مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
بحث «حلم» برگرفته از جلسات سخنرانی استاد محمد شجاعی با موضوع «شرح حدیث عنوان بصری» میباشد. که طی 15 جلسه بیان و تنظیم شده و در یک بسته به نام بحث «حلم» تقدیم میگردد.
حلم به معنی بردباری، خویشتنداری و زود جوش نیاوردن و گذشت كردن و ندید گرفتن، تغافل و تجاهل است.
حضرت امام جعفر صادق (علیهالسلام) 9 دستورالعمل را در سه بخش بیان فرموده اند.
۱- بپرهیزید از خوردن چیزی که به آن میل ندارید؛ زیرا موجب حماقت و نادانی میشود. ۲- چیزی نخور، مگر اینکه گرسنه باشی. ۳-همواره حلال بخور. زیرا مسئله حلالخوری و مراقبت های مالی و اخلاقی در شاكلهسازی انسان مسئله مهمی است. مراقبتهای مالی این است كه سال خمسی داشته باشید؛ یا اگر به زکات به کسی تعلق میگیرد، آن را بپردازد. مراقبتهای اخلاقی این است كه فرد وجدان كاری داشته باشد و از كارش نزند. یعنی دیر نرود، زود برگردد. اگر استاد و معلم است، وقت شاگرد را تلف نكند. اگر جلسه علمی میخواهد برقرار شود، درس را خوب حاضر كند و پیش مطالعه داشته باشد و خوب تدریس كند. اگر بتوانی امروز کار کسی را راه بیاندازی و در ساعت كاری باشی و کار مردم را راه نیندازی، لقمهات حرام میشود. به هر حال اینقدر سخت است كه حضرت میفرمایند: « مُجادَلَةُ السُّیوفِ أهْوَنُ من طَلَبِ الحَلالِ[1] = شمشیر زدن، آسانتر از به دست آوردن مال حلال است.»
حضرت میفرماید: هركس میخواهد درد معده نگیرد، وقتی میخواهد غذا بخورد حتماً بسمالله الرحمن الرحیم بگوید. اگر یادتان نبود و یك دفعه یادتان آمد، بگویید: «بسم الله الرحمن الرحیم من اوله الی الآخره= از اول تا آخرش بسم الله الرحمن الرحیم». وقتی تمام شد باید حمد خدا را به جا بیاوریم اگر نه ملائك لعنت میكنند.
سه فقره دیگر حدیث را حضرت درباره خوشتنداری و حلم صحبت کردند.
حضرت درباره حلم فرمود: «پس اگر کسی به شما میگوید: یك حرف بزنی، ده تا حرف میشنوی؛ تو باید بگویی اگر ده تا بگویی، یكی هم نمیشنوی.» این نمونهای است درباره ی حلم. «حلم» به معنی «بردباری» و اگر نباشد، انسان قطعاً تولد سالم به آخرت نخواهد داشت.
معصوم علیهالسلام می فرماید: بدون حلم هیچ عملی برای انسان باقی نمیماند. و حلم را بهعنوان یكی از ستونهای اصلی شخصیت یك انسان بیان کرده اند. اگر شخص بخواهد خوشبختی دنیا و آخرت را احراز كند، باید حلیم، خویشتندار، صبور و با حوصله باشد. بیحوصلگی و زودرنج بودن، زود كز كردن، زود دلتنگ شدن و مضطرب شدن، نمیگذارند اخلاقی برای انسان بماند و همه چیز را فاسد میكند.
مخاطب احکام دینی، بخش طبیعت انسان است نه فطرت
اوایل بحث حدیث عنوان بصری، بحث عبودیت مطرح شد. عبودیت، یعنی اطاعت و تسلیم شدن در برابر فطرت و تحمل سختیهایی كه در اثر رعایت دینداری به انسان وارد میكند. انسان از آن جهت كه انسان است و فطرت دارد، مخاطب احکام دینی قرار نمی گیرد و هیچیك از احكام دینی برای فطرت نیامده اند. مخاطب احكام دینی، احكام تكلیفی «حرام، واجب، مكروه و مستحب» طبیعت است، نه فطرت. اینها برای بخش طبیعی انسان و برای دفاع از فطرت و برای آزادسازی فطرت آمدهاند. انسان در دین آزاد است. هیچ حکمی وجود ندارد که فطرت شما را محدود کرده باشد. احكام دین برای طبیعت، یعنی بخشی که انسان نیست، آمده اند و روی فطرت فشار نمیآورند. فطرت از این احکام لذت میبرد. چون شعاع عملش بیشتر میشود. بنابراین، دین اولین و تنها چیزی است كه آزادی انسان را تأمین کرده است.
