1ـ اول عبادة الله معرفته و اصل معرفة الله توحیده. آغاز بندگی خداوند، شناخت اوست و پایه شناخت او یکتا دانستن اوست.
فراز اول خطبه ابوالحسن، فرمایش امیرالمؤمنین علی «علیهالسلام» را در ذهن تداعی میکند که: «ما من حرکه الاّ و أنت محتاجٌ إلی معرفة»؛ انسان در هر حرکتی نیازمند شناخت است. عبادت به معنای تواضع، تذلل و کرنش در برابر یک موجود بینهایت نیز، یک حرکت است و از این قاعده مستثنی نیست. آیا منطقی نیست که لازم است پیش از کُرنش در برابر موجودی، او را بشناسیم؟ آیا میتوانیم مطیع اوامر کسی شویم که نمیدانیم کیست؟
خداوند تبارک و تعالی میفرمایند: «کُنتُ کنزاً مخفیاً، فخلقتُ الخلق، لِکَیْ أعرف»؛ من گنجی مخفی بودم، خلق را آفریدم تا شناخته شوم.
بنابراین طبق کلام خداوند میتوان دریافت که تنها هدف از زیستن ما در دنیا، چیزی جز این باشد، تمام عمرمان را به زیان سپری کردهایم. تمام تشریفاتِ دنیا، برای آن خلق شدهاند که ما را در جهت مسیر شناخت خداوند یاری داده و پیش برند. راستی! آیا ما روزگارمان را در این مسیر میگذرانیم؟؟؟
بیایید کمی لطیفتر به موضوع نگاه کنیم. «لا اله الا الله» یعنی چه؟ چهطور میشود که خداوند «إله» انسانی شود و از او دلبری کند؟ مگر میشود با خداوند رفیق شد؟
بلوغ انسان، درست در همان لحظهای اتفاق میافتد که تصمیم میگیرد، پروردگارش را که قرار است تا ابد اِله و دلبرش باشد، بشناسد. پروردگاری را که باید اوامرش را مو به مو اطاعت نماید تا بتواند به اخلاقش متخلق گردد. آیا میتوان؛ اخلاقِ کسی را آموخت و شبیه کسی شد که هیچ شناختی از او نداریم؟
عبادت ماندگار
میزان شناخت هر کسی از خداوند تعیین میکند که عبادات او چه آثاری با خود به دنبال دارند. محصولِ عبادتی، ماندگار خواهد بود که با معرفت انجام گرفته باشد. عبادتِ با معرفت، انسان را به یقین میرساند و یقین همان محصولِ ماندگار عبادت است... «واعْبُد ربّک حتی یأتیک الیقین»؛ (سوره حجر – آیه 99)
کسب معرفت ! عبادت ! رسیدن به یقین
«... و اصلُ معرفة الله توحیده»
توحید
مهمترین مرحله شناخت خداوند، توحید (یکتا دانستن او) است. این جمله به آن معنا نیست که بفهمیم «خدا یکی است» بلکه به آن معناست که عمیقاً درک کنیم که جز خداوند در عالم چیز دیگری وجود ندارد و هرچه هست، از خداست.
اگر نگریستن به چیزی، ذهن ما را به آن جهت سوق داد که «این موجود مظهر خدا بوده و هستیاش را از او میگیرد»، ما به سمت درک توحید پیش رفتهایم. امّا اگر در ذهن خویش، برای هر موجود، ذاتی غیر از ذات خداوند در نظر گرفتیم، باید اعتراف کنیم که هرگز به توحید و درک آن نزدیک نشدهایم.
چگونه میتوان خدا را شناخت؟
«سَنُریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتّی یتبیّن لهم أنَّهُ الحق...»ِ (سوره فصلت ـ آیه 53)
به زودی، نشانههای خود را در کرانهها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهیم داد، تا برای آنان روشن شود که بیتردید او حق است.
خداوند در آیه بالا، مطالعه نشانههای خویش را در جهان هستی و نفس انسان بهعنوان دو دسته از راههای شناخت خود معرفی مینماید.
