مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
در بحث انسان شناسی نکته مهمی وجود دارد و آن، این است که هر کس باید یک نگاه ابدی به خودش داشته باشد و به بلندای ابدیت عاشق خودِ حقیقیاش باشد. این کلید و رمز همه خوشبختیها، شادیها و آرامشها در وجود انسان است. یعنی چهار مرحله ی «انتخابها، ارتباطها، رفتار و افکار» انسان باید براساس عشق ابدیاش تنظیم شود.
خداوند در وجود هر انسانی حبّ ذات قرار داده است. هرگاه شناخت ما از خودمان کوچک و در حد شناخت دنیایی باشد، آن حب ذات، یک عشق محدود دنیایی میشود؛ نه یک عشق جاودانه. در این صورت، نگاه به خود، دیگر نگاه جاودانگی نیست. در واقع انسان عاشق ناخودش میشود و با اینکه تلاش میکند تا خود حقیقی اش را شاد و آرام کند، ولی چون برای خود حقیقی کار نمیکند و به خود دنیایی و خود موقت و خود حیوانی اش مشغول است و فقط برای آن کار میکند، طعم آرامش و طعم شادی را نمیتواند احساس کند.
وقتی انسان به خود، عشق ابدی پیدا میکند، به لوازم یک خوشبختی ابدی فکر میکند. ضمن اینکه به خوشبختی در دنیا هم بی توجه نیست. زیرا اگر کسی در دنیا با حوادثی که برایش پیش میآید، نتواند شادی و آرامش خود را حفظ کند، معنایش این است که خود حقیقیاش را نمیشناسد و هنوز نتوانسته است با کانونهای شادی و آرامش ارتباط برقرار کند. خداوند انسان را آنقدر ضعیف نیافریده که با مشکلات و سختیهای دنیا احساس پوچی و شکست کند؛ اما در جهان امروز، از این احساس، با اسم های اضطراب و استرس یاد میکنند. جهان امروز از شناخت حقیقی انسان عاجز است و انسان به بلندای ابدیت، آنطور که خدا آفریده و معرفی کرده، معرفی نشده است. همه مردم جهان دارند برای انسانی کار میکنند که انسان نیست. برای یک انسان قلابی و برای بخش های غیر حقیقی انسان، که همان چهار شأن پایینی اوست، به اسم انسان دارند کار میکنند. از این رو، هر چقدر علوم پیشرفت میکند، نه تنها هنجارها آرامشها و شادیها به دست نمیآید، بلکه ناهنجاریها، ناآرامیها و ناخوشبختیها بیشتر میشود. چون ما در این دنیا داریم با تحصیلات و علوم و ثروت، انسانی را پرورش میدهیم که بخش حقیقی ما نیست. یعنی بخش اصلی ما که بخش جاودانه و از جنس خداست و ما از آن با عنوان «خود حقیقی» یاد می کنیم، معمولاً مغفول واقع میشود.
رمز خوشبختی در دنیا و آخرت چیست؟
رمز خوشبختی در حیات دنیا و آخرت، اول، عشق جاودانه به خود و دوم براساس نگاه به آخرت زندگی کردن است.
مثلاً یک جنین سالم، زمانی میتواند از رحمش خوب استفاده کند که براساس امور دنیا زندگی کند. یعنی تلاشش برای تولد سالم باشد. وقتی هدف جنین تولد سالم در دنیا است، نظام زندگی رحمی او هم در واقع سر و سامان میگیرد. همانطور که در تولد جنین از رحم مادر به دنیا، فقط یک چیز به دردش میخورد و آن بدن سالم است، در تولد ما از دنیا به آخرت نیز، فقط یک چیز به دردمان میخورد و آن قلب سالم است.
امروز اگر از کسی سؤال شود که موفق است یا خیر؟ به ندرت افرادی هستند که علائم موفقیت و خوشبختی را با معیارهای نظام آخرتی بسنجند و بگویند بله خوشبختیم. علتش این است که اکثریت افراد، با نظام دنیایی حساب میکنند. مثلاً کسی میگوید: من خوشبخت نیستم، چون در زندگی زناشویی شکست خورده ام. خوشبخت نیستم، چون مشکلات مالی دارم. چون مستاجر هستم و دلایلی از این قبیل. در حالی که اینها هیچ کدام ملاک خوشبختی و بدبختی انسان نیست. هیچ کس نمیگوید: من خوشبخت هستم، چون الان عاشق خودم هستم، چون ایمان دارم.
کسانی که با کوچکترین حوادث دنیا، احساس بدبختی و با به دست آوردن ذرهای از دنیا، احساس خوشبختی میکنند، شادیها و غصههایشان کودکانه است و این باعث خسران شان میشود.
دغدغه انسانی که نگاه ابدی به خودش دارد، داشتن قلب سالم است
کسی که نگاه ابدی به خودش دارد، بزرگترین دغدغهاش داشتن قلب سالم است. چنین کسی برای بخشهای دیگر اضطراب ندارد. این برایش مهم است که می بیند به محض این که سوت پایان را بزنند، او وارد دوران ابدی زندگیاش میشود. در آنجا نظامی هست که میلیاردها برابر بزرگتر از اینجاست. به همان اندازه که دنیا نسبت به رحم مادر بزرگتر و پیچیدهتر و پیشرفته تر است، آنجا هم به مراتبی بیشتر از این نسبت، بزرگتر و پیچیدهتر و پیشرفتهتر از دنیاست. همانطور که اگر جنین در رحم مادر بفهمد که دنیا چیست، طور دیگری رشد می کند، ما هم در دنیا اگر بفهمیم که آخرت یعنی چه، طور دیگری زندگی می کنیم. اگر جنین در رحم مادر، بدن سالم نداشته باشد، در عالم رحم، برایش نه دردی دارد و نه اشکالی؛ اما اشکال وقتی پیش میآید که به دنیا متولد میشود. یعنی اگر جنین در رحم مادر سر، دست، پا، و ... نداشته باشد، زنده است و مشکلی ندارد؛ اما وقتی متولد میشود و چشمش به حقایق دنیا باز میشود، تازه پی میبرد به این که واقعاً نیاز به این اعضا دارد. البته نقص داشتن جنین و ایرادات دیگر آن، مربوط به کوتاهی هایی است که پدر و مادر انجام میدهند؛ اما نقص داشتن ما برای زندگی ابدی، مسوولیتش به خود ما بر می گردد.
ممکن است ما الان از اینکه قلبمان (قلب حقیقی) سالم نیست، دردی احساس نکنیم؛ اما بعد از تولد به عالم بعدی، می فهمیم که نداشتن قلب سالم، چه بلایی بر سر ما می آورد. البته امکان ندارد که انسان درد را احساس نکند، ولی گاهی به خاطر بعضی از مشغله ها متوجه این درد نمیشود. مثل این است که دست میسوزد و از یک حدی که گذشت و سوخت، عصب دیگر کار نمیکند. وقتی عصب کار نکرد، هر چقدر بسوزد، شخص متوجه نمیشود که چقدر خسارت دیده و فکر میکند هیچ خسارتی ندیده است. اما بعداً موقع کار، متوجه میشود که به خاطر شدت سوختگی دست، قادر به کار کردن نیست. همینطور، گاهی انسان اصلاً متوجه نیست که چه خسارتی دارد به خودش میزند. ولی بعداً که یک دفعه تولد به برزخ حاصل میشود، متوجه خسارت میشود و تازه میفهمد که حسادت و تکبر با جانش چه کار کرده، خودخواهی، زودرنجی، حساسیت، عصبانیت، خودکم بینی، افسوس برای گذشته، بیخود حرص و جوش آینده را خوردن و ... با روحش چه کار کرده است. آن موقع که ما مشغول به زندگی دنیا هستیم، خیلی متوجه ی این خسارتها نمیشویم.
انصراف از عالم فانی در گرو معرفت صحیح است
اگر کسی واقعا به این فهم رسیده باشد که باید از عالم فانی منصرف شود، باید به معرفت صحیح دست پیدا کند. در خصوص این انصراف، امیرالمؤمنین(علیهالسلام) میفرماید:« مَنْ صَحَّتْ مَعْرِفَتُهُ اِنْصَرَفَتْ عَنِ اَلْعَالَمِ اَلْفَانِی نَفْسُهُ وَ هِمَّتُهُ[1] = اگر معرفت کسی درست باشد، نفس و همت او از عالم فانی رویگردان میشود.»
به عنوان مثال، شما یک جنین سالم را چگونه میبینید؟ باید بدانیم که جنینی سالم است که همت و اراده اش فقط متوجه رحم نیست، بلکه متوجه دنیا هم هست و دارد برای زندگی خوشبخت در دنیا رشد می کند. میگوییم این جنین، جنین سالم و باهوش و عاقلی است. این جنین اصلاً دوره ی رحمی را اصل نمی داند و به راحتی آن را طی می کند. اول نطفه است، بعد مضغه، بعد علقه و همینطوری رشد میکند و خود را با تلاش، برای تولد آماده میکند. ماندن در رحم خیلی برایش جدی و مهم نیست، چون می داند که باید برود.
در رحم دنیا هم همینطور است. اگر یک نفر واقعاً خودش را شناخته باشد، بنا بر فرمایش حضرت علی(علیهالسلام) همه دغدغههایش آخرتی میشود. این آدم خیلی آدم باشعور و عاقلی است. آدم بزرگی است. برای همین رمز شادی و آرامش او، در معرفت صحیح است. برای این آدم، کسب قلب سالم مهم است. سالم از غصه ها، سالم از اضطرابها، سالم از تشویشها، سالم از بیماریها، سالم از تکبر، سالم از خودبینی. چنین آدمی در اینجا غصه اش فقط سلامت است. مثل غصه هایی که یک جنین عاقل و موفق، در رحم مادر برای تولد سالم دارد.
باور ابدیت، مساوی است با رویگردان شدن از چیزهای فانی
نشانه آدمی که ابدیت را باور کرده، این است که از چیزهای فانی و موقت دنیا رویگردان میشود. حضرت امام باقر(علیهالسلام) فرمود: «اِعلَم اَنَّهُ لا عِلمَ کَطَلَبِ السَلامَۀ وَ لا سَلامَۀَ کَسَلامَۀِ القَلب= هیچ علمی مثل این نیست که انسان دنبال سلامتی باشد و هیچ سلامتی هم مثل این نیست که انسان دنبال سلامت قلب باشد.»
انسان هرچقدر هم تحصیل کند، اما قلب سلیم تحصیل نکند، فایده ندارد. مثل جنینی است جنین بدن سالم نداشته باشد. در این حالت، دیگر فرقی نمیکند که دوتا سر با خودش به دنیا بیاورد یا چهارتا پا بیاورد و یا هیچ دستی نیاورد. ما متأسفانه خود حقیقی مان را به رسمیت نمیشناسیم و حاضر نیستیم آن را بپذیریم و با آن آشتی کنیم. در مقابل این خود، مثل یک بچه ناخواستهای هستیم که هیچ وقت در خانه او را نمیخواهند و همه از او متنفر هستند. ما هم خود حقیقی مان را هیچ وقت نمیپذیریم و چون آن را نمیپذیریم، نیازهای آن را هم به رسمیت نمیشناسیم. وقتی نیازهایش را به رسمیت نمیشناسم، هر چه این «خودِ» من فریاد میزند که من ابدی هستم، جاودانه هستم، نیازم الله است. نیازم معشوق جاودانه و کمال مطلق است، من توجه نمیکنم. گاهی با کمالات جمادی سرش را گرم میکنم و با طلا، موبایل، روسری، مقنعه، خانه، فرش و ... و وقتی حوصلهام سر میرود، مدام اینها را عوض میکنم تا شاید یک طوری سر پا باشم. گاهی هم با کمالات گیاهی مثل هیکل، اندام، زیبایی و رفتن به باشگاه و این جور مشغولیت ها سرش را گرم میکنم. گاهی هم با درس و علم و مدرک تحصیلی و هنر و ... . این یعنی شما مدام داری پستانکها را عوض میکنی و این خود حقیقی دارد داد میزند و شما پیوندی با الله برقرار نمیکنید. چون با دلبر اصلیات به آرامش نمیرسید، شاد نیستید.
اگر دارم میگویم:«اشهد ان لا اله الا الله»، دارم تعارف میکنم. انسان زمانی میگوید:«اشهد ان لا اله الا الله» که واقعاً با خدا شاد باشد و خلأ احساس نکند. با وجود خدا، سر چیزی داد نزند. برای چیزی جیغش در نیاید.
هدف از عزاداری ها، شباهت ما به اهل بیت ع است
هدف از عزاداریها یک امر بسیار بزرگ است. آن امر بسیار بزرگ، شباهت ما و زندگی ما با اهل بیت (علیهمالسلام) در دنیا و آخرت است. ولی ما اصلاً از عزاداریها این را نمیخواهیم. 40 سال این را میخوانیم: «اسئل الله ان یجعلنی معکم فی الدنیا و الآخرۀ= من از خدا میخواهم که من را با شما در دنیا و آخرت قرار بدهد»؛ اما دغدغه من واقعا این نیست.
یک ورزشکار برای آماده شدن و شرکت در مسابقات ورزشی، چندین ماه را به تمرین میگذراند، زحمت میکشد، از خانوادهاش دور میشود تا در مسابقه شرکت کند و پیروز شود. حتی ممکن است شکست بخورد. برای یک مقام، یک رتبه گیاهی که از رتبه حیوانی هم پایین تر است، ماه ها به خود سختی میدهد. اما ما برای کسب رتبه «فوق عقلانی» و زندگی با امام زمان و اهل بیت (علیهمالسلام) در دنیا و آخرت، هیچ دغدغهای نداریم. کدام شب بیخوابی به سرمان زده به عشق امام زمان و به عشق خدا؟ چند روز از تعطیلیهایمان را برای این کار گذاشتهایم؟ چند روز حاضر شده ایم از خانواده به خاطر این که به امام زمان ملحق شویم و در چادر امام زمان (علیهالسلام) برویم، دور باشیم؟ چقدر حاضر شده ایم برای این شان هزینه کنیم؟ برای همین هم امام حسین (علیهالسلام) برای ما فقط یک وسیله برای کمالات «جمادی و نباتی و حیوانی» است. بقیه ائمه نیز، برای ما همینطور هستند. برای همین، بیشتر هیئت ها رابطه مزدورانه به اهل بیت (علیهمالسلام) دارند. میگوید: من ده روز عزاداری برای تو گرفتم، پاداش میخواهم. مداحان نادان هم میگویند: امشب شب مزد است. دعا کنید، حاجت دارید، مریض دارید، چک برگشتی دارید، شوهر میخواهید، زن میخواهید، امشب بگویید.
البته درست است که آنها باب الحوائج هستند و ما باید نیازهایمان را به آنها بگوییم. بعد از خدا ائمه (علیهمالسلام) را داریم و کسی جز اینها نداریم. نمیگوییم این خواسته هایمان را به آنها نگوییم. باید به آنها گفت؛ اما عشق ورزی و مهرورزی را مشروط به این چیزها نکنیم. عزاداری یک فرصت و یک میکده است برای این که من جانم را با یاد اصل خودم، ریشه و خانواده آسمانی خودم و پدر مادر حقیقی خودم، آرامش بدهم و از این ارتباط سرمست شوم. نه اینکه بگویم اگر حاجتم را ندهی، دیگر هیئت نمیآیم؛ دیگر اسمت را نمیآورم؛ دیگر حرم نمیآیم.
چه چیزی باعث میشود که رابطه ما با اهل بیت ع ضعیف شود؟
یک فرمول مهم وجود دارد که در تمام صحنه های زندگی به شما کمک میکند. این فرمول میگوید: هر وقت رابطه شما به خاطر چیزی با خدا و اهل بیت (علیهمالسلام) ضعیف شود، قیمت آن چیز، در نزد تو از خدا و اهل بیت (علیهمالسلام) بیشتر است.
مثلاً میبینی تا مشکل طلاق برای کسی پیش میآید، اولین چیزی که آشکار میشود، خراب شدن رابطهاش با خداست. میبینی افسرده میشود، رابطه اش با خدا و ائمه خراب میشود. نمازش خراب میشود. این نشان میدهد که این فرد فقط یک شوهر یا یک زن میخواسته و خدا را فقط در این حد قبول دارد که اگر این باشد و اگر شکمش سیر باشد، اگر پول داشته باشد، نماز میخواند و روزه میگیرد؛ اما اگر قرار باشد مثل شعب ابیطالب در طول سه سال، ده نفر هر روز یک خرما را دهان شان بگذارند، به خاطر خدا عمراً اگر کسی دینداری بکند.
وقتی رابطه ما با خدا و اهل بیت (علیهمالسلام) به خاطر خراب شدن یک امر دنیایی به هم میخورد، یعنی آن امر دنیایی برای ما بزرگتر از خدا و اهل بیت (علیهمالسلام) است. ما باید یاد بگیریم که عشق ما یک عشق واقعی باشد. من به دختر و پسرهایی که تازه ازدواج میکنند، میگویم: سعی کنید عشق تان پایدار باشد. اگر میخواهید عشقتان پایدار باشد، اولین چیزی که با هم عهد میبندید، این است که بگویید ما همدیگر را آنقدر دوست داریم که حاضر نیستیم به خاطر دنیا به همدیگر ناراحت و عصبانی شویم.
اگر یک دختر و پسر یا یک زن و مرد، از اول این را اصل قرار بدهند که من هیچ وقت به خاطر چیزی که بوی دنیایی دارد، عصبانی نمیشوم، غر نمیزنم، نق نمیزنم و حال طرف مقابل را نمیگیرم، عشق شان پایدار خواهد بود و به قول امام صادق (علیهالسلام) این عشق هر روز زیادتر می شود.
ما باید با خدا و اهل بیت هم همینطور باشیم. میگوید: جوانی من فدایت حسین جان، کی میرسم به کربلایت حسین جان. اما اگر حاجت ما را ندهند و خیلی وقتها هم نمیدهند تا به ما بفهمانند که تو واقعاً آنطوری که ادعا میکنی نیستی. آن وقت میگوید: آقا 30 سال دَرِ خانه ات زحمت کشیدم، گدایی کردم. اینقدر شعور ندارد که بفهمد، این 30 سال محبت آنها بوده که توانسته در خدمت شان باشد. آنها لطف کرده اند که تو را 30 سال در خانه شان نگه داشته اند. میتوانستند تو را بیرون کنند. یک شکلات یا یک پستانکی به تو بدهند و بروی. حالا ما منت میگذاریم سر اهل بیت (علیهمالسلام) که 30 سال تو را در هیئت و حسینیه نگه داشته اند. منت می گذارد که من عزاداری کردم، من پرچم زدم، من شام دادم، من ناهار دادم، من مشکی پوشیدم. اما نمیگوید: در حق من لطف کرده اند و به من اجازه داده اند که من مشکی بپوشم. به من لطف کرده اند، پرچم زدم. نمی گوید که به من خانه دادند، سلامتی دادند، پول دادند که من این کارها را برایشان بکنم. خودشان داده اند و خودشان هم اجر میدهند. اما ما وارونه نگاه میکنیم. بعد طلبکار هم هستیم. اصلاً این عشق، عشق خوبی نیست.
بیاییم یکبار هم که شده، زیارت عاشورا را راست بخوانیم. بگوییم: «اسئل الله ان یجعلنی معکم فی الدنیا و الآخرۀ». بگوییم: ای امام حسین، ای پدر خوبم، من واقعاً بزرگترین آرزویم این است که هم در دنیا با شما باشم و شما من را از چادرتان بیرون نکنید و هم موقع مردن به بعد، با شما باشم.
عزاداری برای اهل بیت ع باید از جنس عشق باشد
ما را در زیارت عاشورا به کجاها دارند دعوت میکنند؟ ما باید تلاش کنیم که اگر عزاداری هم داریم، عزاداریمان از جنس عشق پدر و فرزندی و از جنس محبت باشد. با شناخت حقیقت خودمان باشد. از این که آنها به ما این سعادت را و این توفیق را دادهاند، خوشحال باشیم و تشکر کنیم.
استاد ما میفرمود: در شهر ما آقایی بود. خیلی وضع مالی خوبی داشت. نوبتی برای امام حسین (علیهالسلام) مجلس میگرفت. یکبار برای مردم میگرفت؛ یکبار برای طبقات بازاری؛ و یک شب هم برای وزیر وزرا و وکلا و گردن کلفتهای شهر مجلس میگرفت و آنها را دعوت میکرد و سفره امام حسین میانداخت. در شبی که برای آدم هایی که رتبه دنیایی شان خیلی بالا بود، مجلس گرفته بود، یکی از همین اراذل و اوباش محل هم سرش را پایین میاندازد و میگوید مجلس امام حسین است و به این مجلس میرود و بالای مجلس هم مینشیند. صاحب مجلس میبیند که الان افراد باکلاس میآیند. به او میگوید: بیا کارت دارم و او را یک طوری بیرون میکند که برود.
دهه که تمام میشود، امام حسین را خواب می بیند. حضرت رویش را از او برمیگرداند. این شخص به دست و پای حضرت میافتد و گریه میکند که آقا تو را به خدا جوابم را بدهید، مگر من چه کار کردهام؟ من که جز خدمت کاری نکردم. حضرت جواب میدهند: چرا فلانی را از مجلس بیرون انداختی؟ مگر خانه تو بود؟ مگر سفره سفره تو بود؟ مگر مجلس مال تو بود؟ مگر غذا مال تو بود؟ تمام زحماتت هدر رفته که دل یک نفر را اینطوری شکستی. گفت: حالا آقا چه کار کنم؟ گفت: برو و از او حلالیت بطلب. این شخص میرود در خانه آن بنده خدا و او که این را میبیند، خیلی میترسد، دوباره شروع میکند التماس و عذرخواهی که آقا ببخشید من عذرخواهی میکنم آن روز آمدم خانه شما، نمیدانستم. این میگوید: آقام امام حسین من را فرستاده که از تو حلالیت بخواهم. او میپرسد: آقا به من هم توجه دارند؟ آقا من را هم میشناسد؟ گفت: بله آقا خیلی دوستت دارد. اینقدر به تو توجه دارد که آمده گوش من را گرفته و فرستاده که بیایم از تو حلالیت بخواهم. او هم توبه میکند و آدم خوبی میشود.
ما باید بفهمیم که چه چیزی از عزاداری میخواهند. برای چه گفتند ما عزاداری کنیم؟ این گریه ما را به کجا میخواهد برساند؟ باطن این قضیه را بفهمیم. بفهمم که این گریه باید من را و قوای من را برای امام حسین، برای رسیدن به خود حضرت، برای رسیدن به امام زمان، برای ملحق شدن برای رفتن در چادر امام زمان، آزاد کند.
اگر دست من در دست امام زمان (علیهالسلام) نرود، عزاداری من در همان حد و سطح عزاداری بقیه فرقهها است، ثواب دارد اما آن چیزی که از ما توقع دارند، این نیست. ما فرزندان امام حسین (علیهالسلام) هستیم. ما فرزندان فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) هستیم. کسی که فرزند امام حسین است، نوع عزاداریش باید مزدورانه نباشد باید عاشقانه باشد.
کلیدواژه ها:
آثار استاد