مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
او که رحمت بیمنتهاست، عذاب را برای بندگانش نخواسته است، بلکه این انسان است که با مهیا نکردن شرایط برای هر نشئه ای از زندگی، به دست خود عذاب را برای خویش مقرر کرده است. معیار عزت و ذلت، تنها تقوای الهی و درک حضور خداوند در تمام لحظات و شئون زندگیست. هر چه شناخت و معرفت انسان به حق زیاد شود، ترس او از رسوایی در برابر خداوند بیشتر میشود.
توجه به عظمت الهی، خود یک اسم اعظم است؛ یعنی اگر کسی بتواند مقداری ذهن و دلش را مشغول این اسم شریف کند، برای او بسیار راهگشا خواهد بود. در حرکت به سمت دنیا، و سپس از رحم دنیا تا آخرت، توجه به عظمت الهی به انسان بسیار قدرت میدهد.
عذاب، حاصل متناسب نبودن ساختار وجودی انسان با عوالم پیش روی او است
حق تعالی عوالمی خلق کرده که ما از آن عوالم به دنیا آمدهایم و باز به آن عوالم بازخواهیم گشت. عذاب یعنی برخورد با آن عوالم بدون آمادگی، کما این که بیماری و مرض و درد یعنی عدم تطبیق با سلامتی و شرایط خاصی که در آن قرار داریم. بنابراین، اگر شخصی بیمار به دنیا بیاید، در دنیا درد بکشد و معذب باشد، باید بداند که درد در خود دنیا نیست، دنیا شرایط زیستی ثابتی دارد. اما چرا او درد میکشد؟ به این دلیل که ساختار وجودی و هندسی او، با شرایط دنیا تنظیم نیست. این عدم تنظیم، به او فشار میآورد و او را دردمند میکند. عذاب الهی هم معلول عدم تطبیق با آئین خدا و عدم هماهنگی با حقتعالی است.
وجهِ الهی ما مثلِ خودِ خدا همیشه باقی است
انسان با خدایی روبه رو است که حیّ و قیوم مطلق است و هرگز نمیمیرد. «الحَیُّ الَّذی لا یَمُوت= زنده جاویدی که هرگز نمیمیرد». حقیقتاً این مژده خوبی است و چقدر فرحبخش است که انسان با حقیقت ثبات و حیات سر و کار دارد! وجودی که فانی، موقت و رفتنی نیست. همیشه هست. ما هم که وجه خداییم، باقی به بقای او هستیم. تا خدا، خدایی میکند، ما هم در کنار حق تعالی هستیم.
در ادامه دعای پنجم صحیفه سجادیه، حضرت سجاد (علیهالسلام) عرضه میدارند: «یَا مَنْ لَا تَنْتَهِی مُدَّةُ مُلْكِهِ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَعْتِقْ رِقَابَنَا مِنْ نَقِمَتِكَ= ای آنكه مدت فرمانروایی تو بینهایت است، بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را از بند انتقام خود رهایی بخش!»
ای کسی که مدت سلطنت تو پایان نمیپذیرد، درود فرست بر پیامبر و آل او و گردن ما را از نقمت و عذاب خود آزاد فرما! این مهمترین خواستهی انسان است که سالم از دنیا برود و دچار عذاب الهی نشود. پیش از این هم عرض کردم که کار خداوند در آن دنیا، عذاب دادن نیست. خداوند حقیقت، خیر و کمال محض است.
خداوند از چه زمانی بوده است؟ خدا از کی خدایی میکرده است؟
حضرت حق (جل جلاله) حقیقت ازلی است که ابتدا و آغاز ندارد. امام سجاد (علیه السلام) در اولین فراز دعای اول صحیفه بیان می دارد: «اَلحَمدُلِلّهِ الاَوَّل بِلا اوَّل كان قَبلَهُ وَ الاخرَ بِلا اخَر یَكونُ بَعدَهُ = سپاس خدائى را كه اول است بىآنكه پیش از او اولى باشد، و آخر است بىآنكه پس از او آخرى باشد». نتیجه شناخت خداوند و درک عظمت او، تواضع و خضوع در مقابل ذات بینهایت اوست.
میلیاردها میلیارد سال قبل، هر قدر برگردی به عقب خدا بوده و خدایی میکرده و همیشه هم مشغول خلق و رحمت بوده است. «کلُّ یومٍ هو فی شأن = هر روز در آفرینشی است» (سوره الرحمن، آیه 29)
دائماً در حال خلقت است. هر روز و همیشه. گفته میشود عمر زمین 4 میلیارد سال است، اخیراً هم عمر زمین را 15 میلیارد سال تخمین زدهاند، حتی ستارگان و سیاراتی پیرتر از زمین، با عمری تا هزار میلیاد سال شناخته شدهاند. اینها انسان را وامیدارد که با تمام میل وجودیاش، در برابر این خدایی که همیشه در حال خلقت بوده، سجده و کرنش کند. نه با دستور، بلکه از روی رغبت و درک عظمت، بزرگی و قدرت. انسان در برابر این عظمت بیپایان، به رکوع میرود، خاکساری میکند و به سجده میافتد و اگر چنین نکند، آدم بیانصاف، منسک و بخیلی است. زیرا انسان در برابر انسان بزرگی که سالهای زیادی را در کسب علم و دانش گذرانده، کرنش میکند، حال چطور در برابر حقیقت و تمام علم کرنش نکند!
