مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
سده بیستم، قرنی بود که بشر در حیرت از پیشرفتهای چشمگیر و شتابان دانش و قدرت بشری قرار داشت. هر ماه و هر سال شاهد اتفاقاتی بود که با سرعتی خیرهکننده بشر را از گذشته تاریخی خود متمایز میساخت. با این همه، قرن ترقی و توسعه، عصر بسیاری از معضلات و چالشهای ویرانگری هم از آب درآمد که چه بسا در شدت ویرانی نظیری در تاریخ برای آن یافت نشود. جدای از جنگها و تنشهای گوناگون سیاسی و نظامی، «بیتدبیری»هایی هم اتفاق افتاد که در نوع خود بیسابقه بود. این بیتدبیریها که از نقایص و انحرافهای طبیعت بشری سر زد از یک سو چهره کریه سده را ساخت و از سوی دیگر آیینه عبرتی برای عبرتگیرندگان و طالبان دانش و آگاهی شد:
1. تفکیک نژادی
موضوع تفکیک نژادی در قرن بیستم، با جدا کردن نیمکتها، توالتهای عمومی، مدارس، کافهها، کلیساها، سینماها و خدا میداند چه چیزهای دیگری مانند شکل بینی و یا رنگِ پوست انسانها به نقطه اوج خود رسیده بود. ریشه اندیشه تبعیض نژادی را باید در ایدئولوژیهای ویرانگر سده بیستم مانند راسیسم و فاشیسم و نیز اندیشه تکاملگرایی و خودبرتربینی نژادی سراغ گرفت. سردمداران رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی عمیقا به اصل «برتری نژادی» و طبیعی بودن تبعیضها باور داشتند. اندیشه فاشیسم نیز نابرابری را «طبیعی» تصور میکرد و خیر هر نژادی را در قرار گرفتن در جایگاه طبیعی خود میدانست. پیش از این همه، افرادی بودند که نظریه طبیعی امپریالیسم را مطرح کرده بودند و اعتقاد داشتند «استعمار» نتیجه طبیعی برتری یک نژاد بر نژادی دیگر است.
در دروان تفکیک نژادی رادیکال آمریکا حتی دستشوییها و آبخوریها هم جدا بود
مساله سیاهان در ایالات متحد آمریکا نیز سر و صدای زیادی راه انداخت. داستان مشهور «لیندا براون» که هیات مدیره دبستان خود را به دادگاه کشاند از این دست است. این دانش آموز سیاهپوست، اگرچه در مدرسهای درس میخواند که به نسبت دیگر مدارس سیاهان از بودجه بهتری برخوردار بود، اما برای رفع تبعیض و بیعدالتی از همه رنگینپوستها دست به اعتراض برآورد و تبعیض نژادی را تحقیرآمیز و زیانبار دانست. «امت تیل» نوجوان چهارده ساله سیاهپوست تنها به خاطر گفتن «خداحافظ عزیزم» به یک زن سفیدپوست به قتل رسید. «مالکوم ایکس» و «مارتین لوتر کینگ» هم از دیگر افرادی بودند که تاب بیعدالتی را نیاوردند و در راه اعتراض به این مشی ناجوانمردانه حتی از جان خویش هم گذشتند. این تفکیک و تبعیض نژادی اما تنها به سیاهان یا نژادها و ملل اختصاص نداشت؛ تجربه یوگوسلاوی و بالکان نشان داد که مومنان به یک مذهب خاص هم میتوانند در ردیف قربانیان نژادپرستی قرار بگیرند.
«امت تیل» نوجوان سیاهپوست به جرم گفتن «خداحافظ عزیزم» به زنی سفیدپوست کشته شد
در آلمان فدرال نیز، اتباع ترکتبار تا سالها و حتی با وجود گذشت چند نسل، از حقوق برابر با بومیان آلمان برخوردار نبودند. با این همه پیروزی بومیان آفریقای جنوبی بر رژیم آپارتاید این کشور و نیز از جان گذشتگیها و کوششهای رنگینپوستان در آمریکا نتایج خوبی برای رفع تبعیض نژادی به بار آورد. البته دنباله این مساله تا هزاره سوم و قرن بعدی هم کشیده شد و هنوز هم در جای جای دنیا افراد به دلیل تفاوتهای نژادی و مذهبی تحت ستمگریها و حقکشیهای فراوانی قرار میگیرند. هنوز هم در فرانسه، عربها و مسلمانان در مضیقهاند و آمریکا هم با وجود آورن یک رئیس جمهور سیاهپوست نتوانسته خواستههای سیاهان و اقلیتها را برآورده کند.
