مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
جلسه قبل درباره تجسم برزخی اخلاق و اوصاف صحبت کردیم و گفتیم اوصاف و اخلاق رذیله به صورت های زشت و گاه حیوانی مرکب در برزخ تمثل پیدا میکند. این جلسه راجع به تمثل برزخی عقاید و افکار خواهیم گفت.
«عقاید و افکار اساسی و ریشهدار انسان نیز در عالم برزخ با صور مثالی و برزخی مختلف و متناسب متمثل میشود. چه عقاید حَقه و افکار صحیح و چه عقاید باطله و افکار ناصحیح[1].»
آیت الله شجاعی روی کلمه «اساسی و ریشهدار» تأکید دارد. قبلاً هم در جلد یک کتاب ایشان، در مورد ریشهدار بودن، یعنی تمثل نه فقط عقاید و افکار، بلکه چیزهایی که کلاً در انسان ریشهدار است و به صورت اساسی در آمده، یعنی جزء شاکله شده و همینها تعیینکننده هستند، صحبت کردیم و گفتیم: «كُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ» در واقع مولد و موتور حرکت عوامل اصلی و اساسی هستند که باعث عمل میشوند و چیزهای دیگر را میسازند.
«هر عقیدهای و هر فکری که در زندگی دنیوی در درون انسان و در روح او وجود داشته و یک عقیده و فکر ثابت و ریشهدار بوده، به نحوی که جزئی از عالم درونی وی محسوب گشته و هدایتکننده اعمال و حرکات او میباشد، چه حق باشد و چه باطل، چه صحیح باشد و چه ناصحیح، بعد از مرگ و در عالم برزخ که هنگام ظهور و صورت پیدا کردن عالم درونی و خصوصیات درونی است به ظهور میرسد و صورت پیدا میکند. آن هم صورت متناسب به خود.
پس آنچه که منشأ اثر است در ما، فکرهایی که ما را به اعمال وادار میکند، چه اعمال بد و چه اعمال خوب وادار میکند، آنها هستند که ثابت شدند و متمثل خواهند شد. احکام و سنن خاص برزخی برای هر عقیده و هر فکری صورت مخصوصی میبخشد و هر عقیده و هر فکری را به صورت خاصی در میآورد.»
این یک سطر، سطر خیلی مهمی است. در بحث نسبت[2] گفتیم، ما یک شرایط زیستی ثابت داریم که باید خود را با آن شرایط زیستی ثابت تطبیق بدهیم و همسنخ بشویم. وقتی ما وارد آنجا میشویم، آنچه که روی ما عمل میکند و برای ما تعیین سرنوشت میکند و ما را ارزیابی میکند و به یک جریان برزخی اعم از خوب یا بد میسپارد، شرایط زیستی ثابت آنجاست. یعنی آنها هستند که روی عقاید، اعمال، افکار، اخلاق و عادات ما کار میکنند و تعیین کننده اند. مثل یک دستگاه ثابتی است که ارزیابی میکند و نمره میدهد. تولد کودک، یک شرایط زیستی ثابتی دارد در طبیعت و آن شرایط زیستی ثابت است که تولدها را به 5 نوع تقسیم میکند. این دیگر دست ما نیست، یعنی منظور من در مورد بچه است. یعنی بچه هر طور متولد بشود شده، ولی وقتی که به دنیا میآید، شرایط زیستی ثابت خارج از رحم، یعنی دنیا تعیینکننده است. دنیا تعیین میکند که تولد سالم است یا سالم نیست. یا قوی، ضعیف یا ناقص است. بچه کار خودش را در رحم دارد میکند و سیر خودش را طی میکند، هر چه که میخواهد باشد. هر سیری که بکند و متولد بشود، بالأخره شرایط زیستی ثابت دنیا او را ارزیابی خواهد کرد و او را در یکی از این پنج نوع تعیین میکند. آنوقت هر یک هم مراتب بسیاری دارد. یعنی به تعداد آدمها ما مراتب داریم.
وضعیت ما هم آنطرف همینطور است. ما در دنیا سیرمان را داریم انجام میدهیم. ارتباطاتی که داریم، زندگی که داریم، رفت و آمدها، برو و بیاها، عقاید، افکار، اخلاق، عادات و اعمالی که داریم انجام میدهیم، به اختیار انجام میدهیم. بعد از اینکه متولد شدیم به آن سمت، آن شرایط زیستی که اینجا نویسنده محترم از آن شرایط زیستی به عنوان «احکام و سنن خاص» تعبیر کرده اند، تعیین کننده خواهد بود.
شرایط خاص برزخی، به هر عقیده ای، صورت مخصوصی میدهد
میفرمایند: «احکام و سنن خاص برزخی برای هر عقیده و هر فکری صورت مخصوصی میبخشد و هر عقیده و هر فکری را به صورت خاصی در میآورد.» ما که متولد شدیم آن احکام و سنن خاص میآیند و تمام اخلاق، افکار، عادات، خلقیات و اعمال ما را صورت خاص میدهند، یعنی تعیین میکنند که این چه کسی است، چه چیزی است، چه کاره است، کجا قرار میگیرد، مرتبهاش چه است، و چه سرنوشتی خواهد داشت و چه آیندهای خواهد داشت و نه تنها به خود آن صورت مخصوصی میبخشد بلکه به روابط آن با عقاید و افکار دیگر و به روابط آن با اخلاق و اوصاف و نیز به روابط آن با اعمال هم صورتهای مخصوص میبخشد.»
در بحث ارتباط ها قبلاً گفتیم که شاکله، مجموعهای است از اعمال، اخلاق، افکار، عقاید و عادات. «كُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ» یعنی افراد براساس همه این چیزهایی که دارند و از جاهای مختلف اینها را میگیرند، به صورت قوی، ضعیف، خوب و بد، نهایتاً در درون ما به یک تعادلی میرسند و یک شخصیت ثابتی را برای ما میسازند. منظور از شخصیت ثابت یعنی کسی که عملش با افکارش بیارتباط نیست. فکرش عمل میسازد. خود عملش مجدداً فکر میسازد و از اخلاقش عمل ایجاد میشود. اینها با هم ارتباط دارند و اینها هستند که در عالم و احکام و سنن خاص و معنادار برزخ ، هر کدام برایش خداوند شکل و صورت و قانون خاصی را قرار داده و آنجا معنا پیدا میکند.
«شما اگر در همین زندگی دنیوی به بررسی عالم درون خویش بپردازید خواهید دید که عقاید و افکار درونی شما با یکدیگر و با اخلاق و اوصاف شما و نیز با اعمال و حرکات شما در ارتباط هستند. و هر عقیده و هر فکری از طرفی با عقاید و افکار دیگر شما ارتباط دارد و از طرفی با تکتک اخلاق و اوصاف شما در ارتباط است و از طرف دیگر با تکتک اعمال شما مرتبط است و خواهید دید این ارتباط یا رابطه در هر موردی نحوه خاصی دارد باز خواهید دید که هم خود هر عقیده و هر فکری یک واقعیت عینی است در درون شما.»
آزادی عقیده یا آزادی فکر؟
در اسلام آزادی عقیده وجود ندارد. بعضیها آزادی فکر را با آزادی عقیده اشتباه گرفته اند. ما در اسلام آزادی فکر داریم. « فَبَشِّرْ عِبَادِ؛ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ[3] = پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرامى دهند و بهترین آن را پیروى مى كنند.» می فرماید همه اقوال را میشنوند و سپس فکر میکنند و انتخاب میکنند. اینکه ما در آراء و عقاید مختلف فکر بکنیم، عیبی ندارد. اما اینکه عقیده های مختلف بخواهیم داشته باشیم نه، هر عقیدهای را اسلام نمیپذیرد.
پس این همه بحث امر به معروف، نهی از منکر، موعظه، استفاده از برهان برای چیست؟ قرآن می فرماید: «ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ[4]= با حكمت و اندرز نیكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شیوه اى] كه نیكوتر است مجادله نماى.» بحث شمشیر، جهاد و همه اینها یعنی اینکه ما تحمل هر عقیدهای را نداریم. یعنی هر عقیدهای برازنده انسان نیست. چیزی که الان در دنیا به حد وحشتناکی مد شده و جا افتاده، حتی در طبقه مسلمان، مسلمانهایی که از اسلام خودشان آگاهی زیادی ندارند؛ این است که ما آزاد هستیم که هر عقیدهای داشته باشیم. تا به جوان مسلمان می گویی این چه ظاهری است که داری؟ این چه سبک زندگی است که داری؟ میگوید به عقاید افراد احترام بگذارید. در حالی که هر عقیده ای قابل احترام نیست.
آیا هر عقیده ای قابل احترام است؟
به جوان مسلمانی که ظاهر درستی نداشت، گفتم این ظاهر شما درست نیست. گفت: شما چرا به عقاید آدمها احترام نمی گذارید؟ گفتم: برای اینکه این عقیده اصلاً قابل احترام نیست. عقیده ای قابل احترام است که با فطرت و مصلحت انسان و سعادت انسان سازگاری داشته باشد.
امروزه مد شده، تا حرف بزنید، میگویند: «هر کسی عقیدهای دارد، احترام بگذارید. شما میخواهید عقایدتان را به دیگران تحمیل کنید.» یعنی زود میروند روی کلماتی که معنای واقعی خود را از دست داده اند. به قول حضرت امام (سلاماللهعلیه) فرمود: واژهها در زمان ما معنای خودشان را از دست دادهاند. مثل حقوق بشر، آزادی و... . همان نقشهای که شیطان ریخته که الان پیروان و تابعینش در کشورهای غربی و آمریکا دارند اجرا میکنند. از کلمات خوب و مقدس مثل آزادی، حقوق بشر، عدالت، دموکراسی و... - دموکراسی به همان معنای خوبی که خودشان از آن تعبیر میکنند- برای اهداف پلید خودشان استفاده میکنند. همه آنچه که شیطان به اذناب خودش تلقین کرده و یاد داده، میبینید که در شیطانکها و در افرادی که میخواهند طریق هدایت را نروند، وجود دارد و سریع شما را متهم میکنند به اینکه شما میخواهید عقایدتان را به دیگران تحمیل کنید. شما تحمل عقیده دیگران را ندارید. شما آدمهایی هستید که اهل تضارب آراء نیستید. باید تضارب آراء بشود. باید بنشینیم حرف بزنیم. حرف بزنیم یعنی چه؟ اسلام آنقدر بیچاره و بدبخت نشده که الان با عقل چهار نفر مثل ما نیاز به تضارب آراء داشته باشد که بنشینیم و حرف بزنیم که بالأخره این که اسلام گفته نباید در جامعه یا در فرد باشد. بهتر است باشد یا نباشد.
وحی خداوند، تضارب آراء نیاز ندارد
خداوند وحی فرموده که این چیزها برای یک فرد یا جامعه برازنده نیست. ما چه تضارب آرائی با دیگران داریم؟ این را باید برای مردم جا بیاندازیم که حرف، حرف خداست. خدا گفته باید گوش کنیم. بعد هم راجع به خود احکام هم هر کدام جایگاه و فلسفه و حکمت و اثر خاصی دارد باید بحث شود. جدای از اثرات اجتماعی، هر عقیدهای باید بررسی شود که این عقیده اثر اجتماعی و مفاسد و تبعات سوء دارد یانه. ما به هزار و یک دلیل نمیتوانیم این عقاید را بپذیریم. یا خانمی با وضع حجاب ناجور، مبتذل، مستهجن و تحریککننده بگوید که شما چرا به عقاید ما احترام نمیگذارید؟ این تبعات دارد. به هر حال ما با این مشکل روبرو هستیم. شیطان تلقین میکند و خیلی وقتها حرفهایش را از دهان مقدسین میزند.
«در حقیقت خواهید دید هر عقیده و هر فکری با رابطههای مخصوص خود، جزئی از عالم درونی شما و قسمتی از آن میباشد.» همین جمله ای که خواندیم، فوقالعاده بحث طولانی دارد.
مثلاً یک شخصیت خوب اشتباهاً دچار سراب شده، یک فکر باطل دارد و همان یک فکر باطل میبینید که سرعت او را میگیرد و چون شخصیت خوب و منشأ اثر هم هست، یک فکر اشتباهش هم میتواند به اندازه صدها فکر اشتباه دیگران که در این موقعیت نیستند، خطرناک بوده و اثر منفی داشته باشد.خوش به حال کسی که با معصومین علیهمالسلام و قرآن انس دارد. یکی یکی فکرهایش را دائم با معصومین و قرآن مقایسه میکند. کسی که بگوید من هم در کنار حرف قرآن و حرف معصومین علیهمالسلام حرف دارم، این یعنی مرض. آنها اوج و معدن علم و معدن حکمت هستند. در مورد آنها آمده که: «إِنْ ذُكِرَ الْخَیْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ= هر جا خیر بیاید، شما اصل و فرع و منبع و معدن آن هستید.» وقتی همه چیز دست آنهاست، من باید خودم را با اهل بیت(ع) تنظیم کنم.
مشکلی که سر راه ما میآید، برای این است که ما کامل تابع نیستیم. برای همین هم ما در نماز دائماً «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» میگوییم تا دائم در این صراط مستقیم باشیم. ناخالصی و فکرهای غلط در مسائل زندگی، برای ما مشکلساز میشود و اینگونه هم نیست که وقتی مشکل ساز شد، فقط مشکل برای ما درست شود. به خصوص اگر موقعیت افراد، موقعیت ویژهای باشد، این افکار غلط، منشأ مفاسد زیادی خواهد شد. مثل روحانیون متدین، شیعه، عالم، دانشمند که علاقهمند به اسلام هستند، میخواهند واقعاً کار کنند ومغرض و دشمن امام زمان نیستند، ولی امام (رحمهاللهعلیه) از آنها به مارهای خوش خط و خال و آخوندهای احمق و بیسواد تعبیر میکند و میگوید خون دلی که پدر پیرتان از این طایفه خورده، از هیچ طایفهای نخورده. برای اینکه آنها جایگاه مقدسی را گرفتند، لباس مقدسی پوشیدند، ولی فکرشان فکرهای منطبق با اسلام نیست. حتی ممکن است فکر اسلامی باشد، اما فکر اسلامی منطبق با زمان نباشد. خواستم با این توضیح، مهم بودن این یک خط را بیان کنم که فرمودند هر عقیده و فکری با رابطه های مخصوص خودش جزئی از عالم درونی ما است.
برای افراد غیر مسلمان یا تازه مسلمان این کار شاید خیلی راحتتر صورت بگیرد. چون ادعایی ندارند. میگویند ما نمیدانستیم، یک عمر در جهالت بودیم. الان فهمیدیم که اشتباه میکردیم. ولی سابقهدارها به افکاری به عنوان افکار مقدس انس گرفته اند که تحمل خلاف آن برایشان سخت است و نمیتوانند آنها را راحت کنار بگذارند.
امکان ندارد، عقیده ای ریشه ای شود و تمثل پیدا نکند
«وقتی عالم درونی شما و به عبارتی درون شما با همه آنچه در آن هست، تمثل مییابد و صورت پیدا میکند و ظاهر میگردد، هر عقیده و هر فکر با رابطههای خود نیز تمثل یافته و صورت پیدا نموده و ظاهر میشود. زیرا که جزئی از عالم درونی شما و قسمتی از آن است.»
اگر فکر و عقیده، اساسی و ریشهای شد و وارد عالم روابط بین اخلاق، آداب، اوصاف، عقاید، اعمال شد، یعنی در این چرخه وارد شد و نقش بازی کرد، نمیشود تمثل پیدا نکند. نمیشود در یک عالم دقیقی که روی لحظه به لحظه حرفها و افکار شما حساب باز کرده و برایش قانون و جزا دارد چیزی نادیده گرفته شود. به محض این که چیزی جزء فکر و عالم درونی شد، آنجا یک نمودی خواهد داشت و تمثل پیدا خواهد کرد.
«تمثل و تجسم عقاید و افکار از روایات وارده از حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین استفاده میشود. روایات وارده به این حقیقت اشاره میکند که عقاید و افکار چه حق و چه باطل در قبر و برزخ برای انسان متمثل میشوند. در بعضی از روایات با صراحت به تمثل مجموع عقاید و آراء حقه با صورت واحد برزخی و نیز به تمثل مجموعه عقاید و آراء باطله با صورت واحد برزخی اشاره شده است.
از اشارات بعضی دیگر از روایات این چنین برمیآید که علاوه بر تمثل مجموع با صورت واحده هر یک از عقاید و افکار نیز با صورت مخصوصی متمثل میشوند و همچنین رابطهها و ارتباطات هر یک هم تمثل مییابند و همه عقاید و افکار با روابط و ارتباطاتی که دارند به صورت نعمتها یا عذابهای برزخی در میآیند.
تذکر این نکته لازم است که استفاده این معانی از اشارات موجود در روایات موقوف به دقت عمیق و تأمل دقیق است بعضی از روایات وارده در باب تمثل عقاید و افکار را در مباحث بعدی میآوریم.»
خدا رحمت کند مرحوم آقا نجفی قوچانی را که در کتاب شان به نام «سیاحت غرب» خوب توانسته اند این مسأله ارتباط بین عقاید، اعمال و تمثلات شان را بیان کند. برای فهم بهتر این قسمت، بهتر است این کتاب مطالعه شود.
همه عقاید حقه که متعدد به نظر میرسند، به یک ریشه برمیگردند
«تمثل برزخی مجموع عقاید با صورت زیبا یا با صورت زشت: عقاید حقه، گرچه به یک نظر عقاید متعدد حقه است. ولی به نظر دیگر یکی بیش نیست. حق و حقیقت به یک اعتبار و به یک لحاظ یکی بوده و جلوات آن متعدد است. داشتن عقاید حقه داشتن حق و رسیدن به حق و حقیقت در جلوات مختلف و متنوع است. همچنین عقاید باطله نیز به یک لحاظ عقاید متعدد باطله است ولکن به لحاظ دیگر، باطل هم یکی است و عقاید باطله جلوات مختلف و متنوع آن میباشد.»
این چند سطری که ایشان فرمودند، خیلی کلام دقیق و مهم و عزیز است و از آن بر میآید که هر دو دیدگاه صحیح میباشد. در قرآن و روایات هم اینگونه آمده است. گاهی در آیات و روایات در مورد تکتک خطیئات و مشکلات و گناهان و لغزشهای انسان به صورت منفرد بحث شده است. بعضی جاها همهی لغزشها و رذایل را به یک رذیله نسبت داده اند. از یک جنبه، تکتک رذایل و فضایل، جایگاه مخصوص به خودشان را دارند و معانی مخصوصی دارند. اما گاهی وقتها نه. عقاید حقه به یک حقیقت برمیگردد. یعنی شخص کافی است به یک حقیقت و به یک عقیده اصل و ریشهدار حق، اعتقاد پیدا کند، آن عقیده سایر عقاید را درست میکند و به حق تبدیل میکند و به حق نزدیک میکند.
آیا اعتقاد به یک «حقِ» اصیل، همه عقاید را درست میکند؟
حال سؤال این است، آیا واقعاً این در عالم خارج ممکن است که اگر شخصی به یک حقی که ریشهای و اصیل است اعتقاد پیدا کرد، سایر عقایدش هم درست میشود یا نه؟ این هم مثل خود بحث دو جنبهای است. گاهی میشود و گاهی نمیشود. به یک عواملی بستگی دارد. ولی آنچه که حق است این است که واقعاً حق یکی است و سایر عقاید حقه از یک عقیده حق ناشی میشود و باطل هم یکی است و سایر باطل و عقاید باطل از یک جا ناشی میشود.
برای همین از اینجا یک نتیجه خیلی لطیف و ظریفی در بحث خودسازی و تربیت میگیریم و آن این است که در خودسازی و تربیت، گاهی شما میخواهید مشکلات شخص را حل کنید، با مشکلاتش سر و کله میزنید تا آن را حل کنید. یا اینکه شما مستقیم میروید سراغ اعتقاد اصلی و آن را دستکاری و تنظیم میکنید. میبینید که بقیه مشکلات خود به خود درست شدند؛ حتی به مرور زمان و علت طرح این سؤال هم بر میگردد به مروز زمان. پس یکی از ریشههای مهم در شدن افراد، مسأله زمان است.
ائمه علیهمالسلام به ما گفتند که آن اصل باید درست بشود. اگر اصل درست بشود، فروعات هم درست میشوند، حتی با گذشت زمان و حوصله. در مورد باطل هم همینطور است. باطل یک ریشه دارد که سراغ انسان میآید. آن که سراغ انسان آمد، سایر تفکرات، اخلاق، آداب، عادات و اعمال باطل از آن ناشی خواهد شد. ولی بعد آنقدر کثیر میشود که ما فکر میکنیم اینها هر کدام برای خود، استقلال به ذات دارند. آن چیز مهمی که در مکاتب مختلف بشری و فلسفه های مختلف از آن یاد نشده و وجود ندارد، جایگاه عقیده حق در میان آنهاست.
مثال: بسیجی های خودمان یادتان هست. به قول امام ره صدساله را یک شبه طی کردند. آیا اینها در مورد تکتک اخلاق و آداب و عقایدشان تحت آموزش بودند؟ امام تک تک اینها را آموزش داد؟ نه. چه چیزی درست شد که یکدفعه همه چیزهای یک بسیجی درست شد؟چه کسی آمد به بسیجی یاد داد که تو عبادت کن، نماز شب بخوان، گریه کن و انس بگیر؟ چه کسی آمد به بچه بسیجی یاد داد که از دشمن نترس، صف شکن باش، خط شکن باش؟ یکدفعه یک چیزی به نام ترس از مرگ به صورت کلی از جبههها ریشهکن شد. روزانه در دنیا هزاران ساعت وقت مشاوره و روانشناسان و روانپزشکان و مردم را همین مسئله «ترس از مرگ» میگیرد. اما چطور شد یک دفعه ترس از مرگ، در بین چند میلیون نفر از بین رفت؟ و همه مردم گفتند که ما عاشق شهادت هستیم و از مرگ نمیترسیم؟ یکدفعه جوانان میآمدند گریه میکردند که چرا شهید نشدند. گریه میکردند که امام دعا کند اینها به شهادت برسند. چه چیزی یکدفعه درست شد که اینها همه تنظیم شد؟ آیا به بسیجیها بحث نگاه به نامحرم و اثرات آن را یاد دادند، که وقتی در اسارت بودند اگر یک زن بی حجاب میدیدند، نگاه نمیکردند؟ چه شد که در بحث نگاه، خودش فهمید که نباید نگاه کند؟ این خیلی ظرافت دارد. اگر کسی این فرمولها در دستش باشد، در مسائل تربیتی موفق است. ائمه (سلام الله علیه اجمعین) چه کار کردند؟ آنها دست روی چه چیزی گذاشتند؟
شما نگاه کنید پیغمبر (ص) در شرایط بد عربستان یک نفره قیام کرد. حالا بنشین و دو دوتا چهارتای عقلی کن و بگو که این نمیشود. چگونه یک نفر می تواند در فاصله 23 سال یک تمدن عظیم را ایجاد کند؟ چطور یک نفره کارش را شروع کرد و در عرض 50 سال، نصف دنیا را مسلمانها گرفتند؟
اینها خیلی مهم است که ما باید به آن فکر کنیم. کسانی که در مسائل فرهنگی تا چند مورد بدحجاب می بینند، حرص و جوش میخورند، زده میشوند و میگویند:«همه جامعه را فساد گرفته، نمیشود کار فرهنگی کرد. مردم دیگر از دست رفتند، زود ناامید میشوند.» اینها جزئینگر هستند. یعنی برای هر باطلی استقلال بذات دیده و همه آنها را مستقل میبینند. اما بزرگان ما این کار را نمیکردند.
«از همین نظر که مجموع عقاید حقه انسان در حقیقت یکی بیش نیست، همه آنها در عالم برزخ با صورت واحد و در عین حال بسیار زیبا و جذاب و ابتهاجآوری متمثل میشوند. باز از همین نظر که مجموع عقاید باطل انسان در حقیقت یکی بیش نیست همه آنها در عالم برزخ با صورت واحد و در عین حال بسیار زشت و نفرتآور تمثل مییابند. اگر به جان مسأله توجه داشته باشیم باید گفت که حق و حقیقت با صورت زیبا متمثل میگردد و باطل نیز با صورت قبیحی تمثل پیدا میکند. چه چیزی زیباتر از حق و حقیقت و چه چیزی زشتتر از باطل میتواند باشد؟»
ع ل 189
غضب/ عقاید حقه/ عقاید باطله
کلیدواژه ها:
آثار استاد