هر قدر انسان ظرفیت وجودی بیشتری پیدا کند، رحمت بیشتری به او عطا میشود
در ادامه دعا، حضرت سجاد (علیهالسلام) عرضه میدارد: «یَا مَنْ لَا تَفْنَى خَزَائِنُ رَحْمَتِهِ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ لَنَا نَصِیباً فِی رَحْمَتِكَ = ای آنكه گنجینههای رحمتت به آخر نرسد، بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را از رحمت خود بهرهای عطا فرما!» انسان باید در رأس همهی خواستههایش، همین را بخواهد.
این که انسان رحمت بیپایان خدا را ادراک نماید، همین به او امید و قدرت میدهد تا رحمتهای بزرگتری را دریافت کند. هر قدر انسان ظرفیت وجودی بیشتری پیدا کند، رحمت بیشتری را نیز جلب میکند.
خداوند تبارک و تعالی، انسانها را با ظرفیتی نامحدود آفریده و این ظرفت از طریق عبادت و عبودیت به دست میآید. خداوند متعال این قوهی محض را به استعداد میرساند. هر قدر انسان از طریق عمل، کسب معرفت، عبادت و عبودیت، سعی وجودی بیشتری انجام دهد و ظرفیت خویش را بالا ببرد، رحمت بیشتری را جلب و دریافت خواهد کرد. یکی از چیزهایی که انسان با آن رحمت بیشتری را جلب میکند، همین است که به این حقیقت توجه داشته باشد که خداوند رحمت بیپایان است.
خداوند مهربانی و رحمت بیانتهاست، چنین خدایی دیگر بخیل نیست. کسی که چنین شناختی از خدا داشته باشد، وقتی میخواهد از او مسئلت کند، میگوید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ رَحْمَتِكَ بِأَوْسَعِهَا وَ كُلُّ رَحْمَتِكَ وَاسِعَةٌ» و یا «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ كُلِّهَا» در ماه رمضان و در دعای سحر ما «کل» را مسئلت میکنیم. این خیلی مهم است. در این دعا، ابتدا با مظاهر محدود حرف میزنیم، بعد به سراغ نامحدود میرویم. دعای سحر، دعایی است که فوقالعاده به انسان ظرفیت میدهد و انسان را از مسیرهای نامحدود تجلیات گوناگون الهی عبور میدهد.
البته ما عادت کردهایم دعای سحری خوانده شود و ما هم وسط آن سحریمان را بخوریم. کاری نداریم این کلمات چه معانی عمیقی دارند. و یا در تعقیب نمازها در ماه مبارک رمضان این دعا را میخوانیم: «اللّهُم أدخِل علی اهلِ القُبور السُّرور» وقتی انسان متوجه رحمت بینهایت حق میشود، خواستهها و روحیاتش نیز تغییر میکنند. بزرگ و بزرگمنش میشود و از بخل و تنگنظری و حسادت، از محدودبینی، سختگیری و ریزبینی و قطرهای کار کردن دور میشود. روحیه انسان، روحیهای بزرگ، قدرتمند، وسیع و امیدوار میشود.
«اللّهُم أغن کلَّ فَقیر اللَّهم أشبِع کل جائِع، اللَهُم اکسُ کلَ عُریان=خدایا همه فقرا را غنی کن؛ خدایا همه گرسنه ها را سیر کن؛ خدایا همه بی لباس ها را لباس بپوشان». کسی که متوجه رحمت بیپایان خداست، اضطراب، ترس، ناامیدی، بخل و سختگیری سراغ او نمیآید. گاهی با نگاه محدودمان، اگر صدقهای هم میدهیم آن را به شخص خاص، یا نیت خاص اختصاص میدهیم، به جای آنکه بگوییم: خدایا برای هر کس که دوست داری و صلاح میدانی برسان.
ما نباید برای خدا تعیین تکلیف کنیم. ما صدقه میدهیم، حال، خدا به هر کس دوست داشت، میرساند.
مگر ما از خدا مهربانتر هستیم که مشخص کنیم صدقهای که میدهیم برای چه کسی باشد؟ حمدی که میخوانیم به چه کسی برسد؟ صلوات، قرآن و کار خیری که انجام میدهیم برای چه کسی باشد؟ تو به هر کسی که مصلحت میدانی برسان. همه بدبختیهای ما ناشی از این محدودیتها و حد زدنهاست.
ما کوچک هستیم که همه چیز را کوچک میبینیم. اما اگر انسان در مقابل عظمت و رحمت خداوند متواضعانه بگوید: «یا مَن لا تَفنَی خَزائِنُ رَحمَتِک= ای آنکه خزانههای رحمت تو پایانی ندارد»، این انسان نه تنها دیگر سختگیر، محدود و ریزبین به معنای منفی نیست، بلکه کریم و بزرگوار میشود و تبدیل به یک روح پرقدرت و بیپایان میشود.
اینها مکتب تربیتی ماست، حق تعالی که اصل حقیقت ماست، چنین موجودی است و چنین عظمتی دارد. وجودی است که ملکش، عجائب خلقت و عظمتش و خزائن رحمتش تمام نمیشود. برای همین است که وقتی انسان جلوی خدا میایستد، هر قدر هم گناه داشته باشد، در تعقیب نماز میگوید: «الهی إن کانَ ذَنبی عِندَکَ عَظیماً فَعَفوُکَ عَظیمٌ مِن ذَنبی = خدایا اگر گناه من نزد تو بزرگ است، عفو تو از گناه من خیلی بزرگتر است».
