مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
من در یک جایی سخنرانی می کردم؛ بعد از سخنرانی یک دخترخانمی مراجعه کرد و گفت من یک حاجت بزرگی دارم. شما بگویید من چه کار کنم که به حاجتم دست پیدا کنم. گفتم: حاجتت چیست؟ گفت: دیدار آقا امام زمان. تا حالا موفق به دیدار حضرت نشدم. گفتم: از کجا می دانی؟ چه بسا بارها وجود نازنین آقا امام زمان را زیارت کرده ای و نشناختی که امام زمان ایشان اند. غیبت به این معناست. غیبت به این معنا نیست که امام زمان در بین ما نیست. هستند ما ایشان را به این عنوان نمی شناسیم.
در دعای ندبه هم داریم: «بنفسی انت من مغیب لم یخل منا= جان من فدای آقایی که از دیده ی ما پنهان است؛ ولی از دیده ی ما دور نیست. همین الان همه ما در محضر وجود نازنین آقا امام زمان هستیم. یعنی نظارت بر حال و احوال و رفتار و کردار ما دارند. ولی برادران و خواهران عزیز! بارها با هم این نکته را گفتیم و تکرارش خیلی خوب است. دیدن امام زمان یک مسئله است؛ و در مسیر امام زمان حرکت کردن یک مسئله دیگر و مهمتر است. خیلی ها ممکن است اظهار عشق زبانی نسبت به آقا امام زمان داشته باشند؛ اما رفتار و کردار شان مرضی آن حضرت نباشد؛ سخن و گفتار و نشست و برخاست شان مرضی حضرت نباشد. یعنی انسان باید در مسیر امام زمان حرکت کند. گفت:
ای که باشی منتظَر را منتظِر وی که خوانی حضرتش را مستمِر
منتظِر همرنگ شو با منتظَر تا شود آیین ایزد مستقر
در مورد تمام معصومین همین طور است.
گفت من علی را دوست دارم دائماً راه او باشد همیشه راه من
از علی اکتفا به نام علی نبود در خور مقام علی
باید از رفتار و زندگی و نشست و برخاست ما بوی زندگی معصومین و بوی ارادت نسبت به آن بزرگواران بیاید که ان شاءالله این طور باشد.
گرامی ترین انسان نزد خدا، باتقواترین آنهاست
سوره مبارکه حجرات که جزء ۲۶ است سوره چهل و نهم قرآن، یک آیه اش این است:«یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم= ای انسان ها ای مردم در تمام زمان ها و دورانها! بدانید که ما شما را از زن و مردی آفریدیم. یعنی پدر همه شما حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام و مادر شما حضرت حوا سلام الله علیهاست. شما را شعبه شعبه و قبیله قبیله از نژادهای گوناگون آفریدیم؛ با رنگ پوست و مشخصات وجودی خاص؛ برای این که از هم شناخته شوید».
نه این که به هم فخر بفروشید؛ نه این که سپید خیال کند از سیاه برتر است؛ یا سرخ خیال کند که از زرد کمتر است. این تغییر نژادها و رنگ پوست ها به خاطر این است که از هم باز شناخته شوید. آنچه که باعث فخر شما به دیگری به حساب می آید، تقوی و پاک دامنی شماست.
