مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
دين فطری بوده و عامل خوشبختى و سعادت است. مردم با دين خوشبخت و سعادتمند و بدون آن شقى و بدبخت هستند.
آیا دین همیشه و در همه ى زمانها عامل خوشبختى و سعادت بوده یا خیر؟ برای پاسخ به این سؤال باید ثابت كنیم كه آیا دین فطرى است یا نیست؟ یعنى آیا دین در نهاد بشر ریشه دارد یا ندارد؟
ابتدا کلمه «فطرت» را معنی می کنیم. «فطرت» به معنى «خلقت» است و وقتى مى گوییم چیزى ریشه ى فطرى دارد، یعنى در خلقت بشر از روز اول قرار داده شده است. یعنى زمانی كه مى خواستند، بشر را بیافرینند، آن را با آب و گلِ سرشتِ بشر، عجین کردند. امر فطری، امری است که ریشه در خلقت انسان دارد. (برای توضیح این بحث، از کتاب اربعین حضرت امام قدس سره کمک گرفتیم).
فطرت یعنی «خلقت». پس فطرى بودن یعنى خلق شده در زمان خلقت انسان. یكى دیگر از معانى فطرت، «پاره كردن» و «دریدن» است. در قرآن در سوره ی انفطار می خوانیم: «إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ = آنگاه كه آسمان ازهم بشكافد». «انفطار= شكافته شدن» و از ریشه «فَطَر» است. در ماه مبارك رمضان، به زمانِ اذان مغرب مى گوییم، «زمان افطار». چرا؟ برای این که ما تا حالا روزه بودیم، اما در هنگام افطار پرده ی امساک و خودداری را پاره کرده و روزه را افطار می کنیم. «مُفطِر» می شویم. «مُفطِر» یعنی پاره کننده. پس اگر بخواهیم بگوییم دین فطرى است یا نه؛ باید ثابت كنیم كه آیا از اول خلقت، در نهاد بشر خلق شده یا خیر؟
خداوند در قرآن كریم دین خود را فطرى معرفی کرده و می فرماید: « فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا = پس روى خود را با گرایش تمام به حق، به سوى این دین كن؛ با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است» (روم/30). یعنی همه مردم از اول خلقت با دین اسلام سرشته شدند.
ممكن است سؤال شود كه دین اسلام از اول وجود نداشته؛ چطور ممکن است که خداوند انسان را بر اصول اساسى دین اسلام، خلق كرده باشد؟
پاسخ این است كه دین چه مسیحیت و چه یهودیت، دین حنیف و و دین اسلام بودند. دین اسلام مرحله تكامل یافته ی دین است. علت این که در قرآن هیچ وقت كلمه ى «ادیان» به کار نرفته و فقط كلمه ى دین به کار رفته همین است. یعنى خداوند همیشه یك دین را براى بشر فرستاده؛ اما در طول زمان، این دین توسط انبیا تكمیل شده است. یك پیامبر آمده قسمتى از احكام را مطابق با شرایط آن زمان درج كرده و کم کم زمان، افكار و عقل مردم رشد كرده و آمادگى پذیرش احكام دیگرى را پیدا کردند. سپس پیامبر دیگر آمده و احكام را تكمیل كرده است. پس در طول تاریخ، همه ى انبیا آمده اند تا مردم را به یك دین هدایت کردند. اگر ما اختلافى در دین مثل اختلاف در مسیحیت و یهودیت مىبینیم، این اختلاف مربوط به احکام شرعیه است و گرنه اصول یکی هستند.
یعنی همه ى انبیا آمده اند یك دین كه همان دین اسلام است را ترویج و تبلیغ كنند. مسیحیت واقعى هم اسلام است؛ یهودیت واقعى هم اسلام است؛ دین حضرت ابراهیم هم اسلام است. براى همین اسلام به عنوان دین حضرت ابراهیم معرفى شده است. «مِلَّةَ أَبِیكُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ = آیین پدرتان ابراهیم [نیز چنین بوده است] او بود كه قبلا شما را مسلمان نامید » (حج/78).
كلمه ى «اسلام» و «مسلم» را در همه ى دعاهای انبیا داریم. « أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ = تو در دنیا و آخرت مولاى منى. مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما». (یوسف/101).
