مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
در بحث مقصد دوم درباره ی حالات معصومین «علیهم السلام» نسبت به حق تعالی به نکاتی اشاره شد. نکته اول این بود که ما هر عظمتی که برای اهل بیت «علیهم السلام» می شناسیم، از خداست. معصومین «علیهم السلام» خود را بهتر از هر کسی می شناسند، اما چون عمیق ترین و بالاترین شناخت را به خداوند دارند، خود را ارتباط محض و عین ربط به حق تعالی می بینند که اگر عنایت حق تعالی قطع شود، هیچ چیز وجود نخواهد داشت.
دومین نکته آن است که (قرب حضرت خداوندی، «جل و جلاله» و دریافت آن عظمتِ بی حد و حصر و آن اقیانوس غیر متناهی و قدرت مطلقه و علم غیر متناهی و سیطره ی عظیم و احاطه ی ربانی و ربط محضِ ماسوی چنان عقل را می سازد که اگر طول دهر را سجده کند، یا با مژگان چشم خود کوه را از جای بکند، در مقابل عظمت بی پایان حق، کمترین کاری بر خود نمی بیند و پیوسته حقارت و بیچارگی خود را در یاد دارد و محال است آن را از یاد ببرد). تعابیر «عظمت بی حد و حصر»، «اقیانوس غیر متناهی»، « قدرت مطلقه » و «علم غیر متناهی» و «سیطره ی عظیم» و «احاطه ربانی» و «ربط محض ماسوی»، همان عظمت است.
آثار اسم عظیم در خودسازی و جبران گذشته ی انسان
تفکر در عظمت حق تعالی، در های بسیاری را به روی انسان باز می کند. تفکر در عظمت خداوند، عبادت مخلصین است. آدم های خاص به این فکر می افتند که مقداری از وقت خود را در شبانه روز اختصاص به عظمت خداوند بدهند و با اسم عظیم حق تعالی محشور و مانوس باشند، این آثار و برکات بسیاری دارد.
اگر کسی بخواهد راه مطمئن، قوی و سریع و کوتاهی برای خودسازی پیدا کند تا بتواند گذشته ی عمر خود را جبران کند و از دیگران سبقت بگیرد، اگر کسی بخواهد بیماری هایش علاج پیدا کند و ظرفیت و نشاط عبادی و روحی در زندگی و کار و خدمت به اسلام و مسلمین و امام زمان « علیه السلام » زیاد شود، باید به عظمت خداوند و اسم عظیم حق تعالی تفکر و تعمق داشته باشد و مدتی با این اسم محشور باشد. تا همان حالتی که برای معصوم پیش می آید، برای او نیز پیش آید. یعنی روح قدرت زیادی پیدا می کند، زدگی و خستگی ندارد و اشتهایش برای ارتباط با حق تعالی زیاد می شود. در عبادت، ذکر، خلوت و کار و فعالیت در راه خداوند، ظرفیتش وسیع شده و نشاط پیدا خواهد کرد.
تجلی عظمت خدا در آنجا که قلب کوه را می شکافد و موسی را مدهوش می نماید، به طور پیوسته تمام وجود حضرات ائمه معصومین «علیهم السلام» را فرا گرفته و نام و نشانی از آنها باقی نگذاشته است.
دعای سمات که در عصر های جمعه، یک ساعت قبل از مغرب خوانده می شود، در بیان توصیف عظمت حق تعالی، به قدری کم نظیر است که باید با آن مانوس بود. مسئله تجلی خدا به کوه طور و خرد شدن آن و نحوه تجلی و مدهوش شدن حضرت موسی و صحنه های دیگر از جمله تسعة آیات ( آیات هفتگانه) و اتفاقات داستان حضرت موسی «علیه السلام»، مثل شکافته شدن دریا، آمدن غذا از آسمان، ید بیضا و ... به قدری عظمت دارد که خداوند در دعای سمات آنها را چند بار ذکر کرده و با کلمه مجد «و بمجدک» قسم می دهد.
هر عظمتی در مقابل آن مبداء خوار و کوچک و هر قدرتی در مقابل آن قدرت مطلقه، ضعیف و ناتوان است. در این رابطه تناسبی معکوس در کار است که به هر اندازه عظمت خدا برای کسی بیشتر جلوه کند، آن شخص اگر عمر دهر را در سجده و عبادت بگذراند، به طوری که کام او روزه و قلب او حاضر و زبان او ذاکر باشد، خود را مثل ذره ای نبیند و از کردار خود خجل و شرمنده شده و در جنب عظمت جلال او کوتاه و خود را از هر کسی کمتر می داند.
