www.montazer.ir
یک‌شنبه 10 نوامبر 2024
شناسه مطلب: 705
زمان انتشار: 30 اکتبر 2014
خانواده آسمانی،جلسه 135 ، 91/06/16

خانواده آسمانی،جلسه 135 ، 91/06/16

از سلسله مباحث استاد محمد شجاعی

پذیرفتن غیب مساوی با نقش داشتن آن در زندگی ماست. سبک زندگی (کلیه‌ی ارتباطات، انتخاب‌ها، افکار و رفتار) باید متناسب با ارزش‌های خانواده‌ی آسمانی و رهبران الهی باشد. فرهنگ، هنجارها و آداب و سنن باید براساس آسمان تعیین شود. هر قدر قوانین آسمان در زندگی ما نقش داشته باشند خودمان هم آسمانی می‌شویم. هر قدر آسمان به سبک زندگی ما حکومت کند ما به اصل و حقیقت خودمان که غیب است نزدیک‌تر می‌شویم.

سخن از غیب، سخن از به رنگ خدا درآمدن است: «... صبغه الله و من احسن من الله صبغه» ... رنگ خدا و چه کسی رنگش از خدا بهتر است؟ ما از هر رنگی (شیوه‌ای) خوشمان بیاید باید بدانیم آن رنگی که آسمانی‌تر است قشنگ‌تر است. رنگ‌ها و زیبایی‌های دنیا هم رنگهای غیب هستند و خزائنشان در آسمان می‌باشد: «... ما عندکم ینفد و ما عندکم باق» آنچه نزد شماست نابود می‌شود و آن‌ها که نزد خداست ماندگار است. «إن منشی إلا عندنا خزائنه و ما ننزّله الا به‌قدر معلوم» هیچ چیز نیست مگر اینکه خزائنش در نزد ماست و ما جز به اندازه‌ی معلوم نازل نمی‌کنیم. هر چه می‌بینیم نازل شده‌ای از خزائن غیب الهی است. هر چه در دنیا در اختیار داریم محدود و معین است. انبیاء آمده‌اند به ما بیاموزند خودمان را گرفتار محدود نکنیم و به سمت رنگ خدا برویم. لیاقت ما نامحدود است. در قرآن خداوند به این امر تصریح کرده است. اگر غیب را وارد زندگی‌مان کنیم به هر میزانی که این کار را انجام دهیم خودمان ماندگارتر، زیباتر و مقرب‌تر خواهیم بود. پس باید ملاک‌ها و هنجارهای قومی، قبیله‌ای و ملی و ... را کنار زده و هنجارهای آسمانی را جایگزین کنیم. کسی که تعلق به خانواده‌ی آسمانی را باور کرده ملاک‌های ایشان را در نظر می‌گیرد. در جامعه‌شناسی می‌بینیم هر قومی ویژگی‌های خودش را ملاک قرار داده و این را امری پسندیده تلقی می‌کند، اما حقیقتاً تا زمانی این امر مقبول است که با ارزش‌های الهی تعارض نداشته باشد.

همان­طور که در حدیث امام مجتبی «علیه‌السلام» دیدیم عنایت خانواده‌ی آسمانی مهم‌تر است پس ارزشهای خانواده‌ی آسمانی مهم‌تر از ارزشهای خانواده‌ی زمینی می‌باشد. اگر ملاک ما آسمان باشد روز به روز از غصه‌ها، اضطراب‌ها و اختلافات ما کاسته می‌شود، زیرا به عملکردمان مطمئن‌تر می‌شویم. ممکن است در جایی افراد از ملیت‌های مختلف از قبیل ترک، لر، کرد و ... باشند. ولی وقتی تابع یک ارزش مشترک باشند دچار اختلاف نمی‌شوند. کارشناسان درباره‌ی ازدواج معتقدند باید تا آنجا که ممکن است در زمینه‌های مختلف کفویت برقرار باشد ولی بهترین کفویت در زمینه‌ی ایمان است؛ تفاوت‌های دیگر چندان آزاردهنده نیستند. برای تعیین سبک زندگی صرفاً اطلاعات به کار انسان نمی‌آیند بلکه انسان باید ملاک داشته باشد. نبی اکرم «صلی الله علیه و آله» می‌فرمایند: «اوثق عرر الایمان الولایه فی الله الحبّ فی الله و البغض فی الله».

