مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
در پایان زیارت عاشورا باید بفهمیم که از این زیارت چه چیزی حاصل ما شده و چقدر در ما دارایی ایجاد کرده است. برای کسب این دارایی، سجده ی خاصی می کنیم. همان سجده که بعد از پایان گفتگوهای عاشقانه و صمیمی با سیدالشهدا (علیه السلام) به وسیله آن، به بارگاه خدا راه پیدا می کنیم؛ این سجده حاوی رمزی است به نام «قدم صدق» که آن را در حال سجده، از خدا درخواست می کنیم.
اگر عالی ترین دغدغه ها و مقاماتی که در زیارت عاشورا هست، بخوبی معرفی شود، انسان در گفگوبا سیداشهداء همین دغدغه ها را مطرح می کند و همین مقامات را از خدا می خواهد. سپس باید بداند که دسترسی به این مقامات با «قدم صدق» یعنی صداقت داشتن ممکن است. برای همین اگر به محتوای این زیارت توجه کنیم و بخواهیم واقعاً از آن استفاد کنیم و زیارت عاشورا به جای «دانایی»، «دارایی» ما بشود باید از دروغگو بودن و دروغگویی خارج شویم و به مقام عالی راستگو بودن و راستگوئی برسیم. یعنی دائماً بر میزان صدق مان در رفاقت، دلدادگی و دوستی اضافه کنیم. رمزی که در سجده آخر زیارت عاشورا نهفته، همین است به «مقام صدق» یعنی راستگویی برسیم. این مقام است که اگر از مرحله زبان عبور کند و برایمان قلبی شود،به سید الشهدا نزدیک شده ایم و از حیوانیت و طبیعت گرایی خارج شده ایم و به مقام نورانی حیات طبیه انسانی می رسیم.
قلب انسان، همیشه گواهی دهنده قدم صدق است
مقام بلند «قدم صدق» مراتبی دارد که باید آن مراتب را با راستگویی طی نمود. مراتب «قدم صدق» بگونه ای است که قلب انسان گواهی می دهد. یعنی اگر شما یک محبوب انسانی داشته باشید و از شما بپرسند شما چقدر فلانی را دوست دارید؟ آنچه که به زبان می آورید، همه ی چیزی نیست که در قلبتان دارید. زبان در حدی می تواند محتوای دل را بیان کند. اما آنچه که در قلبتان می گذرد جواب حقیقی سؤال است که من واقعاً فلانی را این قدر دوست دارم. یک جوابی به خودتان می دهید. بعد از شما می پرسند شما آیا واقعاً دوست صادقی برای فلانی بوده اید یا نه؟ دوست سر بلندی بوده اید برای او یا نه؟ شما به قلب خودتان که مراجعه کنید، جواب را می توانید بدهید. اینطور که بگویید «نه؛ من دوست خوبی نبودم و در جاهایی به او بدی کرده ام؛ در جاهایی مثلا غیبت او را کرده ام؛ به او حسادت داشته ام؛ در جاهایی از او کینه به دل گرفته ام. وقتی الان به دلم مراجعه می کنم، می بینم دوست صادق و کاملی برایش نبوده ام. انسان باید اعتراف کند. به خودت که نمی توانی دروغ بگویی؛ خودت از خودت سؤال کن و وجدانت را قاضی کن که من برای فلانی چه طور آدمی بوده ام، برای همسرم، فرزندانم، پدر و مادرم، دوستانم، استادم چه طور آدمی بوده ام. پیش خودت هم جواب بده. آن جاست که می بینی قلبت پاسخ حقیقی را می دهد. زیرا قلب کاملاً با تو صادق است. این همان است که خداوند هم می فرماید: مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى= آنچه را که قلب دید، انکارش نکرد. یعنی آدم در مورد دوست داشتن افراد، نمی تواند به خودش دروغ بگوید. پس اگر می خواهید از میزان مودتها و دوستی و عشق چیزی در بیاورید و سؤال کنید، با زبان نپرسید؛ از دل بپرسید؛ دل خیلی مهم است. علی (علیه اسلام) می فرماید: «سئلوا القلوب عن المودات= از دلها درباره مودتها سؤال کنید». اگر می خواهید درباره مودتها سؤال کنید، زبانها قادر نیستند همه حقیقت مودت را بگویند. زبان هم زبان قاصر است و هم گاهی دروغ می گوید.
