www.montazer.ir
پنج‌شنبه 21 نوامبر 2024
شناسه مطلب: 9518
زمان انتشار: 21 اوت 2018
خداوند می فرماید: پاداش صله رحم بر عهده من است

سلسله مباحث «محبت»، جلسه 10، 87/09/02

خداوند می فرماید: پاداش صله رحم بر عهده من است

علت این که خداوند می فرماید پاداش صلح رحم بر عهده من است، این است که صله رحم کننده در حقیقت به دیدار خدا رفته است.

امام صادق علیه السلام فرمودند:« مَن زَارَ أخاهُ فِی اللهِ قالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إیّایَ زُرتَ وَ ثَوَابُکَ عَلَیَّ وَ لَستُ أرضَی لَکَ ثَوَاباً دونَ الجَنَّة[1] = هر کس برای خدا برادرش را زیارت کند، خدای عزوجل می فرماید: به زیارت من آمدی و پاداش تو بر عهده من است و من غیر از بهشت برای تو، به پاداش دیگری راضی نمی شوم». به قید «فی» در این حدیث توجه بفرمایید و اینکه خداوند در مقابل چه چیزی می فرماید به زیارت من آمدی. شخصی که به زیارت برادر دینی اش رفته، مشمول این خطاب زیبای خداوند می شود. یعنی کسی که برادر دینی اش را زیارت کند، مثل این است که به ملاقات خداوند رفته باشد. علاوه بر آن، خداوند پاداش این بنده را خود عطا می کند.  

ما باید خیلی دقت کنیم که شنیدن کلمه ی بهشت برای ما عادی نباشد. همانطور که نباید شنیدن کلمه نار برای ما عادی شود. کسی که تحمل ثانیه ای آتش را ندارد، نباید شنیدن کلمه ی جهنم و نار و یا کلمه بهشت، برایش عادی بشود؛ زیرا این عادی شدن ها، قساوت قلب می آورد. این فضل بسیار عظیم خداوند تبارک و تعالی را می رساند که میگوید تو وقتی به خاطر من؛ فقط و فقط بخاطر من به زیارت برادرت بروی، در واقع به زیارت من آمده ای و من را ملاقات کرده ای؛ پس ثوابت به عهده ی من است. من هم کمتر از بهشت برایت راضی نیستم. اگر کسی این گنجینه را حفظ کند و به خداوند عرض کند، خدایا من در زندگی یک ذخیره دارم و آن ملاقات برادران دینی ام بخاطر تو است. چه برادران تنی تو باشند؛ و چه برادران دینی. پدر و مادرت باشند؛ برادر و خواهر، خواهر زاده، برادر زاده یا هر کس از انسان ها که باشد و انسان فی الله به زیارتش برود، خیلی کار بزرگی می کند. گاهی یک تلفن، گاهی یک پیامک، نامه، گاهی هدیه فرستادن، همه اینها زیباست و همه اینها خشنودی خدا را می رساند.

کیفیت زیارت دوستان و نزدیکان چگونه باید باشد؟

فرمایش بعدی امام صادق علیه السلام کیفیت این زیارت را توضیح می دهد. می فرماید: «من زار أخاه فی الله فی مرض أو صحة، لا یأتیه خداعا ولا استبدالا، وكل الله به سبعین ألف ملك ینادون فی قفاه أن: طبت وطابت لك الجنة فأنتم زوار الله وأنتم وفد الرحمن، حتى یأتی منزله، فقال له یسیر: جعلت فداك وإن كان المكان بعیدا؟ قال: نعم یا یسیر وإن كان المكان مسیرة سنة، فإن الله جواد والملائكة كثیرة، یشیعونه حتى یرجع إلى منزله= هر کس برادرش را در راه خدا ملاقات کند، چه هنگامی که بیمار است و چه موقعی که سالم است، و در آن خدعه و استبدال نباشد، خداوند 70هزار ملائکه را به دنبال او می فرستد که از پشت سرش ندا می دهند: تو پاک هستی، بهشت گوارای تو باد؛ شما زائران خدایید؛ شما میهمانان خدایید؛ تا وقتی که به خانه اش می رسد. عرض کرد: جانم به فدایت، اگر مسیر دور باشد چه؟ فرمود: بله اگر مسیر به اندازه یک سال راه باشد، بازهم فرشته ها می آیند، همانا خداوند جواد است و ملائکه زیاد هستند و او را مشایعت می کنند تا به منزلش باز گردد».