کسی که درست تربیت شده باشد، هیچ گاه با ناامیدی، رحمت خدا را محدود نمیکند و از رحمت او ناامید نمیشود.
شادی، قدرت و امیدواری، حاصل باور به بیکرانگی خداست
تا الان فهمیدیم که خداوند عظمت، حکومت و رحمت بیپایان است. در نظام تربیتی، این موضوع از اهمیت بسیاری برخوردار است. زیرا اگر انسان خود را در کنار چنین خدایی بداند، هر کاری، ممکن میشود و هر اتفاق به ظاهر غیر ممکنی ممکن است بیفتد.
خداوند تبارک و تعالی، غالباً انبیاء خود را تنها، دست خالی و فقیر به این طرف و آن طرف میفرستاد. چرا؟ برای این که از نظر تربیتی همه بفهمند که آدم به خدا احتیاج دارد نه به کسی دیگر. نه به قدرت و پول دیگری احتیاج دارد، نه به کسی غیر از خدا محتاج است. پیغمبران الهی غالباً یتیم بودند. حضرت موسی (علیه السلام) از پدر و مادرش جدا بود. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) یتیم بود. امیرالمؤمین (علیه السلام) یتیم بود. انبیاء الهی غالباً تک و تنها بودند. شما نگاه کنید پدر امام امت (رحمه الله علیه) در کودکی امام، کشته میشود. این تربیت کجا و آن تربیت کجا که میگویند اگر بچه یتیم شود، بدبخت و عقده ای تربیت میشود. این در حالی است که خیلی از بچهها هستند که پدر و مادر ندارند، اما خیلی خوب تربیت میشوند. آدم اگر تکیهگاهش خدا باشد، خدا همه کس او میشود. خدا کس همهی بیکسان است.
خداوند تبارک و تعالی در خیلی از مقاطع، اسباب و علل را از انسان میگیرد تا آدم بداند که بدون اینها هم میشود خیلی کارها را انجام داد. وقتی انسان خدا را در کنار خود ببیند، دنبال اسباب و علل است، اما آنها را نمیبیند، بلکه تنها خدا را میبیند. ««وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمى رما= این شما نبودید که تیر افکنید بلکه خدا بود.»( سوره انفال، آیه 17) خدا به حضرت نوح می فرماید: «و اصنع الفلک باعیننا= کشتی را جلو چشم ما بساز»
باید این را بدانیم و بفهمیم که «لا مُؤَثِّرَ فی الوجود الّا الله= غیر از خدا، هیچ تأثیرگذاری در عالم نیست». جز خدا کسی کارهای نیست. از این رو حضرت موسی (علیه السلام) با آن عظمتش میگوید: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی = پروردگارا سینهى مرا گشاده دار. كار مرا بر من آسان گردان. و گره از زبانم بگشا. تا سخنان مرا بفهمند.» (سوره طه ،آیه28-25)
برای همین است که خداوند به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: «إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ= مسلّما تو نمی توانی هر کس را که خود دوست بداری هدایت کنی (قلبش را متوجه حق سازی، زیرا وظیفه تو راه نشان دادن است) و لکن خداست که هر کس را بخواهد به ایمان میرساند، و او به کسانی که استعداد هدایت را دارند داناتر است»، (سوره قصص، آیه 56)
آدمی که با بینهایت روبه روست و با آن تربیت میشود، بسیار قدرتمند، شاد و امیدوار است. او آدم ناامید، ضعیف و توسریخوری نیست. ببینید حضرت موسی (علیه السلام) زمانی که تنهاست چه میفرماید: «أنَّ مَعی ربّی سَیَهدین = همانا پروردگار من با من است و مرا هدایت میکند.»(سوره شعراء، آیه 62)
رب من، مالک مدبّر، عالم ربالعالمین کنار من و با من است، او حتماً من را هدایت میکند. البته بستگی دارد به این که ما چقدر او را ببینیم و چقدر ظرفیت برای جلب رحمت، خیرات و برکات او باز کنیم.
«واجعَل لَنا نَصیباً فی رَحمَتِک = برای من نصیبی از رحمتت قرار بده» این مهم است که انسان وقتی که میخواهد رحمت را جلب کند توجه داشته باشد که دست روی کدام خزینه گذاشته است.
حقیقت تقرب به خداوند، زنده کردن صفات او در خویش و تقرب به انسان کامل است
حضرت در فراز دوم، دقیقتر، ظریفتر و ریزتر به بیان مسائل میپردازند و عرضه میدارند: «یَا مَنْ تَنْقَطِعُ دُونَ رُؤْیَتِهِ الْأَبْصَارُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَدْنِنَا إِلَى قُرْبِكَ= ای آن كه دیدهها همه از دیدنت فرو مانند، بر محمد و خاندانش (علیهم السلام) درود فرست و ما را به آستان قرب خود نزدیك نما.»
قرب یعنی نزدیکی. خدا کجاست که ما به او نزدیک شویم؟ آیا ما با خدا فاصلهی زمانی و مکانی داریم؟ خداوند که جسم نیست که بخواهیم فاصله مکانی با او را کم کنیم. پس این قرب چیست؟ خدا همه جا حضوری یکسان دارد. «أینَما تُولّوا فَثَمَّ وَجهُ الله = به هر کجا روی گردانید وجه خداست.» (سوره بقره، آیه 115)همه جا خداست. همه جا چهره و جلوهی خداست.