چون می داند همه اینها مال خداست، خدا هر چه بیشتر به او لطف کرده و او را موفق کرده، بیشتر سپاسگزار و خجل و سرافکنده است. پس «لا حول و لا قوه الا بالله» و «الحمدلله» دارد. یعنی انسان فقط «عظیم» را می بیند. درک این عظمت، انسان را می سازد و بیماری هایی مثل حسادت، سوء ظن، تکبر، عجب و فخر فروشی برچیده می شود و انسان برای خود، در مقابل خداوند و بندگان خدا چیزی قائل نمی شود.
بعضی افراد 10 بار حرم رفتند و ما صد بار رفتیم. بعضی ها در عمر شان یک بار زیارت عاشورا خوانده اند و ما هزاران بار خوانده ایم. پس ما باید بیشتر ممنون و خجالت زده و شرمنده باشیم. چون فرمودند: هر بار که ما شما را صدا کردیم، ما یاد دل شما را کردیم.
نادانی به سلیمان «علیه السلام» عرض کرد: گوش تو بهتر است یا دم سگ؟ حضرت سلیمان «علیه السلام» فرمودند: اگر از بهشت رد شوم، گوش من بهتر است و اگر رد نشوم، دم سگ بهتر است. حقیقت این است که اگر ما از بهشت رد نشویم، از حیوان کمتر هستیم. حضرت هیچ چیز برای خود نمی بیند و نهایت تواضع، فروتنی، اخلاق، مانوس بودن و مهربان بودن است.
ابراز وجود در مقابل خداوند و بندگانش، نشانه تکبر و خودبینی است
انسان باید با امید به فضل خدا و بردن بیچارگی اش نزد خداوند، حرکت کند و غیر از فقر، بدبختی، مسکنت و بی چیزی، چیز دیگری را مطرح نکند.
کلید رمز موفقیت پیامبر « لا حول و لا قوه الا بالله» بود. در تعقیب نماز عصر آمده است که: « لا یَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لا ضَرّاً، وَ لا مَوْتاً وَ لا حَیاةً وَ لا نُشُوراً= مالك هیچ یك از سود و زیان و مرگ و زندگى و رستاخیزى براى خود نیست».
امیرالمؤمنین «علیه السلام» به سلمان می گوید: روی سنگ قبرت این را بنویس:
وَفَدْتُ عَلَی الْکَریمِ بِغَیْرِ زادٍ * مِنَ الْحَسَناتِ وَ الْقَلْبِ السَّلیمِ
وَ حَمْلُ الزّادِ اَقْبَحُ کُلِّ شَیْءٍ * اِذَا کَانَ الْوُفُودُ عَلَی الْکَریمِ
ترجمه: بدون هیچ زاد و توشه ای از حسنات و قلب سلیم، بر شخص کریمی مهمان شدم. و در پیشگاه کریم بردن زاد و توشه زشت ترین کار است! مؤمن هرگز خود را در مقام بندگی در مرز اطاعتِ تمام ندیده و از تقصیر، خارج نمی بیند.
یکی از دعاها این است که خدایا ما را از تقصیر خارج نکن. خدا نکند بنده ای به این نتیجه برسد که حق بندگی و عبادت خدا را به جا آورده است. در حالی که رسول خدا با آن عظمت که بعد از خدا هیچ موجودی به اندازه ایشان عظمت ندارد- عرض می کند: «ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبودیتک= آن گونه که باید تو را می شناختم، نشناختم و آن طور که باید عبادتت را می کردم، نکردم». رسول خدا این گونه است. درحالی که شخصی سر قبر پیغمبر می رود و می گوید: تو به اسلام و مسلمین بیشتر خدمت کردی یا من؟ او همه چیز را کوچک می بیند، اما خود و اعمال و خدماتش را بزرگ می بیند. اما ائمه علیهم سلام هر قدر کار می کردند، خود را بیشتر مقصر می دانستند. سیدالشهدا در روز عاشورا هرگز خود را طلبکار نمی داند و هر چه بیشتر می دهد، احساس شرمندگی بیشتری نیز دارد. به همین دلیل وقتی که زمین افتاده است، طلبکار نیست بلکه تملق خدا را می کند و آن مناجاتها را می خواند. حضرت وقتی دعا می کند به خداوند می گوید:« من هرگز دست از تملق تو بر نمی دارم = لا کَفَفتُ عَن تَمُلقک».