حضرت برای کیفیت این ملاقات دو قید ذکر کرده اند:« لا یأتیه خداعا ولا استبدالا» بدون خدعه و عوض، این کار را انجام دهد. ملاقاتی که این دو قید را داشته باشد، منجر به دریافت آن پاداش عظیم می شود. باز باید دقت کرد که چرا خداوند چنین سرمایه ی گرانبهایی را برای ملاقات فی سبیل الله در نظر گرفته است؟ زیرا این گونه ملاقاتها، اهمیت وحدت بین مسلمین و جامعه اسلامی را می رساند و باعث تقویت این وحدت می شود. به همان اندازه که این موضوع اهمیت دارد، اختلاف انگیزی و فتنه انگیزی و سخن چینی و تفرقه افکنی مورد نکوهش و غضب الهی قرار گرفته است. 

در ملاقات فی سبیل الله نباید فریب و حقه در کار باشد

طبق فرمایش امام صادق علیه السلام یکی از خصوصیات ملاقات فی سبیل الله، این است که حقه و فریب در آن نیست. یعنی نباید طرف مقابل را فریب دهیم؛ امتیازی از او کسب کنیم؛ ضربه ای به او بزنیم؛ کلاهی سر طرف بگذاریم؛ یا آزرده اش کنیم.

مثلاً شخصی به ملاقات فردی می رود، ظاهر این است که به ملاقات رفته، ولی کم کم حرفهایی می زند که با آن دل طرف مقابل را می شکند یا می سوزاند. این شخص می بیند که دوستش الان گرفتار است؛ یا مریض است؛ یا دعوایش شده؛ در شرف طلاق است و یا کسی از او فوت کرده، شروع می کند از نعمتهایی که خدا به خودش داده تعریف می کند. ظاهر کار خوب است، از نعمت های خدا می گوید؛ ولی با این کار باعث شکستن دل او می شود. یا تعریف از خود، تعریف از امتیازهای خود به رخ کشیدن موفقیتها، نعمتها و پیروزیها؛ اینها برای کسی که مصیبت زده است کار خوبی نیست. در صورتی که هدف باید شاد کردن دل طرف مقابل و آرام کردن او باشد.

هدف از ملاقات برادر دینی علو نباشد؛ یعنی اگر برای حل مشکل مالی که برای دوست ما به وجود آمده، می رویم، این کمک کردن من به نحوی نباشد که علّو و قدرت من را به رُخُ او بکشد یا به گونه ای نباشد که انگار یک ارباب به خانه نوکرش رفته یا یک ذوی الحقوق برای مشکل کسی رفته که محتاج و وابسته است.

 خیلی از افراد به مادر، پدر و برادرشان خیلی کمک می کنند، ولی همه اینها به رخ کشیدن و منّت و تضعیف طرف مقابل است. خداوند در قرآن فرمود:« لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى[2] = صدقه ‏هاى خود را با منّت و آزار، باطل مكنید».

«استبدال» در ملاقات به چه معناست؟

مصیبت بزرگ دیگری که اکثر قریب به اتفاق ما به آن آلوده هستیم و نمی توانیم به راحتی از چنگ آن در بیاییم، «استبدال» است. دومین خصوصیت ملاقات و زیارت دوستان را حضرت «وَلا اِستبدالاً» بیان کردند. «استبدال» یعنی عوض دریافت کردن و بازدید پس دادن.

