مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
یکی از جوانان لایق و زیبارو که قبل از هجرت به پیامبر ایمان آورد، مصعب بود.
روزی عثمان بن طلحه او را دید که نماز می خواند؛ آمد به مادر مصعب خبر داد. مادر و بستگان از اسلام آوردن او ناراحت شدند؛ و برای مجازاتش او را در خانه محبوس کردند.اما او از ایمان خود نسبت به پیامبر دست نکشید و ثابت قدم ماند.
روزی دو نفر از قبیله ی خزرج به مکه آمدند و به پیامبر ایمان آوردند و از حضرتش خواستند کسی را برای تبلیغ دین خدا به مدینه بفرستد تا مردم را قرآن یاد دهد و آیین اسلام را برای مردم تشریح کند.
پیامبر مصعب را از میان اصحاب که جوان بود، انتخاب کرد و به نمایندگی از جانب خویش به سوی مدینه فرستاد. پس مصعب با اسعد بن زراره به سوی مدینه حرکت کرد؛ و در آن جا مردم مدینه را به حقایق دین اسلام و مضامین قرآن آشنا کرد.
وقتی پیامبر (ص) به مدینه آمد، و در سال دوم، جنگ بدر اتفاق افتاد، او همراه پیامبر بود.
در جنگ احد که در سال سوم اتفاق افتاد، حاضر بود و پرچم مخصوص لشکر در دستش بود؛ و در همان جنگ، شربت شهادت نوشید.(1)
1. حکایتهای پندآموز ص 259- اسدالغابه 4/369
منبع :400 موضوع 2000 داستان ،ج2 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب
کلیدواژه ها:
آثار استاد