اما مگر نگفتیم که حقیقت توحید آن است که اساساً جز خداوند، چیز دیگری در عالم وجود ندارد و آنچه در عالم میبینیم، مظاهر و تجلیات خداوند میباشند؟
پس با مقایسه این دو عبارت درمییابیم که خداوند را جز با خودش نمیتوان شناخت. برای شناخت او، دست روی هر چیزی که بگذاریم، درواقع دست روی خود خدا گذاشتهایم. چرا که آن شیء نیز فقط آینهایست که سیمای خالقش را نشان میدهد و از خود ذاتی ندارد. به این نقطه که برسیم، یعنی به مشاهده یکتایی خداوند در عالم رسیدهایم، یعنی توحید را شهود کردهایم، و خداوند تنها همین را از ما میپذیرد؛ شهود...
«أشهد أنْ لا اله الاّ الله وحده لا شریک له»
از همین روست که در نماز نیز از ما شهود خواستهاند:
شهود یکتایی خداوند؛ أشهد أنْ لا اله الاّ الله
شهود رسالت پیامبر؛ أشهد أنَّ محمَّداً رسول الله
شهود ولایت امیرالمؤمنین؛ أشهد أنَّ علیّاً ولیّ الله
پس شهود یکتایی پروردگار، اساس معرفت خداست. و این معرفت سببسازِ عبادتی میگردد که انسان را به وصال معبودش میرساند و این وصال، همان سعادت ابدی و جاودانه اوست.
آیا میتوان ثابت کرد که خداوند تنها وجود بینهایت و مطلق هستی است که تمام کمالات را در خود دارد؟
1 ـ همه انسانها طالب کمالِ بینهایت هستند؛
ذات انسانها بهگونهای طراحی شده که تمایل دارد تمام کمالات را از قبیل ثروت، زیبایی، قدرت، علم، جاودانگی و... . بهصورت بینهایت و یکجا در خویش داشته باشد. سؤال اینجاست که آیا میتوان تمام کمالات را آن هم بهصورت یکجا و بینهایت کسب نمود؟
۲ ـ طلب هر چیزی، نشاندهندهی موجود بودنِ آن است؛
اگر ما تشنگی را در وجودمان احساس کرده و آب را طلب میکنیم، نشاندهندهی آن است که چیزی بهعنوان آب، برای رفع تشنگی در جهان طبیعت وجود دارد. بنابراین طلب کمال بینهایت از سوی انسانها، نشاندهندهی موجود بودن آن در عالم است.
۳ ـ طلب هر چیزی، نشاندهندهی سنخیت با آن چیز است، همواره طالب و مطلوب همسنخ یکدیگرند؛
ساختار چشم بهگونهای طراحی شده که با نور هماهنگ و همسنخ است. از همین روست که چشم برای دیدن، نور را میطلبد. اگر انسانها کمال بینهایت را میطلبند، پس قطعاً با آن سنخیت دارند.
۴ ـ طلب هر چیزی، نشاندهندهی نوعی آگاهی و شناخت نسبت به آن است؛
امکان ندارد که انسان طالب چیزی باشد که برایش ناشناخته و مجهول بوده است.
۵ ـ طلب چیزی نشاندهندهی بهرهبرداری قبلی از آن است؛
چشیدن طعم نوعی میوه، سبب میشود که در آینده باز هم برای استفاده از آن راغب شویم. ما میوهای که حتی یکبار هم ندیده و میل نکردهایم را هرگز طلب نمیکنیم. آیا میتوان پذیرفت که انسان طالب کمال بینهایت است، بدون آن که قبلاً از این کمال لذت برده باشد؟
۶ ـ طلب هر چیزی نشاندهندهی فقر نسبت به آن و داشتن ظرفیت برای کسب آن است؛
انسان هرگز چیزی را که در اختیار دارد، طلب نمیکند. بهعنوان مثال کسی که باسواد است، دیگر طالب آموختن الفبا نیست. از سوی دیگر بسیار روشن است انسانی که سیر شده، غذا نمیطلبد، چرا که ظرفیت او تکمیل گشته است.
طلب کمال بینهایت، نشان میدهد که انسان بهاندازهی بینهایت استعداد و ظرفیت جذب کمالات را داراست.
ـ اکنون ثابت شد که خداوند بهعنوان یک کمال بینهایت و مطلق، وجود دارد و این کمال، مطلوبِ تمام انسانهاست.