مثلاً به ملاقات و زیارت دوستان مان برویم برای استبدال، یعنی برای عوض دریافت کردن و بازدید پس دادن، یعنی ما رفتیم او هم بیاید. یا چون او آمده، من هم مجبورم بروم. در ایام نوروز این نوع دید و بازدیدها خیلی اتفاق می افتد. عید و نوروز زیباست؛ اما چشم و همچشمی ها و استبدال ها خیلی زشت هستند و ثواب که ندارد هیچ، کینه و دشمنی هم می آورد.

از کجا بفهمیم، دوستی و ملاقات ما برای خداست و در آن استبدال نداریم؟

اول اینکه اگر طرف به ملاقات ما نیامد، ما ناراحت نشویم. مثلاً یکی از نزدیکان من فوت کرد و دوست من نیامد، من ناراحت نشوم و نگویم: وقتی یکی از فامیل های دورشان مرده بود؛ ما رفتیم، حالا که یکی از نزدیکان من فوت کرده او نیامد. ما اگر رفتیم‌ برای خدا بوده، پس نباید از او انتظار داشته باشیم.  

دوم اینکه، ما هر چند بار رفتیم، ولی آنها نیامدند، تأثیری در روابط ما نداشته باشد. یک حالت این است که من چند بار می روم، ولی آنها اصلاً نمی آیند و بدین معناست که آنها طالب ملاقات با ما و برخورد با ما نیستند. دوست ندارند با ما رابطه را داشته باشند. وقتی این را فهمیدم نباید در نوع نگرش، محبت و صمیمیت من تغییری ایجاد شود. بلکه عزّت، ادب و اخلاق اقتضا می کند، حال که او نمی خواهد به ملاقات ما بیاید و از این مسئله اذیت می شود، من خودم را به او تحمیل نکنم. در اخلاق داریم «صِل مَن قطَعَک= با کسی که از تو بریده، تو باید وصل کنی». نگو تا او وصل نکند و نیاید، من برای چه وصل کنم؟ اگر شرط بگذاری، اخلاق الهی نمی شود. اگر ما در اخلاق همیشه خودمان را داشته باشیم، این اخلاق دیگر انسانی نیست و می شود اخلاق حیوانی.

در اخلاق اسلامی و اخلاق الهی، یک ملاک وجود دارد، آن ملاک این است که تو (طبیعت تو) باید ضایع شود، به طبیعتت فشار بیاید. اگر عوض بخواهی و معامله کنی، نمی شود. مثلاً در رفتار با پدر و مادر حق با تو است، ولی تو باید در مقابل آنها ضایع شوی و بگویی چشم، یعنی حذف طبیعت. خداوند به حضرت موسی علیه السلام می فرماید:«رضایَ فی کرهک= رضایت من در ناراحتی تو است».

در محبت، بحث سرِ شبیه شدن به خداوند است

محبت در شأن حیوانی هم قشنگ است، دید و بازدید و رفت و آمد وجود دارد، همدیگر را نمی درند، به هم سر می زنند، باز بهتر از وحشی گری است. اما بحث ما این نیست که ما دید و بازدید داشته باشیم، قشنگ باشیم، سبز باشیم، برویم و بیاییم، کمک کنیم، این کارها را حیوانات هم دارند. بحث سر شبیه شدن به خداوند است.

بحث سر تخلق به اخلاق الهی است. در تخلق به اخلاق الهی باید تو ضایع شوی. تو ضایع شوی یعنی چه؟ یعنی او نخواهد ارتباط داشته باشد و تو ارتباط بگیری؛ او تو را ضایع کند و تو کم نیاوری و به تو بر نخورد؛ او اصلاً به یاد تو نباشد و تو به یادش باشی؛ به خاطر خدا به او سرکشی کنی، توقعی هم نداشته باشی. اگر سر زدی و برای او اصلاً مهم نبود؛ برایش هدیه گرفتی و برای او مهم نبود که هدیه گرفتی، به تو بر نخورد. اصلاً به عکس العمل طرف مقابل کار نداشته باش.

