مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
فاسق یعنی موجودی که از روند طبیعی و سزاوار خودش خارج شده است. مثل گوسفندی که گوشتخوار شده است. چرا گوشتخواری برای گوسفند فسق است؟ چون از روندی که خدا برایش تعیین کرده که باید علفخوار باشد، تجاوز کرده است. فسق به معنی ضعف و قطع ارتباط با خداوند تبارک و تعالی است. چون انسان حامل نفخه ی الهی است. به محض این که از حقیقت، اصل، ریشه و وطن خودش جدا شود و ارتباطش با خداوند ضعف پیدا کند، فاسق می شود. ممکن است خیلی نماز و دعا هم بخواند و خیلی صورت های مقدس هم انجام دهد، اما دچار ضعف ارتباط است و از اصل خودش جدا شده و فاسق است.
خداوند فرموده: «الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ[1] = کسانی که عهد خدا را پس از محکم کردن آن میشکنند و رشتهای را که خدا امر به پیوند آن کرده میگسلند و در میان اهل زمین فساد میکنند، اینها به حقیقت زیانکارند.» طبق این آیه، فاسق کسی است که عهد خدا را می شکند. وقتی طبق آیه ی «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی[2]»، خداوند نفخه ای از روح خودش را در انسان دمیده، این همان عهد جدی و حقیقی است که با خدا بسته است. فاسق کسی است که این عهد را بشکند و رابطه ی وجودی خودش را با خداوند انکار کند. به جای این که ریشه ی خودش را از بالا به پایین ببیند، از پایین به بالا می بیند. یعنی خودش را واژگون می بیند. شروع و ریشه ی ما از خداست. به طبیعت آمده ایم و می خواهیم دوباره به جایی که در آن بودیم برگردیم. « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ[3] = ما به فرمان خدا آمدهایم و به سوی او رجوع خواهیم کرد.». بعضی ها این رابطه ی وجودی و حقیقی را انکار می کنند و روی آن را می پوشانند که ما اصطلاحاً به آن ها کافر یعنی پوشاننده، می گوییم. چون کافر خودش را تنها از طبیعت می داند، فقط با کمالات «جمادی، گیاهی و حیوانی» معنا می کند. وقتی این کار را کرد و خودش را این طور معنا کرد، دیگر ارتباطش با خداوند قطع است. حقیقت آسمانی و ماورای طبیعی خودش را انکار می کند. این حقیقت را انکار می کند که اصل و ریشه اش از آن جاست و اصلاً مال اینجا نیست و این جا فقط یک رحم است و او در رحم دنیا کاری جز آمادگی برای تولد ندارد.
خداوند انسان را امر به پیوند و ارتباط با خودش کرده است
اولین چیزی که خداوند در نظام خلقت انسان را امر به پیوند با آن کرده، خود خداوند است. این امر با خلقت انسان انجام شده است. مثل این که خداوند امر کرده که ما آب و غذا بخوریم. اما چرا این در روایات و آیات نیامده است؟ چون پیوند وجودی، خودش حرف می زند و عقل، خودش کافی است.گاهی شرع به حکم عقل، ممکن است یک حکم ارشادی کند. «کُلَما حُکمُ بِهِ العَقل حُکم ُبِهِ الشَرع[4] = هر چه عقل بر آن حکم کند، شرع هم حکم می کند.» مثلاً اگر کسی بگوید: در دین ما هست که نباید آب و نان بخورید و نباید ازدواج کنید. به محض این که کسی این را بگوید، می فهمیم که دین او قلابی است. چون متناسب با مقتضای وجود انسان نیست. دینی که می گوید: ازدواج نکن! دینی که می گوید: لذت نبر! تفریح نکن! و انسان را نابجا محدود می کند، قلابی است. چون خداوند قبل از این که بخواهد با دین به من بگوید: این کار را نکن! با ساختار وجودیم به من گفته: این کارها را بکن!
باید به این مسئله توجه داشته باشیم که در درجه ی اول، ارتباط ما با حق تعالی باید حفظ شود. چون حقیقت و اصل و ریشه ی ماست. خداوند نحوه ی ارتباط خودش با ما را در قالب ارتباط ما با مثل اعلی که نور واحد اهل بیت (علیهم السلام) است، تنظیم کرده است. بنابراین، اگر کسی بخواهد فاسق نشود و از حقیقت خودش خارج نشود، باید حتماً با آن چه که خداوند امر به پیوند با آن کرده، ارتباط داشته باشد. وجود من خودش داد می زند که من باید با خدا پیوند داشته باشم و بدون خدا نمی توانم زندگی کنم.