زن و شوهری با هم لج و لجبازی می کنند، پدر و مادر یا دوتا دوست، پدر و فرزند با هم دعوا و لج بازی می کنند و بدترین حرف ها و ناامید کننده ترین حرفها را به هم می زنند و کارشان به قهر کشیده می شود. حتی رابطه شان به جدایی و طلاق و فرار کشیده می شود. ولی وقتی سؤال می کنی حالا این همسری که طلاقش دادی یا از او طلاق گرفتی، دوستش داری یا نه؟ از دلت خبر بده، من از تو سؤال نمی کنم از دلت می پرسم. می گوید به ته دلم که مراجعه می کنم می بینم این زد و خوردها و دعواها و جدایی ها و این حرفهایی که رد و بدل شد، هیچ کدام باعث تنفرم از او نشده، من هنوز هم همسرم را دوست دارم؛ هنوز هم وقتی قلباً مراجعه می کنم، می بینم با اینکه در دلم خیلی از پدر و مادرم دلخورم، اما دوست شان دارم؛ خیلی از فرزندم دلخورم، ازخانه بیرونش کرده ام، اما دوستش دارم.
شیطان موقعی که با معاویه ملاقاتی داشت، گفت: من هنوز هم خدا را دوست دارم و اصلاً محبت خداوند هیچ وقت از دلم بیرون نرفته است. من به لج و لجبازی با او پرداختم؛ به جنگش رفتم و رانده شدم و در تمام این مدت با او جنگیده ام و می جنگم؛ اما وقتی به دلم مراجعه می کنم، می بینم که دوستش دارم و نمی توانم دوستش نداشته باشم. قلب گزارش صادقانه ای از مودت و عشق می دهد. برای همین امام علی علیه السلام فرمودند: از قلب ها سؤال کنید. زبان ها نمی توانند حجم و اندازه محبت را بیان کنند. اگر هم چیزی بگویند، دروغ می گویند و اگر بخواهند راست بگویند؛ عمقش را نمی توانند بیان کنند.
حضرت در ادامه حدیث می فرماید:«فإنّها شواهدٌ لا تقبل الرشاء= دل ها شاهدانی هستند که رشوه قبول نمی کنند». یعنی شما نمی توانی به دلت رشوه بدهی که به تو دروغ بگوید. به کسی هم نمیتوانی رشوه بدهی که بگویند من فلانی را دوست ندارم. ممکن است شما به یک نفر رشوه بدهی، بگویی فلانی خیلی بدی کرده، آدم بدی است، از او متنفر باش؛ دوستش نداشته باش؛ تو اینها را به او تلقین کن و بگو و رشوه هم به او بده. ممکن است بخواهد بخاطر خوشایند تو اینها را به زبان بیاورد که آری او به من بدی کرده، اما در ته دلش اصلاً رشوه قبول نمی کند و اینها را نمی پذیرد.
معاویه برای اهداف سیاسی خودش به مردم پول می داد که از امیرالمؤمنین بدگویی کنند. یکی آمد و شروع کرد به بدگویی از امیرالمؤمنین و پولی گرفت. معاویه به او پول داد؛ ولی گفت: هر چه گفتی راجع به علی همه دروغ بود. تو آدم خبیثی هستی؛ علی اینگونه نیست.