وقتی ما می رویم و آنها نمی آیند؛ سرشان شلوغ است؛ گرفتارند؛ عذر خواهی هم می کنند و نمی آیند، نباید به ما بر بخورد. مثلاً‌ پدرهایی که سن هایشان بالاست؛ بعضی از دختر و پسرهای نادان جوان این طور می گویند: بابا جان! ما آمدیم خانه ی شما، حالا نوبت شماست بیایید خانه ی ما. این خوب نیست، آدم خانه ی پدر و مادر، خانه ی پدر خانم ، مادر خانم، پدر شوهر، مادر شوهرش چندین بار می رود، آنها هم اگر توانستند سر می زنند. اگر هم گرفتاری دارند و نتوانستند اشکال ندارد؛ بزرگند، هر چند بار ما رفتیم، برویم. دعوت ما هم همیشه باشد. آنها هم هر چندبار آمدند قدم شان روی چشم. نه که ما فکر کنیم که حالا که آنها نیامدند، ما هم نمی رویم. یا سایر فامیل، این چیز خوبی نیست، ما با کسی گرو کشی نداریم. گرو کشی کار حیوانات است آنها که اخلاق الهی ندارند. برای این که در اخلاق الهی، در تخلق به اسماء الهی و در این که ما شبیه حق تعالی بشویم، در این که اسماء الهی در وجود ما تحقق یابد؛ شرط این است که ما را تحویل نگیرند، ما را ضایع کنند، حق ما را نشناسند در عین حال به ما بر نخورد. اگر بربخورد در واقع خودت را ضایع کرده ای. اصلاً حماقت آدم این است که خودش را به کمتر از خدا بفروشد. خیلی آدم باید نادان باشد که خودش را با بندگان خدا طرف کند.

«گروکشی» یک نمونه از استبدال است

در روابط زناشویی چقدر گرو کشی داریم. چقدر این کار بد است. یک مرد باید زنش را برای خدا دوست داشته باشد، روابطش را برای خدا تنظیم کند. همینطور یک خانم باید شوهرش را برای خدا دوست داشته باشد و روابطش را با شوهرش بر اساس رضایت خدا تنظیم کند. یک موقع زن یا شوهر نادانی می کنند، بچه بازی در می آورند، خامی می کنند،‌ گروکشی می کنند؛ یا خواهر، برادر، حتی گاهی اوقات پدر و مادر نادانی طرف دارد که گرو کشی می کنند؛ ما نباید به این نادانی و گرو کشی ها بیافتیم.

خوش به حال کسی که آن قدر شرافت دارد که می گوید من در روابطم با دیگران به کمتر از خدا تکیه ندارم. اجرم را غیر از خدا نمی خواهم. توقعی از دیگران ندارم. به اندازه وسعم می توانم به کسی محبت کنم؛ می توانم به اندازه وسعم به خانه اش می روم؛ او هرطور می تواند با من رفتار کند، من ناراحت نمی شوم. من صمیمانه دوستش دارم و از او دلخور نمی شوم.

«میرزا اسماعیل دولابی» رحمت الله علیه می فرماید: توقع حتی از خدا هم بد است. یعنی خدایا حالا که ما برای تو به ملاقات دوستان مان رفتیم، پس به ما بهشت بده. همین که من ضایع شده ام و حجمی از جهنم من خاموش شد، خیلی قیمت داشت.

در محبت و ملاقات فی الله، فشار به شأن حیوانی وارد می شود

برخی افراد وقتی که کاری را برای خدا می کنند و در کنار آن، خسارتی هم متحمل می شوند، می گویند: اومدیم ثواب کنیم، کباب شدیم.

در خیلی از رابطه هایی که مربوط به شأن حیوانی است، هر دو طرف با هم بگو بخند دارند و با هم صفایی می کنند و لذتی می برند؛ این ارزش چندانی ندارد. اما در آن قسمتی که قرار است من سرمایه گذاری شخصیتی کنم و چیزی از من کم شود و یک ذره ضایع شوم، درست در همان جا قیمت پیدا می کنم. همه اندوخته من از مجموعه ی ارتباطات فامیلی و خانوادگی، سیاسی و اجتماعی، ضایع شدن من و کراهت من است. همان ضربه ای که از اعتمادی که کردم خوردم. یعنی شما برای خدا کمکی به کسی کردی و در این کمک ضربه خوردی؛ حالا تمام قیمت تو به همان ضربه است که خورده ای. نباید بگویی می خواستیم ثواب کنیم، کباب شدیم. باید بدانی که همین برای تو می ماند. باید سفت آن را بچسبی و نباید در اخلاق و رفتارت اثر منفی بگذارد و منشت را تغییر دهد.