چرا شخصیت های بزرگ تاریخ، دارای روح بزرگی بودند؟ چون میزان «بی نهایت طلبی» شان زیاد بوده است. به همین دلیل به بزرگی روح رسیدند و سطح خواسته هایشان زیاد شد. روح های بزرگ، یا منفی هستند، یا مثبت. اما به قول شهید مطهری، همه بزرگوار نبودند. زیرا بین بزرگی و بزرگواری، فرق هست.
بزرگان تاریخ از اسکندر، چنگیز، هولاکو خان، نادرشاه و صدام و ... گرفته تا رییس جمهورهای آمریکا و سایر قلدران و زور مداران جهان، همه همینطور بودند.
دین، مساوی با فطرت است
اتصال به خداوند، قبل از این که به زبان خداوند و پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) بیاید و به اصطلاح تبلیغ شود، این امر، اول در وجود انسان صورت گرفته است. برای همین انبیاء ما را به چیزی دعوت می کنند که وجود ما اول به آن مسلح شده و پیام را مطابق با آن وجود می دهند. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا[5] = پس تو مستقیم، روی به جانب آیین پاک اسلام آور، در حالی که از همه ی کیش ها روی به خدا آری و پیوسته از طریق دین خدا که فطرت خلق را بر آن آفریده است، پیروی کنی.» ریشه ی دین، همان فطرت و خلقت است. تمام دستورات دین، دستورات وجوبی است، نه اعتباری. یعنی چون تو این گونه هستی، این دستور به تو داده شده است و واجبات و مستحبات، با ساختار سازگار است و با تو ارتباط دارد. محرمات دین، هیچ تناسبی با ساختار وجودی تو ندارد.اما مکروهات، به انتخاب خودتان می باشد. در مبحث راه شناسی برایتان توضیح دادم و گفتم: ریشه ی بایدها و نبایدها، هستی هاست. «هستی ها و نیستی ها» هستند که تکلیف «بایدها و نبایدها» را روشن می کنند.
امر کردن خداوند به اتصال با خودش، یک امر اعتباری نیست. تمام امرها و واجبات و نهی های خدا، قبل از این که به زبان خدا بیاید و به وحی برسد، در نظام خلقت امر شده و با خلقت اینطور امر شده که به دنبال آب و نان و نور و صوت برویم و اینها عادی و طبیعی است.
در روایت داریم، اگر کسی برای خدا هم ازدواج نکند و برای خودش ازدواج کند و بگوید: من نیاز دارم و می خواهم ازدواج کنم، خداوند برایش ثواب می نویسد. چون به امر فطری خدا عمل کرده و این ثواب دارد. اگر کسی شب شام نخورد، رگ عشاء که رگی در بدن است، لعنتش می کند. چون او شام می خواهد، البته زیاد نه! حضرت فرموده: اگر شده، شام یک خرما بخورید. این کار را انجام دهید و حتی اگر برای خدا هم نباشد، به ثواب خواهید رسید. اما اگر کسی خدا را در نظر بگیرد، قطعاً به ثواب بیشتری می رسد.
اهل بیت (ع) حقیقت وجود عالم هستند و محبت آن ها اعتباری نیست
ما مأمور هستیم که با اهل بیت (علیهم السلام) ارتباط داشته باشیم. ارتباط ما با اهل بیت (علیهم السلام) اعتباری نیست. امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و سایر معصومین، مثل شخصیت های مقدس تاریخی مانند کنفوسیوس و بودا نیستند که ربطی به پیروان شان نداشته باشند. درست است که این گونه شخصیتها رعایت مردم را می کردند و کارهای خوبی انجام می دادند و تبلیغ کرده و مردم را دوست داشتند و کم کم موجب یک دین شدند؛ ولی هیچ ارتباطی بین آن ها با اصحاب شان و طرفداران شان از نظر وجودی، وجود نداشت.
ممکن است کنفوسیوس و بودا دستوراتی داشته باشند که ریشه در فطرت انسان داشته باشند؛ اما ارتباطی بین خودشان و پیروانشان وجود ندارد و شخصیتی جدا از مردم هستند. اما اهلبیت (علیهم السلام) این طور نیستند. خداوند می فرماید:«قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى[6]= بگو: من از شما اجر رسالت را به جز این نخواهم که مودّت و محبّت مرا در حقّ خویشاوندان منظور دارید (و دوستدار آل محمّد باشید، که این اجر هم به نفع امت و برای هدایت یافتن آنهاست).» خدا می گوید: من اساساً خلقت را با اهل بیت (علیهم السلام) ساخته ام و از نور این ها خلقتان کرده ام.