2. لیبرالیسم منفی
سال 1949، اوج هراس آمریکا از کمونیسم بود. بسیاری از آمریکائیان کمونیسم را شیطانی میدانستند که قصد نابودی «زندگی آمریکایی» را دارد. در همین اثنا بود که مردی برای نجات آمریکا از خطر کمونیستهای سرخ پا به میدان نهاد: «سناتور جوزف مککارتی» از ایالت ویسکانسین. مککارتی به آمریکائیان گفت که زمان ترس فرارسیده است. او فهرستی از 205 کمونیست شناختهشده از کارکنان وزارت امور خارجه فراهم کرده بود. او هیچ نامی ارائه نداد اما بهشدت از آنچه نفوذ کمونیستها به درون دولت آمریکا و بهویژه وزارت خارجه نامیده میشد ابراز نگرانی کرد
سناتور مککارتی نماد خفقان در آمریکا به نام مبارزه با کمونیسم است.
مککارتیسم نه فقط نام یک شخص که ظهوری از سیاست آمریکایی بود.
بسیاری از آمریکاییها سخنان او را باور کردند. آنها از کمونیستها میترسیدند و مککارتی آن چیزی که آنها میخواستند را بر زبان میآورد. با این همه شمار این «خیانتکاران» هرگز آن چیزی نبود که ادعا میشد و بر فرض وجود چنین افرادی، آن چیزی که هیچگاه آمریکاییها درک نکردند این بود که احتمال کمونیست بودن، هوادار کمونیسم بودن و یا یک آمریکایی وفادار بودن، همگی قانونی و قابل جمع بودند. مردم به جرم عضویت در حزب کمونیست گناهکار شناخته و اغلب از کار بیکار شدند. بسیاری از هنرمندان و اهالی هالیوود هم یا اخراج و سرگردان شدند و یا وادار شدند که با نام مستعار کار کنند. معلمان مدارس که گمان میرفت اندیشه خطرناک کمونیسم را به بچهها میآموزند از کار برکنار شدند. مککارتی کار را به جایی رساند که ارتش آمریکا را هم آکنده از خیانتکاران نامید و به محاکمه و بازجویی از متهمان پرداخت.
مککارتی به چارلی چاپلین هم انگ کمونیست بودن زد و او را فراری داد
با اینکه کم کم از شمار حامیان مککارتی کاسته شد و چندی بعد بساط او را جمع کردند، اما پدیده «مککارتیسم» به نمادی از «لیبرالیسم منفی» در دوره جنگ سرد تبدیل شد. آربلاستر، اندیشمند منتقد و نویسنده کتاب «ظهور و سقوط لیبرالیسم» بر این باور است که لیبرالیسم، برای تعریف خود در دوره جنگ سرد، بیش از آنکه به «داشته»های خود استوار باشد بر «نداشته»های کمونیسم تکیه کرد لذا این نوع لیبرالیسم، یک لیبرالیسم منفی – نفیکننده - است. از نظر او، با آنکه بسیار تلاش میشود پدیده مککارتیسم به شخص سناتور مککارتی نسبت داده شود و وجه عمومی سیاست دولت آمریکا را از آن پاک کنند، این رویکرد ریشه در وضعیت عمومی و اصول سیاست آمریکایی دارد و نه یک شخص خاص. آمریکاییها همیشه روندهای مشمئزکننده و متناقض سیاسیشان را به پای افراد و گروهها مینویسند تا «رویای آمریکایی»، همچنان «رویای آمریکایی» بماند.
3. تحریم
تحریم، واژه تازهای در عرصه بینالمللی نیست. اگرچه امروز مباحثی چون تحریمهای غرب علیه جمهوری اسلامی ایران و یا تحریم دوجانبه آمریکا و روسیه نقل محافل سیاسی و بینالمللی است اما قرن بیستم نیز موارد فراوانی از این نوع سیاست سلطه را به خود دیده است. یک بررسی اجمالی از تاریخ تحریمهای اقتصادی در سطح جهانی نشان دهنده آن است که دولت آمریکا همواره بزرگترین سهم را در کاربرد سیاست تحریم اقتصادی داشته است. در مجموع، دوسوم تحریم های اقتصادی جهان توسط دولت آمریکا اعمال گردیده است. از سال 1961، آمریکا کوبا را تحت تحریم اقتصادی قرار داد که به وابستگی اقتصاد این کشور به شوروی منجر شد. در فاصله جنگ جهانی اول تا سال 1990، یعنی در طول نزدیک به 75 سال، در مجموع 115 تحریم اقتصادی علیه کشورهای مختلف تصویب و به اجرا گذاشته شد که به طور متوسط برابر است با 1.5 تحریم در سال. دولت آمریکا مسئول 77 مورد از کل 115تحریمهای اقتصادی جهان، یعنی 67% کل تحریم ها در طی دوره 1918- 1990 بوده است.