من کارگر بازنشسته ای را می شناسم که همیشه اهل خیر و محبت به اطرافیانش بود. چندین نفر از اطرافیانش را در خانه اش آور و بزرگ کرد و زمینه ازدواج شان را فراهم کرد و به شغل رساند؛ هیچ کدام از آنها یک تشکر خالی هم از او نکردند. در عوض بدجنسی هم کردند و او را زجر دادند. این شخص را چون از نزدیک می دیدم و می شناختم، می دیدم بعضی اوقات احتیاجی داشت و اینها از او دریغ می کردند. مریض می شد، تنهایی به بیمارستان می رفت. اینها حتی به همسر و فرزندانش سر نمی زدند. اما جالب این بود که ذره ای در دل این آدم  ناراحتی ایجاد نمی شد.

من هر وقت آن آدم را می بینم در برابر او احساس کوچکی می کنم. یک کارگر باز نشسته است؛ نه این درسها را خوانده و نه کلاسی رفته، اما خیلی آرامش دارد. از هیچ کس توقعی ندارد. اصلاً ناراحت نمی شود از اینکه خوبی می کند، ولی بدی می بیند. از این رو، هر وقت نزدیک این مرد می شوم کنارش آرامش، شادی و انبساط می گیرم. نشده من یک بار کنار او بنشینیم و آرامش و شادی و انبساط سراغ من نیاید. محبت بدون قید و شرط فراوان می کند، هیچ چشم داشتی هم از کسی هم ندارد.

اما در نقطه ی مقابل، اگر کسی به او محبت کند و یک نفر کاری برایش انجام دهد، یک طوری رفتار می کند که گویی یک کار بزرگی در حقش کرده اند. آنقدر آن محبت را بزرگ نشان می دهد انگار نه انگار که خودش صد برابر آن را به طرف مقابل کرده است. چقدر روحش بزرگ است! این آدم کجا تربیت شده و چطوری تربیت شده؟ وقتی با هم صحبت می کنیم، می گوید از بچگی و از چند ماهگی به من ظلم شده است. در نقطه مقابل آنهایی که به او ظلم کرده اند، او به آنها خیر رسانده است. شب جمعه ای می بینم خیرات می کند، می گویم: برای کی؟ می گوید: خدا رحمت  کند زن بابای ما را؛ من را خیلی کتک زد ؛ خدا رحمتش کند، بندگان خدا، الان گرفتارند،‌ برای آنها می دهم که روحشان شاد شود و خداوند مغفرتش را شامل حالشان کند. یعنی به کسانی که در حق او ظلم و ستم کرده اند هم مهربان است. خیلی باید آدم آزاده باشد که اینطور فکر کند.

پاداش ملاقات بدون خدعه و استبدال چیست؟

اگر شخصی برای خدا به ملاقات کسی رفت و خدعه و استبدالی هم در کار نبود، چه پاداشی دارد؟ حضرت در ادامه حدیث چنین می فرماید:« وكل الله به سبعین ألف ملك ینادون فی قفاه أن: طبت وطابت لك الجنة فأنتم زوار الله وأنتم وفد الرحمن حتى یأتی منزله = خداوند 70هزار ملائکه را به دنبال او می فرستد که از پشت سرش ندا می دهند: تو پاک هستی، بهشت گوارای تو باد، شما زائران خدایید، شما میهمانان خدایید، تا وقتی که به خانه اش می رسد».