کمی با دقتتر نگاه کنیم؛ آیا جمله بالا، عین عبارت «لا اله الاّ الله» نیست؟
در ادبیات عرب، «الله»، همان اِله شناخته شدهای است (ال) که مطلوب انسانها بوده و همه کمالات را یکجا در خویش جمع نموده است.
کمالِ مطلق بینهایت یعنی چه؟
چرا باید همه کمالات بهصورت یکجا و مطلق طلب شوند؟ چرا نمیتوانیم برای هر کمالی یک بینهایت قائل شویم، مثلاً بگوییم؛ یک بینهایت علم، یک بینهایت قدرت، یک بینهایت زیبایی و...
در پاسخ باید گفت که کلمهی بینهایت محدودیتبردار نیست. بینهایت یعنی چیزی که حد و حدودی ندارد. آیا میتوان دو بینهایت را در کنار هم فرض کرد؟ و این در حالیست که با میان آمدن بینهایت دوم، باید برای بینهایت اول حد و مرز قائل شویم و این اصلاً با معنای کلمه بینهایت سازگار نیست.
بنابراین اگر ما طالب کمالی آن هم بهصورت بینهایت هستیم، باید به دنبال منبعی باشیم که همهی کمالات را بهصورت یکجا در خود داشته باشد، زیرا بینهایت، دو بردار نیست.
نکته: اگر بگوئیم ذاتِ این کمال مطلق بینهایت از زمانی خاص و یا در مکانی خاص بهوجود آمده و یا تا زمانی معلوم و یا مکانی معلوم ادامه دارد. باز هم برایش حد و مرز تعیین کردهایم، که با کلمهی بینهایتِ او سازگار نیست. بنابراین بهتر است اینطور بگوئیم؛ ذاتِ کمال مطلق بینهایت که مطلوب همه انسانهاست ازلی و ابدی است... .
«لا إله الذی، لا نهایت لَه...»
رابطه «الله» و نفس انسان
اکنون ثابت شد؛ بینهایت کمالی که مطلوب انسانهاست، همان ذات یکتا و نامحدودی است که تمام آنچه در عالم میبینیم مظاهر وجودی او میباشند و از خود وجود مستقلی ندارند؛ نفس انسان چگونه ظرفیت درک این بینهایت و پذیرش کمالاتش را دارد؟
نفس ما چیزی جز یک مظهر وجودی از آن ذات بینهایت نیست. سادهتر بگوییم: یک لیوان از آب دریا، خاصیتِ تمام آب دریا را با خود دارد. نفس انسان، همسنخ با کمال مطلق است، پس توانایی درک و جذب آن را خواهد داشت.
نگاهی جدید به سوره توحید
با توجه به آنچه تاکنون آموختهایم، یکبار کمی موشکافانه سوره توحید را بررسی میکنیم؛
«قل هو الله أحد ، الله الصمد ، لم یلد و لم یولد ، و لم یکن له کفواً احد»
«هو»؛ از آنجا که خداوند یک حقیقت مطلق و بینهایت است و ما بهعنوان یک جلوه و ظهور از این حقیقت کل هستیم، پس نمیتوانیم بر او احاطه یافته و شناخت کاملی از او بهدست آوریم. به همین سبب او را «هو» مینامیم.
«هو»، مقام غیب الغیوبی و ناشناختهی خداوند است که درخور فهم هیچ موجودی نیست.
«الله»؛ آن اِله و دلبری که نفسِ همهی ما او را میشناسد و میطلبد، همه کمالات را یکجا در خود جمع نموده است.
«أحَد»؛ گفتیم که او یک حقیقت بینهایت است و بینهایت هم نمیتواند در کنار بینهایت دیگر قرار گیرد. پس او یک ذاتِ بینهایت یکتاست... «قل هو الله أحد»
«صمد»؛ تمام کمالات در او جمع شده، پس نیازمند کسبِ کمالِ جدیدی نیست، بنابراین او بینیاز است.
«لم یلد»؛ ذات او یکتاست، و اگر بتواند تولید مثل کند، احدیت و بینهایت بودنش نقض میشود. پس هرگز مانند خودش را تولید نکرده و نخواهد کرد. مخلوقات او، تنها جلوهای از ذاتِ احد او هستند.