هر اندیشه یا هر نتیجه ای به این بیانجامد که من کاری کردم و در بین بندگان و لشکر خدا عددی هستم و در حزب خدا و حزب امام زمان (علیه السلام) جایی دارم، متفاوت است با این که بگویم در لشکر امام زمان جایی دارم که او منت سرم گذاشته، اجازه داده و من را در آن راه داده است. این جای خوشحالی دارد. مال من نیست، بلکه هدیه ی اوست.
اگر کسی فکر کند که در لشکر خدا و امام زمان کسی است و جایگاهی دارد که پر نمی شود، آدم خیلی خوبی است و اگر نباشد، کار دین و امام زمان لنگ می ماند و برای بندگان خدا مفید است، اشتباه کرده است. در مقابل آن عظمت این گونه نگاه کردن، خود بینی است. موقعی که عربها این گونه فکر می کردند، به آنها گفته شد که این گونه فکر نکنید خداوند اقوامی دارد خیلی بهتر از شما.
هر چه انسان نگاهش درست تر و دقیق تر می شود، فقط یک نفر را می بیند و چیز دیگری را نخواهد دید و هر چقدر تلاش کرده باشد، باز هم خود را مقصر می بیند و شرمنده است.
پس اگر من به این نتیجه رسیدم که کسی هستم و کاره ای هستم، باید حواسم باشد که در مقابل آن عظمت من فقط دریافت کننده و زیر بار منت هستم و یک لطف یکطرفه به من می شود. چون او دائما در فضل دهی است. «یا دائما الفضل علی البریه=ای کسی که دائما در حال فضل رسانی هستی».
امام سجاد (علیه السلام) می فرماید: «الهی مالی وَ مَا خَطَرِی هَبْنِی بِفَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیَّ بِعَفْوِكَ = خدایا من کی هستم و چه ارزش و قیمتی دارم؟ من را به فضل خود ببخش و با گذشت خود بر من تصدق فرما». امام سجاد با صراحت تمام عرض می کند: «وَ لَئِن اَدْخَلْتَنی النارْ اَخْبَرََنَ اَهْلَ النارْ بحُبی لَکْ = خدایا اگر من را به آتش جهنم بیافکنی، به همه اهل آن اعلام می کنم که تو را دوست دارم». از این جمله بر می آید که آن امام ساجد و راکع معصوم هیچ گونه حقی برای خود قائل نیست. لذا با کمال تضرع در فراز دیگری عرض می کند: «سَیدی عَبدُکَ امامته اقامت کم خصاصة بین یدک = آقای من! بنده ی تو به در خانه ی تو آمده است و فقرش، او را در پیشگاه تو قرار داده است».
بیشتر افراد تکبر می کنند از این که این گونه با خاکساری با خدا سخن بگویند. برایشان سخت است که بگویند: « سیدی! مولایَ عَبدُکَ بِفَداکْ ، عَبدُکَ بِفنائِکْ سائِلُکَ بفنائِک، فَقیرُکَ بِفنائِک».
باور به تجلی اسم اعظم در خلقت هستی، مانع کبر و خودبینی است
حضرات معصومین (علیهم السلام) در کنار تجلی اعظم مالک هستی، بدون پرده و حجاب قرار دارند. یعنی آن عظمت را می دانند و خود نیز تجلی اعظم هستند. از جمله پیامبر که صادر نخستین و تجلی اعظم و اسم اعظم است.
خداوند یک موجود با عظمت به نام نور 14 معصوم خلق کرده و از نور آنها بقیه چیزها را آفریده است. آنها خلقت و جنبه ی وجه الخلقی و شخصی خود را می بینند و می ترسند و آن عظمت، تحت تاثیرشان قرار می دهد و موقعی نیز جنبه ی وجه الربی خود را می بینند. همانطور که امام سجاد در صحیفه جامعه، خدا را به آدم قسم می دهد و نام انبیا و حضرت پیامبر و حضرت خدیجه و حضرت فاطمه و حضرت امیرالمومنین و امام حسن و امام حسین و بعد نام خود را می آورد و می گوید: خدایا به علی بن الحسین و عبادتش قسمت می دهم که ...». دیدن خودش نیست، دیدن اسم اعظمی است که خدا را عبادت می کند.
انسان باید حواسش باشد که هرگز در عبادتهایش خود را نبیند، چون این حقیقت، خداست که در او تجلی کرده و از دل و زبان او ذکر می گوید و او هیچ کاره است، نه این که اوست که عبادت می کند. این نگاه کردن به خود، همه چیز را خراب می کند.
غره مشو که مرکب مردان مرد را در سنگلاخ بادیه ها پی بریدند
یعنی مغرور نشوی. چون خیلی از افراد گردن کلفت و کسانی که عبادت های طولانی داشتند، به خاطر غرور و عجب شان منفور خداوند قرار گرفتند. ولی انسان نباید ناامید شود.
