشید، «لا اله» بعد از آن هیچ چیزی دیگری نمی ماند، فقط یک اله می ماند. دیو چو بیرون رود فرشته درآید. هیچ هم نگو دروغ می گویم، می ترسم ریا شود، فقط همین را ادامه بده.
خداوند چه کسی را می بخشد؟
«فاذا قال العبد: لا اله الا الله فیقول الله تبارک و تعالی: اشهدوا سکان سماواتی، انی قد غفرت لقائلها= وقتی بنده ای بگوید: «لا اله الا الله»، خداوند می گوید: ای ساکنان آسمانهایم! شاهد باشید که من گوینده آن را بخشیدم». «غفرتُ» یعنی موانع را از سر راهش برمی دارم.
از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت شده است:«جَاءَ جَبْرَئِیلُ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ طُوبَى لِمَنْ قَالَ مِنْ أُمَّتِكَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ = روزى جبرئیل به نزد پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله آمد و عرض كرد: اى محمّد! خوش به حال انسانى از امّت تو كه بگوید: لا اله الاّ اللّه وحده وحده وحده (هیچ خدایى جز خداى یگانه نیست) و سه بار هم تكرار كند او یكتاست». ان شاءالله با زبان بگوییم و ان شاءالله طوبی نصیب مان شود. قلبمان هم با ما راه بیاید. امام سلام الله تعالی علیه فرمودند: انسان بدون تلقین به جایی نمی رسد. ما باید به قلبمان تلقین کنیم و با زور به طبیعت فشار بیاوریم و آن را بیرون کنیم.
بندگان من را داخل بهشت کنید!
و در آخر می فرماید: « مَلاَئِكَتِی وَ عِزَّتِی وَ جَلاَلِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَیَّ مِنَ اَلْمُقِرِّینَ لِی بِتَوْحِیدِی وَ أَنْ لاَ إِلَهَ غَیْرِی وَ حَقٌّ عَلَیَّ أَنْ لاَ أَصْلِیَبِالنَّارِ أَهْلَ تَوْحِیدِی أَدْخِلُوا عِبَادِیَ اَلْجَنَّةَ[7] = اى فرشتگان من! بعزت و جلال خودم سوگند كه هیچ آفریدۀ را نیافریدم كه در نزد من دوستتر باشد از كسانى كه از براى من بتوحید من اقرار دارند به اینكه خدائى غیر از من نیست و سزاوار است بر من كه اهل توحیدم را به آتش نسوزانم. بندگان مرا داخل بهشت كنید».
چرا دارم این حدیث را از زبان خود خدا می خوانم؟ می خواهم بگویم که ارزش در کجاست؟ مبنای انسانیت کجاست؟ وقتی تو غیر را جدا کردی، خالص شدن تو در همان نفخه الهی است که از خود خداست و اینگونه قرب حاصل می شود. مثالی که جلسه قبل گفتم یک آهنربا را در نظر بگیرید، کدام تکه ها را بیشتر و زودتر جذب می کند؟ آنهایی که آهن بیشتری داشته باشند. یعنی هر چه قدر خالصتر باشد، زودتر جذب آهنربا می شود. قرب یعنی این. قرب یعنی وقتی غیر خدا را دور کنی، زود جذب خدا می شوی. پس فاصله زمانی فعلاً نیست. قدرت افراد به این است که چه کسی زودتر بتواند خودش را خالص و تخلیه کند. اصل، میزان تخلیه ای است که شخص می کند؛ قرب خود به خود حاصل می شود. ما اگر بخواهیم به سوی خدا برویم، فاصله ای نیست، راهی نیست، عمرها هستند، «تو خود حجاب خودی حافظ، از میان برخیز».
کلیدواژه ها:
آثار استاد