«و لم یولد»؛ گفتیم که «بینهایت» زمان نمیپذیرد، ذات خداوند ازلی و ابدی است، پس نمیتواند زمانی از کسی متولد شده باشد.
«و لم یکن له کفواً احد»؛ یک هستی مطلق و یکپارچه که تمام مخلوقاتش تجلیات و مظاهر ذاتش هستند، نمیتواند شریک و یا شبیهی داشته باشد.
تفاوت حضور و ظهور خداوند
ثابت شد که خداوند تنها وجود مطلق و یگانه هستی است و تمام موجودات تجلی ذات او هستند. بنابراین نمیتوان گفت که خداوند در جایی از عالم حضور ندارد. ... «و هو معکم، أین ما کنتم ...» و او با شماست، هرجا که باشید... (سوره حدید ـ آیه ۴)
حضور خداوند با تمام اسماء و صفاتش در تمام عالم به یک میزان گسترده است، اما ظهور او در هر شیء و یا در هر گوشهی عالم با جای دیگر متفاوت است. بهعنوان مثال ظهور تجلیات خداوند در یک شاخه گل با ظهور او در یک تکه سنگ و یا ظهورش در یک انسان متفاوت است، اما حضورش در هر سه مورد از مثال بالا یکسان است. هیچ چیز در عالم، مانع حضور خداوند نیست. وجود او در همه چیز حضور داشته و هیچ موجودی در برابر حضور او مقاومتی نمیتواند از خود بروز دهد، و این معنای اسم قهار خداوند است... «لمن الملک الیوم؟ لله الواحد القهار» (سوره غافر ـ آیه ۱۶)
لا اله الاّ الله
آموختیم که تصرف بر ذات خداوند و شناخت کامل او برای انسان که خود نوعی تجلی از ذات پروردگار است، ممکن نیست. در همین جا این پرسش مطرح میشود که انسان چگونه میتواند عاشق کسی باشد که هرگز نمیتواند او را کاملاً بشناسد؟ چگونه میتواند او را اله خود دانسته و پرستش کند؟
با کمی تأمل میتوان دریافت که انسان در رویارویی با هر نعمتی از نعمات خداوند، پس از گذشت مدت زمانی دلزده شده و نعمتی بالاتر را میطلبد. از آنجا که انسان بینهایتطلب است، به دنبال هر کمالی که باشد، بینهایتش را در وجود خداوند خواهد یافت. بهعنوان مثال اگر به دنبال قدرت است، نهایتش را در او مییابد، اگر زیباییطلب است، اوج زیبایی را در او خواهد یافت و...
بنابراین کسب هر کمال از کمالاتِ عالم، این مسئله را بر او اثبات خواهد نمود که بینهایتِ ممکنِ آن کمال در وجود خداوند بوده و اوست که تمام کمالات را یکجا در خود جمع نموده است (شهود کلمه الله). سپس به راحتی میتواند دریابد که هیچ کمالی از او بالاتر نیست که بتواند آن را معبود خود برگزیند. (شهود کلمه لا اله الاّ الله) رسیدن به این شهود، آنقدر در نزد خداوند ارزشمند میباشد که حضرت علی «علیهالسلام» میفرمایند؛ اگر بنده مسلمانی بگوید «لا اله الاّ الله»؛ این سخن بالا رفته و هر سقفی را خواهد شکافت و بر هیچیک از گناهان او نمیرسد مگر آنکه نابودش میکند.
لا در ابتدای «لا اله الاّ الله»، نفی الهههای کاذبی است که در مسیر زندگی ما قرار میگیرند و ممکن است ما را از رسیدن و شبیه شدن به اِله حقیقیمان بازدارند.
باید بیاموزیم بزرگترین غایت ما در دنیا آن است که بر سر الهههای دروغین و چشمکزنِ مسیر زندگیمان شمشیر «لا» بکشیم و جز «الله» به اِله دیگری نپردازیم.