بنابراین، محبت اهل بیت (علیهم السلام) اعتباری نیست که ما دوست شان داشته باشیم یا دوست شان نداشته باشیم و لازم باشد درباره ی آن ها بحث کنیم. سنی ها این طوری هستند. اما شیعیان این طور نیستند. نمی شود گفت:«آن ها به دین خود و ما هم به دین خود». بلکه باید گفت: اهل بیت ع حقیقت وجود عالم هستند. آن ها اصل وجودی و اصل خلقت و ریشه ی ما هستند. بنابراین، قبل از این که خداوند در خارج « قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى» را بگوید، در درون ما این را گذاشته است. آن دستور، مطابق ساختار درونی ماست و نمی شود بگوییم: دوست شان نداریم. باید دوست شان داشته باشیم. زیرا در غیر این صورت، اصلاً انسان نیستیم و ساقط می شویم.
همان طور که رئیس جمهور آمریکا عاشق خداست، همان طور عاشق امام زمان و اهل بیت (علیهم السلام) و سید الشهداء (علیه السلام) هم هست. چون سید الشهداء (علیه السلام) شخصیتی نیست که ما بگوییم: ای مردم، ما شیعه هستیم. امام ما آدم خوب و کار درستی است. خصوصیات و ویژگی هایی داشته و برویم اینها را تبلیغ کنیم. بعد طرف خوشش بیاید و بگوید: بله، مثل این که آدم خوبی است و ما مخلصش هستیم و از حالا به بعد ارادتمندش هستیم. این طوری نیست. شما اگر طرف را تکانی بدهی که خودش را پیدا کند، می بیند که نیاز به سیدالشهداء دارد و امکان ندارد که او را نخواهد. هرکس قدمی در راه کنار گذاشتن خودش بردارد، اهل بیت (علیه السلام) را پیدا می کند. فرق هم نمی کند که شیعه باشد یا نباشد. بودایی است و به آیین بودا عمل می کند. یک مقدار تزکیه نفس می کند، می بیند که عاشق سیدالشهداء (علیه السلام) است. یک مسیحی که آدم خوبی است، یک مقدار تزکیه ی نفس می کند و به آموزش های ناقص انجیل و مسیح عمل می کند، بعد می بیند که عاشق سید الشهداء (علیه السلام) است.
پس سید الشهداء در خود من است. اصل و ذات من است. تمام ائمه (علیهم السلام) هم همین طور هستند. امام هادی (علیه السلام) در زیارت جامعه ی کبیره می فرماید: هروقت خواستید با ما اهل بیت (علیه السلام) حرف بزنید، ما را این طوری خطاب کنید: «اَرْوَاحُكُمْ فِی الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُكُمْ فِی النُّفُوسِ = روح شما در تمام روح ها هست و انفس شما در همه ی نفوس هست.» یعنی هر یک از انسانها یک سید الشهداء در وجودشان دارند. اهل بیت ع حتی در روح دشمنان شان هم حضور دارند. حالا اگر کسی بپرسد «اگر در وجود دشمنان شان هم هستند، چرا آنان را کشتند؟ این آیه شریفه را می گوییم خداوند می فرماید:« وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ كَیْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ= و با آنكه دلهای شان بدان یقین داشت، اما از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند. پس ببین فرجام فسادگران چگونه بود».
تزکیه، تابش نور ائمه (ع) را در روح انسان بیشتر می کند
هرچه شما آینه ی کثیف را بیشتر تمیز کنید، این آینه چیزها را بهتر نشان می دهد. هرچه شما بیشتر به سمت سلامت قلب بروید و به تزکیه خودتان مشغول شوید، امام رضای اصلی و حقیقی در درون تان، بیشتر تابش می کند.
