مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
امام صادق (ع) فرمود: مردی بود که روغن زیتون می فروخت، ولی مهر بسیار به پیامبر داشت، بطوریکه هر گاه می خواست در پی کاری برود، اول می آمد به چهره پیامبر نگاه می کرد بعد به دنبال کارش می رفت.هر گاه خدمت پیامبر می آمد آنقدر نگاه را ادامه می داد تا پیامبر بوی نگاه کند.
روزی آمد و ایستاد تا به چهره پیامبر نظر افکند، بعد پی کار خود رفت، ولی لحظه ای بعد برگشت، و چون پیامبر او را دید با دست به وی اشاره کرد بنشیند، چون نشست پیامبر فرمود: چه بود که امروز کاری کردی که پیش از این نکرده بودی؟
عرض کرد به خدائی که ترا به پیامبری برانگیخت چنان دلم را دوستی و یاد تو پر کرده که نتوانستم پی کارم بروم لذا بسوی شما برگشتم. پیامبر او را دعا کرد و فرمود: خوب است. پس از چند روز پیامبر او را ندید و جویای او شدند! عرض کردند: او را چند روز ندیدیم، پس پیامبر و اصحابش کفش به پا نمودند و به بازار آمدند. ناگهان دیدند که در دکانش کسی نیست، از همسایگانش پرسیدند، گفتند: یا رسول الله آن مرد وفات یافت، او نزد ما امین و راستگو بود جز آنکه در او خوئی ناپسند بود.
فرمود: چه بود؟ عرض کردند از نامحرمها پرهیز نداشت و گاهی پی زنها می رفت.
پیامبر فرمود: خداوند او را بیامرزد، زیرا او آنچنان مرا دوست می داشت که اگر نخّاس (کسی که افراد آزاد را بجای عبد می فروشد) می بود خداوند او را می آمرزید.(1)
1. نمونه معارف 4/135- روضه کافی ص 77
منبع : یکصد موضوع 500 داستان ، ج1 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر ناصر
کلیدواژه ها:
آثار استاد