مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
شعیب عقرقوقی گوید: امام موسی بن جعفر فرمود: فردا مردی از اهل مغرب به نام یعقوب ترا ملاقات می کند و از احوال من می پرسد او را به خانه ام راهنمائی کن.
من او را در طواف یافتم و حال احوال کردم، دیدم مرا می شناسد.گفتم: از کجا مرا شناختی؟ گفت: در خواب کسی مرا گفت: که شعیب را ملاقات کن و آنچه خواهی از او بپرس. چون بیدار شدم نام ترا پرسیدم ترا به من نشان دادند.او را مردی عاقل یافتم و به درخواستش او را به خانه امام بردم و اجازه طلبیدم و امام اجازه دادند.
چون نگاه امام به او افتاد فرمود: ای یعقوب دیروز اینجا (مکه) وارد شدی، اما بین تو و برادرت فلان جا نزاعی واقع شد و کار به جائی رسید که همدیگر را دشنام دادید و این طریقه ی ما و دین پدران ما نیست، ما کسی را به این کارها امر نمی کنیم، از خدای یگانه و بی شریک بپرهیز. به این زودی مرگ ما بین تو و برادرت جدائی خواهد افکند و این بخاطر آن شد که شما قطع رحم کردید. او پرسید: فدایت شوم، مرگ من کی خواهد رسید؟ فرمود:همانا اجل تو نیز نزدیک بوده لکن چون تو در فلان منزل با عمه ات صله کردی و رحم خود را وصل کردی بیست سال به عمرت افزوده شد.
شعیب گوید: بعد از یک سال یعقوب را در حج دیدم و احوال او را پرسیدم، گفت: برادرم در آن سفر به وطن نرسیده وفات یافت و در بین راه به خاک سپرده شد.(2)
2. منتهی الآمال 2/206
منبع : یکصد موضوع 500 داستان ، ج1 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر ناصر
کلیدواژه ها:
آثار استاد