همه‌ی ما درباره‌ی اهل بیت «علیهم‌السلام» حرف‌هایی می‌زنیم ولی زمانی ایشان را باور کرده‌ایم که در رفتار و سبک انسان تأثیر گذاشته باشد. کارهای سیاسی، اقتصادی و حتی سفرهای انسان نشان می‌دهند که چقدر آسمان و به چه میزان شهوات و توهمات دخالت دارند. ولایت بسیار مهم است و اینکه چقدر خدا بر کار او حاکم است. خدا علاوه بر اینکه خالق ماست حاکم و شاه ما هم می‌باشد: «بسم الله الرحمن الرحیم، قل اعوذ به رب الناس، ملک الناس،....» ملک یعنی شاه، این معنا اندیشه‌ی سیاسی ما را مشخص می‌کند. اگر کسی می‌خواهد در مملکت خدا کار سیاسی، مدیریتی و ... کند بدون رضایت خدا اعتبار ندارد. در فقه سیاسی شیعه حاکمیت از آن خداست. کسی که معنای ولایت فقیه را نمی‌داند از فهم خدا عاجز است. کسی که الله و مَلِک بودن را بفهمد، فهم ولایت فقیه برایش بسیار آسان خواهد بود. چرا غیر از «ولی فقیه» کسی نمی‌تواند حاکمیت داشته باشد؟ چون تنها ولی فقیه است که از مجرای «فقه معصوم» مورد پذیرش قرار می‌گیرد. فقیه جامع شرایط، در «تخصص»، «تقوا» و «مدیریت»، نزدیک‌ترین شخص به معصوم است تا بتواند حجت معصوم باشد برای مردم و مردم بتوانند به وی «اعتماد» بکنند. یعنی باید جانشین معصوم باشد.

کسی که ولایت فقیه را نمی‌فهمد، اساساً رابطه‌ی «عبد» با «خدا» را نمی‌فهمد و نیز اسم «ملک» بودن خدا برایش جا نیفتاده است. شاه این مملکت (کره زمین) «خدا» ست. تنها خداست که تعیین می‌کند چه کسی رهبری داشته باشد بر مردم. اگر رهبری انتساب به الله نداشته باشد می‌شود «طاغوت» و «دیکتاتوری» و «ظلم»! فلذا حذف مردم هم در درون آن وجود دارد. به قول امام «رضوان الله علیه»: اگر ولایت فقیه نباشد، دیکتاتوری می‌شود. بهترین آدم‌ها اگر ولایت فقیه بالای سرشان نباشد، مبتلا به دیکتاتوری می‌شوند. پس دقت کنیم، «الولایه لله» همه چیز را در بر می‌گیرد، چنانکه ولایت زن و شوهر و یا ... باید تابع ولایت خدا باشد. شوهر، پدر و مادر برای فرزندان، مدیر، استاندار... ولایتشان تا زمانی پابرجاست که با ولایت الله ناسازگار نباشد. چنانکه قرآن کریم در خصوص اطاعت از والدین، آنجایی که خارج از فضای بندگی الله امر و نهی می‌کنند می‌فرماید: «فلا تطعهما» پس سرپرست گیری و ولایت گیری به اندازه‌ای است که با ولایت الله و حاکمیت خدا ناسازگار باشد.

