مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
شخصی خدمت حضرت مجتبی علیه السلام رسید و عرض کرد: ای فرزند امیرمؤمنان! تو را به خدایی که به شما نعمت فراوان داده سوگند می دهم به فریاد من برس که دشمنی ستمکار دارم که نه حرمت پیران را پاس می دارد، و نه به کوچکی صغیران ترحّم می کند. حضرت که به جایی تکیه داده بودند، با شنیدن این سخن برخاسته و فرمودند: این دشمن کیست تا داد تو را از او بگیرم؟
عرض کرد: دشمن من فقر و نداری است. حضرت اندکی سر به زیر انداخته، سپس به خدمتکار خویش فرمودند: آنچه از مال نزد تو موجود است حاضر کن. او نیز پنج هزار درهم آورد و به آن مرد داد. و بعد، حضرت فرمودند: تو را به خدا سوگند می دهم هرگاه بار دیگر این دشمن به تو حمله کرد و در حق تو ستم روا داشت، او را نزد من بیاور تا [شرّ] او را از تو دور گردانم.»
1. سخاوت بی بدیل
مورّخان نوشته اند: «حضرت مجتبی علیه السلام » در طول عمر خویش دو بار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم تقسیم کرده و نصف آن را برای خود نگهداشت و نصف دیگر را در راه خدا بخشید.»
2. بخشش و عنایت همراه با هدایت
عثمان در کنار مسجد مدینه نشسته بود. مرد فقیری از او کمک مالی خواست. او پنج درهم به وی داد. فقیر گفت: مرا نزد کسی راهنمایی کن که کمک بیشتری به من کند. عثمان به طرف حضرت مجتبی و حسین بن علی علیهماالسلام و عبداللّه جعفر، که در گوشه ای از مسجد نشسته بودند اشاره کرد و گفت: نزد این چند نفر جوان که در آنجا نشسته اند رفته، از آنها تقاضای کمک می کنی.
وی نزد آنها رفت و درخواست کمک نمود. امام حسن علیه السلام فرمود: از دیگران کمک مالی خواستن، تنها در سه مورد رواست: دیه ای (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن به کلّی عاجز باشد، یا بدهی کمرشکن داشته باشد که از عهده پرداخت آن ناتوان است، و یا فقیر و درمانده گردد، به گونه ای که دستش به جایی نرسد. پس در مورد کدامیک از این سه مورد درخواست کمک می کنی؟
گفت: اتفاقا گرفتاری من یکی از همین سه چیز است. حضرت مجتبی علیه السلام پنجاه دینار به وی داد، و امام حسین علیه السلام به پیروی از آن حضرت [و با حفظ حرمت او] چهل و نُه دینار، و عبداللّه بن جعفر چهل و هشت دینار به وی دادند.
مرد فقیر هنگام برگشت، از کنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه کردی؟ جواب داد: از تو پول خواستم، تو [اوّلاً کم] پول دادی و [ثانیا[ نپرسیدی پول را برای چه منظوری می خواهم؟ امّا هنگامی که نزد آن سه نفر رفتم، یکی از آنها (حسن بن علی) در مورد مصرف پول از من پرسش نمود و آن گاه هر کدام مبالغی را به من عطا کردند.
عثمان گفت: این خاندان، منبع علم و حکمت، و سرچشمه نیکی و فضیلتند. نظیر آنها را نمی توان یافت.»
3. جواب هدیه
یکی از کنیزان حضرت، دست گلی را به عنوان هدیه به آن حضرت تقدیم کرد. حضرت او را در مقابل آزاد نمود. وقتی به آن حضرت گفتند: چگونه کنیزی را که قیمت گزافی دارد در مقابل یک دسته گل آزاد کردی؟ فرمود: خداوند ما را این چنین تربیت نموده و فرموده است: «وَ اِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِاَحْسَنَ مِنْها اَوْ رُدُّوها»؛ «هرگاه با تحیّتی به شما تحیّت گفته شد، شما نیز تحیّتی بهتر یا همانند آن بفرستید.» و من هدیه ای را بهتر برای این کنیز از آزادی او نیافتم.