این قرب، عبارت است از شباهت و سنخیت اخلاقی انسان به اخلاق خدا. یعنی تخلّق به اخلاق الله. بزرگان حکمت و فلسفه میفرمایند: «السّنخیَّهُ العِلَّهُ الإنضِمام= سنخیت علت انضمام دو تا چیزی است که بر اساس شباهت به هم نزدیک میشوند»
چرا مؤمنین در مسجد به هم نزدیک میشوند و با هم نماز میخوانند و همدیگر را دوست دارند؟ این نزدیکی بر اساس چیست؟ آیا بر اساس قیافه یا هیکل است؟ براساس کدام شباهت است؟ بر اساس سنخیت روحی است، روحشان شبیه هم است.
ذره ذره کاندرین أرض و سماست جنس خود را همچون کاه و کهرباست
بنابراین، انسان هر چقدر اسمهای بیشتری از اسماء الله تبارک و تعالی را در خودش ظهور بدهد، به او شبیهتر و مقربتر شده است. پس وقتی میگوییم نزدیکتر، یعنی نزدیکتر به امیرالمؤمنین (علیه السلام)، نزدیکتر به امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف)، نزدیکتر به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم)، نزدیکتر به خدا. یعنی شباهتش به خدا بیشتر باشد. یعنی وقتی میخواسته شبیه خداوند شود، از خودش مقاومتی نشان نداده است. موقعی که میخواسته حسادت کند، حسادت نورزیده است. حسادت، انسان را از شبیهتر شدن به خدا باز میدارد. میخواسته تکبر بورزد، تکبر نورزیده و فروتنی کرده است. بخل نداشته است، آنجا که باید خرج میکرده، خوب و درست خرج کرده، بدون این که دستش بلرزد و در نتیجه کریم شده است.
موقعی که میخواسته به دیگران انفاق کند، زکات و خمس بدهد، تزلزل، تردید، شک و امروز و فردا کردن نداشته است و در نتیجه به اسم «کریم»، «رحیم» و «وهّاب» نزدیکتر شده است. موقعی کهیک نفر در حقش ظلمی کرده، راحت او را بخشیده و گذشت کرده، برای همین به اسم غفور و توّاب نزدیک شده است. عقده و کینه در دلش نگه نمیدارد، از کسی دل چرکین نیست و راحت رد میشود. مردم به این طور آدمها میگویند پخمه و ساده لوح!
همانگونه که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) هم میگفتند خیلی آدم ساده لوحی است. خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) هم میفرمود: «مؤمن به خاطر ایمانش به سادگی و سادهلوحی متهم میشود». در حالیکه این عین زیرکی است. وقتی کسی راحت رد میشود و عبور میکند، کوچک و سادهلوح نیست، وقتهای آنچنانی، سختگیریها، بخلها و حسابکشیهای آنچنانی از افراد ندارد، این آدم زود شبیه خدا میشود. اما کسی که مدام حسابکشی، سوال و ریزبینی میکند و مدام به دنبال قصد و غرض در رفتار دیگران است، نمیتواند به شکلی جدی به سمت تخلّق به اخلاق الهی حرکت کند. این آدمی است که کوچک میماند، ریز میماند، شبیه هم نمیشود، تقربی هم ندارد و نه تنها جزء مقربین نیست بلکه جزء ملعونین میشود؛ یعنی جزء چه کسانی است؟ کسانی است که دور هستند.
چشمهای محدود بین ما از درک وجود بینهایت خداوند عاجز است
ای کسی که چشم از دیدن او باز میماند و چشمها نمیتوانند او را ببینند. چرا چشمها نمیتوانند خدا را ببینند؟ زیرا او وجود بیپایان است و چشم، قادر به دیدن بینهایت نیست. چشم فقط چیزهای محدود را میبیند. آن هم بعضی چیزها را، آن هم از نظر طول موج، موجها و رنگهای بین قرمز تا بنفش را. نه مادون قرمز را میتواند ببیند و نه ماوراء بنفش را. گوش هم همین طور، بین 20 تا 20 هزار فرکانس را میشنود، نه زیر 20 فرکانس را میشنود و نه بالای آن را. بشر محدود است. خدایی که با چشم دیده شود، خدا نیست جسم است و جسم محدود است.
اگر خدا با چشم دیده شود، این خدا چند عیب دارد؛ ماده است و محدودیت دارد، تجزیه میشود و وابسته و محتاج است، و هزار عیب دیگر.
زیبایی خداوند به این است که دیده نشود. «یَا مَنْ تَنْقَطِعُ دُونَ رُؤْیَتِهِ الْأَبْصَارُ = ای آن كه دیدهها همه از دیدنت فرو مانند»
ملاک عزت و ذلت، تقوای الهی است
« یَا مَنْ تَصْغُرُ عِنْدَ خَطَرِهِ الْأَخْطَارُ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ كَرِّمْنَا عَلَیْكَ = ای آن كه در برابر بزرگیِ تو هر چیز بزرگ دیگری ناچیز است، بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را نزد خود گرامی بدار».