علی علیهالسلام میفرماید: نیمی از شخصیت عاقل، تحمل است كه جوش نمیآورد؛ نیم دیگرش هم بیخیالی است. تغافل یعنی میفهمد كه طرف دارد به من حرف بدی میزند، به من جسارت كرده، ولی از این گوش میگیرد و از آن گوش به در میكند. «لا عقل كالتجاهل = هیچ عقلی به اندازه تجاهل نیست.» تجاهل و تغافل تا جایی لازم است که به حقوق مردم لطمه ای وارد نشود. یا ضرر جسمانی در پی نداشته باشد؛ اما آنجایی كه آسیب جسمانی در پی دارد، سخت بایستی و نباید كوتاه بیایی. یكجا هم آنجایی كه ممكن است ضرر به حقوق دیگران وارد شود. حلم و خویشتنداری باید تمرین شود و اگر نشود، پیغمبر صلیالله علیه و آله و سلم فرمود: هیچ عملی برای قیامت انسان باقی نمیماند. این که انسان نتواند در معاشرتها ظرفیتها و حقوق دیگران را رعایت كند و انتظار داشته باشد که همه مثل او رفتار كنند و همه مثل او فكر كنند و... با مقوله حلم سازگار نیست.
كسانی كه در خانواده از طرف پدر یا مادر ارضاء عاطفی نشده اند. خیلی با خانواده جور در نمیآیند. کسی که ارضاء عاطفی درستی نشده، وقتی بزرگ شد و با دختری ازدواج کرد كه در خانواده این دختر، شدیداً بهداشت روانی رعایت شده، این خانواده كاملاً متعادل است، دختر شدیداً عاطفی است. اینجا این آقا که کم عاطفه است تحمل گرمی و روابط صمیمانه دختر با خانواده اش را ندارد. هرچه زودتر میخواهد این دختر را از خانواده بكَنَد. به خانم می گوید: «خانة مادرت نرو، خانه خواهرت نرو و خانواده این و آن نرو». چرا؟ چون احساس آنها را نسبت به هم درك نمیكند. عكس این موضوع هم درست است كه خانوادهی پسر، یك خانوادهی متعادل و گرم و خانوادهی دختر از هم پاشیده، دختر روحیهی فرار از خانه دارد. وقتی شوهر میخواهد به خواهر خود محبت كند، زن حسادت میكند. یا میخواهد برای پدر یا مادرش كاری انجام دهد، داد و فریاد در خانه راه میاندازد. برای شوهرش گرفتاری زیاد درست میكند.
بالا بردن ظرفیت در معاشرت ها یعنی حلم
حلم یعنی اینكه انسان ظرفیتهایش در معاشرتها بالا برود و دقیقاً آنطوری كه باید تحمل كند. ممكن است سختش باشد، ولی این سختی را كاملاً باید تحمل كند. چون در حلم و در توهینهایی كه به ما میشود، فطرت هرگز اذیت نمیشود. این یك قاعده است که هیچ وقت گوهرهی وجود افراد در فشارهای طبیعت آسیب نمیبیند.
علت اینكه خیلیها نمیتوانند وظایف شرعی را انجام دهند، این است كه طبیعتهایشان مانع میشود. جلوی خدا ایستادگی میكنند. این دقیقاً كفر است. كفر هم قطعاً عذابآور است. این را بدانید انسان به میزان مقاومتش در مقابل هر دستور شرعی، مقداری از عذاب برای آخرتش ذخیره میشود. مگر اینكه میزان مقاومتش را اینجا از بین ببرد. هرقدر میزان مقاومت طبیعت پایین بیاید عذاب هم كم میشود. در واقع تو داری جهنم را خاموش میكنی. جهنم مساوی است با طبیعت. دنیا متن جهنم است. وقتی کسی دارد به شما فحش میدهد؛ یا وقتی كه داری بچه را تحمل میكنی، بدان كه تو داری حجم زیادی از جهنم را خاموش میكنی. باحوصله، با صبوری، با تغافل یا تجاهل و خودت را برای یك محیط عالی ابدی به نام بهشت و مافوق بهشت آماده میكنی.
