مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
آیت الله مرحوم استاد محمد شجاعی در کتاب معادشان می فرمایند: در عالم برزخ، «اعمال، اخلاق و افکار، عقاید و همه روابط و ارتباطاطی که داریم و همه اوصاف درونی ما» تمثل و تجسم پیدا خواهد کرد. مسئله اصلی، همان «تمثل» یعنی «صورت پیدا کردن» و «ظهور پیدا کردن» است. هر یک از اینها به عنوان جزیی از عالم درون ما ظاهر می شوند.
اخلاق و اوصاف ما واقعیات عینی در روح ما هستند که هریک منشاء اثری هستند
اگر ما در همین زندگی دنیوی به بررسی درون خود بپردازیم، خواهیم دید که اخلاق و اوصاف ما یک سلسله واقعیتها هستند که در درون و در روح ما وجود دارند و در حقیقت یک سلسله خصوصیات واقعی و عینی موجود در روح ما میباشند. یعنی یک امر اعتباری و خیالی نیست. واقعاً هر خُلقی، یک وجودی در روح ما دارد و منشأ اثری است.
خیلی وقتها که ما از دست خودمان ناراحت هستیم، به طبیب روحانی، روانپزشک و روانشناس مراجعه میکنیم. اگر واقعاً این، یک موجود در روح انسان نباشد و وجود نداشته باشد، پس چرا ما پیش پزشک میرویم و میخواهیم آن را برطرف کنیم؟ اخلاق و اوصاف، واقعیت های عینی هستند که در روح ما وجود دارند و روح ما هم یک واقعیت عینی است مانند هر واقعیت عینی دیگر و از یک سلسله خصوصیات عینی برخوردار است که از آن جمله است اخلاق و اوصاف. به بیان دیگر، هر خُلق و هر صفت، یک چگونگی و کیفیت خاص در روح ما به شمار میرود و بر این اساس، هر یک از اخلاق و اوصاف و خصوصیات عینی، روحی است که ارواح را از یکدیگر متمایز و جدا میکند.
«خُلق» چیست؟
صفتی که در روح ثابت میشود به آن خُلق میگویند. ما وقتی که با محیط ارتباط برقرار میکنیم، کمکم بزرگ میشویم و صفتها را به مرور زمان، تحت تأثیر وراثت و محیط و... با اختیاری که داریم در روح خودمان تثبیت میکنیم.
درست است که روح نفخهی الهی است و در وجود همه بطور یکسان وجود دارد؛ اما تمایز افراد، ناشی از این است که این نفخه الهی را چطور به کار می گیرند؟ وجه تمایز افراد، در این است که وقتی هر کس رشد می کند و تشکیل اخلاق میدهد، چگونه از این نفخه الهی استفاده می کند؟ مثلا کسی که یک بار کار خیر انجام می دهد، به او آدم خیّر نمیگویند. حالا تصادفی یا تحت تاثیر احساسات یا هر عامل دیگری قرار گرفته و کار خیری انجام داده، به او خیّر نمیگویند؛ چون کار خیر، در وجود او هنوز به عنوان یک خلق در نیامده است؛ اما کسی که دائم کار خیر میکند، به این آدم میگویند آدم خیّر و خیرخواه. زیرا خیرخواهی به صورت یک خُلق در وجود او ثابت شده است. وقتی تثبیت شد، از آن به بعد، دیگر آن که چیزی که روح من را از روح شما جدا میکند، همین کیفیت اخلاقی ملکه شده است. یعنی وضعیت و چگونگی خُلقهای ملکه شده ی افراد است که آنها را از همدیگر جدا میکند. یکی پرحوصله است، دیگری کمحوصله است. یکی متین و با وقار است، دیگری فاقد اینها است. یکی فحاش است، دیگری مؤدب است. همینهاست که افراد را از همدیگر جدا میکند. یعنی هر کسی یک فکر خاص و عقیدۀ خاص و عادات خاص، اوصاف و اخلاق خاصی دارد. مجموع این خاصها یک شخصیت ویژه را میسازد که با شخصیت فرد دیگر فرق میکند. یعنی شاکلهها با همدیگر تفاوت دارند. هر شاکلهای تشکیل شده از اخلاق و اوصاف، افکار و عقائد، اعمال و عادات منحصر به خود است. عمل هر یک نیز، براساس همان شاکله انجام می شود. قرآن نیز از همین شاکله ها سخن می گوید:«قلکلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ= بگو که هر کس براساس شاکله ای عمل می کند که خودش آن را ساخته است»
روابط پیچیده ای بین اخلاق و اوصاف ما با عقاید ما وجود دارد
بین اخلاق و اوصاف ما روابط خاصی برقرار است. چه با یکدیگر، چه با خود ما، چه با عقائد و افکار ما، و چه با اعمال ما.