خطر یعنی بزرگی، اَخطار یعنی بزرگها. یعنی در کنار تو بزرگی معنا ندارد. ما کوچکیم، اصلاً در کنار خدا چیزی معنا ندارد. یک خدای بینهایت داریم و بقیه هم تجلیات او هستند. حضرت در ادامه دعا از خداوند میخواهد که او را عزیز کند و گرامی بدارد. این اوج خوبی است که انسان پیش خدا گرامی شود. گرامی و عزیز کسی است که پیش خدا عزیز و گرامی بشود و گرنه هر کس نزد غیر خدا گرامی باشد، در واقع ذلیل و خوار است و مورد اهانت خداوند قرار میگیرد. در دعاهای ماه مبارک رمضان خواندیم که «لا تُهِنِّی بِکَرَامَةِ أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ = خدایا من را با بزرگ کردن بندههای دیگرت کوچک نکن.»
گاهی انسان کارش به جایی میرسد که خداوند در کنارش انسانهای بزرگی قرار میدهد که او در کنار آن انسانهای بزرگ، کوچک و ریز و حقیر میشود. میگوید: خدایا من طوری با تو درگیر نشوم که وقتی من را کوچک میکنی، بقیه را بزرگ کنی، بقیه میخواهند بزرگ باشند، باشند. اما من در قبال بزرگی دیگران تحقیر نشوم.
گاهی وقتها خداوند تبارک و تعالی در مورد بعضی از انسانهای متکبری که نسبت به خلق خدا بزرگی میکنند، از آستین غیبش آدمهایی را میآورد و بزرگشان میکند و این بزرگی باعث تحقیر و کوچک شدن آن آدمهای متکبر میشود. به طور مثال خداوند حضرت ابراهیم (علیه السلام) را در مقابل نمرود قرار میدهد تا نمرود را له کند؛ یا با بزرگی موسی (علیهالسلام) فرعون را خوار کند؛ یا با بزرگی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، ابوسفیان، ابولهب، ابوجهل، منافقین و مشرکین را خوار کند.
بنابراین، ما اصولاً دو تا بزرگی داریم: یک بزرگی نزد خداست که حقیقت بزرگی است که اگر انسان نزد خدا عزیز و گرامی بود، این عین بزرگی است، اما اگر نزد دیگران عزیز و نزد خدا ذلیل شد، این عین خواری است.
مبنای عزیز و گرامی بودن، خداست. خاک بر سر کسانی که با معصیت خدا بخواهند نزد دیگران عزیز شوند! آقایی به خواستگاری خانمی رفته، دیده این خانم شرطهای غیرمشروع میگذارد. برای این که دل این خانم را به دست بیاورد و با این خانم ازدواج کند. او معصیت خدا را میکند؛ یعنی با ذلت نزد خدا، میخواهد در دل این خانم جا باز کند. برای اینکه پیش دایی و عمو و فامیل خانم، عزیز شود، مجلس عروسی میگیرد که پر از معصیت خداوند است. خداوند هم کاری میکند که نه تنها در دل آن خانم جایی باز نمیکند، بلکه منفور او نیز میگردد. بعد از مدتی هم زندگیشان با معصیت به هم میریزد.
این، انسان را خوار و ذلیل میکند. یا این که خانمی میخواهد پیش آقایی، پیش همسرش، غیر از آن طریقی که خدا میخواهد، عزیز شود. اما هیچ وقت عزیز نمیشود. چون عزیز کسی است که خدا عزیزش بکند. عزیز کسی است که با معیارهای خدا عزیز شود. کسی که بخواهد با معصیت و فرار از خدا و با خباثت، با رذیلت ها، بد جنسی، حسادت، تکبر، نخوت، فخر فروشی، چشم و همچشمی، با ثروت و تجملات عزیز شود، باید بداند اینها او را عزیز نمیکنند. بسیاری از ثروتمندان هستند که دائماً برای اطرافیانشان هزینه میکنند، اما همان اطرافیان برای آنها طلب مرگ میکنند تا بقیه پولهایشان را نیز بالا بکشند. این افراد محبوب و عزیز نیستند. لذا میگوییم: «و لِلّهِ العِزَّه و لِلرّسولِه و لِلمُؤمِنین = عزت، تنها برای خدا، رسول خدا و مؤمنین است.»
انسان از طریق تقوا و ایمان به عزت، بزرگی، شکوه، عظمت و محبوبیت دست مییابد. «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا = به درستی کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، خدای رحمان برای آنها محبتی قرار خواهد داد.»(سوره مریم، آیه96)
خانمی نزد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) آمد و عرض کرد میخواهم شوهرم بیشتر دوستم داشته باشد، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمودند: نماز شب بخوان.
خانمها الان برای محبوب شدن نزد همسرانشان چه کار میکنند؟ به خاطر نادانیشان، کارهایی انجام میدهند که روز به روز منفورتر میشوند و روز به روز علاقهی شوهر به آنها کمتر میشود.
اگر انسان مودّت میخواهد، باید به کانون مودّت نزدیک شود. اگر محبوبیت و عزت میخواهد از طریق قانونی، آن عزت را به دست میآورد، از طریق شرعی و درست. «قَد جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَیءٍ قَدرًا =خدا برای هر چیزی اندازهای قرار داده است.» (سوره طلاق، آیه 3)
انسان با ظرفیت، مهربانی، گذشت و بزرگواری عزیز میشود؛ نه با کوچک کردن، تحقیر کردن، تمسخر، تحدید، زورگویی، حسادت، تنگ نظری و حذف دیگران.
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود برو آرایش کن، لباس آنچنانی بپوش، چنین و چنان کن تا عزیز بشوی. بلکه فرمودند: اگر میخواهی پیش شوهرت عزیزتر بشوی، نماز شب بخوان. این خیلی حرف بلند و حکیمانهای است.
«وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمى رما= این شما نبودید که تیر افکنید بلکه خدا بود.» (سوره انفال، آیه 17) برای ایجاد محبوبیت در دل دیگران، ما کارهای نیستیم، محبوبیت فقط از آن خداست. در دعای روز شنبه میخوانیم «لا تُوحِشَ بِی أَهْلَ أُنْسِی= کسانی را که به من انس گرفتهاند از من وحشتزده نکن» خدایا کاری کن که خانواده من و کسانی که به من انس گرفتهاند از من وحشتزده نشوند و من منفور آنها قرار نگیرم.
غیر از خدا کسی نمیتواند این کار را بکند. کسی نمیتواند خودش برای خودش عزت و محبوبیت ایجاد کند، این کار ما نیست، ما منشأ اثر نیستیم. این یک قاعده فلسفی است: «لا مُؤَثِّرَ فِی الوُجود إلّا الله = در عالم وجود، هیچ تأثیرگذار و فاعلی جز خداوند نیست.»
اگر انسان در مسیر خدا حرکت کند، تقوایش را حفظ کند، به دستورات خدا التزام داشته باشد، میبیند که خداوند چگونه راضی میشود و او را محبوبتر، عزیزتر و بزرگتر میکند.
اما اگر کسی بخواهد بدجنسی کند، کسی را تحقیر کند یا کنار بزند تا خودش عزیزتر بماند، خداوند چنین راهی را قرار نداده. همه عزت و کرامت به دست خداست.
اگر کسی نزد خدا عزیز شود، نزد بندگان نیز عزیز میشود؛ اما اگر کسی نخواهد این راه را طی کند و توجه نداشت که خدا دوستش داشته باشد، برایش این جزء آرمانها و آمالها و آرزوهایش نبود، برایش مهم نبود که از چشم خدا بیفتد، این فرد، نزد خلق خدا هم خوار و ذلیل میشود. انسان باید مراقب باشد که مبادا از چشم خدا بیفتد. در مسیر راه انسان، آزمایشها و امتحانهای زیادی قرار میگیرد. اگر انسان فقط به فکر این باشد که از چشم دیگران نیفتد، عزیز نمیشود.
اگر شیطان در پاسخ به دستور خداوند، در مقابل انسان سجده کرده بود، پیش خدا عزیز میشد یا رانده میشد؟ اما او مقاومت کرد، حسادت ورزید و این حسادت او را رانده کرد. انسانهایی بودند که حسادت را کنار گذاشتند و نزد خداوند بزرگ شدند. خداوند رحمت کند مرحوم علامه را! میفرمودند چرا حضرت عبدالعظیم را عبدالعظیم الحسنی (علیه السلام) میگوییم؟ چون جزء اولاد امام حسن (علیه السلام) بودند. یک تعدادی از اولاد امام حسن (علیه السلام) بعدها در نسلهای بعدی، یعنی فرزندان امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام کاظم، امام رضا و امام جواد (علیهم السلام) حسادت میکردند.
حضرت عبدالعظیم الحسنی (علیه السلام) میآید و این حسادت را میشکند، خدا امامان را عزیز کرده و امام قرار داده، ما باید برویم نزد ایشان و عرض ارادت کنیم، بگوییم ما را بپذیرید. چرا در مقابل این بزرگان مقاومت میکنید؟ حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) نزد امام (علیه السلام) میرود و میگوید: آقا آمدم عقائدم را به شما عرضه کنم تا شما ایمان من را تأیید کنید، بعد هم میگوید من شهادت میدهم شما امام من هستید. همین باعث میشود که نزد خدا و ائمه (علیه السلام) بزرگ شود. آنقدر بزرگ میشود این شخصیت که درباره او آمده است: «مَن زارَ عَبدُالعَظیم کَمَن زارَ الحُسَین بِکَربَلا= هر کس حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) را در ری زیارت کند، مانند این است که حضرت حسین (علیه السلام) را در کربلا زیارت کرده باشد.» چرا؟ چون حسادت را کنار گذاشت.
ما باید دنبال راه باشیم. اگر میخواهیم نزد خدا گرامی باشیم، باید به این آیه مبارکه پایبند باشیم که: «إنَّ أکرَمَکُم عِندَاللهِ أتقیکُم= همانا گرامیترین شما نزد خدا باتقواترین شماست.»(سوره حجرت، آیه 26)
اگر بخواهی خودت را برای خودت درست کنی، با غیبت کردن از دیگران، تهمت زدن، دیگران را دور کردن، دیگران را حذف کردن و نان دیگران را قطع کردن، انسان عزیز نمیشود.
محال است انسان عزیز بشود، محال، محال، محال است. خداوند برای هر چیز، قدر و اندازه و طریقی قرار داده است. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: هر چیزی راهی دارد. آدم برای رسیدن به مقصد، باید راه درست را برود. شیطان اگر عرضه داشت، خودش را پیش خدا عزیز میکرد. شیطان دید حضرت آدم (علیه السلام) آمده، ترسید یک تازه وارد جایش را بگیرد. گفت من جلوی این کوتاه نمیآیم. میخواست عزت و بزرگیاش حفظ شود! اما خوار شد. اینکه کسی نمیتواند دیگری را تحمل کند، یک فکر شیطانی است. کینه گرفتن از دیگران، حسادت ورزیدن و دل چرکینی، نقشههای بد برای آدمها، همه افکار شیطانی هستند و اثر منفی این رذیلتهای اخلاقی به خود فرد برمیگردد. لذا قرآن میفرماید: «مکر بد، جز به اهلش برنمیگردد، اگر آدم مکر کند، به خودش برمیگردد. خودش ذلیل و خوار میشود.»
خدا کند آبرویمان پیش خدا نرود
حضرت سجاد (علیه السلام) در فراز دیگری از این دعا عرضه میدارد: «یَا مَنْ تَظْهَرُ عِنْدَهُ بَوَاطِنُ الْأَخْبَارِ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَفْضَحْنَا لَدَیْكَ = ای آن كه خبرهای پنهان پیش تو آشكار است، بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را نزد خود رسوا مكن»
برای خداوند باطن و پوشیدگی معنا ندارد. همه چیز برای خدا ظاهر است. او «بِکلِّ شیْءٍ محِیط» (سوره فصلت، آیه 54) است.
چقدر زیباست این فراز: «خدایا ما را پیش خودت ضایع نکن!» یک موقع انسان میگوید: خدایا تو عالم اسرار و نهان و آشکاری! ما را پیش مردم مفتضح نکن، در مناجات شعبانیه میگوییم «فَلا تَفضَحنی یَوم القیامَه عَلی رُئُوسِ الأشهاد= خدایا من را در مقابل مردم رسوا نکن.» حرف خیلی بلند است. اینجا میگوید: « خدایا تو که باطن و ظاهر من را میدانی، هیچ چیز از من نزد تو مخفی نیست، من را پیش خودت مفتضح نکن!»
آنقدر این خدا مهربان و بزرگ است که امام سجاد (علیهالسلام) چنین طمعی به او دارد. اینگونه خدا را شناخته است. حضرت اینطور به ما میآموزد که رسوا نشدن نزد مردم یک درجه از خداشناسی است، اما درجه بالاتر شناخت این است که انسان بفهمد رسوایی و عزت به دست خداست و با این شناخت از او میخواهد که او را نزد خودش نیز رسوا و مفتضح نکند.
چقدر درجات خداشناسی با هم فرق دارند! هر قدر انسان با این وجود بینهایت سر و کار دارد، نوع خواستههایش هم متنوع و کاملتر و بزرگتر است. هر چه شناخت و معرفت و تکیهاش به وجود لایتناهی بیشتر میشود، منش و شخصیتش نیز بالاتر است. برای همین است که آدمها را میشناسند و کنار این خدا شاد و آرام هستند. در کنار خلق، ممکن است بخور بخور و بدزد و ببر باشد اما در کنار خدا این نگرانیها نیست. یکی از دوستان میگفت: کنار یک حلیمی ایستاده بودیم، چهار جوان سوار بر ماشینشان گفتند که آقا کمی حلیم بده ما بخوریم، آقا هم چهار ظرف حلیم برایشان ریخت، گفتند در ماشین میخوریم، گفت: اشکالی ندارد. گفت حلیم را که خوردند، گاز را گرفتند و رفتند.
به او گفتم شمارهاش را بردارم به پلیس زنگ بزنم، گفت: نه بابا خوردند که خوردند، بالاخره روز قیامت یک چیزی از ما کم میشود یا نه؟ یک چیزی هم برای قیامت ما بماند.
ببین آدم چقدر آدم میشود. مگر میشود از این آدم چیزی دزدید؟ اگر بدزدند به نفع او دزدیدهاند. اگر کسی غیبتش را میکند به نفع اوست. اگر کسی او را مسخره و تحقیر کرد به نفع اوست.
آدمی که خدا را کنار خود دارد، هیچ کارش نمیتوانی بکنی. هر بدیای که به او کنی، در واقع به او خدمت کردهای. هر ضربهای به او بزنی، بزرگش کردهای. آدرم باید مکانیزیم دستگاه خدا را بشناسد که اشتباه عمل نکند.
چقدر خوب است آدم چنین خدایی را کنار خود داشته باشد. چنین خدایی هرگز هیچ آسیبی نمیبیند. هیچ چیز از او کم نمیشود. هم در دنیا خوب، شاد، عزیز و مطمئن است و هم در آخرت.
ندیدن خداوند متعال با چشم و ایمان آوردن به او امری غریب نیست؛ چرا که حقایق بسیاری از هستی را که چارهای از تصدیق آنها نداریم، هرگز با چشم رؤیت نمیکنیم. ما در دنیا به بسیاری از چیزها اعتقاد داریم اما با چشم هم آنها را نمیبینیم. عقل، شعور، ترس، اضطراب، امید، ناامیدی، عشق، نفرت، حقایق کلی عالم، آیا اینها دیدنی است؟ اینها حقایق کلی هستند که ایمان هم به آنها داریم و چه بسا اگر دقت کنیم قسمت عمدهی پایههای زندگی انسانی بر واقعیتهای عقلانی باشد. زندگی انسانی بر اساس سلسله اموری است که این امور هیچ کدام دیدنی نیستند. مردانگی، صداقت، شرافت، اخلاق و بزرگواری، هیچ یک با چشم دیده نمیشوند. پس قسمت اعظم زندگی دنیایی ما، بر اساس اموری است که قابل رؤیت و محسوس نیستند. این حسگرایی خیلی مهم است که انسان میخواهد ملموس و محسوس کند و این چنین نیست که بتوان هر چیزی را بر اساس حواس ظاهری دریافت کند. کتابهای جهان همگی با عقل انسان رابطه دارند. با او سخن میگویند و هرگز چیزی را به چشم و گوش ارائه نمیکنند. کتابها را میخوانید، علمتان زیاد میشود، اما آیا عملت را نیز که زیاد شده، نشان میدهد؟ خیر. ابزار فهم جملگی قواعد علمی، عقل محض است. شناخت اخلاق مردمان و حالات روحی آنان، با عقل خاص قابل فهماند و هرگز با چشم نمیتوان به آن پی برد.