حضرت یوسف نبى اللَّه از انبیا بنى اسرائیل است، اما مى گوید خدایا! مرا مسلمان بمیران. حضرت ابراهیم (علیه السلام) دعا می کنند: « رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً = پروردگارا ما را تسلیم [فرمان] خود قرار ده و از نسل ما امتى فرمانبردار خود [پدید آر]» (بقره/128) و همچنین می فرمایند:«وَ وَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ = و ابراهیم و یعقوب پسران خود را به همان [آیین] سفارش كردند [و هر دو در وصیتشان چنین گفتند] اى پسران من خداوند براى شما این دین را برگزید پس البته نباید جز مسلمان بمیرید» (بقره/132). در دعایی دیگر حضرت ابراهیم می فرمایند: «لَا شَرِیكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ = [كه] او را شریكى نیست و بر این [كار] دستور یافته ام و من نخستین مسلمانم» (انعام/163). انبیا همه دعا می کردند که مسلمان باشند و مسلمان بمیرند و آنها از اولین مسلمانان بودند. پس اسلام و مسلمانى چیزى نیست كه مربوط به رسول خدا (صلى الله علیه وآله) باشد؛ بلكه مال همه انبیا بوده و همهى آنها دین اسلام را ترویج مى كردند و تعلیم مى دانند.
قرآن در فطری بودن دین اسلام مى فرماید:« فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ = پس روى خود را با گرایش تمام به حق، به سوى این دین كن با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خداى تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولى بیشتر مردم نمى دانند»(روم/30). «رویت را برگردان» یعنی دلت را برگردان به سوى دین حنیف. دین حنیف یعنی دین فطری و پاک. « فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ» یعنی این دین، همان فطرت خدایی است- اینجا «فَطَر» به معنی «خلق» است- که خداوند انسانها را براساس آن خلق کرده است. « لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» هرگز تغییر و تبدیلى در این دین ایجاد نخواهد شد. هرگز از دل مردم بیرون نخواهد رفت. این دین، دین قیم و پایدار است. در آخر آیه، نکته ی ظریفی را خداوند اشاره می فرماید: «وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ= اما اکثر مردم نمی دانند». اكثر مردم متوجه این حقیقت نیستند که همه آنها بر یک دین هستند و یک گرایش دارند.
معصومین (علیهم السلام) موضوع فطرت را شرح داده اند. امام صادق (علیه السلام) در كتاب شریف كافى در مورد توحید مى فرماید: فطرت همان «توحید» است. قرآن هم مى فرماید، دین فطرى است. پس فطرت یعنى «دین خدا». وقتی امام صادق (علیه السلام) مى فرماید، فطرت یعنى توحید؛ علتش این است که در رأس همه ى احكام الهى و تبلیغِ انبیا اصل توحید قرار دارد. بنابراین، امام على(علیه السلام) فطرت را که همان دین است به اشرف اجزاء خودش تعریف كرده است. نه این كه فطرت فقط توحید است؛ بلكه فطرت همه ى احكام دینى را دربر مى گیرد. یعنى بشر روحاً طالب همه ى احكام حقه است و عقاید حقه را مى خواهد و نسبت به آنها در باطن خودش اعتقاد دارد. براى همین حضرت مى فرمایند:« كُلُّ مَولُودٍ یُولَدُ علَی الفِطرة و ابَواهُ یُهَوِّدَانَهُ و یُنَصِّرانَهُ و یُمَجِّسَانَهُ = هر نوزادی با فطرت خدایی به دنیا میآید، ولی پدر و مادر هستند كه او را به كیش یهودیت، نصرانیت و مجوسیت میكشانند.» (محمّدبن یعقوب كلینى، اصول كافى، 1413، ج 2، ص 16) تعلیم و تربیت نادرست، فطرت انسانی را مكدّر میسازد و جلوی رشد و ترقّی آن را میگیرد. منظور از فطرت اینجا دین اسلام است.
یک امر فطری چه شرایطی دارد؟
1) در همه انسانها مشترک است. از مهمترین شرایط یک امر فطرى این است که باید در همه ی انسانها مشترک باشد؛ چون خلقت آدم بر اساس فطرت است.
2) قابل اختلاف نباشد. 3) در طول زمان وجود داشته باشد. برای همین است که مى فرماید: «فطر الناس علیها». نمى گوید «فطر المؤمنین» یا «فطر المسلمین»، بلکه می فرماید:«ناس». یعنی مردم. مردم یعنی اعم از مسلمان، مسیحى، مؤمن، غیر مؤمن، كافر. یعنی این دینى است كه من همه ى مردم را بدون استثنا بر اساس آن خلق كرده ام؛ اگر بگردید، ریشه آن را در دل همه مردم پیدا خواهید کرد. « لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» این خمیرمایه ی فطرت بوده و قابل تبدیل هم نیست.
اگر سؤال شود: پس چرا کمونیست ها با ما اختلاف دارند؟ چرا مسیحیان با ما اختلاف دارند؟ چرا ما این را در درون خودمان نمی بینیم؟ خداوند در جواب می فرماید: «وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ». چون اكثر مردم توجه ندارند، باید متوجه شان كنیم. وقتی که کمی بررسى مى كنیم و افراد را متوجه می کنیم، می بینیم که همه افراد این فطرت را در درون خودشان دارند.
