مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
پزشک نزد پیامبر آمد و گله کرد که من برای درمان یاران شما به این جا آمده ام، ولی در این مدّت، کسی به من توجه نکرد، تا خدمتی را که بر عهده ی من است، انجام دهم.
عصر پیامبر اسلام بود، یکی از شاهان غیر عرب، پزشک حاذقی را به محضر رسول خدا (ص) در مدینه فرستاد (تا به درمان بیماران بپردازد).
آن پزشک یک سال در آن جا ماند، ولی کسی برای درمان بیماری خود نزد او نرفت و درخواست معالجه نکرد.
پزشک نزد پیامبر آمد و گله کرد که من برای درمان یاران شما به این جا آمده ام، ولی در این مدّت، کسی به من توجه نکرد، تا خدمتی را که بر عهده ی من است، انجام دهم.
پیامبر (ص) فرمود: این مردم در زندگی شیوه ای دارند که تا اشتها به غذا بر آن ها غالب نشود، غذا نمی خورند؛ و وقتی که مشغول غذا خوردن شدند تا اشتها دارند و هنوز سیر نشده اند، دست از غذا بر می دارند (از این جهت تندرست هستند و احتیاج به طبیب ندارند).
پزشک گفتار پیامبر را تصدیق کرد و خاضعانه به پیامبر احترام کرد و از محضرش رفت.(1)
1. حکایتهای گلستان ص 152
منبع :400 موضوع 2000 داستان ،ج2 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب
کلیدواژه ها:
آثار استاد