خوشتر آن باشد که حسن دلبران گفته آید درحدیث دیگران
این که دشمن از کسی تعریف کند، خیلی مهم است. گاهی اصحاب امیرالمؤمنین که به دام معاویه می افتادند و معاویه آنها را تهدید یا تطمیع می کرد یا تحت فشار قرار می داد که در مورد حضرت اظهار نظر بدی کنند. آنهایی که با شجاعت اظهار نظر می کردند چیزهایی از امیرالمؤمنین می گفتند که معاویه به گریه می افتاد و می گفت: آری علی همینجوری بوده، راست می گویی. یعنی حتی معاویه بین زبان و قلبش تفکیک کرده بود و اگر در مورد حضرت حرف می زد و بدگویی و لجن پراکنی می کرد، خودش می گفت من برای دنیایم این کار را می کنم. اما باطناً می گفت: من خودم اینها را قبول ندارم. علی مرد بزرگی است. این علی (علیه السلام) چه کرده که دشمنش هم از او تعریف می کند؟
به کدامیک از گزاره های زیارت عاشورا صدق دارید؟
وقتی ما می خواهیم راجع به «قدم صدق» صحبت کنیم و زیارت عاشورا بخوانیم و از اول و گزاره به گزاره جلو برویم؛ با توجه به معنایش باید ببینم که نسبت به کدام یک از این گزاره ها صدق داریم .
امتحان کتبی و شفاهی نیست که ما دروغ بگوییم تا استاد خوشش بیاید یا به ما نمره بدهد. مصاحبه رادیو و تلویزیونی هم نیست. مقاله نوشتن هم نیست که آدم برای دیگران حرف بزند، ولی خودش جور دیگری باشد. خودت با خودت حرف بزن. از اول زیارت عاشورا، عبارت به عبارت تا آخر آن بخوان، بعد ببین چقدر صداقت داری؟ دلت به تو راست می گوید. مثلا در این فرازها: خدایا از تو می خواهم «أن یجعلنی معکم فی الدنیا و الآخرة»، «أن یرزقنی طلب ثارک» ، «أن یرزقنی طلب ثاری مع امام منصور، مع امام هدیً»؛ باید ببینی آیا در این درخواستها صداقت داری یا نه؟ یعنی وقتی می گویم: «مع امام منصور؛ مع امام هدی» واقعاً دارم خودم را به امام زمان می رسانم؟ واقعاً الان در چادر حضرت هستم؟ به قلبت مراجعه کن، ببین، این هوس و این دغدغه را داری؟ در این زیارت می خوانی: «من می خواهم منتقم دشمنان امام حسین ع باشم»، «می خواهم به درجه سیدالشهداء برسم»؛ اما اگر بپرسی الآن کجایی؟ الان در کدام منزلی؟ می گوید نمی دانم. می خوانیم من می خواهم همراه امام زمان باشم. اما خوب الان چقدر فاصله با چادرش داری؟ در چادرش هستی یا بیرونی؟ می گوید نمی دانم. می گوید: میخواهم همسایه فاطمه زهرا باشم. اگر بپرسیم خوب؛ الان کجایی؟ برای هم خانه یا همسایه بودن با فاطمه زهرا برنامه ات چیست؟ می گوید: هیچ برنامه ای ندارم؛ کلاسی ندارم؛ استاد، پله، باشگاه و رتبه ای ندارم. خودم هم نمی دانم کجا هستم.
اینها نشانه این است که ما اصلاً شروع هم نکرده ایم. این که تو می گویی من این راه را دوست دارم؛ باز دوست داشتنش هم خیلی خوب است. این هم یک درجه ای است؛ اما در روز قیامت به ما می گویند: تو این همه سال زیارت عاشورا خواندی؛ گفتی ای امام حسین! من می خواهم با تو باشم؛ هم درجه تو باشم؛ من می خواهم به درجه منتقم برسم؛ آن هم همراه امام زمان؛ «امام هدی»؛ به مقام محمود برسم؛ این همه حرف های قشنگ زدی؛ اما برایش چه کار کردی؟ می گویی: خدایا ما کاری نکردیم، ولی دوست داشتیم. بارک الله! راست می گویی، کاری نکردی؛ من خدا شهادت می دهم که دوست داشتی و کاری هم نکردی، اما بدت هم نمی آمد و دشمنی نمی کردی. خود این هم خیلی خوب است. آدم بیاید یک عمر به امام حسین بگوید: آقا ما قبولت داریم، دوستت داریم؛ کار جدی ای هم نکردیم. اما شکر خدا از شما بدمان نمی آمد. به ته دلمان که مراجعه میکردیم، می دیدیم شما را دوست داریم. این هم بهتر از آن کسی است که این دغدغه ها را اصلاً ندارد و نمی داند امام حسین کیست؟ فاطمه زهرا کیست؟ اما اگر خواستی راست بگویی و به قدم صدق بیفتی و به مرتبه و درجه بالاتری برسی و واقعاً به همسایگی حضرت برسی و جزء منتقمین باشی، باید اول از قلبت سؤال کنی و صادقانه جواب بگیری و درجه ات را تعیین کنی و بعد روش هم داشته باشی. بگویی من با یک روشی حرکت بکنم و شروع کنم بروم جلو تا مثلاً 5 سال بعد در همین جایی که هستم نباشم. اگر کسی موقع خواند زیارت عاشورا از اول تا آخر راست بگوید و خودش هم تأیید کند. امام حسین هم کاری ندارد، می گوید خودت تأیید کنی من قبول دارم. اگر دلت قبول کرد که تو در این حرفها صادق هستی، خدا هم می پذیرد. اگر دل کسی حرفهایش را قبول کند، حتماً با ائمه و امیرالمؤمنین و با خود سیدالشهداء محشور می شود.