مردم به طور فطری عشق به کمالات دارند
مهمترین و اولین اصل، وجود مبدأ متعال، یعنی وجود خداوند تبارك و تعالى است. انسانها همه بدون استثناء عاشق او هستند. مسئله بعدی «توحید» است. یعنی اولا ما یك مبدأ را به عنوان معشوق حقیقىِ همه ى انسانها قبول داریم. ثانیاً آن مبدأ در درون ما هست و آن را یگانه می دانیم. یعنى هم آن مبدأ را قبول داریم و هم آن مبدأ را واحد و یگانه مى دانیم. برای اثبات این اصل، از اصل «عشق فطرىِ» همه ى مردم به كمالات استفاده می کنیم.
اصل عشق فطری به این معناست که همه ى مردم فطرتاً عشق به كمال دارند. اما اختلافى كه مردم دارند، این است که هر كس به دنبال مصادیق مختلف کمال است. پس اصل اول این است كه همه ى مردم عشق به كمال دارند و مطلب دوم این است كه مصادیق كمال در افراد، مختلف است. مثلاً آنهایى كه اهل دنیا هستند و توجه به آخرت ندارند، «داشتن ثروت» را کمال مى دانند؛ «مقام» را كمال می دانند. عاشقانه هم به دنبال ثروت و مقام می روند. هر مقدار هم كه ثروت به دست مى آورند، باز ثروت بالاترى را مى خواهند و حتى اگر دنبال چیزى غیر از ثروت مى گردند، براى این است كه یك روزى این چیزها منجر به ثروتمند شدن آنها شود. مثلاً مى رود به دانشگاه و درس می خواند كه مهندس شود؛ پولدار شود؛ یا پزشك شود كه بعداً بتواند با رشته ى پزشكى كاسبى كند. اگر به دنبال علوم و صنایع هم مى رود، به عشق ثروت می رود. یعنی از طریق ثروت می خواهند به مقام بالاتر برسند.
بعضی ها به عشق مقام و پست بالاتر، خواهان ثروت هستند. یعنی اینها مقام را به خاطر رسیدن به ثروت می خواهند.
بعضى ها هم دنبال علوم هستند، بسته به ذوق و سلیقه ى خودشان علوم مختلف را مى خواهند. در كسب علوم هم توقف نمى كنند. به هر حال، همه خواهان اینها هستند و هیچ محدودیتى هم ندارند. سیر تمناى انسان در خصوص علوم در طول تاریخ متوقف نمانده، به این دلیل که بشر كمال را در علم، ریاضیات، نجوم، ثروت و مقام مى داند. بعضی ها کمال را در بهشت و بالاتر از بهشت می بینند.
پس مشخص شد كه همه ى انسانها خواهان كمال هستند و آن را در عالیترین درجه مى خواهند. در واقع این چیزهایى كه مردم معشوق خود مى دانند و به دنبالش مى گردند، معشوق واقعى نیست. زیرا این چیزى نیست كه مردم با آن به آرامش برسند. انسان فقط با مبدأ متعال به آرامش می رسد.
اما خیلی ها اعتقاد به این ندارند و اصلا معتقد به غیب و ماوراء نیستند. انسان را «ماده» می دانند و معتقدند، بعد از مرگ، انسان نابود می شود. اما «توحید» یک مسئله فطری است که در رفتار شان طور دیگری بروز می کند. مثلاً بنیادهاى خیریه كه در كشورهاى دیگر وجود دارد، این گونه هستند. مثلا در كمونیست ترین كشورها كه در شوروى سایق وجود داشت، برای سرباز گمنام آرامگاه داشتند و هنوز به آنجا رفته و ادای احترام می کنند و گل یا پول بر سر قبرشان می گذارند. برای رهبران شان میادین می سازند و برای یادبود رهبران شان از آنها تندیس می سازند. همه این رفتارها و شبیه اینها حاکی از یک فطرت جاوید و ماندگار است.
برداشت مهمى كه براى زندگى ما خیلى اهمیت دارد، این است كه اگر واقعاً دل ما عاشق خداست، بى جهت خودمان را صرف جاى دیگر نكنیم. آنهایى كه در طول تاریخ، عمرشان را صرف چیزهای دیگر كردند، تشنه از دنیا رفتند. زیرا درنیافتند که معبودى جز او نیست. كسى جز او دل تو را آرام نمى كند و این حقیقت را پیامبر در آغاز دعوت شان با این پیام فطرى «قولوا: لا إلهَ إلاَّ اللّه ُ تُفلِحوا = بگویید: «لا إله إلا الله» تا رستگار شوید» بیان فرمودند.
دین که نشأت گرفته از فطرت است، یک مسئله فطری است و تأمین کننده ی سعادت انسان می باشد.
کلیدواژه ها:
آثار استاد