علامت اینکه یک نفر با «غیب» ارتباط دارد و آن را پذیرفته این است که «هیچ‌گاه سرپرستی و ولایت را، بدون ولایت خدا نمی‌پذیرد». یعنی زمانی تحت ولایت کسی قرار می‌گیرد که یقین داشته باشد خداوند این ولایت را قبول دارد؛ فلذا با شخصیت ولیّ کار ندارد و همین‌که خداوند زمان اطاعت و ولایت‌پذیری را فرضاً از پدر و مادر به وی می‌دهد، حتی اگر ظالم هم باشند، پذیرای آن ولایت با جان و دل خواهد بود. در خصوص زن و شوهر هم همین‌طور. چرا اگر زن یا مرد حقوقی که خداوند برایشان تعیین کرده را رعایت نکنند گرفتار خشم خدا می‌شوند؟ زیرا خداوند در حکومت خودش «تعیین رژیم» کرده است. تمام روابط به همین گونه است.

پس اگر ولایتی را می‌پذیریم، به دلیل دستور و تعیین تکلیف پادشاهمان است. «الله» همو که خالق، مالک و مدبر ماست، روابط ما و قوانین میان روابط ما را تنظیم کرده است. «الولایه» در حدیث فوق، یعنی انسان‌ها نوع ارتباطشان و نیز اطاعت پذیری‌شان چه در سطح فردی، خانوادگی، اجتماع و یا ...، فقط و فقط تحت ولایت الله معتبر هستند.

اگر بخواهیم به «اوج شادی» و آرامش برسیم، باید خودمان را با «کانون شادی و آرامش» تنظیم کنیم. یعنی «انتخاب‌ها»، «ارتباطات»، «افکار» و «رفتار» مان را و نیز «دوستی­ها» و «دشمنی‌ها» مان را با کانون شادی و آرامش تنظیم بکنیم. هنگامی که چیزی را خداوند بخواهد و انسان نخواهد یا بالعکس، انسان از میزان سلامت فاصله می‌گیرد و اگر انسان از میزان سلامت فاصله بگیرد، حالش بد خواهد شد فلذا حال دیگران را نیز خراب می‌کند. به همین دلیل است که مجموعه‌ی افرادی که ارزشهای الهی بر آن‌ها حاکم نیست، هنگامی که دور هم جمعش، حال همدیگر را خراب می‌کنند؛ چون جان‌هایشان از هم جدا می‌شود:

«جان گرگان و سگان از هم جداست                متـحد جانـهای مردان خـداسـت».

هرقدر انسان‌ها خواست­هایشان با میل الله هماهنگ‌تر باشد، همرنگی شان با یکدیگر، افزایش خواهد یافت، فلذا تقسیم‌بندی غیر الهی «مرد سالاری»، «زن سالاری»، «فرزند سالاری» و ... از بین خواهد رفت. به عنوان مثال اگر جایی قرار بر عقب نشینی «پدر» و یا «شوهر» شد، فرد بی چون و چرا عقب‌نشینی می‌کند. اگر روابط بر پایه‌ی خواست الله و خانواده‌ی آسمانی باشد، همه‌ی عشق­ها و روابط پویا خواهد شد. حتی یک خانواده‌ی کافر هم اگر به قوانین وضع شده مابین خودشان احترام بگذارند، «نظم» میان آن‌ها حاکم شده و خیلی از اختلاف­ها از بین می‌رود. در روایت آمده: اگر یک خانواده‌ی کافر دل‌هایشان را با یکدیگر تنظیم کنند، خداوند به آن‌ها برکت می‌دهد. اما اگر خانواده‌ای مؤمن با هم یکدل نباشند، خدا برکت را از آن‌ها برخواهد داشت! «هم­دلی» تا این اندازه اهمیت دارد. مهم‌ترین عامل هم­دلی این است که انسان‌ها، «ملاک» های میان خودشان را یکی کنند و دلهایشان را ببرند به سمت آنچه که خدا (و خانواده‌ی آسمانی) می‌پسندند، و یا از آنچه که آن‌ها نمی‌پسندند روی گردانند. چون قوانین آسمان قواعد کاملی است که بر مبنای «محبت انسان» تنظیم شده است. یادمان نرود که قوانین آسمانی، براساس عشق به انسان، رحمت بر انسان و سعادت جاودانه‌ی او تنظیم شده است. قوانین آسمان، بر علیه انسان نیست در عین حال که سخت نیز نیستند. چرا! شاید بخش حیوانی انسان که می‌خواهد آزاد و سرکش باشد، پذیرش و رعایت قوانین آسمانی را نپسندد، اما بخش فوق عقل کاملاً این قوانین را می‌پسندد.

علامت نزدیکی شخص به ملاک سلامتی، میزان رعایت قواعدی است که در قرآن، سنت و سیره‌ی اهل بیت «علیهم‌السلام» وجود دارد و هرمقدار نسبت به انجام آن‌ها کراهت دارد به همان اندازه میان وی و سلامت روح فاصله است و همانجا می‌شود جهنم او. هر کجا حب خدا وجود دارد ولی حب ما وجود ندارد، نشان می‌دهد با خدا «حق» هماهنگ نیستیم. چرا که یکی از اسماء الهی، «حق» به معنای «ثابت» و «سزاوار» است. یعنی آن چیزی که دوست و شایسته هست. لذا عدم هماهنگی با حق، قطعاً در حرکت به سمت ابدیت تأثیرگذار خواهد بود. به محض استنکاف انسان از پذیرش حق، در جهنم با رویش باز می‌شود. انسان باید سعی کند همواره و به مرور زمان سلایق و علایقش را، با سلیقه‌ی الهی تنظیم کند. همچنین بغضش را نیز با بغض خدا تنظیم کند؛ یعنی از جهنم و مظاهر آن بدش بیاید. اساساً کراهت انسان نسبت به مسائل شرع، در آینده برایش ماجراهای خطرناکی درست می‌کند. البته گاهی پیش می‌آید انسان به دستورات الهی «بَه بَه» بگوید، اما در اجرای آن‌ها سست عمل می‌کند. فلذا به مقدار تنبلی خود گرفتار خواهد شد. اما اگر کسی که از ابتدا به دستور الهی «نه» بگوید، گرفتاری‌اش بسیار بیشتر از شخص اول خواهد بود. در روایتی که بسیار مهم هم هست و در تمام مسائل فردی و اجتماعی به کار انسان می‌آید آمده است: «لو دنّ العباده و صف الحقّ و عملوا به امّا و لم به عقد قلوبهم علی أنّه الحقّ ما انتفعوا». اگر انسان­ها دین خدا را توصیف نموده و به آن عمل کنند در حالی که قلباً اعتقاد نداشته باشند که آن حق است سودی نمی‌برند! «ما انتفعوا» به چه معنا است؟ می­دانیم رابطه‌ی دنیا با آخرت مانند رابطه‌ی رحم مادر است با دنیا. جنین آنچه هماهنگ با سیستم دنیا است و در دنیا به کارش می‌آید را با خود می‌آورد. اینکه فرموده‌اند: «ما انتفعوا» یعنی همراه با خودش آن عمل را به آخرت نخواهد آورد. چون «لم تعقد» به این معنا است که آن عمل با قلب پیوند نخورد. آن چیزی که انسان از دنیا به آخرت می‌برد نیز «قلب» است. پس اگر «عمل» وجود داشته باشد ولی «پیوند شایسته» با احکام الهی وجود نداشته باشد، آن عمل به انسان نمی‌چسبد؛ چون یا قلب پیوند نخورده، که به آن بچسبد. به همین دلیل است که اگر مؤمن گناه کند و از آن متنفر باشد (به شرط اصرار نورزیدن به آن)، گناه به وی نمی‌چسبد، و در نامه‌ی اعمالش نمی‌نویسند. چرا که در عین حال که از گناه متنفر است خود را نیز مستحق عذاب می‌بیند. و خداوند به همین دلیل به ملائکه خطاب می‌کند آن گناه را برایش ننویسند.