خدا نکند شنیدن این کلمات برای ما عادی باشد. این خیلی قساوت قلب می آورد. صحابی به حضرت عرض می کند که اگر راهش خیلی دور باشد چطور؟ بازهم فرشته ها می آیند؟ حضرت پاسخ می دهد: بله حتی اگر یک سال هم راه باشد فرشته ها می آیند و به او بشارت بهشت می دهند. از آنها با نام شما مهمان و زائر خدا یاد می کنند.

آخر خدا چطور چنین پاداشی می دهد؟

حضرت سپس دو تا دلیل خوب می آورد برای کسانی که شاید در ذهن شان سؤالی مطرح شود که خدا چطوری چنین کاری می کند؟ برای آدمی که یک بار برای خدا بدون خِداع و استبدال رفته، بدون حقه و نیت عوض گرفتن رفته، چطور خدا این سرمایه گذاری را می کند؟

« فإن الله جواد والملائكة كثیرة= خداوند جواد است و ملائکه او زیاد هستند». این جواب چقدر قشنگ است، اگر این جواب را ما باور کنیم، خیلی از مشکلات زندگی ما حل می شود. حضرت دارد یک رمز می دهد هوشیار باشید که این رمز در قلب تان بنشیند.

رمز این است، حضرت می فرماید: «فاِن الله جواد» خدا جواد است. با ما فرق دارد. کارهایش عوضی نیست، برای عوض چیزی نیست. جواد مطلق است. شما یک کار کوچک و بی ارزش می کنید، او یک دفعه به شما بهشت می دهد. اگر آن کار کوچک و بی ارزش فی الله باشد، خیلی قیمت دارد. اصلاً قاعده رفاقت هم این است. بچه ها را دیده اید؟ 5 تومان و 10 تومان جمع می کنند، روز پدر یک هدیه برای پدرشان می خرند. روز مادر یک هدیه خیلی خیلی ارزان می خرند. پدر و مادر می بیند در دل این بچه چقدر صفا هست. بچه هم واقعاً طمعی نداشته و می خواسته پدر و مادرش را خوشحال کند. من از این صحنه ها زیاد دیده ام. فقط می خواهد پدر و مادر را خوشحال کند و چیز دیگری نمی خواهد. یکبار دیدم دختر خانمی خیلی با عاطفه و با احساسات، یک نان خریده بود و آن را برای مادرش خیلی زیبا کادو کرده بود. اینقدر این صحنه صحنه قشنگی بود.  بچه ای 500 تومان برای پدرش هدیه خریده بود. پدر در این بچه صفا را می بیند، مدتها پس انداز کرده بود. پدر به شیرینی این کادو را می گیرد و یک 5000 تومانی به این بچه می دهد. می گوید صفا داشت؛ من کاری ندارم چی گرفتی؟ چی نگرفتی؟ این کارت قشنگ بود.

آدم های با صفا ماندگارند

اگر به سیره پیامبر که نگاه کنید، می بینید کی ها را دور خود جمع کرد، آدم های باصفایی که ماندگار شدند؛ آدمهایی که اهل معامله نیستند؛ اهل عوض گرفتن نیستند؛ وقتی می خواهند کاری را برای خدا بکنند، اصلاً چرتکه نمی اندازند و حساب و کتاب در کارشان نیست؛ خودشان با صفا هستند.

یک پیرمردی به نام حاج حسن بود که خدا رحمتش کند در جبهه شهید شد. او می گفت: من چند سال که از جبهه و جنگ گذشته بود و زیاد اهل این کارها نبودم، در مغازه خودم به کسب و کار مشغول بودم. بچه ای هر روز می آمد و می گفت: یک کمپوت بده. و پولش کم بود و نمی شد با آن کمپوت بخرد. می رفت دوباره فردا می آمد و کمپوت می خواست. باز می دیدم پولش کم است. چند روزی که همینطور گذشت من حساس شدم، گفتم: بچه این کمپوت را برای چی می خواهی؟ گفت: می خواهم به جبهه بفرستم. این بچه اصلاً نمی خواهد از جایی کمک بگیرد، تمام تلاشش  را می کَند تا یک  کمپوت بگیرد و به جبهه بفرستد. حاج حسن گفت: این دختر وقتی این حرف را که زد کمپوت را به او دادم و سریع کرکره مغازه را کشیدم. دیدم من خیلی عقبم. من نسبت به این دختر، خیلی کوچکم. حاج حسن رحمة الله علیه به جبهه آمد و ماند و به آنجایی که می خواست رسید، خدا برایش خوب سرمایه گذاری کرد.