کتاب «عترت در قرآن» را بخوانید. خداوند یک چهارم قرآن را به اهل بیت (علیهم السلام) اختصاص داده است. زیارت جامعه ی کبیره و زیارت عاشورا اعتباری نیستند. آن ها گزارشی از نظام خلقتند. اگر این ها را کنار هم بچینید، می بینید که یک نقشه ی کامل و گزارشی کامل و همه جانبه در می آید. طرف می گوید: من مشهد رفتم و دیدم جمعیت زیاد است. این سؤال برایم پیش آمدکه امام رضا (علیه السلام) جواب این همه آدم را چه طوری می دهد؟ شب خواب دیدم که جلوی هر زائر یک امام رضا (علیه السلام) ایستاده است. این برای این نبود که به او بفهمانند، امام رضا (علیه السلام) قدرت این را دارد که مانند اولیای خدا، بدن های متعدد تولید کند. این کارها که برای ائمه (علیهم السلام) ابتدایی است. مانند امام زین العابدین (علیه السلام) که در بند اسارت یزید است و روز سوم در کربلا، بدن پدرش را دفن می کند. یا این که امیرالمؤمنین (علیه السلام) بالا سر هر کس که می میرد، می رود. من امام رضای خودم را دارم و مشهد هم که می روم با او مشغولم و صفا می کنم. کسی به زیارت امام رضا (علیه السلام) می رود و راجع به مشکلاتش حرف نمی زند. به حضرت می گوید: آقا! من آمده ام به شما سر بزنم و دلم برای شما تنگ شده است. وقت ندارم از مشکلات و مصائب خودم به شما شکایت کنم و یا حتی از شما بخواهم که شما آن ها را حل کنید. کسی هم به حضرت عرض می کند: من مشکلات دارم، اگر صلاح دانستید حل کنید و اگر صلاح ندانستید من تسلیم هستم. شخص دیگری پیش امام رضای خودش می رود و یک مشت سنگ هم با خودش می برد و می گوید: یا بچه ام را شفا بده یا تمام شیشه هایت را می شکنم. این ها رموز خیلی مهمی هستند. شما باید با تمام وجودتان این مطالب را بگیرید و آن ها را پرورش بدهید و امام زمان خودتان را بغل کنید. امام رضای خودتان را بگیرید و همین طور روی آن کار کنید و بگذارید که بیشتر تجلی کند و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیشتر در شما حضور داشته باشد. این چیزی است که از ما به عنوان «معیت» می خواهند. «معیت» در سلسله ای از آیات قرآن آمده است. خوش به حال کسانی که آیات «معیت» در قرآن را دنبال می کنند. تفاوت مقام هر کس به این است که اهل بیت ع را چقدر به وجود خود می آورند؟
ما باید به اهل بیت (ع) راه بدهیم تا به درون مان بیایند
در زیارت عاشورا می خوانیم:«و اسئله اَنْ یَجْعَلَنی مَعَکُمْ فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ = و از خدا می خواهم که در دنیا و آخرت با شما باشم.» پس اگر می خواهید در دنیا و آخرت با ائمه (علیهم السلام) باشید، عجله کنید و وقت بگذارید و سرمایه گذاری کنید. اگر کسی بگوید: فرصت نمی کنم وگرفتارم. امام رضای چنین شخصی یک امام رضای مرده است. اهل بیت او، اهل بیتی ضعیف و مرده هستند و به داد او نمی توانند برسند. برای این که او جای خوبی برای آن ها در وجودش باز نکرده و هرچه اهل بیت خواستند تجلی کنند و بر قلبش حاکم شوند، او آنها را راه نداده و به جایشان گناه گذاشته و جای آن ها را آلوده و خراب کرده و اجازه نداده که آنها حاکم شوند. به قول مرحوم نراقی، غول که در دل بیاید، فرشته دیگر آن جا نمی آید. دیو چو بیرون رود، فرشته درآید. ما به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که خیلی دوستمان دارد، اجازه نمی دهیم که بیاید و با ما رفیق شود. بین خودمان و او خط می کشیم و می گوییم: هر کاری وقتی دارد و امام زمان