مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
در بررسی روایت عنوان بصری رسیدیم به دستورالعمل امام علیه السلام در مورد حلم که فرمودند: « فَمَنْ قَالَ لَكَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْراً (فَقُلْ لَهُ) إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً = اگر كسي به شما گفت كه اگر يكي بگويي 10 تا ميشنوي، شما به او بگوييد كه اگر 10 تا بگويي يكي هم نميشنوي.
اساساً بدگوییها، تهمتها، فشارها، جسارتها و بیادبیها معمولاً اینطور است كه به فطرت تعلق نمیگیرد، بلكه به طبیعت تعلق میگیرد. ما در زندگی اهل بیت علیهمالسلام هم زیاد داشتیم كه جسارتهای زیادی به آنها میكردند و اینها یا با سكوت یا تغافل و تجاهل، از مسئله عبور میكردند. گاهی میشد كه بعضی از افراد فحشهای بسیار تند و ركیك به حضرت میدادند و حضرت جواب میداد: برو كه دیگر نبینمت. نهایت حرفی كه میزدند این بود و خود حضرت هم دارند «رب كلام جوابه السكوت= بسیاری از كلمات و چیزهایی كه انسان میشنود، جوابش سكوت است». این فرهنگ طبیعت است كه میگوید اگر هركس یک حرفی بزند، جوابش هم حرف است. حرف جواب حرف است. اما در فرهنگ فطرت، یعنی در فرهنگ انسانیت اینطوری نیست كه حرف جواب حرف باشد واگر کسی یكی بگوید 10 تا بشنود. البته گاهی اگر انسان بنابر مصالحی لازم باشد که جواب بدهد، باید مثل خودش جواب دهد بیشتر نه. در قرآن این قاعده زیاد تكرار شده است. قرآن میفرماید: مواظب باشید وقتی میخواهید جواب ظلم دیگران را بدهید و یا انتقام بگیرید، از حد تجاوز نكنید. حدود باید رعایت شود، اساساً حدود برای تربیت ما گذاشته شده است كه با این حدود، ما تربیت شویم.
بردباری و حلم با به کار بردن عفو و بخشش
در قسمت دوم میفرماید: «وَ مَنْ شَتَمَكَ فَقُلْ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اَللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی وَ إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَكَ = اگر كسی به تو فحش داد و ناسزا گفت، جواب این است كه به او بگویی اگر آنچه كه تو به من میگویی راست باشد، من از خدا میخواهم كه مرا ببخشد؛ اما اگر دروغ باشد من از خدا میخواهم كه تو را ببخشد.» این میشود «حلم». نمونه خوب آن در شخصیت بسیار برجستهای مثل مالک اشتر سردار لشگر امیرالمؤمنین علیه السلام است. وقتی مالك در مسیری که می رفته به او جسارت میكنند، هیچ نمیگوید و می رود. هنگامی که شخص مالك را میشناسد، میترسد و دنبال مالک راه می افتد و او را در حال نماز خواندن می یابد. به دست و پای مالک میافتد و عذرخواهی می کند. مالك میگوید من آمدهام از خدا بخواهم از گناه تو بگذرد. این روحیه یك انسان فطرتگرا است.
حلم در فرهنگ فطرت
در فرهنگ فطرت، كینه، عقده، قهر کردن، كوتاه نیامدن، نداشتن روحیه معذرت خواهی، لبخند نزدن، جبران نكردن وجود ندارد. این ها در فرهنگ طبیعت و حیوانیت است. زیرا فطرت، انتساب خود را به خداوند تبارک و تعالی می داند و هرگز در برابر فحاشی و جسارت و بیادبی و یا علی الظاهر تحقیرهایی كه نسبت به او صورت میگیرد، خود را كوچك نمیبیند كه احساس حقارت بکند.