در این بررسی به روابط بسیار پیچیدهای برخورد میکنیم که با گفتن و نوشتن تمام نمیشود و حتی گاهی به گفته و نوشته در نمیآید. واقعاً کسی که بتواند و بخواهد این قواعد و روابط را بیاورد روی کاغذ، اگر نگوییم کار محالی است، می توان گفت کار بسیار مشکلی است.
«ما در سیر تربیتی و در سیر زندگی خودمان با ارتباطات مختلفی که با دیگران برقرار میکنیم، با رفتارهایی که بروز میدهیم، با خوراکهای مختلفی که میخوریم، از نظر روحی در درون خودمان یک سلسله موجود، به وجود میآوریم که اینها واقعا در وجود ما موجود و مستقر هستند. علامت موجود بودن آنها هم این است که هر یک از آنها در روح ما منشأ اثر هستند. از طرف دیگر در بررسی درون خود، به این واقعیت عینی درونی نیز میرسیم که اخلاق و اوصاف ما از روابط و ارتباطات خاصی برخوردار است».
روابط بین اخلاق و اوصاف و عقاید و افکار را با مثالی روشنتر میکنم. فرض بفرمایید شما جایی قرار گرفته اید که میتوانید سوءاستفاده مالی بکنید، اما نمی کنید. چون از عاقبت آن میترسید. ترس از آخرت و حیای از خداوند باعث میشود که عمل صالح انجام دهید. شما وقتی عقیدهی سالمی داشته باشید، همین عقیدهی سالم، عمل سالم میدهد. به جای این که عمل مفسد انجام دهی، عمل صالح انجام میدهی. عمل صالح شاکلهسازی میکند، شاکله که ساخت، انجام اعمال صالح بعدی برای شما راحتتر میشود.
یا مثلاً شما خُلق ناراحتی مثل عصبانیت شدید دارید که زود جوش می آورید، این عصبانیت یک خُلق است. در اثر این زود جوش آمدن، زدی یک نفر را ناقص کردی، این شد یک عمل. آنجا خُلق وابسته میشد به عمل. بعد، از این طرف، ترس تو را تحریک کرد. ترسیدی گفتی حالا من این را زدم کشتم. بعد برای اینکه فرار بکنی مجبور میشوی که دروغ بگویی که من نزدم؛ یا تقصیر خودش بود؛ یا برای اینکه از زیر این مشکل فرار کنی، چند مشکل دیگر اضافه میکنی به مشکلاتت. چهار نفر دیگر را هم میزنی تا از صحنه فرار کنی، میبینید چقدر تبعات دارد! بعد نتایج اینها هم اثرات دیگری در خُلق و صفات شما میگذارد. اینها همه با همدیگر مرتبط هستند. شما وقتی که عادت میکنی به کاری، نمیتوانی به عادتت غلبه بکنی و به خاطر این عادت، میخواهی کاری انجام بدهی که به صلاح تو نیست. بعد میبینی که یک سلسله روابط جدید با آثار جدید پیش میآید. ما واقعاً لازم است که روی اینها تعمق کنیم. چون با آن سروکار داریم و عاقبتمان هم به همینها بستگی دارد.
تعارض بین اخلاق، اوصاف، عقاید و افکار
«خواهید دید اخلاق و اوصاف شما چه کلاً و چه بعضاً گاهی با عقائد و افکار اصولی شما در تضاد بوده و با آنها نمیسازند و گاهی هم با آنها موافق و سازگار هستند».
یعنی گاهی شما اخلاقی دارید که با آن افکار و عقائدی که دارید، جور در نمیآید. افکار و عقائدت تو را به یک سمت عالی میکشانند. برای تو ایدهآلی را ترسیم میکنند که میخواهی به آن برسی. حالا چه در مسائل دنیایی باشد، چه در مسائل اخروی. این افکار و عقائد، افکار و عقائد پاکی هستند. اما خُلقاً این افکار و عقائد توسط خُلق و صفت پشتیبانی نمیشوند. یعنی مطابق آن افکار و عقائد نمیتوانی حرکت بکنی، چرا که عقیدهات یک چیز دیگری است. اما روحت هم تو را به یک جای دیگری میکشاند. صفت هم تو را به یک جای دیگری میکشاند و این تعارض پیش می آید. میگوید من چرا اینطوری هستم؟ من باید یک طور دیگری باشم. اینجا در درون شخص تعارضی ایجاد میشود که فرد را مشغول میکند. گاهی این تعارضها خوب هستند و انسان در همین تعارضها رشد میکند. زمانی هم این تعارضها بیمعنی اند و نباید پیش بیایند.
گاهی یک خلق بد ما، مانع اجرای عقاید خوبمان می شود، چون اخلاق منشاء اثر است
علت این امر این است که عقاید، بتنهایی منشاء اثر نیست؛ بلکه این خلق است که منشاء اثر است. گاهی یک خلق بدی که در وجود یک نفر ملکه شده است، نمی گذارد او به بهشتی که جزء عقاید اوست، برسد. چون این اخلاق است که منشاء اثر است؛ نه فقط عقاید. بنابر این، ما باید بعد از کسب عقاید، آنها را به خلق و صفت تبدیل کنیم که منشاء اثر هستند.
مثلا کسی که عقایدش به بهشت و جهنم کاملا درست و خوب است و از نظر عقیدتی قائل به قیامت و معاد است؛ اما یک خلق بدی دارد که نتوانسته آن را اصلاح کند. همین خلق بد، مانع رسیدن او به بهشت می شود و معلوم نیست که چند سال باید در عالم برزخ و ایستگاه های ۵۰ گانه زندانی بماند.
استاد شجاعی در اینجا تاکید می کند: درست است که عقائد و افکارت یک چیز را می گوید؛ اما اخلاقت چیز دیگری میگوید و تو را وادار به رفتار دیگری می کند که با آن عقاید جور در نمی آید. یعنی در اینجا، این خُلق است که منشأ اثر است؛ چون وجود دارد. به این مسأله خیلی توجه کنید که من می خواهم به یک مسأله خیلی مهمتری برسم. اگر به اینها توجه نکنید، بعداً نمی توانید آن را آنطور که باید بفهمید. خلقیات چون وجود دارند، اثر میگذارند. مثلاً میدانید که نزول حرام است. ولی در عمل آن را انجام میدهید و در عمل نمیتوانید جلوی خودتان را بگیرید و صفت کار خودش را میکند.
شما می توانید صدها مثال در این راستا بیان کنید. اما مناسب است که هرکس بنا بر وضعیت خودش و اوضاع اخلاقی خودش مثالهایی را به ذهن بیاورد.
مثلا تو از نظر عقیدتی، قائل به این هستی که اولین قطرهی خون شهید که بریزد، گناهانش آمرزیده میشود و شهادت بالاترین فوز است. قائل هستی به این که جهاد بابی از بابهای بهشت است که به روی دوستان خاص خدا باز میشود. اما وقتی میخواهی به جبهه بروی و از خانواده ات جدا شوی، میبینی که یک خُلق و صفت و عادتی که داری، نمیگذارد به طرف جبهه حرکت کنی. برای آن خلق دلتنگ میشوی و بهانه میآوری که از رفتن به جبهه فرار کنی و شب عملیات که میشود دست و پایت میلرزد.
مگر خود شخص، چیزی غیر از افکار و عقائدش است؟
با توضیحی داده شد، ظرافت این موضوع به چشم میخورد و این ظرافت باعث این پرسش میشود. این تعارض بین اوصاف و افکار و عقاید و تعارض اوصاف با خود شخص، وجود دارد. گاهی، شما از اخلاق و اوصاف خویش ناراضی بوده و با اینکه آنها را دارید و وجود آنها زجر هم میکشید و برعکس. ببینید تعارض اوصاف با افکار و عقائد و تعارض اوصاف با خود شخص، چقدر مسئله ظریفی است.