فسق
ذات انسان، بهعنوان یک جلوه از تجلیات خداوند، عاشق او و طالب کمالات اوست. به انحراف انسان از آنچه ذاتش میپسندد، در اصطلاح فسق گفته میشود. به آیه ۲۴ سوره توبه توجه کنید؛
ـ «قل إن کان آباؤکم و أبناؤکم و إخوانکم و أزواجکم و عشیرتکم و أموالٌ اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکِنُ ترضونَها أحبَّ إلیکم من الله و رسوله و جهادٍ فی سبیله فتربّصوا حتّی یأتی اللهُ بأمره والله لا یهدی القوم الفاسقین»
ـ بگو ای مردم اگر شما پدران1، پسران۲ و برادران۳ و زنان۴ و خویشاوندان۵ و اموالی که جمع آوردهاید۶ و مالالتجارهای که از کسادی آن بیمناکید7 و منازلی که به آن دل خوش داشتهاید۸ را بیش از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست میدارید، منتظر باشید تا امر نافذ خدا جاری گردد و خدا فاسقین را هدایت نخواهد کرد.
در این آیه خداوند ۸ دسته از الهههای دروغین را که ممکن است سبب انحراف ما از آنچه ذاتمان میپسندد، شوند را برایمان برشمرده است.
اگر پرداختن به هرکدام از این ۸ دسته، سبب شود که ما از حقیقت «لا اله الاّ الله» فاصله بگیریم، تا جایی که از عشقورزی به اِله حقیقیمان «الله» و اطاعت از رسول او و جانفشانی در راه پروردگارمان بازبمانیم، به نوعی انحراف از ذات اصلیمان مبتلا شدهایم و یا در یک کلام فاسق گشتهایم. در اینصورت باید در عذابی دردناک که عاقبت منحرفین از انسانیت (فاسقین) است، وارد شویم.
اکنون به آسانی میتوان دریافت که عاشورا از آن جهت روز تحقق کلمه «لا اله الاّ الله» بود، که رقص شمشیرهای «لا» بر سر الهههای دروغین، هیاهویی در تاریخ به پا کرده بود. همه آمده بودند تا الهههای کاذبشان را برای اِله حقیقیشان قربانی کنند، و هرکس قربانیِ بیشتری میداد، شادمانتر بود.
البته باید هوشیار بود که محبت و مودت نسبت به اعضای خانواده، خود نیز از نعمتهای الهی است. خداوند هر آنکس را که با اهلش مهربانتر باشد را بیشتر دوست میدارد. اما فراموش نکنیم که این محبت نباید روی هدف اصلی خلقت ما سایه افکنده و ما را از محبت به اِله حقیقیمان بازدارد. تا جایی که اگر روزی قرار بود میان خدا و یکی از ۸ دسته از الهههای کاذبی که در آیه بالا خواندیم، یکی را برگزینیم، خداوند گزینه انتخابی ما نباشد.
بیایید کمی با خودمان روراست باشیم؛ ما در چنین آزمونی کدام گزینه را انتخاب خواهیم نمود؟؟؟
هرگز فراموش نکنیم که در هجوم وسوسهها، مصیبتها، مشکلات و... اکسیر «لا اله الاّ الله»، آرامبخشِ جانِ انسان است. یقین به این حقیقت که او با همه کمالات و قدرتش در کنار ما، اِله ما، یاور ما و رافع تمام مشکلات ماست، قدرتی شگفتانگیز در وجودمان تولید خواهد کرد. انسانی در زندگی خویش، تنهایی را تجربه نخواهد کرد مگر اینکه به حقیقت «لا اله الاّ الله» رسیده باشد.
تجلی یعنی چه؟
ابتدا، با یک مثال شروع میکنیم؛
عقاید توحیدی، با ذاتِ استاد درآمیخته است. یعنی میان ذات استاد و عقاید توحیدی او نمیتوان فاصلهای تعیین کرد. اما اگر او بخواهد این عقاید را به گروهی دیگر بیاموزد، ابتدا باید آن عقاید را در مرحله عقل خویش فرمولبندی کرده، در مرحلهی خیال تصورشان نموده و سپس آنها را بهصورت صوت در عالم ماده تولید و به گوش شاگردانش برساند (سیر نزولی) شاگردان نیز پس از دریافت صوت از عالم ماده که توسط قوای عقلانی این فرمولها را طبقهبندی نموده و بهعنوان یک اعتقاد صحیح و اثبات شده میپذیرند تا جایی که با تمرین و تکرار این عقاید، جزء ذات آنان شده و در ضمیرشان ثبت میگردد. (سیر صعودی)
در این سیر نزولی و صعودی که میان استاد و شاگردان برای آموختن یک مفهوم ردّ و بدل شد، دیدیم که حقیقتِ توحید، یک حقیقت واحد بود که در مراتب مختلف، چهرههای گوناگون به خود گرفت. به این معنا که هر بار با یک نوع تجلی ظاهر گشت، تا از ذات استاد به ذات شاگردان منتقل شد.