بخش عظیمی از مشکلات روانی افراد، عقده هایی است كه در اجتماع میگیرند. آنجایی انسان عقده میكند و كینه به دل میگیرد و نمیتواند از طرف مقابل بگذرد كه خودش را له شده میبیند، به خودش میگوید من خیلی در این برخورد له شدم و شخصیت من لگدمال شد. این حس به این خاطر است كه خودش را نمیشناسد و با ناخود انس گرفتهاست، در صورتی که خود اصلی، همان فطرت است که انتساب به الله دارد.
از مهرت ای خورشید جان / چون ذرهام هر سو روان / مجذوب حسن دیگران / ای ماه خوبان نیستم
من اگر واقعاً ایمان به «لااله الا الله» بیاورم، به قدری بزرگ می شوم كه فقط خدا لیاقت مرا دارد و نه كسی دیگر و چیز دیگر. خداوند تبارک و تعالی در حدیث قدسی میفرماید: لَا یَسَعُنِی أرْضِی وَلا سَمائِی وَلکِن یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ = زمین و آسمان من گنجایش مرا ندارند، ولی قلب بنده مؤمن من گنجایش مرا دارد.»
نیازی نیست که ما سید هاشم حداد باشیم و به این تفکیک برسیم تا متوجه شویم که ما یک خودی داریم که نورانی و عالی است و خودِ دیگری داریم که تاریک است. همین که آن را بفهمیم و ایمان بیاوریم کافی است.
فطرت قوی انسان را از خودگم گشتگی نجات می دهد
وقتی شخصیت من یك شخصیت الهی است و عزت من از خدا گرفته شده، پس من عزیزم، چون خدا عزیز است. من نفخه ی او هستم. حال هر كسی به من فحش بدهد، جسارت كند، بیادبی كند، كوچك نمیشوم. اگر خودم را بشناسم عقده نمیكنم.
وقتی انسان دچار خودگمگشتگی و خودفراموشی میشود و خود حقیقی خود را از دست میدهد، با خود طبیعی میخواهد در این جامعه زندگی كند، سر هر چیز تشنج ایجاد می کند. هر چیزی او را میتواند زمین بزند. مانند شیشهای كه روی سنگلاخ میغلطد، هر ضربهای میتواند او را بشكند و از بین ببرد. چون خود را به مكان و وادی امن نیاورده. مثلاً شخص به خاطر كنكور خودكشی میکند. وقتی فطرت قوی میشود انسان آنقدر عزیز است كه اگر كسی او را تحویل نگرفت، انسان كوچك نمیشود.
بنابراین، به این فرمایش حضرت علی علیهالسلام بیشتر پی میبریم:« إِلَهِی كَفَى لِی عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً = برایم همین عزت بس كه بندة تو هستم» «وَ كَفَى بِی فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِی رَبّاً = این افتخار برای من کافی است كه تو پروردگار من هستی.» حالا فلان کس تحویلت نگرفت، مهم نیست. مهم این است که خدا تحویلت بگیرد. خداوند در حدیث قدسی میفرماید: « هروقت فهمیدید من مُردَم، ناراحت شوید» من كه نمرده ام، من هستم. به قول یكی از بزرگان میفرمود: این اسم «هو الحی القیوم» یك مژده است،. یعنی این محبوب تو، حی و قیوم است، هم زنده است و هم پایدار و هرگز به او آسیبی نمیرسد. دیگر خوشحال باشیم كه محبوب ما با تمام كمالاتش بطور همیشگی هست. اینها چیزهایی است كه فقط فطرت آن را می فهمد و از آن لذت می برد. طبیعت اصلاً نه تنها آن را نمی فهمد، بلكه وقتی اسم آن هم میآید متنفر میشود.
انسان اگر عندالهی شد، دیگر از زمان و مكان نجات پیدا كرده است. هم از آینده نجات پیدا میكند یعنی از حملههای مقابل شیطان، و هم از گذشته نجات پیدا می کند؛ چون حزبالهی شده است. وقتی حزب الهی شد، عند الهی است. قلب چنین کسی به وادی امن می رود. وقتی رفتی در وادی امن، آن می شود که حافظ گفت: « نگار می فروشم عشوهای داد/ که ایمن گشتم از مکر زمانه». یعنی با یك جلوه ی خدا، انسان دیگر ایمن میشود و دیگر هیچكس نمیتواند او را بترساند و تحقیر كند.