پیامبر گرامی بعد از این که هجرت کردند به مدینه و ده سالی طول کشید و برگشتند به مکه، پیروزمندانه. به بلال فرمودند: برو بر بام کعبه اذان بگو. این قضیه بر بعضی ها گران آمد. گفتند ما خوش اندام تر از بلال هستیم؛ بلال قد کوتاه و ناموزون است و ما قد موزون داریم؛ او چهره ی سوخته و آفتاب زده و سیاه دارد؛ ما چهره مان سفید است. او فصاحت و بلاغت ندارد؛ حتی مخرج شین ندارد و می گوید اسهد ان لا اله الا الله. بهتر نبود پیغمبر بعد از این همه آوارگی و هجرت، یک آدم خوش قیافه و خوش اندام با چهره ی سفید را می فرستاد که فصیح و بلیغ باشد و بر بام کعبه برود؟ همین جا بود که جبرئیل نازل شد و به پیامبر فرمود که این آیه را برای اینها بخوان. «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم». هر که با تقواتر است و هر که دلش بیشتر در گرو عشق خداست و هر که رفتار و گفتارش بیشتر مرضی خداوند تبارک و تعالی است، این عزیزتر است. ببینید ما یک خَلق داریم یک خُلق داریم. صورت من خَلق من است. رنگ پوست من خَلق من است. چاقی یا لاغری، بلند قدی یا کوتاهی، یا متوسط بودن و اینها خَلق من است. تُن صدای من، خلق من است. زبانی که با آن سخن می گویم، خلق من است. خُلق من، رفتار و کردار من است. چطور معاشرت می کنم؟ چطور سخن می گویم؟ چطور نشست و برخاست می کنم؟ چطور می خرم و می فروشتم؟ چطور عبادت می کنم؟ چطور بندگی خدا را می کنم؟ اینها می شوند خُلق من. اما آن چیزی که موجب برتری افراد می شود خلق نیست؛ چرا؟ برای این که خَلق غیر اکتسابی است. هم به من مجانی دادند هم به شما. به همه مردم عالم مجانی داده اند. یعنی سپیدپوست کلاس نرفته که سفیدپوست شده. زحمت نکشیده و خرج نکرده تا روشن پوست شده. آن سیاه کوتاهی نکرده و کم کاری نکرده که سیاه پوست شده. همه ی اینها غیر اکتسابی است و رایگان و مجانی داده شده. چیزی که رایگان من گرفتم نمی توانم بابت آن فخر بفروشم به دیگری.
فرض کن یک پدری صبح 5000 تومان به این پسرش می دهد 5000 تومان به آن پسرش می دهد. یکی از اینها نمی تواند بگوید من 5000 تومان پول دارم. چون آن یکی می گوید خوب من هم دارم. تازه داری مال خودت نیست که بابا داده بهت. زحمت که نکشیدی؛ مفتی گرفتی. چیزی که مفتی و اکتسابی است، منشأ ارزش برای انسان نیست. بله اگر این دوتا 5000 تومان را گرفتند، کار کردند فعالیت کردند؛ کوشش کردند؛ خریدی فروشی کردند؛ ارزش افزوده ای اضافه شد و 5 تومان شد 8 تومان، او می تواند بر اساس این سه تومان احساس غرور کند. چرا که کار کرده و به دست آورده. یعنی چیزی را اکتساب کرده است. اما 5000 تومان سرمایه اولیه است که رایگان و بدون زحمت به او داده اند. بنابراین، یک سفیدپوست نمی تواند فخر بفروشد به یک سیاه پوست؛ و یک سیاه پوست هم نباید احساس کمتری نسبت به سفید پوست بکند؛ زیرا هر دو را بدون اکتساب به آنها داده اند و زحمتی برای به دست آوردن آن نکشیده اند. یا فلانی کم کاری نکرده که سیاه شده. این یکی فعال نبوده که سفید شده. از این رو فرمود «ان اکرمکم عندالله اتقیکم=گرامی ترین شما نز خدا، با تقواترین شماست». تقوی یک چیز اکتسابی است. این که سخن من جوری است که خدا می پسندد؛ رفتارم جوری است که مردم در کنار من احساس آرامش می کنند؛ خلق و خوی و نشست و برخاست من موجب عزت آفرینی برای من و جامعه و خانواده من و محیط زندگی من می شود؛ اینها موجب ارزش است. یعنی همان چیزی که بناست در این ماه مبارک رمضان ما دریافت بکنیم و قرآن فرمود: «کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون» برای این که با تقوا بشوید.
نهچ البلاغه باید در زندگی ما حضور داشته باشد
نهج البلاغه یادگار علی علیه السلام و کلمات ارزشمند آن حضرت است. خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار آن حضرت. باید در کنار قرآن اگر چه ما کنار قرآن مفاتیح داریم؛ اما عیبی هم ندارد، خیلی هم خوب است؛ اما در کنار آن نهج البلاغه هم باشد. کتابی که به حق نام گرفت «اخ القرآن= برادر قرآن». بعد از قرآن کریم هیچ کتابی به فصاحت و بلاغت و اهمیت نهج البلاغه در اختیار ما نیست.
در نهج البلاغه که متاسفانه انس ما با آن خیلی کم است؛ این آقای «جرجرداق» مسیحی می گوید من 210 بار نهج البلاغه را خوانده ام. او کتابی نوشته به نام «الامام صوت العدالة الانسانیة= علی آهنگ دادگری بشر». می گوید ای کاش خدا در هر زمانه ای یک علی می آفرید تا او اسوه ای باشد برای کسانی که می خواهند راه حق و حقیقت و صفا و معنویت را پیدا بکنند.