جدا دیدنِ بُعد طبیعی انسان از بُعد فطری برای تمرین حلم
ما در معاشرت باید حتما بین طبیعت و فطرتمان فاصله بیاندازیم. طبیعت ما یك كس است و فطرتمان یك کس دیگر. اگر كسی نتواند تمرین جداسازی این دو را انجام دهد، در زندگیش خیلی وقت ها اشتباه می کند. در رابطهاش با خدا و اهل بیت علیهمالسلام دچار اشتباه و كفر میشود. در رابطهاش با دیگران هم همینطور.
تا فرصت باقی است این باید تمرین شود. «برخورد با طبیعت» یک معرفت و شجاعت خاصی میخواهد. «عزت و شرافتت»، نباید به طبیعت كولی بدهد. آدم باید عزیز باشد.
داستانی در کتاب «روح مجرد» از زندگی سید هاشم حداد نقل شده است. سیدهاشم موسوی حداد، یكی از اولیای خدا بود. داستان مربوط به تجرد سیدهاشم حداد است که اولین بار به این مقام رسید. این داستان به خوبی جدایی طبیعت و فطرت را بیان می کند. داستان از این قرار است که سیدهاشم حداد به خاطر اوضاع مالی نامناسبش در منزل پدرزن و مادرزن شان زندگی می کردند. همان که ما می گوییم داماد سرخانه. آنها در آن طرف حیاط و اینها در این طرف در یك اتاق كه پدرزنش مجانی به آنها داده بود، مدت 12 سال زندگی كردند. پدر عیال ایشان حسین ابو عمشه بخاطر سید بودن جناب حداد، بسیار به ایشان علاقمند بود. ولی مادر عیال ایشان برعكس، ایشان را نه تنها دوست نداشت؛ بلكه به انواع و اقسام آزارهای قولی و اذیتهای فعلی آنچه از دستش میآمد، می آزرد. می گفت: با اینکه گونی های برنج و حلب های روغن در انبار داشتند، نه تنها به ما نمی دادند؛ بلکه مادرزنم تعمد داشت من را در شدت و عسرت و فقر ببیند. با اینكه مرتباً دنبال كار هم میرفتم، ولی كسرت مراجعین از فقرا و مشتریهای بسیار كه مرا شناخته بودند و جنس را نسیه میبردند و بعضاً وجه آن را هم نمیدادند و مخارج شاگرد كه هرچه میخواست برمیداشت، دیگر پولی برای من باقی نمیگذاشت.
نکته مهم اینجا این است که وقتی فطرت قوی می شود، شخص نمی تواند دیگران را به خود ترجیح ندهد و این را ایثار می گویند. « الایثار تاج المکارم=ایثار تاج سر همه مکارم است». ایثار كار هر كسی نیست. اوج فضیلت یك نفر است. برای همین اینجا می گوید شاگرد هر چه می خواست بر می داشت. ترجیح دادن دیگران به خود، کار راحتی نیست و تمرین زیادی لازم دارد. حداد به شاگردش هم گفته بود كه هرقدر پول درآوردیم، هرقدر که برای خانه لازم داری اول تو بردار، و بقیهاش را به من بده. ولی شاگرد اکثر اوقات بیشتر پولها را برمی داشت و مقدار کمی برای من می داد.
عمده علت ناراحتی مادر زن با من قضیه ی فقر بود كه به نظر وی بسیار زشت مینمود. با این وضعی كه ملاحظه مینمود باید مساعدتی می کرد. زیرا در نهایت تمكن و ثروت بود. اما برعكس سعی میكرد تا چیزی از ما را خراب و فاسد كند تا گرفتاری و شدت ما افزون گردد. از طرفی شدت و حالات روحانی و بهرهبرداری از مظهر حضرت آقای قاضی، به من اجازه ی جمع و ذخیره ی مال و یا رد فقیر و محتاج و یا تقاضای نسیه مشتری و غیره را نمی داد. استاد دستور داده بود، فقیر را رد نكنید. اگر مشتری نسیه خواست نگویید نداریم.
عیال من هم تحمل و صبر میكرد. ولی بالاخره صبر و تحملش محدود بود. چندین بار خدمت آقای قاضی عرض كردم كه اذیتهای قولی و فعلی مادرزن به من، به حد نهایت رسیده است و من حقاً دیگر تاب صبر و شكیبایی آن را ندارم و از شما می خواهم كه به من اجازه دهید زنم را طلاق دهم. مرحوم قاضی فرمودند: از این جریانات گذشته، آیا تو زنت را دوست داری؟ عرض كردم: آری. فرمودند: آیا زنت هم تو را دوست دارد؟ عرض كردم: آری. فرمود: ابداً راه طلاق ندارید. اگر او بدش میآمد و یا تو از او متنفر بودی یك وجه شرعی داشتی؛ ولی حالا که همدیگر را دوست دارید نه. این قابل توجه زن و شوهرهایی است كه تا یك ذره سختی در زندگیشان پیش میآید، به جان همدیگر میافتند. یا زنهایی كه به دلیل دست تنگی مردها، زندگی را رها میكنند. یا مردهایی كه بهخاطر فشار اقتصادی در خانه عربدهكشی میكنند برای زن و برای بچه مشكلات درست میكنند.
مرحوم قاضی به ایشان می فرمایند: ابداً راه طلاق ندارید. برو صبر پیشه كن. تربیت تو به دست زنت میباشد. تربیت یعنی رشد كردن. چه كسی میخواهد تربیت شود و رشد کند؟ فطرت. چگونه؟ به وسیله فشاری كه قرار است به طبیعت بیاید.
من هم از دستورات مرحوم قاضی هرگز تخطی و تجاوز نمیكردم و آنچه این مادرزن بر مصائب ما میافزود تحمل مینمودم. تا یك شب تابستان كه چون پاسی از شب گذشته بود از بیرون خسته، فرسوده، گرسنه و تشنه به منزل آمدم كه به اطاق بروم که دیدم مادرزنم كنار حوضچه عربی داخل منزل نشسته و از شدت گرما پاهایش را برهنه نموده و پیوسته دارد از شیر آب حیاط بالای حوضچه آب روی پاهایش میریزد. تا فهمید من از در وارد شدم، شروع كرد به بد گفتن و ناسزا و فحش دادن و همینطور با این كلمات مرا مخاطب قرار دادن. من هم داخل اطاق نرفتم، یكسره از پلههای بام به بام رفتم تا در آن جا بیفتم. دیدم این زن صدای خود را بلند كرد و با صدای بلند بهطوری كه نه تنها من، بلكه همسایه ها میشنیدند به من سب و ناسزا می گوید. گفت و گفت، و همینطور گفت تا حوصلهام تمام شد. دیگر من جوش آوردم. تحمل چنین كسی، كار راحتی نیست. بدون آن كه به او پرخاش كنم و یا یك كلمه جواب دهم، از پلههای بام به زیر آمدم و از در خانه بیرون رفتم و سر به بیابان نهادم. دیدم بدون هدف و مقصودی همینطور دارم در خیابانها راه میروم و هیچ متوجه خودم نیستم که به كجا میروم. همینطور دارم میروم. در این حال، ناگهان دیدم كه من دو تا شدم. یعنی دوتا سیدهاشم هستم. یكی سیدهاشمی كه مادرزن به او تعدی میكرده و سب و شتم می نموده است. و یكی من هستم كه بسیار عالی و مجرد و مسلط به محیط میباشم. انگار که اصلا فحشهای او به من نرسیده است و اصولا به این سیدهاشم فحش نمی داده است و مرا سب و شتم نمی نموده است. آن سیدهاشم سزاوار همه گونه فحش و ناسزا است، آن یكی را كه دیدم یك سیدهاشم آنطوری است و یك سیدهاشم نورانی هم اینطرف و این سیدهاشم كه اینک خودم میباشم، نه تنها سزاوار فحش نیست، بلكه هرچه هم فحش بدهند و سب کنند و ناسزا بگویند به او نمیرسد. دیدم هیچ چیز به من نرسیده است. در این حال برای من روشن شد كه این حال، بسیار خوب و سرورآفرین و شادی زا، فقط در اثر تحمل آن ناسزاها و فحشهایی است كه وی به من می داده است. اطاعت از فرمان استاد مرحوم قاضی برای من فتح این باب را نموده است و اگر من اطاعت او را نمیكردم و تحمل اذیتهای مادرزن را نمی نمودم، تا ابد همان سیدهاشم محزون و غمگین و پریشان وضعیف و محدود بودم. و الحمدلله كه من الان این سیدهاشم هستم كه در مكانی رفیع و مقامی بس ارجمند و گرامی میباشم كه گرد و خاك تمام غصهها و غمهای دنیا بر من نمی نشیند و نمی تواند بنشیند. چرا؟ چون فطرت اساساً اهل دنیا نیست كه بخواهد اذیت شود. اصلاً مال اینجا نیست. فوری از آن جا به خانه برگشتم، به روی دست و پای مادرزنم افتادم و میبوسیدم و میگفتم مبادا تو خیال كنی كه من الان از آن گفتارت ناراحت هستم. از این پس هرچه میخواهی به من بگو كه آنها برای من فایده دارد. یعنی درواقع این فشارهایی كه داشته بر طبیعت میآمده، داشته او را مجرد میكرده، یعنی فطرت را از طبیعت جدا می کرده.
اگر به طبیعت فشار می آید، فطرت باید قوی باشد
قاعده این است كه اگر به طبیعت دارد فشار میآید، از آن طرف فطرت باید تغذیه شود. یعنی اگر ما كیفهای فطرت و عیاشیهای فطری، رقصهای فطری، موسیقیهای فطری، بزم های فطری نداشته باشیم، وقتی به طبیعت فشار میآید، فكر میكنیم به خودمان فشار میآید. پس خودمان را فقط طبیعت میبینیم. برای همین است که كسی كه فحش میدهد، میگوید نمیتوانم روی خودم پا بگذارم. نمیتوانم جوابش را ندهم.
اما فطرت باید مسلح باشد، اول از این باید غذا خوب بخورد. دقت كنید، علت این که خیلی ها این دستورالعمل را می شنوند و نمی توانند رعایت کنند، این است که جایی برای عیاشی و کیافی ندارند. آدم وقتی جایی برای عیاشی و کیافی فطرت داشته باشد، راحت می تواند بقیه ی چیزها را تحمل کند. این یعنی چه؟ یعنی اگر انسان طبیعت محض باشد، چون طبیعت در فشار است، فقط یك نفر است، فطرتش را كشته و چیزی ندارد، فطرت لذتی نمیبرد كه بخواهد فشار طبیعت را تحمل كند. سعدی داستان قشنگی میگوید، یكی از اولیای خدا رد میشد، روی او خاكستر ریختند. با خود گفت:« که ای نفس! من در خور آتش، یعنی کسی که مستحق آتش است، آیا به خاکستری روی در هم کشم؟»
دزد خانه مرحوم الهی قمشهای را برد. گفتند خانه ات را دزد زده، فرمود: حلالش باشد من در قیامت وقت ندارم که بایستم ببینم تو چه بردی و چه نبردی.
گر من فقیرم، هر شبی دارم ز یارب یاربی جشنی، نوایی، مطربی، كمتر ز سلطان نیستم
پس باید خوب دقت كنیم که حلم یعنی اوج فطرت و محدود كردن طبیعت. یعنی خوراك خوب خوردن. یعنی از خوراك طبیعت، به نفع فطرت استفاده كردن. از جریان مخالف برای پرواز استفاده كردن.
حلم
ع ل 190
[1] . الكافی : 5/161/1 .
کلیدواژه ها:
آثار استاد