فطرت گرا، تحقیرپذیر نیست
شخصیت کسی که فطرت گرا است تحقیرپذیر نیست. هر بلایی سر او بیاوری تكهتكهاش هم كه بكنی در اوج عزت است. این را طبیعتگرا هم میفهمد. میفهمد كه این عظمت دارد و آن خوار است و كوچك است. معاویه وقتی از علی علیهالسلام گزارش میدهد، میفهمد كه خودش پست است و علی خیلی بزرگ است. طلحه و زبیر وقتی با علی علیهالسلام درگیر میشوند، میفهمند كه علی علیهالسلام خیلی اوج دارد و آنها پست هستند. اتفاقاً یكی از نقاط مهم حسادت و كینه كه در بین افراد بهوجود میآید اینجاست. در حسادت است که شخص در مقابل افراد بزرگ، احساس كوچكی میكند.
آن لحظه ای که حسادت به سراغتان آمد و رابطه شما با یک نفر درحال خراب شدن است، مطمئن باشید خود حقیقی تان را از دست داده اید. برای این که این کنار برود، زود یادتان بیفتد که: «انا لله و انا الیه راجعون». در مصائب هم مؤمن برای همین قاطی نمیكند. «الذین اذا اصابتهم مصیبه قالو انا لله و انا الیه راجعون= مومنان کسانی هستند که وقتی با مصیبتی برخورد کنند می گویند ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم». مومن محکم است و مصیبت نمی تواند به او صدمه بزند. نمی تواند خود حقیقی اش را از او بكند و یك خود قلابی جای آن بنشاند. هرگاه سایه شوم حسادت كه عذابهای عظیمی در آخرت دارد، سراغمان آمد، باید حواسمان باشد كه بین خود و ناخودمان اشتباه شده است. زود برگردیم و با دو ركعت نماز در اوج عزت بنشینیم. تو وقتی میتوانی دو ركعت نماز بخوانی و بنشینی پیش خدا، تو وقتی میتوانی با خدا و قرآن رفیق باشی، پس چیزی كم نداری كه یك دفعه دچار حسادت شوی. این قدرت بهوجود نمیآید، مگر اینكه انسان خود حقیقیاش را پیدا كند. وقتی انسان این گونه قدرت پیدا می کند، به فرمایش امام صادق علیه السلام عمل می کند که هر وقت کسی به او فحش می دهد میگوید: اگر حق با تو است، خدا من را ببخشد، اگر حق با من است، خدا تو را ببخشد.
من وقتی با خدا هستم، همه چیز دارم، «چون که صد آمد نود هم پیش ماست». اگر کسی به من فحش داد من عقده نمی کنم که بخواهم با یک فحش متقابل، آتش دلم را خاموش کنم. برای همین بزرگان راحت می توانند عفو کنند و دشمنان خود را ببخشند.
برای همین داشتن روحیه ی گذشت است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وقتی وارد مکه می شوند، یکی از سربازهایش داد می زند امروز روز انتقام است، حضرت فرمود نه. «الیوم، یوم المرحمه= امروز روز رحمت است. »
گاهی اتفاقی میافتد که تفکیک خود حقیقی و طبیعی سخت میشود
انسان همیشه باید فکر و اندیشه کند. زیرا گاهی حوادثی اتفاق میافتد که باعث میشوند، «دو خودِ فطری و طبیعی» با هم مخلوط شده و تفکیک شان سخت شود. در این لحظه نباید تصمیمی گرفت و عصبانی شد.
وقتی دشمن به صورت علی علیه السلام آب دهان می اندازد، حضرت بلند می شود و از کشتن او صرف نظر می کند و بعد از اینکه خشمش فرو مینشیند، بر میگردد و دشمن را میکشد. با خشم این کار را نمیکند، چون خدا میخواهد که سرش بریده شود، پس به خاطر خدا سر او را میبرد. این که علی علیه السلام بلند میشود، یعنی انسان احتیاج به اندیشه و فکر دارد. انسان باید مواظب باشد. زیرا بعضی افراد گاهی در حوادثی، این دوتا خود را باهم قاطی میکنند. در آن لحظه تصمیم نگیر و عصبانی نشو. زود فکر کن و یک جابه جایی انجام بده و فقط با یاد خدا این دو را تفکیک کن و سرجای خود بنشان. با دو رکعت نماز، روزه، مسجد، زیارتگاه، یک دور تسبیح، نگاه به عکس یکی از اولیاء یا یک آدم پیروز میدان، قوی و قهرمان، دوباره قدرت بگیر. با نگاه کردن به عکس یک قهرمان از او مردانگی و قدرت یاد می گیری، نه عکس های آدم های ضعیف که همه شکست خورده ی طبیعت هستند. تا به این ها نگاه کنیم، ضعیف می شویم و هیچ قدرتی در ما ایجاد نمی کنند.
قدرت بدنی جزء كمالات گیاهی است. حتی كمال حیوانی هم نیست، كمال گیاهی و خیلی كوچك است و نمیتواند به فطرت، قدرت بدهد.
حلم در روابط الهی
در معرفت نفس گفتیم که انسان مساوی با معشوقش است. انسان مساوی با اندیشهاش است. بحث حلم در روابط شخصی است. در روابط الهی اینگونه نیست. شهید مطهری درمورد یكی از بزرگان نقل می کند: به او گفتیم که آقا ما غیبت شما را كردیم. او گفت: اگر به من از جهت روحانیتم غیبت كردید که وای به حال شما. اما اگر به جهت خودم غیبتم را کردید، حلال.
البته اگر كسی تكبر دارد، باید پوزهاش را به خاك مالید و كوتاه نیامد. تشخیص هم خیلی راحت است. یک موقع است که اگر کوتاه نیایی، خیلی چیزهای دیگر بهم می ریزد، پس باید کوتاه نیایی. باید خون بدهی. ضرورت خون دادن در جبهه ی فطرت برای این است که ابهتِ جبهه ی طبیعت بریزد. باید بایستی و سیلی بخوری. تو را به خاک و خون بکشانند و لهت کنند تا عظمت طبیعت ریخته شود. یک جایی باید بایستی و بخوری، اما جای دیگری اگر بایستی و بخوری اساس به هم می خورد، پس باید تقیه کنی. باید سکوت کنی و عقب بکشی. باید بیایی و تجدید قوا کنی.
جواب بدی را با بدی نده
در مورد سوم هم حضرت در حدیث «عنوان بصری» فرمود: «وَ مَنْ وَعَدَكَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَةِ وَ اَلرِّعَاءِ اَلْخَبَرَ= اگر کسی تو را تهدید به فحش کرد، تو به او وعده خیرخواهی و رعایت بده.» اگر گفت: فحشت میدهم. بگو: نه، ما تو را دوست داریم، رعایتت را میکنیم. بزرگان هم این گونه بودند. وقتی یک نفر با آن ها این گونه برخورد میکرد، اساساً موضوع را عوض میکردند. طرف به پدر و مادر امام حسن مجتبی علیهالسلام فحش داد. حضرت میگوید: چرا عصبانی هستی؟ تشنه هستی، سیرابت کنم. گرسنه هستی سیرت کنیم. مرکب نداری به تو بدهیم. خانه نداری جا به تو بدهیم. چه میخواهی؟ آن شخص گفت: این حسن! تو منفورترین آدم ها در نزد من بودی، اما الان محبوب ترین افراد در نزدم هستی.
باید در زندگی تمرین کنیم. از خانه هم باید شروع کنیم، چون تمرین های ضعیف از خانه شروع می شود، زنت و بچه ات برایت محبوب هستند. از محبوب هایت شروع کن، که وقتی به تو جسارت و بیادبی میکنند و حریمت را میشکنند، ببین میتوانی جور دیگری جواب بدهی یا نه؟ این تمرین میخواهد، این یکی از تمرین های قشنگ است.