بزرگترین درس زیارت عاشورا، آمادگی برای پیمودن مراتب صدق است
مهمترین رمز و بزرگترین درسی که ما از زیارت عاشورا می گیریم، این است که دائماً روی «صدق و مراتب آن» کار کنیم. صدق اکسیر اعظمی است که می تواند ما را به مقامات عالی که در این زیارت از خدا خواستیم، برساند.
آنچه که ما را در داشتن صدق، کمک می کند تا قوی حرکت کنیم و زود به صدق برسیم، فقط دلدادگی و یک عشق خالص است که ما را به صدق برساند. یعنی وقتی به صدق برسیم، کاملاً تطبیق پیدا کرده و نجات پیدا کرده ایم و مشمول این آیه می شویم: «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ؛ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِرٍ[1] = در حقیقت مردم پرهیزگار در میان باغها و نهرها؛ در قرارگاه صدق نزد پادشاهى توانایند». اگر رسیدی به صدق، به جایی می رسی که جایت نه در بهشت و نه در جهنم است؛ بلکه بالاتر از اینها قرار داری. پس حالا که ما باید این راه را طی کنیم؛ دیگر معطل نکنیم و سر خودمان را کلاه نگذاریم و وقت را تلف نکنیم. تلاش کنیم تا روز به روز صدق مان بالا برود.
صدق چیست؟ من یک مثال کوچک می زنم. جشن تولد امام حسین می شود؛ جشن تولد پیغمبر می شود؛ تو چه کار می کنی؟ آیا در خانه تان تحولی ایجاد می شود؟ در کوچه و محله تان هزینه ای می کنی؟ تولد امیرالمؤمنین، اولیاء الهی است؛ آیا تو تکانی می خوری یا نه؟ من برای جشن تولد بچه ام مبلغی هزینه کردم؛ اما برای جشن تولد امام حسین ع یک صدم آن هم هزینه نکردم. این نشانه آن است که پس صدق وجود ندارد. در مصیبت یکی از اعضاء خانواده زمینی من که پدرم، مادرم یا فرزندم یا کس دیگرم بمیرد، از فراق او چه حسی به من دست میدهد؟ یا یک آدم زنده ای که خیلی دوستش داریم و مجبوریم از او جدا شویم، چه حالی به ما دست می دهد؟ این فراق چقدر ما را اذیت می کند؟ بچه ات رفته سربازی یا گم شده و نمی دانی کجاست؛ در دلت چه می گذرد. آیا همین حس را نسبت به امام زمان (علیه السلام) که بابای حقیقی ماست و از ما دور است نیز داری؟ چقدر بی خوابی و سوز داری؟ صدق دوست داشتن و مودت از اینجا معلوم می شود.
