مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
مردی خدمت پیامبر (ص) آمد و اسلام آورد. سپس روزی از پیامبر (ص) سؤال کرد:«اگر گناهی بزرگ کرده باشم، خدا توبه ام را می پذیرد؟» پیامبر (ص) فرمود:«خداوند توّاب و رحیم است. هر قدر گناهت بزرگ باشد، عفو خدا از آن بزرگ تر است.»
عرض کردم: «در جاهلیت به سفر رفتم و همسرم باردار بود. بعد از چهار سال بازگشتم، دختری در خانه ام دیدم، پرسیدم: «این کیست؟» گفت: «دختر همسایه است.»
اما دیدم او به خانه اش نمی رود با اصرار همسرم معلوم شد که او دختر خودم است.آن شب با ناراحتی خوابیدم. صبح دختر را از خواب بیدار کرده و او را همراه خود بردم.سپس در کنار نخلستان گودالی کندم و او به من کمک می کرد، او را وسط گودال افکندم. »
در این لحظه، پیامبر (ص) چشمانش پر از اشک شد و او ادامه داد: « با یک دست او را فشار می دادم و با دست دیگر خاک را بر سرش می ریختم و او فریاد می زد:
پدر جان چه می کنی؟ مقداری خاک روی موی صورتم ریخت. او با دست، خاک را از صورت من پاک نمود؛ ولی من قساوتمندانه او را در خاک زنده به گور کردم.»
پیامبر (ص) که ناراحت شده بود و اشک از چشم خود پاک می کرد، فرمود: «اگر نه این بود که رحمت خدا بر غضبش پیشی گرفته، لازم بود هر چه زودتر از تو انتقام بگیرد.»(1)
1. تفسیر نمونه، 11/272
منبع : یکصد موضوع 500 داستان ، ج3 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تولی
کلیدواژه ها:
آثار استاد