چه شد که «همام» وقتی صفات متقین را از علی علیهالسلام شنید، جان سپرد؟
وقتی که مولا علی علیهالسلام صفات متقین را برای یکی از یارانش به نام «همام» بیان کرد، او نتوانست تحمل کند و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
در خطبه 184 تهج البلاغه وضعیت فردی به نام «همام» را وصف می کند که آدم پر همت و پر سعی و تلاشی بود. او می آید خدمت علی علیه السلام و یک درخواستی می کند که یا علی! متقین و ویژگی های متقین را برای من بیان کنید. جوری چهره ی متقین را برای من تصویر کنید که اگر من آنها را دیدم، بشناسم و بفهمم که متقین چه مشخصاتی دارند؟ مولا بطور کلی فرمودند: تقوای الهی، نیکوکاری، خداخواهی، در مسیر خدا حرکت کردن، از صفات متقین است. اما «همام» به این ها اکتفا نکرد و قسم داد مولا را جوری برای من بگویید که من متقین را بشناسم. بعد مولا چند تا نشانه از متقین را گفتند که امروز تا حدی که فرصت هست بعضی هایش را می گویم.
فرمودند: «فالمتقون فیها هم اهل الفضائل= متقین اهل فضائل و کرامات هستند». تمام خوبی ها در وجود متقین است. تمام زشتی ها و ناروایی ها از وجود متقین به دور است. متقین در کلام شان؛ در نگاه شان؛ در همسرداری شان؛ در فرزندداری شان؛ در مسئولیت پذیری شان؛ در وظایف و تکالیف فردی و جمعی و اجتماعی شان در اوجند. در واقع انسان متقی یک سر و گردن از همه بالاتر است. هر خوبی را شما سراغ بگیرید، در وجود متقین باید باشد. هر عمل زشتی را فرض کنید، در وجود متقین نیست و متقین از آن بیزار هستند. «والمتقون فیها هم اهل الفضائل= متقین در آن اهل فضائل هستند».
اولین ویژگی متقین حفظ زبان است
اولین ویژگی که حضرت برای متقین برشمردند این بود که: «منطقهم الصواب=حرف زدن آنها مبتنی بر راستی و درستی است». یعنی سنجیده و حساب شده سخن می گویند. هر چه به زبان شان آمد نمی گویند. محکم و استوار می گویند.
این روایت شنیدنی است: «ما جلس رسول الله علی هذالمنبر قط علی هذه الایه= پیامبر بر بالای منبر جلوس نفرمودند و در صدد سخنرانی برای مسلمانها بر نیامدند، مگر این که این آیه را خواندند». این کدام آیه است که پیامبر در هر موعظه و خطابه ای آن را می خواند. آیه 71 سوره مبارکه احزاب: «یا ایهاالذین آمنوا اتقواالله و قولوا قولاً سدیداً= ای کسانی که ایمان آورده اید! سخن محکم بگویید. قول استوار، سدید، سد هم از همین کلمه است. سد یک دیواره ی بسیار محکمی است که جلوی میلیاردها مترمکعب آب را می گیرد. قطره ای آب از آن نشت و نفوذ نمی کند. می گوید کلام شما باید این طور محکم و استوار باشد. آدم متقی کلام سست و بی معنی و زشت و سبک ندارد. کلامی که شایعه و کذب و بی اساس است، ندارد. مؤمن محکم سخن می گوید. اگر این طوری سخن بگویید آیه بعدی می گوید چه مزدی خدا به شما می دهد. «یصلح لکم اعمالکم= خدا کارهایتان را اصلاح می کند». اگر شما زبان تان را نگه دارید و کلام محکم و استوار بگویید، خدا گره های کور زندگی شما را باز می کند. از این جا من می فهمم که بسیاری از مشکلات که گریبانگیر ما می شود، به خاطر زبان بی توجه و هرزه ی من است. «و یغفر لکم ذنوبکم» همه گناهان تان را خدا می بخشد.