ذات خداوند نیز برای ظهور در مراتب گوناگون، چهرهها و جلوههای مختلفی به خود میگیرد که به این ظهورات مختلف، تجلیات خداوند گفته میشود. توجه و تمرکز ما به هرکدام از این تجلیات، درواقع توجه به همان ذات احد و یکپارچه به نام «الله» است؛
«... أینما تولّوا فثمَّ وَجهُ الله ...»؛ به هر طرف رو کنید به سوی خدا روی آوردهاید. (سوره بقره ـ آیه 115)
گفتیم که حضور خداوند در همه جا یکسان است. اما ظهور او به تناسب مرتبه تجلیاش متفاوت میباشد. ظرفیت هر مرتبه از تجلی، نوعِ ظهور خداوند را در آن مرتبه مشخص میکند.
اما دقت داشته باشیم که تنوع تجلیات خداوند، مانع از واحد بودنِ حقیقت ذات او نیست. آن حقیقت واحد همچنان یکتایی خویش را حفظ خواهد کرد، در حالیکه مظاهرش میتوانند متنوع باشند.
تسبیح خداوند
در قرآن بسیار آمده است که تمام آنچه در آسمان و زمین است، خداوند را تسبیح میکنند؛
«یُسبّحُ لَهُ من فی السموات والارض، والطَّیر صافّاتٍ کُلٌ قد علم صلاتَهُ و تسبیحه...» (سوره نور ـ آیه 41)
زیباتر آنکه همه موجودات به تسبیح و نمازشان کاملاً آشنایند.
این آیه نشان میدهد که خداوند برای تمام اشیاء شناخته شده است. هم او را میشناسند و به همین دلیل تسبیحش میکنند. چرا که ستودن موجودی، بدون شناخت اوصافش ممکن نیست.
صدای خدا
گاهی اتفاق میافتد که ما حرفی و یا احساسی را با حرکت خاصی و یا توسط عضوی از اندامهای بدنمان به مخاطبمان میرسانیم. مثلاً با خرید هدیهای او را به این موضوع توجه میدهیم که دوستش داریم و یا با در هم کشیدن ابروها، حس ناخوشایندمان را از موضوعی به او منتقل میکنیم. این نوع حرکات از سوی ما در واقع نوعی تکلم هستند.
خداوند از تمام مخلوقاتش در قرآن با نام کلمه یاد میکند. کلمه، ابزار اولیهی تکلم است. پس خداوند تمام مخلوقاتش را وسیلهای برای سخن گفتن با ما قرار داده است. تجلیات او، کلامِ روشنی از او برای شناختِ بیشتر ما هستند. حال کمی تمرکز کنیم؛ آیا صدای روشن خدا را میشنویم؟
او کسی است که تمام آنچه را که در آسمانها و زمین میبینیم برای من و تو و... خلق نموده است. تا او را ببینیم، صدایش را بشنویم و بشناسیمش ... تا شاید به خاک افتیم در برابر کسی که همه چیز است و ما هیچ چیز. او که تمام عالم را زبانِ تکلم خویش آفرید تا خداوندیاش را بر ما فریاد کند.
راستی! آیا تاکنون حتی برای یکبار هم که شده، لذت هدیه گرفتن یک شاخه گل زیبا را از دستان خداوند چشیدهایم و این در حالی است که او تمام شاخههای گلهای زیبا را با همه ظرافت و لطافتشان فقط و فقط برای لذت من و تو خلق نموده است. برای آنکه وقتی به گلی نگاه میکنیم، دستان قدرتمند خالقش را در پسِ آن ببینیم.
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید...
نه تنها چشمها را که ابتدا باید جانها را شست؛ از هرچه ناپاکی، از هر چه سیاهی، از هر آنچه که حجاب چشمانمان میشود از دیدن او...