کسی که می‌گوید کجای قرآن گفته «شراب» حرام است؟ به جایی رسیده که «وصف حق» نمی‌کند! اگر انسان به راه «رد حق»، «انکار» و یا «شک» بیفتد خیلی خطرناک است. اگر کسی به «شک» افتاد، باید به سرعت شک خود را با سؤال از کارشناس، خواندن کتاب و یا ... برطرف کند. چون «شروع شک» ضمن اینکه شروع ایمان است، شروع کفر نیز هست. «شک» نیکو است به شرطی که انسان خود را از شک دربیاورد. در این صورت، «مقدمه‌ی یقین» است. ضمناً انسان باید از کارشناس و متخصص سؤال کند. شاید یک نفر روحانی باشد، اما تخصص فلسفه و کلام نداشته باشد و تنها متخصص در تاریخ باشد. «انکار» نیز خیلی خطرناک است. اگر جایی که خدا گفته «حق» است انسان گرفتار انکار شود، بیچاره می‌شود. حضرت فرموده: اگر بگویید این گفته‌ی خداست و ما هم به آن عمل می‌کنیم اما در دل قبول نداشته باشید، هیچ چیز از آن عمل را با خود نخواهید آورد. چون به دل نچسبیده است. به همین دلیل است که خیلی از خانم‌های با حجاب، قیامت به عنوان «زنِ بی‌حجاب» محشور می‌شوند. چرا؟ چون یک عمر حجاب را تحمل کرده، اما واقعاً از این حجاب متنفر بوده و «حیا»، «حجاب» و دستور خدا را به قلبش نچسبانده. سایر عبادات نیز همینطور است. خلاصه اینکه اگر گناه کردید اما دلتان از آن متنفر بود خداوند متعال نه آن گناه را می‌نویسد، و نه بابت آن شما را عذاب می‌کند (به شرط عدم تکرار و اصرار به آن). اگر حق را هم قبول نداشته باشید حتی اگر به آن عمل کنید، نفعی برای شما ندارد.

اگر شک دارید، تحقیق کنید. تا به «پَسَند» نرسیدید تحقیق و مطالعه را ادامه دهید. چون خداوند می‌فرماید من هیچ چیزی برای شما نفرستادم، مگر زیباترین و ساده‌ترین آن‌ها را: «یریدالله بکم الیسر» اگر کسی گفت دستورات خدا دستورات سختی است، پیداست آدم نیست. چرا که بخش حیوانی او نسبت به خداوند قضاوت می‌کند و مطلقاً در جهنمِ بخش حیوانی‌اش ذوب شده. چنین فردی «کافر» است! چرا ما نمی‌توانیم با خانواده آسمانی‌مان پرواز کنیم؛ چرا دعاهایمان به هدف اجابت نمی‌رسد؟ به دلیل اینکه در دل‌هایمان دنیایی از شک و تردید وجود دارد. اساساً باید باطن انسان خدا را بپذیرد: یعنی بگوید: «به به! این بهترین چیزی بوده که خداوند می‌توانسته به من بده». اگر خدا را عبادت می‌کنید؛ با افتخار و با عزت این عمل را انجام دهید، نه با زور و اکراه. چون زمانی که عمل را با کراهت انجام دهید، قلبتان آن را نمی‌پذیرد. اینکه علی «علیه‌السلام» می‌فرماید: چه بسیار روزه داری که هیچ بهره از روزه جز گرسنگی و تشنگی نمی‌برد، این به این دلیل است که شخص با اینکه روزه گرفته است. اما قلباً آن را «باور» ندارد. مواظب باشیم! مهم‌تر از اینکه حکم خدا را عمل کنیم، این است که دلمان خدا را بپذیرد و دلمان صید و شکار خدا و خانواده‌ی آسمانی‌مان بشود!! بسیار هستند افرادی که قوانین خدا را رعایت می‌کنند، ظاهراً خانواده‌ی آسمانی‌شان را هم دوست دارند، اما با غیر الله و خانواده‌ی آسمانی‌شان خوش هستند! یعنی قوانین غرب و شرق را که از غیر معصوم به آن‌ها رسیده، ترجیح می‌دهند و «فرهنگ» و «سبک» زندگی غیر از «سبک» خدا را بیشتر دوست دارند؛ این خیلی خطرناک است.