4. کمک از طریق راهنمایی
گاه حضرت دست خالی بود و نمی توانست مستقیم به فقیری کمک کند، از این رو از طریق راهنمایی صحیح مشکل او را حل می کرد. روزی فقیری نزد آن حضرت آمد و درخواست کمک نمود. حضرت پولی نداشت به او کمک کند و از اینکه مرد فقیر ناامید برگردد، شرمسار بود؛ لذا فرمود: آیا حاضری تو را به کاری راهنمایی کنم که به مقصودت برسی؟ فقیر گفت: چه کاری؟ حضرت فرمود: امروز دختر خلیفه از دنیا رفته و خلیفه [سخت] عزادار است، ولی هنوز کسی [جرأت نکرده] به او تسلیت بگوید. نزد خلیفه می روی و با سخنانی که به تو می گویم، او را تسلیت می گویی.
فقیر گفت: چگونه تسلیت بگویم؟ حضرت فرمود: وقتی نزد خلیفه رسیدی بگو: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الّذی سَتَرَها بِجُلُوسِکَ عَلی قَبْرِها وَلاهَتَکَها بِجُلُوسِها عَلی قَبْرِکَ؛ ستایش خدای را که او را مستور کرد [و زیر خاک پنهان نمود] با نشستن تو بر قبر او (یعنی زیر سایه پدر از دنیا رفت) و او را هتک و اهانت نکرد با نشستن او بر سر قبر تو (یعنی ممکن بود بعد از تو دخترت در عالم تنهایی مورد هتک و بی حرمتی قرار بگیرد).»
مرد فقیر طبق گفته حضرت عمل کرد. این جملات عاطفی اثر عمیقی بر روح خلیفه گذارد و از حُزن و اندوه او کاست؛ از این رو دستور داد جایزه ای به وی بدهند.
آن گاه پرسید: این سخن از آنِ تو بود؟ گفت: نه، حسن بن علی علیهماالسلام آن را به من آموخته است. خلیفه گفت: راست می گویی، او منبع سخنان فصیح و شیرین است.
5. نجات از دست دشمن بی رحم
شخصی خدمت حضرت مجتبی علیه السلام رسید و عرض کرد: ای فرزند امیرمؤمنان! تو را به خدایی که به شما نعمت فراوان داده سوگند می دهم به فریاد من برس که دشمنی ستمکار دارم که نه حرمت پیران را پاس می دارد، و نه به کوچکی صغیران ترحّم می کند. حضرت که به جایی تکیه داده بودند، با شنیدن این سخن برخاسته و فرمودند: این دشمن کیست تا داد تو را از او بگیرم؟
عرض کرد: دشمن من فقر و نداری است. حضرت اندکی سر به زیر انداخته، سپس به خدمتکار خویش فرمودند: آنچه از مال نزد تو موجود است حاضر کن. او نیز پنج هزار درهم آورد و به آن مرد داد. و بعد، حضرت فرمودند: تو را به خدا سوگند می دهم هرگاه بار دیگر این دشمن به تو حمله کرد و در حق تو ستم روا داشت، او را نزد من بیاور تا [شرّ] او را از تو دور گردانم.»
6. گره گشایی یا عبادت مستحبّی
امام حسن مجتبی علیه السلام در حال اعتکاف در مسجدالحرام، مشغول طواف خانه خدا بود که ناگهان مردی نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: من [به فردی[ بدهکارم و طلبکارم تهدید کرده اگر قرض او را ادا نکنم آبرویم ببرد. حضرت طواف را قطع کرد و از مسجد الحرام خارج شد تا همراه وی به نزد طلبکارش رود و برای او مهلت بگیرد.
ابن عبّاس که گمان برد حضرت اعتکاف خویش را از یاد برده است عرض کرد: گویا اعتکاف خود را فراموش کرده اید؟ حضرت فرمود: «لَمْ اَنْسٍ وَلکِنّی سَمِعْتُ اَبی یُحَدِّثُ عَنْ جَدّی رَسُولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله اِنَّهُ قالَ مَنْ سَعی فی حاجَةِ اَخیهِ الْمُسْلِمِ فَکَانَّما عَبَدَ اللّه َ عَزَّوَجَلَّ تِسْعَةَ آلافٍ سَنَةٍ صائِما نَهارَهُ قائِما لَیْلَهُ؛ از یاد نبرده ام، ولی از پدرم شنیدم که از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کرد که او فرمود: هر کس در مورد حاجت برادر مسلمانش تلاش کند، مانند آن است که خدای عزیز و جلیل را نُه هزار سال عبادت کرده باشد، که روزهایش را روزه بوده و شبهایش را به قیام گذرانده باشد.»