در دوران بیل کلینتون، آمریکا سردمدار 92% از تحریم کشورها در جهان بود
اما از سال 1990، به دنبال فروپاشی اتحاد شوروی و پایان جنگ سرد، سهم آمریکا در کاربرد سیاست تحریم اقتصادی و تعداد تحریمهای اقتصادی به شدت افزایش یافته است. به گونهای که طی دوره 1990-1999 سهم آمریکا در کل تحریمهای اقتصادی جهان به 92% افزایش یافت. تنها در دوره اول ریاست جمهوری کلینتون دولت آمریکا 61 تحریم اقتصادی را علیه 35 کشور جهان، با جمعیتی بالغ بر 2.3 میلیارد نفر، یعنی 42% کل جمعیت جهان و 790 میلیارد دلار صادرات، یعنی19% صادرات جهان، به اجرا گذاشت. اهداف ظاهری این تحریم ها عبارت بودند از؛ جلوگیری از نقض حقوق بشر: 22 مورد، مبارزه با تروریسم بین المللی: 14 مورد، منع گسترش سلاح های هستهای: 9 مورد، حمایت از حقوق کارگران: 6 مورد، حفظ محیط زیست: 3 مورد و جلوگیری از گسترش مناقشات و جنگ های داخلی: 7 مورد. در سال 1999 و در جریان کودتای نظامی «پرویز مشرف» در پاکستان، حمایتها و نقش آمریکا در حذف تحریم اقتصادی علیه پاکستان کاملا محسوس بود.
در سال 1998 و 1999، آمریکا با برقراری تحریمهای اقتصادی علیه ایران و تصویب بودجه خرابکاری و براندازی علیه حکومت جمهوری اسلامی، در امور ایران دخالت کرد. تاریخچه تحریمهای آمریکا علیه ایران از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی هم دفتر مفصلی است که شرح آن مجال دیگری میطلبد.
4. سلاح کشتار جمعی
پای سلاحهای کشتار جمعی هم از سده بیستم به تاریخ بشر وارد شد. در ۱۹۴۲ سران نظامی ژاپن پس از موفقیت مخفیانه، واحد نظامی ۷۳۱ را به سرکردگی شیرواشیمی دایر کردند. این واحد یکی از بزرگترین کارخانجات میکروبسازی جهان بود. در این واحد عامل بیماریهای طاعون، آبله، تیفوئید، پاراتیفوئید و انواع میکروبهای مولد تب و غیره مورد مطالعه و تحقیق قرار گرفت. ژاپنیها موفق به تولید میکروبهای قوی بهمقدار فراوان شدند. ایشی از هزاران تن از اسیران چینی، روسی و آمریکائی بهعنوان موش آزمایشگاهی استفاده کرد و آنها را کشت. در شوروی سابق نیز در تأسیسات نظامی شماره ۱۹ مرکز تحقیقات و تولید سلاح بیولوژیک تولید میشد.
بمباران هیروشیما و ناکازاکی هنوز هم تلخترین تصویری است که از قرن20 باقی مانده است
آلمان هیتلری جنگافزارهای کشتار فوقالعاده پیشرفتهای داشت که بارها هم از آنها استفاده کرد اما آغاز آدمکشی با مواد شیمیایی، اتمی و میکروبی را به نام آمریکاییها زدهاند. روزهای پایانی جنگ جهانی دوم؛ جنگ برای گرفتن هر یک از جزایر اقیانوس آرام مستلزم دادن تلفات سنگین جانی از سوی آمریکایی بود. تصرف اوکیناوا که یک جزیره ژاپنی بود، نزدیک پنجاه هزار کشته و زخمی روی دست آمریکاییها گذاشته بود. یانکیها در این اندیشه بودند که چند نفر دیگر باید جان خود را از دست بدهد تا ژاپن از پای درآید؟ متفقین و روسیه هم بر سر منکوب ساختن ژاپن موافقت کردند. این گونه شد که در 6 آگوست 1945، بمبافکن اینولاگی، یک بمب اتم را بر فراز شهر هیروشیما رها کرد و شهر بهکلی نابود شد. مردم از شدت سوختگی زغال شدند و هزاران نفر تا سالها بعد و حتی تاکنون بر اثر عوارض ناشی از این بمب مردند یا با بیماری زندگی کردند. سه روز بعد بمبی دیگر بر فراز ناکازاکی رها شد تا واپسین ایستادگیهای ژاپنیها هم به پایان برسد.