از اینجا آدم می فهمد که بسیاری از گناهان ما در گرو زبان بی توجه ماست. «و من یطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظیما= هر کس خدا و رسولش را اطاعت کند،به فوز و رستگاری عظیمی می رسد». شما مگر فوز و فیض و رستگاری عظیم دنیا و آخرت را نمی خواهید؟ پس از خدا و رسولش اطاعت کنید و زبان تان را نگه دارید. چقدر تاکید شده که آن عالم بزرگوار گفت من شمردم و دیدم زبان 50 گناه می تواند مرتکب بشود و هر کدامش کافی است آدم را جهنمی کند. یک عالمی برایش پیغام فرستاد گفت چرا 50 تا؟ گفت: پس چندتا؟ گفت: من شمردم 150 تا. اخیراً یک کتاب اخلاقی را می خواندم. اشتباه نکنم از کتب ارزشمند آیت العظمی آقای مظاهری است. من احصا و شماره کردم و دیدم زبان 400 گناه می تواند مرتکب شود که هر کدام از اینها کافی است که آدم را جهنمی کند.
هیچ چیز به زندانی شدن مستحق تر از زبان نیست. حالا نگویید مگر برای سخن خیر. علی علیه السلام فرمودند: روز قیامت براساس گفته های شما از شما حساب می کشند. پس نگویید مگر سخن خیر. سخن خیر کدام است؟ اول این که باید مورد رضای خدا باشد. یعنی ببینم آیا خدا می پسندد؟ اگر دیدم نمی پسندد نمی گویم. می فرماید این غیبت است نگو؛ باید بگویم چشم. می فرماید این تهمت است نگو، باید بگویم چشم؛ می فرماید این شایعه است نگو، باید بگویم چشم. می فرماید این حرفی که می زنی برادر و خواهرت خوار می شوند نگو؛ باید بگویم چشم. می فرماید نباید چیزی بگویی که آبروی کسی برده شود نگو؛ باید بگویم چشم. می فرماید این حرف بوی هرزگی و بوی فساد و بوی گناه ازش می آید نگو؛ باید بگویم چشم.
بنابراین، قبل از این که بخواهم سخن بگویم، باید ببینم آیا خدا این سخن را می پسندد بگویم؛ اما اگر نمی پسندد نگویم. قرآن می فرماید:«یا ایهاالذین اتقوالله و قولوا قولا سدیدا= ای کسانی که ایمان آورده اید! تقوا پیشه کنید و قول سدید و محکم بگویید». قول محکم، حرفی است که خدا می پسندد. اگر تمام مردم دنیا برای من هورا بکشند و کف بزنند و بگویند بارک الله چه سخن قشنگی، ولی اگر دیدم خدا خوشش نیامد؛ تمام مردم عالم اخمش را تو هم کردند، ولی خدا گفت بارک الله که این حرف را زدی حرف خوبی است؛ روی همین حرف محکم بمانم. نشانه دومش سخن نیکو است؛ یعنی کم حرف زدن. زیاد که آدم حرف می زند، زیاد هم اشتباه می کند. بعد هم باید با اندیشه بگوید. گفت «کم گوی و گزیده گوی چون در». سخن علی علیه السلام است که فرمودند: «ان خیر الکلام ما قل و دل= محققا بهترین کلام آن است که کم باشد و با دلیل». علی علیه السلام فرمودند: لسان العاقل وراء قلبه= زبان انسان عاقل و فهمیده، در پشت قلبش است». یعنی اول اندیشه می کند و بعد سخن می گوید و «قلب الاحمق وراء السانه= قلب آدم نادان و بی خرد، پشت زبانش است». یعنی اول سخن می گوید و تازه اندیشه می کند. آدم باید قبلش اندیشه کند. پیامبر گرامی یارانش را جوری آموزش داده بودند صبح که می شد، یک ریگ بر می داشتند و می شستند و تمیز می کردند و می گذاشتند گوشه لپشان. شب در می آوردند؛ برای چی؟ برای این که موقعی که بخواهند سخن بگویند این ریگ را از دهن دربیاورند تا زبان آزاد بشود که بتواند سخن بگوید. یعنی به این مقدار اندیشه کنند. یا ریگ را در می آورد و بگوید: آیا بگویم، یا نگویم؟ چطور بگویم،؟ به کی بگویم؟ چه فرمی بگویم؟ چقدر بگویم؟ با چه زبان و با چه بیانی بگویم؟ یعنی آدم باید اول اندیشه کند.