7. برتر از گذشت
حضرت مجتبی علیه السلام گوسفندی داشتند. روزی می بیند که پای گوسفند شکسته است. به غلام خود فرمود: چه کسی این کار را کرده است؟ غلام عرض کرد: من این کار را انجام داده ام. حضرت فرمود: چرا چنین کردی؟ غلام عرض کرد: می خواستم شما را ناراحت و اندوهگین کنم. حضرت تبسّم کرد و آن گاه فرمود: این عمل به خاطر این است که تو آزاد نیستی. پس او را آزاد کرد و به او هدیه خوبی نیز عطا فرمود.
راستی حضرت حقیقتا مصداق این آیه است که می فرماید: «وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَالْعافینَ عَنِ النّاسِ وَاللّه ُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ»؛ «و خشم خود را فرو می برند، و از خطای مردم در می گذرند، و خدا نیکوکاران را دوست دارد.»
8. قناعت و ساده زیستی
روزی حضرت مجتبی علیه السلام با برادرش حسین بن علی علیهماالسلام و فرزندان عباس به باغ یکی از ارادتمندان رفتند و در باغ گردشی نمودند و در گوشه ای نشستند. امام مجتبی علیه السلام به شخصی به نام مُدرِک بن زیاد فرمود: ای مرد! آیا غذا و خوردنی پیدا نمی شود تا میل کنیم. مُدْرک فورا مقداری نان و سبزی و نمک آورد و حضرت تناول کرد و فرمود: چقدر خوشمزه و پاکیزه بود! طولی نکشید که غذای بسیار لذیذ و خوشمزه ای آوردند. امام به مُدرک فرمود: تمام غلامان و خدمتگزاران را فراخوان تا از این غذا بخورند. غلامان آمدند و از غذا خوردند، ولی امام خود تناول نفرمود. مُدرک علّت را پرسید. حضرت فرمود: آن نان و نمک و سبزی غذای محرومان بود و همان غذای محبوب من می باشد.
9. مهربانی بر کودکان
جمعی از کودکان مشغول غذا خوردن بودند. امام حسن علیه السلام به آنان رسید. آنها از امام برای خوردن غذا دعوت کردند. حضرت اجابت کرد و کنار آنان نشست و با آنان غذا خورد. سپس آنها را به منزل خویش دعوت نمود و هدایای ارزشمند و قابل توجّهی به آنها عطا کرد و چنین فرمود: ارزش کار آنها بیشتر از ارزش کار من بود. چرا که آنان از تمام آنچه خود داشتند به من خورانیدند، و غیر از آن چیزی نداشتند؛ ولی ما از آنچه که داریم به آنها عطا کردیم و غیر از آن نیز داریم.
10. شجاعت بی نظیر
امام مجتبی علیه السلام در جنگ جمل، در رکاب پدر خود امیرمؤمنان علیه السلام در خط مقدّم جبهه می جنگید و از یاران دلاور و شجاع علی علیه السلام سبقت می گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختی می کرد. شجاعت حضرت به قدری بود که امیرمؤمنان علیه السلام در جنگ صفین از یاران خود خواست که حسن و حسین علیهماالسلام را از ادامه جنگ باز دارند؛ چنان که می خوانیم: «اِسْلَکُوا عَنّی هذَا الْغُلام لا یَهُدُّنی فَاِنّی اَنْفَسُ بِهذَیْنِ (اَلْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ) عَلَی الْمَوْتِ لِئَلاّ یَنْقَطِعَ بِهِما نَسْلُ رَسُولِ اللّه صلی الله علیه و آله ؛ جلو این جوان را بگیرید که [با کشتنش] من از پا در می آیم، به راستی من از فرستادن این دو (حسنین علیهماالسلام ) به کام مرگ دریغ می ورزم؛ چرا که با از بین رفتن این دو، نسل پیامبر قطع خواهد شد.»