آیا جا دارد که انسان به بندگان خدا مغرور باشد و فخر بفروشد و تکبر کند و یا در مقابل امام زمان و خدا خود را کسی بداند؟
آن که با سجده ای مغرور گشته و با روزه ای و نمازی در نیمه شب در توقع های خود می غلتد و توهم مجاهد فی سبیل الله می کند، در طمع خام افتاده است و نمی داند که بندگی، قید و شرطی بر نمی دارد، بلکه باید با خذف هر گونه شائبه، فقط به بندگی پرداخت. که: ره عشق است این، ره حمام نیست.
نشانه ی کمال، بندگی در اعلا درجه ی اخلاص می باشد
از نشانه های کمال انسان این است که خود را به اعلا درجه ی اخلاص برساند. در بندگی رضایت معشوق شرط است و این جز با معرفت امکان پذیر نیست.
حضرات معصومی خود و تمام عبادات و طاعات خود را دارای کمترین وجهی نمی بینند و با تمام توجه به تهی دستی خود در کرانه جلال و عظمت خدا به تضرع و انابه می ایستند و کمترین حقی برای خود قائل نمی باشند. نشان قطعی کمال در این است که بندگی در اعلا درجه ی اخلاص باشد و بنده، خود را در کمترین مرحله بندگی ببیند.
به خاطر خواسته های دنیایی خود، با حضرت اعتراض و قهر نداشته باشیم. اگر امام از روی لطف تو را به حرم دعوت کرد و با او ، با ائمه و خدا حرف زدی، جامعه کبیره خواندی، او را در آغوش گرفتی و از تو پذیرایی کرد، درخواستی داشتی که حضرت نداد و به تو برخورد، نشانه ی این است که اخلاص نداری و «منِ» تو، از بین نرفته است. کدام بزرگتر است؟ حاجت تو یا میزبانی که در خدمت ایشان بودی؟ اگر تو را دوست نداشت، دعوت نمی کرد. اگر حاجتی را نمی دهد، می خواهد بگوید، کارت را درست انجام بده و یا این که صلاح تو نیست.
امام سجاد در دعای شانزدهم فرموده است: « یَا إِلَهِی لَوْ بَكَیْتُ إِلَیْكَ حَتّى تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَیْنَیّ، وَ انْتَحَبْتُ حَتّى یَنْقَطِعَ صَوْتِی، وَ قُمْتُ لَكَ حَتّى تَتَنَشّرَ قَدَمَایَ، وَ رَكَعْتُ لَكَ حَتّى یَنْخَلِعَ صُلْبِی، وَ سَجَدْتُ لَكَ حَتّى تَتَفَقّأَ حَدَقَتَایَ، وَ أَكَلْتُ تُرَابَ الْأَرْضِ طُولَ عُمُرِی، وَ شَرِبْتُ مَاءَ الرّمَادِ آخِرَ دَهْرِی، وَ ذَكَرْتُكَ فِی خِلَالِ ذَلِكَ حَتّى یَكِلّ لِسَانِی، ثُمّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِی إِلَى آفَاقِ السّمَاءِ اسْتِحْیَاءً مِنْكَ مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذَلِكَ مَحْوَ سَیّئَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ سَیّئَاتِی. = خدای من! اگر چندان در برابر تو بگریم كه پلكهاى هر دو چشمم بیفتد، و اگر چندان صدا به گریه بلند كنم كه صوتم قطع شود، و اگر چندان برایت بپا ایستم كه هر دو پایم آماس كند، اگر آنقدر برایت ركوع كنم كه استخوانهاى پشتم از هم بپاشد، و آنقدر تو را سجده كنم كه چشمهایم از كاسه به درد آید، و در دوره عمر خود خاك زمین بخورم و تا پایان زندگى آب خاكستر آلود بنوشم، و در اثناى این احوال، آنقدر ذكر تو را بگویم كه زبانم از كار فروماند، سپس از روى شرمندگى از تو، چشمم را به آفاق آسمان نگشایم، با این همه، سزاوار محو یكى از گناهانم نخواهم بود. چرا که از تو خجالت می کشم».