پیرزنی گیوه چی بود که آشغال سبزی را می شست و می خورد، ولی هر چه از راه گیوه فروشی پول در می آورد، برای ائمه هدیه می کرد و برای روضه خوانی و زیارت می داد. به هر کس زیارت امام رضا علیه السلام می رفت، مقداری پول می داد و می گفت: مشهد می روی این را هم برای من یک زیارت بخوان. همه عشقش اهل بیت علیهم السلام بود. از دنیا که رفت، یکی از اقوام، خوابش را دید، گفت: کجا هستی؟ گفت: من تا رفتم؛ خانم فاطمه زهرا گفت: تو بیا خانه من باش.

این پیرزن هیچ کاری نکرده، فقط صفا داشته، کارش کیفیت داشته، اصلا کمیت نداشته. چقدر خدا صفا را دوست دارد.

اینها مثال های ساده از یک کودک و پیرمرد و پیرزنی است که نه سر کلاس بزرگان و عرفا رفته اند و نه سر کلاس ائمه نشسته اند، اما صفا دارند. اما هستند کسانی که سالها سر این کلاس ها نشسته اند، ولی یک ذره صفا پیدا نکرده اند، چون قساوت داشتند. از بس قسی بودند به صفا نرسیدند.

خدا شاهد است که من فقیرهایی را دیده ام و خواسته ام کمک کنم، گفتند: امشب نمی خواهیم امشب داریم، اگر شد فردا. الان نمی خواهم. بارها این اتفاق افتاده و واقعا در برابر بزرگی روح اینها له شده ام. فقیر هم هست، می گوید: من امشب سیرم.

این یک اکسیر و اسم اعظم است. ما اگر با این کلاسها و رفت و آمدها، استاد دیدن، درس خواندن، دانشگاه رفتن، حوزه رفتن، اگر صفا پیدا نکنیم، خیلی بدبختیم. آن چیزی که می ماند صفاست. ما چقدر اساتید داریم، چقدر درسهای قدرتمندی دادند، اما واقعاً اهل صفا نیستند. تمام صفایش را استاد بودنش از بین برده است. شاید قبل از استادی با صفا بود. خدا چقدر صفا را دوست دارد. صفا داشتن خارج از ضوابط و محاسبات است. این که چقدر نماز خوانده، چقدر کار کرده. خداوند گاهی در کسی صفا می بیند و به همین خاطر او را خیلی به خود نزدیک می کند.

خدا رحمت کند امام را، با یک حسرتی از باغبان و آبدارچی خودش یاد می کرد. چون در آنها صفا می دید. بعضی ها می گفتند اینها کیست که برای شما آب می آورند؛ این کیست که باغبان گرفته ای؛ از این بهتر هم هست. ولی می بینیم که امام می گوید من در آنها صفایی می بینم، اخلاصی می بینم، ظرافت هایی می بینم، که در خیلی از خواص اطراف خودم نمی بینم.

در رمز دوم فرمود: «و ملائکه کثیرا» خداوند میلیاردها برابر ملائکه دارد. ملائکه او را مشایعت می کنند تا به خانه اش بر گردد. خدا ملائکه زیاد دارد و همه ملائکه هم عاشق او هستند. ملائکه خیلی با صفا هستند، برای شان فرق نمی کند خدا به آنها چه کاری بسپارد. همه ی آنها شیفته خدا هستند.

پس به فرموده امام صادق علیه السلام خیلی تعجب نکنید که خدا به خاطر یک کار باصفا به این میزان برای کسی هزینه کند.


[1] .  کافی(ط-الاسلامیه) ج2 ، ص176

[2] . سوره بقره/264.

میانگین (1 رای)

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed