مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
عالمی گوید: در مجلس امیر نظام گروسی معروف به حسنعلی خان و حاکم کرمانشاهان نشسته بودم که ناگاه جوانی از سادات که صورتش مثل ماه درخشنده بود، وارد شد. تمام اهل مجلس از حسن جمالش متعجب و مبهوت شدند و به ]احترام او[ بلند شدند.هر کس می خواست او را در کنار خود بنشاند.
ناگاه امیر برخاست و دست او را گرفت و نزد خود نشاند.
من پرسیدم که این جوان که باشد؟ گفتند: از اشراف و از سادات این شهر است و دارای فضل و علم وشعر و کمال است.من پیش خود گفتم: گرچه مسافرم، بد نیست چند روز در کرمانشاه باشم و از او استفاده ببرم.
فردای همان روز از منزل بیرون آمدم، دیدم اهل کرمانشاه دکان ها را بسته و در مکانی جمع شده اند! پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: جوانی از سادات این شهر فوت کرده، همگان برای تشییع جنازه ی او حاضر شدند. بعد از تفحص معلوم شد که همان جوان دیروزی است. گفتم: پس در تشییع جنازه ی او حاضر می شوم. در تشییع جنازه که بسیار شلوغ بود، دیدم سیدی در کنار تابوت ایستاد و با دست اشاره به تابوت کرد و این شعر را خواند:
((کدامین ماه را یا رب در این محمل بود منزل که محمل می رود از شهر و شهری از پی محمل))
گفتند: پدر این جوان است و این شعر مطلع غزلی است که خود این جوان ناکام سروده و به نظم آورده است.آری اتفاق های زیادی نظیر این، هر روز می افتد، اما کسی هوشیار نمی شود و عبرت نمی گیرد و ]از این دنیای پست و دون دست بر نمی دارد و[ مشغول آن می گردد.(1)
1. خزینه الجواهر ص 698
منبع :400 موضوع 2000 داستان ،ج2 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب
کلیدواژه ها:
آثار استاد