میانه روی از صفات متقین است
حضرت فرمود: المتقون فیهاهم اهل الفضائل ... ملبسهم الاقتصاد= متقی را می خواهی بشناسی؛ بدان که از روی میانه روی لباس می پوشد و لباسی نمی پوشد که زرق و برق آن چشم های مردم را خیره کند.
حالا چرا لباس را می گویند؟ بخاطر این که در برخورد ما با هم اولین چیزی که به نظر ما می آید، لباس ماست. متقین تمام مسائل شان همینطور است. سفره شان همینطور؛ خانه شان همینطور؛ اتومبیل شان همینطور؛ میزکارشان همینطور؛ مبلمان خانه شان همینطور؛ سفر رفتن شان همینطور و همه چیزشان مبتنی بر میانه روی است. یعنی آدم های ولخرج و مسرف و تجمل گرا نیستند. آدمهایی نیستند که تا چشمشان می کند، دلشان می خواهد. برخی اینطورند که تا مهمانی می رود توجهش به این است که فرشش، تابلوش، مبلمانش، یخچالش، سفره اش فلان طور بود. به دنبال چشم و همچشمی است. این چیزی است که عرصه را بر انسانها تنگ کرده و زندگی را برای انسانها مشکل کرده است. به خاطر این که هر چه می بینم دلم می خواهد.
نشانه ی متقی این است که اهل قناعت است، اما برای دیگران اهل بخشش است
آدم باید هنر قناعت داشته باشد. نمی خواهم بگویم که انسان بسنده بکند و توقف بکند؛ نه. باید در جهت رشد و تعالی و پیشرفت تلاش بکند و مال هم بتواند به دست بیاورد. ولی این که همه را بکند محل برآورده کردن آرزوهای خودش و به فکر دیگران نباشد، به فکر دینش نباشد، درست نیست. این آقای دکتر علی قائمی خدا حفظشان کند؛ گفتند من لباسم دوتا جیب دارد، یکی اش مال خودم است و آن یکی مال نیازمندان است. چقدر خوب است آدم این طوری زندگی اش را تقسیم بکند. بعد می گفت به همسرم و بچه هایم گفتم که وقتی پول می خواهید سر آن جیبم نروید. آن جیب نه مال من است و نه مال شما. از این جیب بردارید. خدا کمک کرد عنایت کرد من دو تا شعر هم دراین مورد سرودم:
دانی که چرا دو جیب دارد جامه؟ رمزی است در این مسئله ای فرزانه
یک جیب برای خویش و از جیب دگر انفاق کنی به راه دین مردانه
انسان باید احساس مسئولیت بکند نسبت به دین وآئینش. همین امام مجتبایی که ما برایشان جشن گرفتیم و مسروریم که ولادت باسعادت آن حضرت را در 15 رمضان داریم، شاید تنها امامی است که در باره شان این نکته گفته شده. البته تمام امامان اهل جود و بخشش و فتوت و ایثار بودند. اما این نکته فقط در مورد امام مجتباست که دو بار در روایات دیدم تا سه بار هم نقل شده که تمام زندگی شان را با نیازمندان تقسیم کردند. سه بار اموالشان را تقسیم کردند. ویژگی دیگری که در مورد امام مجتبی است که در مورد معصومین دیگر نشنیدیم یا در روایت ندیدیم، این است که «مهمان خانه» داشتند. یعنی کسی که وارد مدینه می شد، می دانست یک محلی است که می تواند برای استراحتش و خورد و خوراکش بی دغدغه برود. چقدر خوب است اینطوری باشد. حتی دارد که یک کسی می گوید من در بیابان می رفتم و تشنه و گرسنه بودم و نای نفس کشیدن نداشتم، از دور دیدم یک کسی چاهی می کَند، گفتم این چاه کَن ها یک بقچه نانی یک کوزه آبی با خودشان دارند. رفتم گفتم آقا آب دارید؟ گفت: بله. گفتم: این که آب جوشیده است. آب خنک نداری؟ گفت: نه ندارم. همین است. گفتم: نان چطور؟ نان هم داد. گفتم: این که خشکیده است نان نرم، آب خنک. گفت: نه اینجور چیزها را اگر می خواهی برو در شهر کوچه بنی هاشم، در خانه ای باز است و مردم در رفت و آمدند؛ درآنجا پیدا میکنی. آنجا همه چیز هست. این رفت دید نعمت از در و دیوار می بارد. چند قاشقی غذا خورد و یک خرده جان گرفت و به تعبیر من گفت آقا ظرف یک بار مصرف دارید؟ گفتند برای چی می خواهید؟ گفت یک چاه کن تشنه و گرسنه ای یک آب جوشیده و نان خشکیده می خورد و نشانی اش را که دادند گفتند اینجا خانه همان آقاست. اینجا خانه حسن بن علی است.