اول باید جان را تطهیر کرد تا چشم هم مطهر شود. استغفار، مبارزه با حملات شیطان، رها شدن از گذشته و آینده، مبارزه با بخش طبیعی وجود، تمرکز، عبادت و ... تطهیرمان خواهد کرد، آنقدر که بتوانیم نادیدنیها را ببینیم.
باید «من» وجودمان را حذف کنیم. آیینه وجود ما اگر از زنگار «منیت» و «گناه» پاک شود، به یقین زیباتر میتواند اسماء پروردگارش را متجلی سازد. اگر از ظهوراتمان رنج میبریم، باید بدانیم که طهارت میتواند آینه ظهورها را شفافتر کند.
تفاوت حضور و علم خداوند
ـ «ألا إنّه بکل شیءٍ محیط»؛ آگاه باشید که او به تمام اشیاء احاطه دارد. (سوره فصلت ـ آیه 54)
«شیء» به چه چیزی اطلاق میشود؟
به تمام تجلیات خداوند از ریزترین آنها (مثل الکترون، نوترون و...) تا بزرگترین آنها (اجرام آسمانی و...) که همه و همه در کنار هم اجزاء عالم هستی را تشکیل میدهند «شیء» اطلاق میشود. آیه بالا به حضور خداوند بهصورت کامل در تمام اشیاء اشاره دارد.
ـ «إنّ الله قد أحاط بکل شیءٍ علما...»؛ همانا خداوند بر تمام اشیاء علم و آگاهی دارد. (سوره طلاق ـ آیه 12)
از سویی دیگر علاوه بر آنکه خداوند در تمام اشیاء حضور دارد، طبق آیه بالا نسبت به تمام اشیاء علم و آگاهی کامل دارد. یعنی هیچ شیء از اشیاء عالم هستی بر او پوشیده نیست.
توصیف خداوند از نگاه علی «علیهالسلام»
امیرالمؤمنین «علیهالسلام» در خطبهی یکم نهجالبلاغه میفرماید: «إنّ الله مع کل شیء لا بمقارنه»؛ خداوند همراه تمام اشیاء هست، اما نمیتوان آنها را از هم تمییز داد. مثلاً چیزی را بهعنوان شیء و چیزی که همراهش هست را «حق» نامید.
... و غیر کل شیءٍ لا بمزایله
از سویی خداوند در عین معیت (همراهی) با اشیاء خصوصیات آنها را دارا نمیباشد؛ ولی با وجود این هیچ فاصلهای نیز میانشان وجود ندارد. مثلاً خداوند رنگ گل رز قرمزی را که خلق کرده از او نمیگیرد و یا مثل آبی که خلق نموده مایع نیست. خصوصیات اشیاء مربوط به مرتبه تنزل آنهاست. خصوصیات اشیاء مربوط به مرتبه تنزل آنهاست.
امیرالمؤمنین «علیهالسلام» در جایی دیگر میفرمایند: «هو فی الأشیاء علی غیر ممازجه...»
خداوند در عین حضور همراهی کامل با اشیاء با آنها مخلوط و ممزوج نمیگردد. مثلاً خیسی یک شیء او را خیس نمیکند. برای تفهیم بیشتر کلام امیرالمؤمنین «علیهالسلام» به مثال زیر توجه فرمایید؛
نفس ما بهعنوان یک حقیقت مجرد که مکان و زمان برنمیدارد، همیشه با ما همراه بوده و بر بدن ما و تمام قوای پنجگانهاش احاطه کامل دارد. اما آیا با وجود آنکه نفس در بدن ما حضور کامل دارد، در درون بدنِ ماست؟ آیا بهعنوان چیزی جداگانه بدن ما را همراهی میکند؟ آیا میتوان میان نفس و بدن فاصله انداخته و یا آنها را از هم متمایز نمود؟
جواب تمام این سؤالها منفی است. نفس حقیقتی مجرد بوده و بدن حقیقتی مادی که هرکدام خصوصیات مربوط به خود را دارا میباشند. رابطه نفس با بدن دقیقاً مانند رابطه خداوند با مخلوقاتش است؛ از همین روست که میگوییم؛ «من عرف نفسه، فقد عرف ربه»
نفس ما در قوه عقل، بهصورت تعقل و در محسوساتی مثل شنیدن، دیدن، لمس کردن و... بهصورت حس ظهور میکند. در قوه فوق عقلانی ارتباطات عمیق معنوی و عشقورزی به پروردگار را ایجاد میکند و...