بزرگی و کوچکی، عظمت و حقارت موجودات امری نسبی است. ممکن است بسیاری چیزها که از نظر بعضی مهم و بزرگ است، از نظر ما کوچک و حقیر باشد و هر کس به هر مقدار دارای عظمت و قدرت باشد، در برابر بسیاری از حوادث و واقعیات به عجز و ناتوانی میرسد و چارهای جز تسلیم ندارد.
بهلول به هارون الرشید گفت: اگر یک قطره بول در مجرای بول تو گیر کند چه کار میکنی؟ گفت: نصف مملکتم را حاضرم بدهم که قطره در بیاید، زیرا آدم را میکشد. گفت: اگر یک قطره آب در گلویت گیر کند؟ گفت: نصف مملکتم را میدهم. گفت: ای هارون یک مملکت که به دو تا قطرهی پست و ناچیز بند است، پس چرا اینقدر تکبر و غرور برایت آورده است؟! این حکومت تکبر کردن دارد؟!
آدم هر چقدر بزرگ باشد، خدا با یک چیزهایی خوارش میکند. فیل را نگاه کنید با آن عظمت، دشمنش یک مورچه است. خداوند یک مورچه را فرستاد که توانست یک فیل را بکشد. آنقدر سرش را به در و دیوار و این طرف و آن طرف زد تا نابود شد.
چنان که نسل انسانی در مقابل دستگاه تکوینی عالم، غیر از اینکه رابطهها را شناخته و خود را بر حسب آنان تطبیق داده، کار دیگری از او ساخته نیست. خدا یک سلسله مقررات تعیین کرده تا ما خود را با آن هماهنگ کنیم، تا بتوانیم زندگیمان را بر مبنای آن اداره کنیم و غیر از این هم کاری از ما ساخته نیست. اما به هر حال و به هر جا که برسد، عاقبت در مقابل ناملایمات، چارهای جز تسلیم خاضعانه نخواهیم داشت.
کسانی که در مقابل ناملایمات، خیرهسری و مقاومت میکنند، خودشان له میشوند. لذا امیرالمومنین علی (علیه السلام) فرمود: «إذا لَم یَكُنْ ما تُرید فَأَرِدْ مَا یَكُون = اگر اوضاع آن طوری که تو میخواهی نیست، پس آنی را بخواه که هست» چون این طور دیگر له نمیشوی و فرمود: مؤمن مثل یک گیاه نرم است، وقتی باد میآید به هر طرف که باد بیاید او میتواند انعطاف نشان بدهد و هرگز نمیشکند؛ اما آدمهای منافق مانند چوب خشک هستند، در مقابل طوفان و باد مقاومت میکنند و میشکنند.
هیچ بزرگی نیست مگر آنکه در پیشگاه خداوند خرد و ناتوان است و هر مهمی در کنار او ناچیز است. اگر این خدا بنا را بر این بگذارد که کسی را تحقیر کند و پرده از اسرار او بردارد، برای او هیچ مخفیگاهی نیست.
خدا نکند که کسی را رسوا کند. خداوند میفرماید: من دو جا خندهام میگیرد، وقتی که میخواهم کسی را عزیز کنم و بقیه تلاش میکنند تا او را ذلیل کنند، او را بزرگ میکنم، دیگر جاییکه بخواهم کسی را ذلیل کنم و بقیه تلاش کنند او را عزیز کنند.
عزت و ذلت دست خداست. انسان به هر کجا بگریزد برای اینکه آبرویش را جمع کند، رسوا میشود و نمیتواند فرار کند. هیچ مانعی نمیتواند او را از این نصیب حتمی کنار بزند؛ زیرا با تقدیر الهی هیچ تدبیری سود نمیدهد. تدبیر و قضا و قدر الهی را نمیتوان با نقشه از بین برد یا خنثی کرد. لذا امام (علیهالسلام) بعد از آنکه بزرگترین قدرتها را در مقابل خداوند، کوچک دانست و کوچک و بزرگ را در آن افق، بیمعنی معرفی کرد، با درود بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) از خداوند درخواست نمود که با ما با ستاریت خود معامله کند و پرده اسرار را کنار نزند.
خداوند شرم دارد دعای بین دو صلوات را اجابت نکند
در مورد صلواتهایی که وسط دعاها میآید، قبلاً هم عرض کردیم که این صلوات، صلوات اسم اعظم است. در روایت داریم که اگر دعایی بدون صلوات برود، فایده ندارد و اگر دعایی همراه صلوات اول و آخر و وسط دعا باشد، خداوند حیا میکند از این که آن دعا را رد کند زیرا میفرماید اول و آخرش که صلوات بود را پذیرفتیم، وسط آن را هم میپذیریم.
برگرفته از مباحث «شرح صحیفه سجادیه»
کلیدواژه ها:
آثار استاد