بمباران پایگاههای ویتکنگ در ویتنام با عامل نارنجی بسیاری از غیرنظامیان را نیز دچار مرگ و بیماری کرد
این تازه آغازی بود برای یک تجربه تلخ دیگر که بشر باید آن را از سر بگذراند. با فروافتادن بمبهای اتمی در ژاپن، هرچند بسیاری را به غضبی فروخورده دچار کرد اما واکنش آنچنانی برنیانگیخت. هنوز هم آمریکاییها حق خود – و حق عالم - میدانند که هزاران ژاپنی را کشتهاند و انگار این حق تاکنون هم برای آمریکاییها وجود دارد. آمریکا باز هم از مواد میکروبی بهکرات و در برهههای مختلف استفاده کرده است که نمونه فاجعهآمیز دیگر آن«جنگ ویتنام» است. برای آمریکاییها بمباران پایگاههای ویتکنگها بدون کشته شدن شمار زیادی از غیرنظامیان ویتنام جنوبی ممکن نبود.
پس تنها چاره، بهکاربردن جنگافزارهای شیمیایی و بهویژه ناپالم – نوعی ژل آتشزا - و عامل نارنجی – نوعی ماده سمی - بود که برای تخریب پوشش گیاهان جنگلها و دیدهشدن پایگاههای ویتکنگها به کار میرفت. نمونههای دیگر استفاده از این مواد را میتوان در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نیز جستجو کرد. صدام بعثی با استفاده از بمبهای شیمیایی ساخت ممالک غربی بسیاری از خاک ایران و حتی عراق را آلوده کرد.
5. دیکتاتوری و توتالیتاریسم
دیکتاتوری با اینکه مخصوث دوران مدرن است اما پدیده تازهای نیست و همواره در طول تاریخ بودهاند فرمانروایانی که بر جان و مال مردمان خود حاکم باشند. با این همه دیکتاتوری در سده بیستم، غالبا با یک واژه دیگر همراه بوده است: «توتالیتاریسم» یا تمامیخواهی. دولتهای تمامیتخواه افزون بر حوزههای سیاسی و حکومتی که کاملا به دولت و قدرت دولتی اختصاص دارد، حوزه خصوصی را نیز به اشغال خود در میآورند و میکوشند بر افکار شخصی و حریم خصوصی مردمان خود نیز وارد شوند. توتالیتارسیم ممکن است یا در غالب تودهای آن جلوهگر شود که نمونه بارز آن حکومتهای فاشیستی آلمان و ایتالیا است و یا امکان دارد که در یک قالب حزبی سازماندهی شود که حکومت حزب-دولت شوروی سابق بزرگترین نماینده آن به شمار میآید.
«ک.گ.ب» شوروی یکی از نیروهای پلیسی مخوف قرن 20 بود؛
پلیس سیاسی از ویژگیهای ذاتی رژیمهای توتالیتر است
این حکومتها که در سده بیستم زاده شدند و در همین سده هم طومارشان برچیده شد، از یک ابزار مهم اسفاده میکردند که در اصطلاح «پلیس سیاسی» نامیده میشود. «کا. گ. ب» در شوروی و نیروهای «اس. اس» در آلمان نازی همین پلیسهای سیاسی بودند. وظیفه این نیروها هماهنگی جامعه در راستای اهداف پیشوا یا حزب و دفع نیروهای ناخالص و مخالف بود. این واقعیت که در سده بیستم، برای خیلی از افراد جهان دیکتاتوری بهتر از دموکراسی بود، قابل تامل است. هواداران دیکتاتوری اغلب آن را در مقایسه با دموکراسیِ کهنه و کسالتبار، با آن انتخاباتهای کشدار و بیپایانش، رژیمی ناکارآمد میخواندند. با این همه تجربه دیکتاتوری در قرن بیستم نشان داد که مدیریت کارآمد و شتاب در امور، فقط بخشی از چهره این نوع نظام سیاسی است.
این یک واقعیت است که در قرن 20، دیکتاتورها در میان مردم محبوب بودند.
بخش دیگر این چهره را خفقان، شکنجه، فساد و سانسور تشکیل میداد که خیلی زود به اعتراضها و تقابلهای شدید مردمی انجامید. البته جز نمونههای اروپایی دیکتاتوری در سده بیستم میتوان به دیکتاتوریهای دستنشانده و وابسته در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین هم اشاره کرد که با حمایت کشورهای بهظاهر دموکراسیخواه، جنایات بسیاری در این ممالک کردند. رژیم دیکتاتوری پهلوی در ایران با نیروی خوفناک ساواک و نیز دیکتاتوری پینوشه در شیلی تنها دو نمونه از موارد فراوان این نوع دیکتاتوریها است که هر کدام خاطرهای تلخ و موجی از غضب و بیزاری را برافروختند.
کلیدواژه ها:
آثار استاد