اگر من می گویم: «أن یجعلنی معکم فی الدنیا والآخرة»، «فمعکم معکم لامع غیرکم»، باید ببینم که آیا راست می گویم یا نه؟ اگر راست نمی گویم، از خودم سؤال کنم چرا راست نمی گویم؟ یعنی چه جنایتی با خودمان کرده ایم. مشکل ما کجاست؟ ضعف دل ما کجاست؟ ضعف شخصیت و روح ما کجاست که ما نمی توانیم راست بگوئیم؟
آیا به پیامبر راست می گویی؟
وقتی در زیارت روز شنبه می گویی:« أُصِبْنَا بِكَ یَا حَبِیبَ قُلُوبِنَا، فَمَا أَعْظَمَ الْمُصِیبَةَ بِكَ حَیْثُ انْقَطَعَ عَنَّا الْوَحْیُ، وَ حَیْثُ فَقَدْنَاكَ = ای محبوب دل های ما، ما به خاطر تو سوگواریم و چه بزرگ است سوگواری بر تو از آن رو كه وحی از ما بریده و هم از آن رو كه به فقدان تو دچار آمده ایم». آیا داری راست می گویی؟ یعنی وقتی داری این زیارت را می خوانی، غم و سوز هم هست؟ از این که پیغمبر پیشت نیست و تو پیش پیغمبر نیستی ناراحت هم هستی؟ چون معرفت ما ضعیف است می گوییم اگر برای پیغمبر، حضرت زهرا و امیرالمؤمنین دلم تنگ شد، حالا این دلتنگی را دارم. راست هم می گوید. حالا کی آنها را ببینیم؟ کی با آنها رابطه داشته باشم؟ کی با آنها زندگی کنم؟ می گوییم: إن شاءالله می میرم در برزخ و آنها را می بینم و با آنها زندگی می کنم، مگر آنها در دنیا نیستند؟ مگر نمی شود در دنیا با آنها رفاقت، صمیمیت، رفت و آمد داشت و با آنان ارتباط برقرار کرد؟ منظور از ارتباط، ارتباط حقیقی است، نه ارتباط خیالی و وهمی. وقتی معرفت نداری، ملاقات را می گذاری برای بعد. در مورد خدا هم ما همین اشتباه را می کنیم. می گوئیم ما یک زمانی بمیریم و بعد به لقاء خدا برسیم. اما خدا میگوید من همین الان کنارت هستم. تو همین الان با من چه کار کردی؟ رابطه ات الان با من چطور است؟ اگر اینجا رابطه ای نباشد، آن طرف هم خبری نیست. اینجا با خدا چقدر صمیمی هستی؟ چقدر رابطه داری؟ چقدر دلتنگش می شوی؟ چقدر دوستش داری؟ چقدر بی خوابش می شوی؟ آن طرف هم معلوم می شود تو با خدا چه طوری هستی، دروغ که نمی توانیم بگوییم. هر کس در اینجا با خدا حرف نزد، در آن طرف خدا با او حرف نمی زند و اصلا نگاهش هم نمی کند. خودش این را در قرآن فرموده: «لَا یُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ».
دل وقتی به تنگی بیفتد و بیتاب رسول الله شود، واقعاً دل است و دلی که بی تاب رسول الله نمی شود و برای امام زمان تنگ نمی شود، واقعاً یک مزبله و یک دل هرزه و مریض است. اینها مبناست برای اینکه تو بفهمی تا الان چطور زندگی کرده ای؟ چه جورآدمی هستی؟ کامل می توانی بفهمی که در 20 سال 30 سال 40 سال و بیشتر، چطوری زندگی کرده ای؟
ببینید پیغمبر ما را در فراق دیگران چطور تسلی داده، هرگاه دوست و محبوبی را از دست می دهی، می دانی چطور دلت را آرام کنی؟ پیغمبر می فرماید: غصه نخور، تو که عزیزتر از او را از دست داده ای، دیگر برای چه غصه میخوری؟ می پرسیم: عزیزتر از او کیست؟ می گوید: تو مرا از دست داده ای. تو چطور دوری مرا تحمل می کنی؟ پیغمبر به ما می گوید. تو چطور دوری مرا تحمل می کنی؟ اینکه بدتر است. اینجاست که باید با دلت بگویی: «الهم انا نشکوا الیک فقد نبینا= خدایا! ما به پیشگاهت شکایت نبودن پیامبرمان را می آوریم». «و غیبة ولینا= و غیبت ولیمان را».
