www.montazer.ir
دوشنبه 11 نوامبر 2024
شناسه مطلب: 3391
زمان انتشار: 16 اوت 2015
شکر نعمت

شکر نعمت

عوفی گوید: مولایی غلامی خردمند داشت. روزی با غلام خود به باغی می رفت. در میان راه خیار بادلنگی را نصف کرد و نیمی را به غلام داد و نصف آن را برای خود نگاه داشت تا بعد بخورد.

غلام با نشاط آن را خورد. وقتی مولایش شروع به خوردن کرد، آن را تلخ یافت.

گفت: ای غلام! خیار بادلنگ به این تلخی به تو دادم و با نشاط تمام خوردی و حرفی نزدی، علت چیست؟

غلام گفت: ای خواجه! از دست تو شیرین و چرب بسیار خوردم، شرم داشتم که به این خیار تلخ ناراحتی و اعتراض خود را ظاهر کنم.

ارباب گفت: چون شکر نعمت چنین می گزاری، تو را در بندگی نگذارم؛ و سپس او را آزاد کرد.(1)

 

1. جوامع الحکایات ص 218

منبع :400 موضوع 2000 داستان ،ج2 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب

نظری داده نشده

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed