مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
خداوند هستی مطلق است و هیچ موجودی از جمله خود ما، هستیاش از خودش نیست. آن وجودی که در همه اشیاء هست و باعث قوام یک شیء است را الله میگویند. وقتی انسان آن را باور کرد، به بلوغ انسانی رسیده؛ و وقتی که بالغ شد، عاشق میشود؛ عاشق که شد، یادش می کند و این موجب شادی انسان میشود.
در تمام اشیائی که ما با آن سر و کار داریم، «وجود» در همه قابل شهود است. مثل اینکه بگوییم: این کره زمین است؛ منظومه شمسی است؛ اینها ستارهها هستند؛ اینها کیهانها و کهکشانها هستند. شکلهای هستی نیز، با هم فرق دارند. بعضی از هستیها جمادی هستند؛ بعضی گیاهی هستند؛ بعضی خیالی هستند؛ بعضی وهمی هستند و بعضی عقلی هستند. اما آن هستی که در همه اشیاء حضور دارد، به آن "الله" میگویند و جایی هم نیست که الله در آن، نباشد. مثلاً در دعای کمیل میخوانیم: «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَیْءٍ= خدایا قسم به آن اسمهایت که تمام اشیاء را پر کرده». یعنی همه چیز پر از الله است. بقیه چیزها وجودشان از خودشان نیست.
آن وجودی که در همه اشیاء هست و حضور دارد و باعث قوام یک شیء نیز می باشد؛ همه اینها را الله میگویند. این تصوری است که بیشتر مردم از الله دارند؛ مثلا میگویند: اینجا ما کره زمین داریم، منظومه شمسی داریم، کیهان داریم، کهکشان داریم، آن طرف هم یک الله است؛ اما این یک تصور غلط و عامیانه است.
پس خداوند هستی مطلق و هستی محض است و هیچ موجودی از جمله خود ما، هستیاش از خودش نیست. هیچ یک از موجودات در نظام خلقت، هستیاش از خودش نیست؛ بلکه وابسته به وجود دیگری است و این وجود، وجود عاریهای است.
گفتیم خدای تبارک و تعالی ما را آفریده برای اینکه تمام اسماء و صفات خودش را به ما یاد بدهد. به همین دلیل است که ما در میان ۵ شان وجودیمان، فقط در بخش انسانیمان عاشق او هستیم، نه در بخشهای دیگر. همان طور که در بخش جمادی، عاشق جمادات هستیم، در بخش گیاهی، عاشق کمالات گیاهی هستیم؛ در بخش حیوانی عاشق کمالات حیوانی هستیم. در جنبه عقلی، عاشق علم و اطلاعات و دانش و این گونه امور هستیم. اما در جنبه فوق عقلی یا فوق تجردمان، عاشق الله هستیم.
«اله»یعنی چیزی که ما به سویش می رویم. پس «لا اله الا الله» که میگوییم، یعنی من الهی ندارم به جز خدا؛ این مربوط به منِ اصلی ماست که همان منِ «فوق عقلانی» است و انسان در همین بخش عاشق الله میشود.
چند بار تأکید کرده ام که گزاره ی «لا اله الا الله» یک گزاره اسلامی نیست؛ بلکه یک گزاره انسانی است که در وجود همه ی انسانها وجود دارد.
عشق به الله، موجب شادی و آرامش انسان می شود
«لا اله الا الله»، یعنی انسان معشوقی جز خدا ندارد. همه انسانها عشق و معشوقشان، الله تبارک و تعالی است. گاهی به این گزاره علم پیدا می کنیم؛ گاهی هم آن را به عنوان یک انسان باور می کنیم و عاشق خدا میشویم. همیشه و در هر حالی عاشق هر چیزی که میشویم، به خاطر این است که آن شبیه خداست.
در حقیقت ما عاشق اشیاء و افراد نیستیم؛ بلکه عاشق کمالات بینهایتیم. هر چیزی که رنگ و بویی از خدا دارد، برای ما خوشایند است. مثل دیدن گلها یا طبیعت. وقتی انسان این را باور کرد، به بلوغ انسانی میرسد. وقتی که بالغ شد عاشق میشود. چون همیشه عشق، بعد از بلوغ بوجود میآید.
همان طور که عشق جنسی و بدنی بعد از بلوغ به وجود میآید؛ یا عشق به علم و اطلاعات و درس و دانشگاه و تحقیق، زمانی به وجود میآید که انسان بلوغ ذهنی پیدا می کند، عشق به الله نیز، زمانی به وجود میآید که انسان بلوغ انسانی پیدا کند. حالا این بلوغ، در بعضی افراد مثل شهدای ما در 13 ـ 14 ـ 15 ـ 20 سالگی به وجود میآید. این بلوغ، در بعضی از آدمها دیر به وجود میآید. وقتی انسان به این بلوغ رسید، خیلی شاد و آرام است؛ چون همه چیز را دارد.
الله یعنی هستی بینهایت و مطلق، یعنی علم مطلق، قدرت مطلق، حیات مطلق، زیبایی مطلق. وقتی شما عاشق الله هستید، جاودانگی و حیات بینهایت دارید؛ اما وقتی که عاشق چیزهای کوچکی مثل علم و دانش و مدرک تحصیلی و مسائل حیوانی یا گیاهی یا جمادی باشید، اسیرتر، افسردهتر، پژمردهتر، زودرنجتر، حساستر و ضربهپذیرتر میشوید. چرا؟ چون اینها قیمت شما نیستند.
اگر انسان عشق به الله را نداشته باشد، هر چه در بخشهای پایینی موفقتر باشد، شکستها، افسردگی ها، دلبستگیها، وابستگیها، ذلتها و خواریهایش نیز بیشتر است؛ اما اگر عاشق الله شدید، عشقهای پایینی هم قشنگ میشوند؛ چون تحت مدیریت عشق به الله خواهند بود. چنین آدمی، حتی عشقهای پایینی اش هم روز به روز زیباتر، قشنگتر و نورانیتر میشوند و برخلاف عشق های پایینی بدون عشق الله که دشمنی در آن زیاد است، در اینجا عشق های پایینی آسیبی به یکدیگر نمیرسانند. چون معشوق اصلی شان الله است. آنهایی که این مزه را چشیده اند، خدا خیلی شادشان میکند.
وقتی خدا را یاد میکنید، خدا همیشه به یاد شما است
یاد و انس با خدا و شنیدن کلمات و آیات خدا و هر چیزی که انسان را یاد خدا میاندازد، موجب شادی انسان میشود. یعنی هر چیزی که علامت معشوقش باشد، او را شاد میکند.
فرق یاد خدا با یاد سایر معشوقها در این است که وقتی خدا را یاد میکنید، خدا همیشه به یاد شما است. چیزهای دیگر را که یاد میکنید، ممکن است مرده باشند؛ ممکن است نباشند؛ ممکن است غایب باشند، اینها چیزهای پایینی هستند؛ اما خدا همیشه زنده و حاضر است و در همه جا حضور دارد. برای همین است که خودش در قرآن فرمود: واذکرونی اذکرکم=یادم کنید تا یادتان کنم.
وقتی به یاد خدا هستی، در حقیقت در آغوشش هستی. پس بدان که معشوق های دیگر رفتنی هستند و تنهایت میگذارند. اما تنها کسی که هیچ وقت تو را تنها نمیگذارد و همیشه با تو است، خداست. معشوقهای دیگر دوست داشتنشان مشروط است و تو را در یک شرائطی دوستت دارند و در شرائطی دوستت ندارند. ولی خدا اینطور نیست و همیشه با شماست و شما را دوست دارد. تو آدم خوبی باشی، دوستت دارد، آدم خوبی هم نباشی باز هم دوستت دارد. گناهکار باشی دوستت دارد، مؤمن هم باشی دوستت دارد. خدا یک عشق بیمنت و بیشرط به ما دارد. پس ما با یک عشق بیپایان روبرو هستیم، با یک عشق بینهایت و یک عشقی که از ما جدا نمیشود و از ما گرفته نمیشود. خدا منت سر ما نمیگذارد و تنهایمان نمیگذارد. عشق خدا جاودان و ماندگار است. اگر انسان این عشق را باور کرد، آن موقع شادی در دلش میآید.
اینکه در روایت داریم که مؤمن نشاط دائمی دارد، به خاطر این است که مؤمن دائماً خدا را دارد و می داند که آن موقعی که دیگران رهایش میکنند، خدا رهایش نمیکند.
با خدا چگونه خلوت و مناجات کنیم؟
مناجات کردن با خدا شرط دارد. مثلا دو نفر که بخواهند با هم ازدواج کنند، اولین شرطش هم زبانی است تا بتوانند به یکدیگر چیزهایی را بگویند. اما اگر زبان یکی از آنها عربی باشد و زبان دیگری آفریقایی، نمیتوانند با هم ارتباط بگیرند و با هم حرف بزنند؛ چه برسد به این که بخواهند با هم روابط عاشقانه هم داشته باشند. اساسا در روابط عاشقانه باید دو نفر یک زبان مشترک داشته باشند، و گرنه نمی شود ارتباطی برقرار کنند.
مناجات هم نوعی خلوت کردن و حرف زدن عاشقانه است. یعنی در مناجات با خدا، تو باید زبان داشته باشی و حرف بزنی؛ با خدا که به حرف زدن بیافتی، زبانت باز می شود. البته درست است که تو با هر زبانی که دوست داری می توانی با خدا حرف بزنی؛ اما با خدا درست حرف زدن را هم معصومین ع به ما یاد داده اند. امام سجادعلیه السلام فرمودند: «وَ فِی مُنَاجَاتِكَ أُنْسِی وَ رَاحَتِی= ای خداوند! انس و آسودگی من در مناجات با تو است».
همچنین فرمودند: «یَا خَیْرَ مَنْ خَلا بِهِ وَحِیدٌ وَ یَا أَعْطَفَ مَنْ أَوَى إِلَیْهِ طَرِیدٌ= اى بهترین كسى که آدم تنهایى با او خلوت می كند! و اى مهربانترین كسى كه شخص آواره به درگاهش جا و مسكن می گیرد!».
ممکن است خطراتی در زندگی باشد که ما را از خدا غافل و مشغول یک زندگی سراسر حیوانی کند. ولی وقتی که انسان این بدن را رها می کند، به جایگاهی میرسد که پر از زیبایی است و دیگر هیچ چیز او را تهدید نمیکند. دیگر خطری برایش وجود ندارد و در امنیت محض است. برای همین فرمودند: مرگ برای مؤمن یکی از شیرینترین لذتها است. به مؤمن بگویند مرگ دارد می آید، او اصلاً نمیترسد.
پس ای عزیزان! تا میتوانید با خدا حرف بزنید. ساعتهایی را تعیین کنید که فقط با خودش حرف بزنید. این بدبختی و نکبت است تا کسی از خانه تنها می شود، فقط تلویزیون را روشن میکند یا با گوشی تلفن همراه خودش بازی می کند و یا....اما با خدا حرف نمی زند. این بیچارگی است که آدم عرضه ندارد با خدا خلوت کند. خیلی قساوت دل است که انسان فرصت عاشقی با خدا که اله اصلی و معشوق و خالقش است، حرف نزند. اینجاست که انسان وابسته به کسان دیگر میشود که او را تحویل نمیگیرند.
من یک قاعده بگویم: شما به هر کسی وابسته میشوید که محلتان نمیگذارد؛ مثل پدر و مادر، همسر، دوست و... این ها به خاطر خیانتی است که ما در حق خودمان کرده ایم. حس گدایی عاطفی و وابستگی به خاطر این است که شما در حرف زدن با عشق اصلی، به خودتان خیانت کرده اید.
اگر در زندگی وقتی برای حرف زدن خدا را نداری، دنیا هم وقت تو را ندارد. چرا خداوند فرمود: مال و ثروت می دهم به بعضی ها که عذابشان کنم؟ «فَلَا تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِهَا= پس اموال و اولاد کافران تو را به تعجب واندارد؛ زیرا که محققا خدا می خواهد بوسیله آن، آنان را عذاب کند». یعنی وقتی با خدا حرف نزنی، پول و ماشین و خانه و زن و بچه و کار و درس تو را میدواند و طوری می شود که برای این که یک مشکلی را حل کنی، مدام در حال التماس و التجا به این و آن هستی.
در حالی که تو ماموری که آن کودک عزیزی که خدا امانت از خودش به شما داده را بزرگش کنی. باید برایش مادری کنی، باید به آن شیر بدهی و تغذیه اش کنی؛ غذای آن هم نماز و قرآن و ذکر و مسجد و حسینیه و حرم است؛ آن هم با تمرکز، نه بیتمرکز، تا این که این کودک بزرگ شود.
كدام زندگى شیرین است؟
خدا در خطاب به پیامبر در شب معراج گفت: «یا أَحمَدُ! هَل تَدری أَیُّ عَیشٍ أَهْنَى وأیُّ حَیاةٍ أبقى؟ قالَ: اللّهُمَّ لا. قالَ : أمَّا العَیشُ الهَنیءُ فَهُوَ الَّذی لا یَفتُرُ صاحِبُهُ عَن ذِكری = [خداوند متعال فرمود :] «اى احمد! مى دانى كدام زندگى، گواراتر و كدام حیات پایدارتر است؟ گفت: بارالها ! نه. فرمود : «اما زندگى گوارا آن است كه دارنده اش از یادم خسته نمى شود».