این خیلی بد است که انسان سبک زندگی الله را رعایت بکند، اما عشق و محبت سبک غیر خدایی در دلش باشد و دائم بگوید: «خوش به حال آن‌ها». اساساً تا زمانی که انسان باور نکند که حقیقتاً خوش به حالش هست، با خانواده‌ی آسمانی‌اش آشتی نکرده و با بهشت خیلی فاصله دارد. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «و من احسن من الله صبغه» چه رنگی از رنگ خدا بهتر است؟ تا زمانی که رنگ خدا و دستورات خدا قشنگ‌ترین رنگ برای انسان نباشد (چون رنگ خدا همان دستورات الهی است که خداوند به واسطه‌ی آن‌ها انسان را رنگ خودش می‌کند) انسان با خدا قهر است. این خیلی بد است که انسان هم دستورات خدا را رعایت کند وهم نق بزند! گاهی اوقات نماز چهار رکعتی می‌شود دو رکعت، خیلی از ماها خوشحال می‌شویم. این یعنی اینکه خیلی از ماها هنوز با نماز کنار نیامده‌ایم. تا زمانی که انسان دلش نسبت به حق به صلح نرسیده باشد، عمل او به وی نمی‌چسبد. مهم این است که تا چه اندازه «شیفته» ی حق هستیم و چقدر دستورات الهی مورد پسند ما است و چقدر خدا را، «خدا» می‌دانیم. «بُرد» این است که خدا، خانواده‌ی آسمانی و دستورات آن‌ها به دلش بچسبد. پس امروز، یک ملاک بسیار مهم ارائه دادیم: «حبّ و بغض». ببینید چه چیزی به شما می‌چسبد؛ اگر رنگ خدا است. مبارک شما، و گرنه خطرناک است. چرا که این کراهت به دل شما می‌چسبد، آن‌وقت در قیامت با عذاب باید از شما جدا بشود. «عاشق هر چیزی بشوید، به شما می‌چسبد». پس مواظب باشید که عاشق چیزی نشوید که خدا خوشش نمی‌آید؛ چون به دل می‌چسبد و با عذاب، فشار قبر و چنگال اژدهاهای آنجا باید از وجود کند شود و نظام حبّ و بغض خود را تنظیم کند. با «نظام حب و بغض» انسان تنظیم نشود، ارتباط با آسمان و غیب غیر ممکن است.

علامت ارتباط یک شخص با آسمان، این است که آن فرد از آسمان خوشش بیاید. انسان اگر از جایی و ارزش‌های آن بدش بیاید، چگونه می‌تواند به آنجا پرواز کند؟ پس نتیجه این شد که اول برای پرواز به آسمان، باید عاشق آسمان، الله و خانواده‌ی آسمانی‌مان بشویم. وقتی این عشق ایجاد شد، عامل به دستورات آسمانی‌مان بشویم. وقتی این عشق ایجاد شد، دیگر عمل به دستورات آسمانی سختی ندارد و «شیرین» می‌شود.

 

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

نظری داده نشده

Top
برای عضویت در خبرنامه پست الکترونیکی خود را وارد کنید

خبرنامه سایت منتظران منجی

Stay informed on our latest news!

اشتراک در خبرنامه سایت منتظران منجی feed