هم، وقتی دارد. ما هر چند ماه یک بار یک دعای ندبه می خوانیم و عرض ارادتی به حضرت می کنیم. هر چند ماه یک بار که حضرت هم می خواهد بیاید و سر بزند، آن قدر آلودگی و گناه مان زیاد است که نمی آید. به طور مثال پیامبر (صلی الله تعالی فرجه الشریف) فرمود: «لا تَدْخُلُ المَلَائِكَةُ بَیْتًا فِیْهِ كَلْبٌ أَوْ صُوْرَةٌ [7]= فرشته ها به جایی که سگ یا عکس سگ باشد، نمی آیند.» چون سگ نجس العین است، فرشته ها به خانه و ماشینی که عکس و مجسمه ی سگ باشد، نمی آیند. امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم چنین جاهایی نمی آید و وارد نمی شود. اصلاً نمی توانیم با ایشان کنار بیاییم. ما دوست داریم حضرت زهرا (سلام الله علیها) بیاید و در قلب مان بنشیند؟ اما جایی را برای چنین پادشاهی حاضر نکرده ایم! بعد می گوییم چرا رابطه مان با حضرت زهرا (سلام الله علیها) شکر آب می شود؟ علتش این است که با خیالات فاسد و گناه، رابطه را خراب کرده ایم.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «امت من در قیامت، به صورت 10 حیوان محشور می شوند: میمون، سگ، خوک...[8]» گاهی خود من سگ هستم. مثل کسی که زنش را می زند. وقتی خانه می رود، زنش می گوید: ای کاش خانه نیامده بود. بچه هایش از او می ترسند. استاد نهج البلاغه، مرحوم آقا میرزا علی شیرازی (رحمه الله علیه) که استاد شهید مطهری بودند و تزکیه داشتند و با صفا بودند، یک روز بر سر منبر گریه کردند و گفتند: دیشب خواب دیدم، مرا دفن کردند و یک سگ هم در قبرم آمد. هرچه داد زدم که این سگ را بیرون کنید، کسی به دادم نرسید. مانده بودم که چه طوری آن را بیرون کنم. چون اخلاق خودم بود، از من جدا نمی شد. متوسل به سیدالشهداء (علیه السلام) شدم و یک دفعه ایشان سگ را بیرون کردند. اگر اخلاق انسان سگ هم باشد، سید الشهداء می تواند خوب آن را آدم کند. اهل بیت(علیهم السلام) این طوری هستند. اهل بیت همان کسانی هستند که به یک نظر خاک را کیمیا کنند. آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند؟ وقتی به حرم می رویم و با اهل بیت (علیهم السلام) رو به رو می شویم، اولین بدبختی و دغدغه ما باید این باشد که بگوییم:«خودمان را از خودمان بگیر و ما را درست کن!». یکی از اولیای خدا (رحمه الله علیه) می گفت: انسان اگر بدترین آدم هم باشد، نباید بگوید: چون سگ هستم و باطنم کثیف است، حرم نمی روم. انسان باید حمام برود تا تمیز شود. بگذارید آن ها به ما کمک کنند و ما را درست کنند و آدم خوبی شویم.
یکی از اقوام ما که بد اخلاق بود، از دنیا رفت. یک شب خواب دیدم که این بنده ی خدا خیلی گرفتار است. یک اژدها از آتش روی او چسبیده و با او همراه است. خیلی نعره های بدی می کشید. بعد من دستم را آوردم و گفتم: دستت را به من بده تا تو را بیرون بکشم. در حالی که نعره می زد گفت: او دیگر از من جدا نمی شود. با او یکی هستیم. فهمیدم این «خلقش» بوده که همچنان با او همراه است. چون می دانستم خیلی زن و بچه را اذیت می کرد. اگر این سگ ها با ما و اخلاق مان بمانند و اطرافیان از ما بترسند، در آن طرف کار دست مان می دهد.
در قیامت، از این که ائمه را به درون راه نداده ایم، دچار وحشت می شویم
یکی از بدترین تجربه های انسان در قیامت، کنار رفتن پرده هاست که خیلی وحشتناک است. در دعا داریم:«اَعُوذُ بِکَ مِن هَولِ المُطِّلَعِ = خدایا ! به تو پناه می برم از هول مطلع.» «هول مطلع» یعنی وحشت اطلاع.