حال ماییم و پیغمبر و پیغمبر هم شاهد ماست. «وجعلناه شاهداً» شاهد قلب ماست. اصلاً نمی شود جلویش دروغ گفت. تمام زوایای قلبت را می داند.
تمسک به یاران امام حسین علیهالسلام نیز کار ساز است
وقتی که اما حسین علیهالسلام خیلی دور و خیلی بزرگ است و نورش آنقدر زیاد است که نمی توانی نگاهش کنی، به اصحاب حسین نگاه کن؛ آن وقت نزدیک تر می شوی. یاران حسین را در این فراز یاد می کنیم:«و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین».
ببین آن غلام سیاه چگونه از اصحاب ویژه ی حضرت شد. ببینید کسانی که یک عمر از امام حسین فرار کردند؛ کسی بود که تا 48 ساعت قبل از عاشورا از حسین فرار می کرد؛ تا چند لحظه قبل داشت در لشکر عمر سعد با امام حسین می جنگید؛ اما یک دفعه چطور عاشق شد و به سمت امام حسین رفت و توسط دشمن حسین ع شهید شد؟ اینها در ظرف چند ثانیه، مسیری را از بی نهایت منفی تا بی نهایت مثبت طی کردند. ما اصلاً راجع به احوالات این آدم ها تا به حال مطالعه کرده ایم؟ «زهیر» که بود؟ «بریر» که بود؟ اما کسانی هم بودند که تا شب عاشورا با امام حسین بودند؛ اما از آنجا به بعد بریدند. ماجرای اصحاب امام حسین فوق العاده آموزنده است.
در سال های اخیر به برکت انقلاب اسلامی تحقیقات خوبی راجع به شخصیت شناسی اصحاب عاشورا صورت گرفته است. آنها چگونه راست گفتند و به قدم صدق رسیدند؟ اصحاب عاشورا خیلی مهمند. خوشبختانه کتاب های زیادی در این باره تألیف شده، حتی بچه های کوچک، کودکستانی ها در مورد اصحاب عاشورا کتاب دارند. از کودکی می توانیم بچه ها را با آنها آشنا کنیم.
«عبدالله» که دستش را از عمه جدا می کند و می دود جلوی لشکری که دارند دسته جمعی به امام حسین شمشیر می زنند. این بچه کیست؟ چه دارد؟ می رود زیر شمشیر و دستش را می دهد که از عمو و امامش دفاع کند.
این بچه چه دارد که از آغوش حضرت زینب (سلام الله علیها) می دود جلوی آن همه آدم های خطرناک و شمشیر و نیزه؛ این شوخی نیست که کودکی برود آن وسط وخودش را روی عمو بیندازد که به عمو تیر نرسد؛ اینها چه جور آدم هایی بودند! زنان شان همه صادق بودمند. هر چه خانم آنجا ماند، صادق بود. مردها، بچه ها، دخترها، پسرها، همه صادق بودند.
اگر فردا عبدالله به ما گفت: من برای امام حسین این کار را کردم، تو برای امام زمانت چه کردی؟ من چه بگویم؟ اگر سکینه و رقیه گفت؛ ما چه بگوییم؟ صدق مبنا است. برای صدق مان چه چیزی داریم؟
زیارت عاشورا مسیر شفاف عرفانی است
زیارت عاشورا کاملا شفاف است. یک مکتب کامل عرفانی، انسانی، از پایین ترین درجه تا بینهایت درجه، همه چیز را دارد و مسیر را بطور کاملا شفاف، مشخص کرده است.
در سجده آخر زیارت عاشور می خوانیم: «أن یثبت لی قدم الصدق عندک مع الحسین و أصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین». «مهج» آن خونی است که در باطن قلب است؛ آن خونی که قلب پمپاژ می کند. آنها آن خون دلشان را برای امام حسین ریختند. جان و هستی شان را برای امام حسین دادند و راست گفتند. یک نشانه ی صدق را در جامعه کبیره و در زیارت عاشورا می خوانیم:«بأبی أنت و امی، بأبی انتم و امی و نفسی و مالی و اسرتی». اگر کسی توانست اینطور بگوید، این راست است؛ اما و ما هنوز به اینجا نرسیده ایم.