زندگی ماندگار، زندگی است که تو اگر آن را پیدا کنی، حتی اگر به تو بگویند سرطان داری و به زودی می میری، یا پیر میشوی، هر چه پیرتر میشوی، خوشحالتر و شادتر هستی. چون چنین کسی حیات پایدار دارد. این حیات طبیعی و گیاهی اش اذیتش نمیکند. چون یک حیات بالاتری به دست آورده که جاودانه است، در دستش هم هست و با او هست. پس اگر کسی حیات پایدار پیدا کند، دنبالش میدود. زیرا در حیات جاودانه، اصلاً مرگی در کار نیست.
زندگی شیرین و گوارا آن است که صاحبش در حرف زدن با من و در یاد من بودن، سستی و تنبلی نکند. حضرت فرمود: «کلید همه بدبختیهای انسان در دنیا و آخرت دو چیز است: تنبلی و بیحوصلگی». در عشقبازی با خدا نیز، آدمهای تنبل، هم دنیایشان از دست میرود و هم آخرتشان. آنهایی که در پیدا کردن معشوقی به نام الله و خانواده آسمانی، تنبلی و کوتاهی میکنند و فرصت عاشقی با اینها را ندارند، «خسرالدنیا و الآخرة» می شوند.
آدمهایی که در عشقورزی به خدا و خانواده آسمانی شان و خانواده حقیقیشان تنبلی میکنند، دنیایشان خراب میشود؛ اسیر این و آن میشوند و خوار میشوند؛ زندگیشان را نکبت و پوچی میگیرد. چون این آدم اصلاً دل و فرصت عاشقی با خدا و اهل بیت ع را ندارند.
چنین آدمی، در دنیا این فرصت را نداشته و به خودش این فرصت را نداده که عاشق شوند و همیشه از خدا و خانواده آسمانی اش فرار کرده و در حقیقت، از معشوقش ترسیده است. البته این ترس از بیمعرفتی است. آدمی که معرفت ندارد، نمیتواند با کسی انس بگیرد. وقتی او را شناختی، عاشقش میشوی؛ پس او را بشناس و به او نزدیک شو.
آثار یاد خدا
امام علی علیه السلام فرمودند: «ذِکْرُ اللهِ مَسَرَّةُ کُلِّ مُتَّقٍ وَ لَذَّةُ کُلِّ مُوقِن= یاد خدا، شادى هر تقوا پیشه و لذّت هر اهل یقینى است».
«مسرت» یعنی شادی. ذکر الله مایه شادی هر آدمی است که اهل تقواست؛ یعنی به حرمت ارتباطش با خدا، خودش را آلوده نمیکند.
تقوا یعنی از هر چیزی که به رابطه عاشقانهات با معشوقت لطمه میزند، پرهیز کنی. مثل زن و شوهری که برای هم هستند. همین که این ذهن و دل را نگه میدارند و خودداری و خویشتنداری می کنند و میگویند «من مال کس دیگری نیستم و کس دیگری نباید از قیافه من، هیکل من، اندام من لذت ببرد» یعنی تقوا.
تقوا یعنی من مال خدا هستم، مال هیچ کس دیگری نیستم «إنا لله». اگر کسی فهمید که «هر جایی» نیست و دست از فحشاء و روحفروشی و خودفروشی برداشت، به لذت و شادی میرسد.
اگر کسی به خدا مطمئن باشد، خیلی از خدا لذت میبرد. حیف است که آدم بمیرد و این را درک نکند. چون اگر کسی این را نفهمد، خدا را گم می کند و هر کس اینجا کور باشد از پیدا کردن خدا، آن طرف هم کور است. برای همین فرمود: «وَ مَنْ كانَ فِی هذِهِ أَعْمى، فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى= و هر كس در این [دنیا] كور باشد، در آخرت [هم] كور است». (سوره اسرا/ آیه 72)
خوش به حال کسی که بخش اصلی دلش را بگذارد برای معشوقهای جاودانه و معشوقهای ماندگار زندگیش که قرار است با آنها تا ابد باشد.
کلیدواژه ها:
آثار استاد