جنین وقتی در رحم است، اطلاع ندارد که ناقص است. اما وقتی به دنیا می آید، معلوم و مطلع می شود که اصلاً با این جا تطبیق ندارد. مادر وحشت می کند و خود جنین هم گرفتار است. ولی هیچ کاری با او نمی توانند بکنند. تولد بعدی ما، مطلع شدن از اسرار کارهایی است که در دنیا می کنیم. به همین دلیل به آن گفته اند: «یَومَ تُبلَی السَرائِر[9] = روزی که اسرار باطن شخص، آشکار شود.» وقتی پرده کنار می رود، خیلی بد است. چون ما می فهمیم که اهل بیت (علیهم السلام) خیلی اصرار داشتند به قلب ما وارد شوند، ولی ما آن ها را راه ندادیم و با آن ها جنگیدیم و به زور بیرون شان کردیم. فکر می کنید فقط فلانی سیلی بر روی صورت حضرت زهرا (سلام الله علیها) می زند؟ فکر می کنید فقط شمر، سر امام حسین را می برد؟ فکر می کنید فقط اصحاب عمر سعد، اسب ها را روی پیکر امام حسین (علیه السلام) می دوانند؟ نه ما هم این کارها را می کنیم. یکی از بزرگان می گویند: وقتی جمله ی «اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ = خدایا لعنت کن نخستین ستمگری را که به زور حق محمد و آل محمد را گرفت و آخرین کسی که او را در این زورگویی و ستم پیروی کرد.» را در زیارت عاشورا می خوانیم، مواظب باشیم خودمان را لعن نکنیم. ما خیلی ظلم به پیامبر و آلش کرده ایم. وقتی یک غریبه بخواهد وارد خانه شود، راهش می دهیم؛ اما چقدر بد می شود که اصل و ریشه و پدر ما وقتی می خواهد به خانه ما بیاید، اجازه نمی دهیم و با سیلی زدن بیرونشان می کنیم. در صورتی که آن ها، ما را دوست دارند و با گذشت هستند و تغافل و تجاهل نسبت به آلودگی ها و گناهان ما دارند. وقتی که ما به حرم امام رضا (علیه السلام) می رویم، یکی از چیزهایی که زجرمان می دهد، همین است. آقا مرا قبول کرده که با شیرینی این جا بیایم. حضرت ما را قبول می کند و نوازش و پذیرایی می کند. آن ها همیشه این طوری هستند و حتی دنبال ما می فرستند و می آیند و در می زنند که بیا. هر چه بیرون شان کنیم، باز هم به بهانه های مختلف می آیند که آشتی کنند.
آیا اجازه ی پدر و مادر برای زیارت اهل بیت واجب است؟
در فقه اکبر یعنی در مرحله ی عرفانی می فرمایند: اگر کسی بتواند زیارت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) برود و نرود، حتی اگر بهشتی هم باشد، وارد بهشتش می کنند، اما هرگز به او جایی در بهشت نخواهند داد. یعنی خانه ندارد. بعضی گفته اند مثل مستاجر در بهشت می ماند. پس از نظر عرفانی زیارت حضرت واجب است و این دلایل مختلفی دارد.
اما در سطح فقه اصغر یعنی رساله و احکام شرع، زیارت اهل بیت (علیهم السلام) مستحب است. مستحب یعنی پسندیده و خوب است و واجب نیست و اگر بخواهی انجامش بدهی، باید از پدر و مادر اجازه بگیری و اگر راضی نباشند، نباید بروی. یا وقتی یک کار واجب دارید، می توانید زیارت را انجام ندهید. مثل وقتی که درس و یک کار علمی دارید. چون زیارت به این کار واجبت لطمه می زند. این زیارت حرام است و سفر، سفر حرام است. حتی اگر به خدمت امام برسی. البته این به این معنا نیست که ما باید ارتباط مان با اهل بیت (علیهم السلام) قطع شود. چون خداوند امر کرده، پدر و مادر نمی توانند حکم کنند که شما نباید با آن ها ارتباط داشته باشید. بلکه صرفاً یک زیارت را بنا بر مصالحی، بهتر است نرویم و از والدین اطاعت کنیم. این طوری نیست که ما حتماً باید کربلا برویم تا بتوانیم با امام حسین (علیه السلام) ارتباط داشته باشیم. می توانیم یک طور دیگر هم ارتباط داشته باشیم. اصل ارتباط، وجوب فطری الهی دارد و هیچ کس نمی تواند در این باره به ما امر و نهی کند.
پی نوشت:
[1] قرآن کریم / سوره ی بقره / آیه ی 27
[2] قرآن کریم / سوره ی ص / آیه ی72
[3] قرآن کریم / سوره ی بقره / آیه ی156
[4] تعلیقة على معالم الاصول / الموسوی القزوینی، السید علی / جلد 5 / صفحه535
[5] قرآن کریم / سوره ی روم / آیه ی 30
[6] قرآن کریم / سوره ی شوری / آیه ی 23
[7] . البُخَارِیّ 5958 / التوضیح الرشید فی شرح التوحید، نغوی، خلدون، ج1، ص493.
[8] معارف اسلامی/ دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم / جلد80 / صفحه16
[9] قرآن کریم / سوره ی طارق / آیه ی 9
ظ 35
کلیدواژه ها:
آثار استاد