www.montazer.ir
سه‌شنبه 26 نوامبر 2024
شناسه مطلب: 3390
زمان انتشار: 16 اوت 2015
عابس شاکری

عابس شاکری

در روز عاشورا عابس به شوذب گفت: چه می خواهی بکنی؟ گفت: می جنگم تا کشته شوم.

عابس بعد از گفتگو با شوذب، نزد امام حسین آمد و عرض کرد: ای پسر رسول خدا! امروز تو نزدم از همه عزیزتری، اجازه ی میدان می طلبم و تو را گواه می گیرم که بر طریقه ی تو و پدرت ثابتم.

این را گفت و شمشیر از غلاف کشید و به میدان آمد.

ربیع بن تمیم گوید: چون دیدم عابس با حالت خشم رو به لشکر ما می آید؛ و مکرر شجاعت او را مشاهده کرده بودم، گفتم: ای مردم! این پسر ابی شبیب است شیر شیرهاست، مبادا کسی برابر او رود.

هر چه مبارز طلبید، کسی جلو او نیامد. عمر سعد فریاد زد، وای بر شما! سنگبارانش کنید. پس لشکر او را سنگباران کردند. او هم زره و کلاه خود را به پشت انداخت و حمله کرد.

ربیع گوید: هر آینه دیدم که بیش از دویست نفر از دور او فرار می کردند تا این که، آن قدر  بر او حمله کردند، تا بدنش خسته شد و از جنگ کردن عاجز شد.

پس لشکر عمر سعد سرش را بریدند؛ و او را به شهادت رساندند. سر او در دست آنان بود و هر یک می گفتند: ما او را کشتیم.

عمر سعد گفت: نزاع نکنید، یک نفر او را نکشته، همه در قتل او شریک هستید. امام زمان در زیارت ناحیه ی مقدسه بر او سلام داده است: السلام علی عابس بن ابی شبیب الشاکری.(3)

 

3. رمز المصیبه 2/126- جلاء العیون ص 566

منبع :400 موضوع 2000 داستان ،ج2 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب

نظری داده نشده

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed