مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
جـمعیت دنبال جنازه موج مى زد. مسلمانان از زن و مرد لا اله الاّ الله گویان پیكر مردى عرب را تـشییع مى كردند. عدّه اى مویه مى كردند، گروهى بر سر و سینه مى زدند. دسته اى نـیـز آرام و بـى صدا اشك مى ریختند و تعداد كمى هم اندیشمندانه سر در جیب تفكّر فرو برده و به عاقبت كار خویش مى اندیشیدند:
ـ كه سرنوشت ما چگونه رقم خواهد خورد؟
ـ مرگ ما چه هنگام فرا خواهد رسید؟
ـ در لحظه مرگ به چه عملى مشغول خواهیم بود؟
در مـیـان خـیـل جمعیت ، پیشواى مسلمین و امیرالمۆ منین على بن ابى طالب با چهره اى مصمم و جـدّى دیـده مـى شـد. امـام چـون همیشه هم نشینِ آه بود و اطرافیان مولا غرق در تماشاى او و حـالات عـرفـانـى اش . گـاه دسـتى به تابوت گرفته و قدمى به جلو برمى داشتند و گـاه از تـابـوت فـاصـله گـرفـتـه و مـحـو تـمـاشـاى عـظـمـت و سـادگـى امام ، لب به تهلیل و تكبیر مى گشودند.
هـر چـه جـنـازه بـه گـورسـتـان نـزدیـک مـى شد، جمعیت مشایعت كننده بیشتر مى شد و آواى مـسـلمانان در كوى و برزن شهر مى پیچید. آن ها كه قصد شركت در این مراسم را نداشتند نیز با دیدن مولاى متّقیان ، سراسیمه به سوى جمعیت مى دویدند.
در مـیـان ایـن هـمـه آوا و غـوغـا، مردانى چند، كودک وار به گرد هم حلقه زده و با سخنانى بـیـهـوده و گـزاف مـى خـنـدیـدند. به ناگاه مردى از آنان با صداى بلند قهقهه اى زد و صدایش به گوش مولا رسید.
مـولا، مـرد را بـه آرامـى نزد خود فراخواند. گروه زیادى از مردم به دور مولا جمع شدند. مولا رو به مرد كرد و فرمود:
(كَاَنَّ اثوتَ فشا عَط غَفِْنا كُتِبَ و كَاَنَّ اگ قَّ فش ا عَط غَفِْنا وَجَبَ.)
و مـردگـان را در قـبـرهـایـشـان مـى گـذاریـم و مـال و امـوال آنـان را مـى خـوریـم . چـنانچه گویى ما پس از آنان تا ابد در این دنیا زنده خواهیم بود
(اى مرد چگونه مى خندى ) گویا مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و پندارى كه حق بر دیگران لازم گشته است .
سحر كلام مولا همه را تسخیر كرد، جمعیت سكوت كردند، جنازه از رفتن بازایستاد، چرا كه جنازه بر دوشان نیز محتاج شنیدن سخنان زیباى امام بودند. مولا ادامه دادند:
(وَ كَاَنَّ الَّذى نَرى مِنَ الاَْمْواتِ سَفَرٌ عَمّا قَلیلٍ اِلَیْنا راجِعُون )
گویا مردگانى كه هر روز (پیش چشمان شما) به دیار آخرت سفر مى كنند، پس از مدتى كوتاه (به دنیا) و به نزد ما بازمى گردند!!
(نُبَوِّۆُهم اَجْداثَهُم و نَاءكُلُ تُراثَهُم كَاَنّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ!)
و مـردگـان را در قـبـرهـایـشـان مـى گـذاریـم و مـال و امـوال آنـان را مـى خـوریـم . چـنانچه گویى ما پس از آنان تا ابد در این دنیا زنده خواهیم بود.
(ثُمَّ نَسینا كُلَّ واعِظٍ وَ واعِظَةٍ وَ رُمینا بِكُلِّ جائِحَةٍ.)
آنگاه زنان و مردانى را كه مرگشان پند دهنده بود به كلّى از یاد بردیم و به هر آفت و زیانى گرفتار آمدیم .
مـردم مـحـو سخنان مولا شده بودند و از این همه سخنِ حكمت آمیز كه در كلماتى كوتاه بیان شد در شگفت بودند.
مـردى كـه آن خـنـده نـابـه جـا را مرتكب شده بود سخت به فكر فرو رفت و بُغضى زیبا گلویش را فشرد. دیگراثرى ازآن خنده هاى بى معنا دراو دیده نمى شد.
لب هـاى امام كه از سخن بازایستاد. جمعیت لا الهَ الاّ اللّه گویان به سوى قبرستان حركت كردند. مرد نیز با جدّیتى تمام به آنان پیوست. او به تابوت مى نگریست و به فردا مى اندیشید، فردایى كه در انتظار همه ماست .
تبیان
منبع :
اندیشه فردا
کلیدواژه ها:
آثار استاد