برای جوان، میدان «مبارزه بین فطرت و طبیعت» بهترین هیجان و لذت است
بعضی میپرسند، آیا اسلام برای جوانها هیجان قرار داده است؟ اسلام هیجان جوانی را چگونه میتواند ارضاء كند؟ آیا برای جوانها میادینی قرار داده است که از آن لذت ببرند؟
می گوییم بله. یکی از این میادین زیبا، میدان مبارزه بین فطرت و طبیعت است و انسان به این میدان مبارزه خیلی احتیاج دارد. علت این که خیلی ها به مبارزات موهوم پناه می برند، مثلاً مسابقات ورزشی، یک مبارزه موهوم اند. مبارزه حقیقی نیست. یکی از قشنگ ترین مبارزات جوان این است که از آن مبارزه موهوم دست بردارد، بیاید در درون خودش. اینجا خیلی صحنه تماشایی است.
بهترین نمونه، پیغمبرصلیاللهعلیهوآله چهقدر قشنگ با جوانها ارتباط برقرار میكند. امام امت را ببینید. جبهه یك میدان واقعی بود. امام این میدان واقعی مبارزه را ایجاد کرده بود. هیجان یك جوان را اسلام اینگونه ارضاء میكند.
خیلی میدان بزرگی است. در دنیا سابقه ندارد كه این حجم از جوانها میادین حقیقی پیدا كنند. آنهایی كه شعار جوان جوان سر میدهند، چهكاری برای جوانها كرده اند؟ جوانها را از مبارزات حقیقی محروم کردند و در مبارزات قلابی گذاشتند. در لباس، مُد، مو و مسابقه ورزشی و... جوانهای ما را از خودشان گرفتند.
امام كسی بود كه خود حقیقی جوانها را به خودشان داد. آنها را درست با بلندای ابدیت دید و با بلندای ابدیت با آنها رفتار كرد. به دنیای آنها نشاط ابدی داد. 13 – 14 ساله است، اما آنقدر بزرگ است که دارد با امپریالیسم مبارزه میكند. مبارزهای جدی، حقیقتاً با آمریكا درگیر است. جوانها با صدام، شوروی سابق، آلمان، انگلیس درگیر بودند. یک جوان می بینی دارد مبارزه حقیقی می کند و در همین مسیر، نیرو، حس جوانی اش، حس ماجراجویی و جهادش اشباع و ارضاء می شود. برای همین پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «جهاد، تفریح امت من است». این یک مبارزه حقیقی است و از این قشنگتر مبارزه ای است که در درون، بین خود و ناخودت داری. آدم باید خیلی بیعرضه و ضعیف باشد كه این میدان عظیم را از دست بدهد و دلش را مثلاً پای تلویزیون نشستن خوش كند که چه كسی گل زد چه کسی گل نزد؟ عشق های الکی.
رهبر معظم انقلاب به عنوان رهبر فطرتگراها دقیق میگویند: «اگر قرار باشد شور جوانی جایی تخلیه شود، كجا بهتر از بسیج؟ كدام میدان سالمتر و پاكتر از بسیج؟» چرا؟ چون وقتی جوان وارد بسیج میشود، میدان حقیقی پیدا میكند، میدان قلابی و سركاری نیست. بسیج، هم باب جهاد اكبر را و هم باب جهاد اصغر را باز میكند. آن موقع یك بسیجی 13 _ 14 ساله، خودش را واقعاً با آمریكا و ابرقدرتها طرف میدانست. در پایگاههای بسیج میدیدیم، شبهای دوشنبه و پنجشنبه سحری آماده می کردند که روزه بگیرند، نماز شب داشتند، مبارزه ی حقیقی و جدی با شیطان بود. این یك مبارزه ی شیرین است، مبارزه ای است که اسلام به این قشنگی در مقابل ما قرار داده است. جوانهایی كه اسلام دارند، همیشه شادترین، با نشاطترین و قویترین جوانها هستند. اما به محض اینكه آب را گل آلود کنیم، جوان خود را از ناخود تشخیص نخواهد داد و گم خواهد کرد و به مبارزه می رود. باید یک جا ارضاء شود. مثلاً می نشیند پای شطرنج، حریف را مات میکند و پا می شود سه متر بالا می پرد، گل گردنش می اندازند و... نه که اینها بد باشد، ازنظر یک کمال گیاهی که قدرت داشته و یک گل زده کار قشنگی است، ولی قلابی است. برای همین طرفداران یک تیم حماقت می کنند و بعدش نسبت به یکدیگر کینه به دل می گیرند، روحشان را آلوده می کنند، اجتماع را فاسد می کنند، خودشان هم فاسد می شوند. اگر جگر داری وارد مبارزه حقیقی شو. یک مبارزه ای که مابه ازای ابدی دارد.
اگر قرار است مبارزه ای هم بشود، جوان باید بداند که بعد 5 سال، 3 سال، 10 سال مبارزه یک مابه ازای ابدی دارد. مثلاً توانسته 5 میلیارد سال آتش آخرت را خاموش کند. توانسته 4 میلیارد سال صراط را طی كند. صراطی كه 3 هزار سال راه است، بگوید من حداقل با 5 سال، 10 سال مبارزه از این 3 هزار سال راه 1 هزار سالش را رفتهام. 2 هزار سالش را رفتهام. تمامش را رفتهام. این مبارزه حقیقی است.
تمرین حلم را باید از خانواده شروع کرد
تمرینهایی كه عرض میکنم از خانه شروع کنید، با خانم، با بچه، بخصوص بخصوص با والدین. ببین بابا وقتی عصبانی می شود و چهارتا حرف درشت به تو می زند می توانی بروی او را ببوسی یا نه؟ به او بخندی یا نه؟ می توانی همان لحظه بروی رو کت و کول مادرت و با او شوخی کنی؟ وقتی دارد با تو شدیدترین تندیها را می کند. عرضه داری او را بخندانی؟ تمرین حلم را همانطور كه حضرت فرمودند، از خانه شروع كنیم با عزیزترین كسانمان. بعد از آن کم کم سراغ غریبهها و بعد سراغ كسانی که با ما بد هستند، برویم. می دانیم دشمن هستند. ببینیم چگونه می توانیم با آنها تا کنیم؟ وقتی می دانیم کسی سالها سابقه ی غیبت کردن و تهمت زدن پشتسر ما را دارد، باید ببینیم که آیا می توانیم او را بپذیریم و آغوش مان را باز کنیم و با او رفیق شویم؟
اهل بیت علیهمالسلام چه شكارچیهای خوبی بودند، داستان زندگی شان را بخوانید و ببینید که چه كسانی را شكار كردند. شکارچیهای قوی. استاد خوابیده در خانهاش، دزد میآید دزدی میكند میبیند چیزی نیست، بعد همینطور كه داشته دست میزده، یک قرآن پیدا میکند، باز میکند و میبیند قرآن است، میخواسته برود كه استاد پایش را میگیرد و میگوید شما كه به این خوبی قرآن را ماچ میكنی، كجا میروی؟ بیا بنشین. باهم رفیق میشوند و دزد میشود شاگردش، شكارچی اینگونه است.
نمونه ای از حلم
پیرمرد رئیس قبیله در چادرش نشسته، منتظر پسرش است، می بیند پسرش نیامد. پسری زیبا، نازنین، باوقار. دو نفر می آیند و میگویند ما غریبه هستیم، گرسنه و تشنه و خسته که به شما پناه آورده ایم. اجازه بدهید مدتی را اینجا استراحت کنیم. پیرمرد می بیند، زین اسب پسرش با آنهاست، چیزی نمی گوید. وقتی صحبت می کنند متوجه می شود كه پسرش را كشتهاند و وسایلش را برداشته اند. شوخی نیست. دو دزد کافر هستند و پیرمرد مسلمان است. از آنها پذیرایی میكند. دزدها میفهمند که این پدر آن پسری است که اینها کشتهاند و رئیس قبیله است. الان هم در محاصره قبیله و در چادر رئیس قبیله نشسته اند، کجا میتوانند فرار کنند؟ پیرمرد میگوید، شما میهمان من هستید، اسلام ما دستور داده كه از میهمان پذیرایی كنیم. اكرام شما بر من واجب است. دزدها میگویند اسلام شما چهقدر قشنگ است و مسلمان شدند. با حلم رئیس قبیله دو نفر احیاء شدند.
فطرت انسان هوشیار است. فطرت، انسان را به بلندای ابدیت دوست دارد. چون خودش هم به خدا وصل است. هیچ وقت عقده نمیکند و آسیب هم نمیبیند. اگر میتوانی با گذشتن از طبیعت یک نفر، فطرتش را زنده کنی، حتماً این کار را انجام بده. این را بدان هر کسی را که احیاء کنی و هر فطرتی را كه هوشیار و زنده کنی او شأن خودت می شود. دیگر از این به بعد او هركار خیری انجام بدهد، در نامهی اعمال تو هم مینویسند. فطرت همیشه حاضر است كه این كار را انجام دهد، اما طبیعت این كار را نمیكند.
تکلیف برای ناخود است، تا خود رشد کند
خدا نمی خواهد که ما جلویش تحقیر شویم یا کوتاه بیاییم. خدا در تربیت ما با خودِ ما كار ندارد، با طبیعت ما، یعنی با ناخود ما كار دارد. ناخود باید این کار را انجام دهد تا فطرت بالا بیاید.
چند روز پیش یك جوانی آمده بود و میگفت: من گاهی نماز میخوانم، اما خدا را هم فحش میدهم. میگویم آخر تو چه عقدهای داشتی كه نماز را برایم گذاشتی؟ میگویم كه چه چیز از تو جبران میشود كه من نماز بخوانم؟ آخر تو از این گریه كردن من، دولا شدن من، این ركوع و سجود ما، کیف میکنی؟ روزه بگیریم و یك ماه چیزی نخوریم، چه عشقی میکنی؟
به خاطر همین چون عدهای نمیفهمند، میگویند دین چیست؟ دین همیشه از ما فداکاری میخواهد. مگر دین برای انسان نیست؟ دین باید در خدمت انسان باشد، چرا ما باید همهاش در خدمت دین باشیم؟ چرا ما باید در خدمت مكتب باشیم؟ دین باید به انسان برسد. چرا ما خودمان را فدا کنیم؟ آیا دین ارزش این را دارد كه ما جان خودمان را برایش از دست بدهیم؟ جوابش این است که بگوییم جان چه كسی را میخواهی از دست بدهی؟ خدا از ما جان نخواسته، اسلام از ما كِی چیزی خواسته است؟ اسلام آمده كه به ما بدهد، یكسره آمده ما را بالا ببرد، اسلام آمده ما را آزاد كند.
اگر خدا یكجا از شما از آن جهت که انسان هستید، چیزی خواسته، گفته پول بدید که برای طبیعت شماست. خمس، زكات، جهاد، همه اش از بدن است و طبیعت ما دارد سرمایه گذاری می کند. خدا میگوید تو اگر میخواهی بالا بیایی، باید طبیعت را رها كنی و بالا بیایی. اگر انسان درست نتواند بین خود و ناخود تشخیص دهد، اینگونه گیر میكند، مثلاً از یک طرف نماز میخواند، از طرف دیگر هم عقده میكند. این دین چهكار دارد؟ یكسره دارد به پر و پای ما میپیچد؟ یکسره مزاحم ما است و هرکاری می خواهیم انجام دهیم، باید و نباید، واجب و حرام و مستحب است. همه كسانی كه از دست اسلام بیحوصله می شوند، به خاطر این است که فطرتشان سرجای خودش ننشسته است. خود حقیقی و انسانی اش بر وجودش حاکم نشده است.
ع ل 191
حلم
کلیدواژه ها:
آثار استاد