11. موعظه و نصیحت ماندگار
جنادة بن امیّه می گوید: در واپسین لحظه های بیماری امام حسن مجتبی علیه السلام به محضر آن حضرت رسیدم، در حالی که در مقابل آن حضرت تشتی که در آن لخته های خون بود، قرار داشت، عرض کردم، چرا خود را درمان نمی کنید؟ حضرت فرمود: کار از درمان گذشته است. عرض کردم: ای پسر رسول خدا نصیحتی بفرمایید. فرمود: «اِسْتَعِدَّ لِسَفَرِکَ وَ حَصِّلْ زادَکَ قَبْلَ حُلُولِ اَجَلِکَ وَاعْلَمْ اَنَّکَ تَطْلُبُ الدُّنْیا وَالْمَوْتُ یَطْلُبُکَ وَلا تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِکَ الَّذی لَمْ یَأْتِ عَلی یَوْمِکَ الَّذی اَنْتَ فیهِ وَاعْلَمْ اَنَّکَ لاتَکْسِبُ مِنَ الْمالِ شَیْئا فَوْقَ قُوْتِکَ اِلاّ کُنْتَ خازِنا لِغَیْرِکَ وَاعْلَمْ اَنَّ فی حَلالِها حِسابٌ وَ فی حَرامِها عِقابٌ وَ فیِ الشُّبَهاتِ عِتابٌ؛ خود را برای سفر آخرتت آماده کن، و قبل از فرا رسیدن مرگ، زاد و توشه تهیه کن، و بدان که به راستی تو به دنبال دُنیا هستی در حالی که مرگ به دنبال توست، و غصّه روزی را که هنوز نیامده [یعنی فردا] بر روزی که در آن قرار داری تحمیل نکن [بلکه از امروزت استفاده کن]. و بدان که آنچه بیش از غذای خود از مال کسب می کنی، خزانه دار و نگهبان [وارثان و] دیگران هستی. بدان که به حقیقت در حلال آن حساب و در حرام آن عقاب و در شبهناک آن سرزنش است.»
«فَاَنْزِلِ الدُّنْیا بِمَنْزِلَةِ الْمَیْتَةِ خُذْ مِنْها ما یَکْفیکَ، فَاِنْ کانَ ذلِکَ حَلالاً قَدْ زَهِدْتَ فیها وَ اِنْ کانَ حَراما لَمْ یَکُنْ فیهِ وِزْرٌ، فَاَخَذْتَ کَما اَخَذْتَ مِنَ الْمَیْتَةِ، فَاِنْ کانَ الْعِتابُ فَاِنَّ الْعِتابَ یَسیرٌ؛ پس دنیا را به منزله مرداری قرار بده و به اندازه کفایت [و در حد ضرورت] از آن بگیر. پس اگر آن [مال[ حلال باشد [با مصرف اندک] زهد ورزیده ای و اگر حرام باشد گناهی بر تو نیست؛ چرا [که به اندازه ضرورت و در حال اضطرار از آن استفاده برده ای و] از آن برگرفته ای، چنانکه از مردار [در حال اضطرار] بهره می بری. پس اگر [هم] عتابی باشد، بسیار اندک است.»
«وَاعْمَلْ لِدُنْیاکَ کَاَنَّکَ تَعیشُ اَبَدا وَاعْمَلْ لآِخِرَتِکْ کَانَّکَ تَمُوتُ غَدا وَ اِذا اَرَدْتَ عِزّا بِلا عَشیرَةٍ وَ هَیْبَةً بِلا سُلْطانٍ فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیَةِ اللّه ِ اِلی عِزِّ طاعَةِ اللّه ؛ برای دنیایت به گونه ای کار کن که گویا همواره زنده هستی، و برای آخرتت [نیز] به گونه ای کار کن که گویا فردا می میری [و همواره آماده باش]. و اگر می خواهی بدون عشیره و قبیله عزیز باشی و بدون سلطنت [و حکومت داری[ هیبت و شکوه داشته باشی، پس از ذلّت معصیت خدا خارج شود [و] به عزّت طاعت الهی [پناه ببر].»
ختام بحث
از ماتم حسن همه کون و مکان گریستچون در کنار او شه لب تشنگان گریست
زهر جفا چو بر جگرش کارگر شدیزهرا و مرتضی و نبی در جنان گریست
زینب چو دید لخت جگر از برادرشچندان گریست کز اَلَمش آسمان گریست
عباس نوجوان به کنار جنازه اشبر سر زنان زماتم شاه جهان گریست
زان تیرها که بر تنش آمد زجور کینتا روز حشر حضرت صاحب زمان گریست
بر قبر بی چراغ و به مظلومیش فلکبا عرش و فرش و جمله کروبیان گریست
کلیدواژه ها:
آثار استاد
الهی فدای امام مجتبی بشم. ک واقعا راسته میگن کریم اهل بیت هستن .