مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
در زمان هارون الرشید خلیفه ی عباسی قحطی شدید شد، مردم را امر کردند تا به گریه و دعا مشغول شوند و از آلات لهو و لعب و شراب استفاده نکنند تا خداوند رحمت را بر مردم نازل کند.
غلامی را دیدند خوشحالی می کند و دست می زند و می خواند. او را نزد هارون الرشید بردند.
از وی پرسید که همه ی خلق به اضطراب هستند و تو در چنین حالی به خوشحالی مشغولی؟!
غلام گفت: ای خلیفه! آقای من یک انبار گندم دارد و خاطرم جمع می باشد. خلیفه گفت: این توکل مخلوق به مخلوقست. حکیمی آن جا بود و فرمود: وقتی این غلام سیاه به یک انبار گندم مولای خود آسوده است، چرا مردم به خزانه ی نامتناهی خداوند آسوده نیستند و مضطربند.(1)
1. ریاض الحکایات ص 147
منبع :400 موضوع 2000 داستان ،ج2 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب
کلیدواژه ها:
آثار استاد