تا می توانید، به زیارت عاشورا التزام داشته باشند. زیارت عاشورا را اصلاً ترک نکنید. با احساس، باانگیزه و با شور و با دل بخوانید. هروقت میخواهید زیارت عاشورا بخوانید بگویید، من الان مقابل امام حسین نشسته ام. چشم امام حسین توی چشم های من است. من می خواهم با او حرف بزنم. اصلاً مقام زیارت عاشورا خیلی حساس و خاص است. خدایا تو کمک کن من به او راست بگویم. بعد شروع کن بخواندن. اگر بتوانی یک جمله، دو جمله هم راست بگویی، خدا را شکرکن. بگو ای امام حسین! من بقیه اش را به نیت ورود خواندم. دو تا جمله اش را از دل خودم إنشاء کردم. اگر چند روز بعد، یک هفته یا دو هفته یا یک ماه بعد، توانستم سه تا جمله را راست بگویم و خودم فهمیدم که راست بود، باز هم خدا را شکر کنیم. انسان در زیارت عاشورا همین گونه سیر و سلوک می کند. می آید تا به جایی می رسد که بتواند بگوید من همه زیارت عاشورا را راست خواندم و در تمام زیارت عاشورا صادق بودم. هر کس می خواهد از یکنواختی زندگی به در آید، باید زیارت عاشورا بخواند. هرکس می خواهد زندگیش پر هیجان، پر شور، جذاب، شیرین بگذرد، زیارت عاشورا بخواند.
زیارت عاشورا تنها مسیری است که مطمئن هستی که درست می روی
آدم گاهی تلاش می کند که به مدارج دنیایی برسد؛ مدارج علمی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، بعد می فهمد تمام عمر در حق خودش ظلم کرده و همه چیز را خراب کرده. فقط یک جا هست که وقتی شما برایش تلاش می کنی، مطمئنی که داری درست می روی و چیزی گیرت می آید و برای ابدیتت می ماند. آن هم سیر در زیارت عاشورا است. سلوک در این آیین نامه و این منشور جاوید زندگی است.
شما تا وقتی که دغدغه امام حسین و در واقع امام زمان را دارید؛ تا وقتی که مهدوی هستید و می خواهید مهدوی باشید؛ تا وقتی که تلاش می کنید به صورت جدی در چادر امام زمان (علیه اسلام) باشید و خودتان را به امام زمان و چادر و اردوگاه حضرت برسانید و اگر هم به چادر نمی رسید، به لشکرگاه حضرت نزدیک می شوید، خیلی چیز گیرتان می آید و زندگیتان زندگی حقیقی است؛ در غیر این صورت، دارید سر خودتان را کلاه می گذارید و خودتان را سر کار می گذارید.
وقت را نباید تلف کرد. شور زندگی، هدف زندگی، نشاط زندگی، شادی دل انسان، معنا دار بودن زندگی انسان، فقط با زیارت عاشورا است وگرنه اصلاً نمی ارزد آدم زندگی کند. چون زندگیش به ضررش تمام می شود. فقط کسانی زندگی شان معنادار است که آرمان سیدالشهداء که رسیدن به حکومت جهانی امام زمان (علیه السلام) است را داشته باشند. اگرکسی این آرمان را نداشته باشد و با آن پیوند نخورد و به صدق نرسد، در جهنم زندگی می کند. اصلاً به مقام انسانی و حیات طیبه نمی رسد. به هر درجه ای هم برسی، باز هم باخته ای. هر موفقیتی به دست بیاوری شکست است. هر امتیازی به دست بیاوری، منفی است، حتی اگر دیگران بگویند مثبت است و تعریف و تمجید هم بکنند، بدان که باطل است و وقتت تلف شده و باخته ای. در موقع وفات که تولد شما به عالم برزخ است کم می آوری و می فهمی اصلاً خوب زندگی نکردی؛ می فهمی استعدادهای جاودانه خودت را تلف کرده ای؛ می فهمی با ابدیت خودت بد معامله کرده ای و باخته ای.
[1] . سوره قمر/54 و 55.
کلیدواژه ها:
آثار استاد