این که می گویند کریم اهل بیت. کریم یعنی انسان بزرگوار. انسان بخشنده. انسانی که فقط فکر خودش نیست. انسانی که فقط سرش در لاک خودش نیست. انسانی که درد دیگران را درد خودش می داند غم دیگران را غم خودش می داند. پیامبر گرامی فرمودند: می دانی کریم چه حالتی است؟ «الکریم لا یأکل و یعطی= کریم خودش نمی خورد اما به دیگران می خوراند». یعنی تا یقین نکند که همه سیر و سیراب نشده اند، آب خوش به تعبیر ما از گلویش پایین نمی رود. اما آدم بخیل و آدم لعین نه. فقط خودش را می بیند. می گوید دیگران کاشتند، ما خوردیم؛ ما می خوریم تا دیگران بکارند. بعضی ها هنرشان فقط خوردن است. هنرشان خورانیدن نیست. یکی از درس های رمضان این است که من را در حالتی قرار داده که دستم در جیبم برود و اطعام و انفاقی کنم. چقدر پیغمبر توصیه کردند به این که افطاری بدهید. کسی که هنگام افطار مسلمانی را زن یا مرد مسلمانی را افطاری می دهد، ثواب آزاد کردن یک بنده را دارد. از ثواب افطاری دادن زیاد فرمودند. یکی بلند گفت: یا رسول الله من مال و ثروت و امکاناتی ندارم. اینقدر ثواب دارد افطاری دادن، ما که نمی توانیم. فرمود: افطاری بدهید حتی چیزی به نیمه خرما یا جام آب گرم یا خنکی. یعنی این فیض و فیوضات را از دست ندهید. خوب لعین اهل این حرفها نیست. خودش نمی خورد، نکند کم شود. یکی از خلقیات دیگر امام حسن ع این بود که خیلی صبور بودند؛ خیلی خودنگهدار بودند حالا این کسی که سبط پیغمبر است و امام معصوم است، این همه ملکات فاضله دارد؛ هم حسبی و هم نسبی. حالا یک آدم هرزه ای آمده در بازار فحش می دهد به حضرت وحرف های زشت و ناروا می زند. یعنی هر چه خودش شایسته آن است، به امام مجتبی نسبت می دهد. امام مجتبی نه تنها از کوره در نمی روند، بلکه می گویند من تو را ندیدم در مدینه، تو مسافری؟ می آیی منزل ما؟ جایی داری برای استراحت؟ باری داری برایت حمل بکنم؟ دوستانی داری ازشان دعوت بکنم آنها هم با تو به خانه من بیایند؟ همین آدم بدزبان را امام مجتبی می برند خانه خود و 18 روز از او پذیرایی می کنند. شما حساب بکنید. اگر الان یک کسی به من یا به یکی از شما بگوید بالای چشم تان ابروست. دیگر تا ما زنده ایم چشم دیدن او را نخواهیم داشت. این چه خلق نیکویی است کسی بهش فحش می دهد و او آن طور رفتار می کند. آن هم امام معصوم. حالا به من کسی چیزی بگوید، من کسی نیستم. اما توهین به امام معصوم و یک شخصیت بزرگوار و حجت حق، مهم است. عرض کرد آقا من یک دوستی دارم که می خواهم بروم ببینمش. حضرت فرمود:اینجا خانه تو است؛ او باید بیاید به دیدار تو. آدرس بده من بفرستم پیک او را بیاورد نزد تو.
فرمودند: ان الاحسن الحسن الخلق الحسن. این سخن از امام مجتبی علیه السلام چندتا هم حسن دارد. بهترین نیکویی ها داشتن خلق خوش است. آدم باید پرخاشگر و اخمو نباشد، اینطور نباشد که با یک من عسل نشود این آقا را مزه مزه کرد. آدم باید چهره گشاده داشته باشد. کلام متین داشته باشد. برخورد لین و نرم داشته باشد. گفت:
تبسم کن تبسم کن تبسم تبسم می کند گل را تجسم
صفات متقین در نهج البلاغه
کلیدواژه ها:
آثار استاد