این حقیقتی است که ما چه درکش کنیم و چه نکنیم، چه بفهمیم و چه نفهمیم، وجود دارد. اما ما با پررویی سرمان را به آسمان بلند می کنیم و طلبکار هستیم. البته نه این که سرمان را بلند نکنیم، چون خدا این بی حیایی را نیز دوست دارد و ما غیر از خدا کسی را نداریم که به داد ما برسد. ما مثل بچه هایی هستیم که در حق پدر و مادرمان جسارت کرده ایم. وقتی که آنها از ما قهر می کنند، برای آشتی کردن، خود را در آغوش آنها می اندازیم. چون غیر از پدر و مادر کسی وجود ندارد و تحویل گرفتن دیگران هیچ فایده ای برای ما ندارد. چون رضایت معشوق شرط است و این جز با معرفت امکان پذیر نیست. حضرت نیز وقتی که می گوید خجالت می کشم، دستش را رو به آسمان بلند می کند.
با این حال در مقابل همه آن عبادات حتی لایق این نیستم که یک گناه از گناهان من را ببخشی. چرا؟ چون حضرت متوجه می شود که گناه نسبت به مقام با عظمت خدا یعنی چی.
اهمیت تعادل بین خوف و رجا
خوف و رجا باید متعادل باشد. نه خوف بر رجا غلبه کند و نه رجا بر خوف. به محض این که یکی از این دو کم شود، تعادل انسان به هم می خورد و به ادعاهای زیاد، منت گذاشتن سر خدا، اهل بیت و سر بندگان خدا و فخر فروشی می پردازد.
سلمان «علیه السلام» فرمودند: اگر بگویند همه بهشتی هستند جز یک نفر، من می گویم آن یک نفر من هستم و اگر بگویند همه جهنمی هستند جز یک نفر، می گویم آن یک نفر من هستم.
در دعای صباح حضرت فرمود: «سُبحانَکَ اللهم و بِحَمدِک مَن ذا یَعرِفُ قَدرک فَلا یَخافُک و مَن ذا یَعلمُ ما انتَ فلا یُخافک = خدایا تو را از هر عیبی پاک و منزه می دانم و در همه کمالاتت تو را حمد می کنم، چه کسی است که قدر تو را بداند و از تو نترسد و چه کسی است که بداند تو کیستی و از تو نترسد». همین نکته باعث شده است که حالات الانبیا و ائمه هدی «علیهم السلام» در وضع خاصی قرار گیرد و بر بسیاری از ناآگاهان مسئله پوشیده مانده و چه بسا توهم قصور در برابر آنها بنمایند.
امام سجاد (علیه السلام) عرض می کند: « یَا سَیِّدِی إِنْ وَکَلْتَنِی إِلَى نَفْسِی هَلَکْتُ = آقای من اگر من را به خود واگذار کنی هلاک می شوم». معصوم آن عظمت را خوب درک کرده است و هر لحظه این دلشوره را دارد که مبادا دنیا به پایان برسد. در حالی که ما به خاطر نادانی این ترسها را نداریم و فکر می کنیم که خدا باید ناز ما را بکشد.
امام امت (سلام الله تعالی علیه) در نامه ای که برای یکی از فرزندان شان می نویسند، می گویند: این را پیرمردی برای شما می نویسد که عمر خود را کرده و در حال رفتن به سوی برزخ، بلکه دوزخ است. امام خود را این گونه نگاه می کند. مؤمن نیز باید دو بال خوف و رجاء را داشته باشد.
نگاه ما باید به کرم و لطف و فضل خدا باشد. میرزا (ره) می فرمود:« توشه ای که خدا گفته بردارید، برای شب اول قبر و برزخ و... است، وگرنه در قیامت کسی چیزی ندارد و همه عریان و دست خالی به آنجا متولد می شوند، همه نگاه شان به فضل خدا و پیامبر و آل است. خدا کند فقط شرمندگی نمازهایی که خوانده ایم، روزه هایی که گرفته ایم و شرمندگی عبادت هایی را که کرده ایم، همراه ما نباشد. چون حتی اگر فقط به گناه عبادتها، یقه ی ما را بگیرند، رستگار نمی شویم.
این فراز های ادعیه تنبیه و آگاهی بسیار خوبی است برای کسانی که در این مشکل پیچیده گرفتار آمده اند که چگونه امام (علیه السلام) در درگاه خدا این گونه انابه و تضرع می کند. این گونه حالات در بین اعاظم علما که از شاگردان خاص مکتب اهل بیت هستند نیز بسیار دیده شده است که بیش از هر کس در طاعت و عبادت کوشیده اند، ولی کمترین ادعایی در تمام وجود آنان خلق نگردیده است.)
« اگر خواننده به فرجام احوال آن بزرگان رجوع کند و با دقت کامل به احوال و اوضاع آنان بنگرد به صدق این گفتار بهتر رسیده و شاهد عدل آن را پیدا خواهد نمود».
برگرفته از مباحث «شرح صحیفه سجادیه»
کلیدواژه ها:
آثار استاد