آری، نفس ما در همه قوای ما به یک میزان حضور دارد اما ظهور او به مرتبهای از آن قوه بستگی دارد که باید در آن ظهور یافته و فعال شود. از سویی کاملاً واضح است که عمل شنیدن برای نفس ما، مانع از دیدن، خیالپردازی کردن، تفکر کردن و... در یک زمان واحد نمیگردد و یا همه این فعالیتها باهم، واحد بودن نفس ما را زیر سؤال نمیبرد. پس بهراحتی میتوانیم این نکته را در یک زمان واحد نمیگردد و یا همهی این فعالیتها باهم، واحد بودن نفس ما را زیر سؤال نمیبرد. پس بهراحتی میتوانیم این نکته را درک کنیم که پرداختن به یک شیء، خداوند را از پرداختن به شیء دیگر بازنداشته و حضور او در یک شیء مانع حضور او در تمام اشیاء نمیگردد.
آیا گناه و یا خطا از سوی مخلوقات که تجلیات خداوند هستند نیز مربوط به خداوند بوده و به او نسبت داده میشود؟
خداوند اراده فرمود تا موجودی مختار و صاحب اراده خلق نماید. بنابراین بهصورت مخلوقی که از خود اراده داشته و صاحب انتخاب بود تجلی فرمود. در خطبه علی «علیهالسلام» آموختیم که اگر حقیقتی واحد به مرتبهای تنزل یافته و تجلی نماید، خصوصیات آن مرتبه را نخواهد داشت. بهعنوان مثال بدن که مرتبه نازله نفس است، رنگ دارد، به خواب میرود، غذا میخورد و... آیا نفس نیز رنگ دارد؟ میخوابد؟ غذا میخورد؟ ...
در جواب باید اینگونه گفت؛ از آنجا که انسان تجلی پروردگار است تمام توان و قدرتش را از او میگیرد. اما انسان با مخلوقات دیگر ارادهای است که برای انتخاب مسیر دارد.
بنابراین اراده موجود انسان میتواند نقشه راهی را که خداوند برای سعادتش طراحی نموده بپذیرد و طبق آن حرکت کرده و به سعادت برسد و یا آن را نپذیرفته و خلاف جهت آن طی مسیر کند. به این حرکت در خلاف جهت فطرت، در اصطلاح معصیت و یا گناه گفته میشود.
اولیاءالله چگونه صدای ما را میشنوند؟ چگونه میتوان با آنها ارتباط دوستی برقرار نمود؟
آموختیم که؛
۱ ـ خداوند در همه جا حضور یکسان دارد.
۲ ـ به تمام اجزاء عالم هستی علم و آگاهی دارد و احوال هیچ ذرهای نیز از او پوشیده نیست.
معصومین «علیهمالسلام» تنها تجلیات کامل خداوند هستند. یعنی تنها مخلوقاتی که خداوند با تمام اسماء خود هم در آنها حضور دارد و هم ظهور. از طرفی همانگونه که علم خداوند بر همه چیز احاطه دارد، علم و آگاهی نیز همه هستی را دربرمیگیرد (سعه وجودی). تنها تفاوت این تجلیات با ذات خداوند آن است که آنها ساختهی دست خداوندند.
پس از هر گوشهای از عالم میتوان با آن ها ارتباط برقرار نموده و درخواست کمک نمود.
لحظه با شکوه بندگی
آنچه تاکنون آموختیم خلاصهای از حقیقت توحید بود که پایه و اساس شناخت خداوند و عبادت اوست. شهودِ توحید، آغاز بندگی خداوند است. آیا زمان آن نرسیده که این لحظه با شکوه را به یکدیگر مبارک باد، گوییم؟
جانی که توحید در آن شکل گرفت. دین و احکامش را به آسانی خواهد پذیرفت. نبوت و امامت میوه درخت توحیدند و تنها از راه توحید است که میتوان حقیقت آنها را درک نمود. شکوه لحظه شهود بر شما مبارک.