به طور مثال، یک موقع شما خودت دقیقاً میدانی، الان داری خلاف امر رساله عمل میکنی. اطلاعات و آگاهی شما، علم شما، عقیدۀ شما، همین رساله است؛ اما می بینی که داری خلافش عمل میکنی و ناراحت هم نمیشوی و به تو هم بر نمیخورد و حیا هم نمیکنی و هیچ ترسی هم تو را برنمیدارد. پس معلوم است، تعارض بین این تخلفت و آن عقیدهات و تعارض بین عمل و عقیدهات تو را اصلاً ناراحت نکرده است. خیلی راحت این را پذیرفته ای. مثل کسانی که از یک طرف خیلی راحت نزول میخورند و از طرف دیگر در صف اول نماز جماعت هم مینشینند. برای اباعبدالله عزاداری هم میکنند و خرج هم میدهند؛ اما اصلاً از کارهای بدشان ناراحت نیستند. پس معلوم است این تعارض را راحت پذیرفته اند.
به این ظرافت دقت کنید. زمانی تو یک صفت و اخلاقی داری که خودت هم از داشتن آن، ناراحت و ناراضی هستی. اضطراب و ترس داری و حیا میکنی. نمیخواهی آن را بپذیری و با این که آن را داری، از آن زجر میکشی و گویی با شما سر جنگ دارد؛ اما گاهی شما از اخلاق و اوصاف خویش راضی بوده و با آنها توافق دارید و خوشحالید.
مرحوم آیت الله شجاعی تاکید می کند: «از همه اینها عجیبتر این که خواهید دید، گاهی اخلاق و اوصاف شما با یکدیگر نیز در تضاد هستند و گاهی در تضاد نیستند و همینطور گاهی با اعمال شما تضاد دارند و گاهی ندارند. از طرفی هم در بررسی درون خود به این واقعیت عینی درونی پی میبریم که اخلاق و اوصاف ما در اعمال ما جلوه میکنند و در آنها به ظهور میرسند و اعمال ما از اخلاق و اوصاف ما آب میخورند و از آنها نشأت میگیرند و به آنها میرسند».
یعنی هر کس خُلقش هر طوری هست، همانطوری عمل میکند. یکی خُلقش کریم است، هر وقت از او کمک می خواهی، اگر هم نداشته باشد، ماشین و خانه اش را میفروشد تا کمک کند. خودش ندارد؛ ولی از یک جا قرض میگیرد تا مشکل شما را حل میکند. اما یکی دیگر، خُلقش بُخل است. به او میگویی کمک کن. دارد؛ ولی هزار تا بهانه میآورد که ندهد. شروع میکند به عجز و لابه که ندارم، بدبختی دارم، چقدر قرض دارم، چکهایم برگشته و...
اخلاق و اوصاف در برزخ با صور برزخی خود ظاهر میگردند
مرحوم آیت الله محمد شجاعی می فرماید: «همۀ این اخلاق و اوصاف، با همۀ این روابط و خصوصیات که به آنها اشاره شد و با همۀ روابط و خصوصیاتی که دارند و نمیشود ریزهکاریهای آنها را شمرد، در عالم برزخ که روز به ظهور رسیدن درون و عالم درونی ماست، با صور برزخی خود متمثل میشوند و ظاهر میگردند. تمثل اخلاق و اوصاف در برزخ در قالب عبارات نمیآید».
یعنی روابطی که بین اخلاق و اوصاف است، روابطی که بین اخلاق و اوصاف و عقاید است، روابطی بین اینها با اعمال ما وجود دارد و همچنین روابطی که همه اینها با خود ما هست، همه در عالم برزخ به ظهور میرسند و متمثل میشوند. بنابراین، مسلماً با وضع عجیب و به عبارتی با عالم عجیبی که درونِ تجسم یافته خودِ ماست، مواجه خواهیم شد. یعنی هر کدام از اخلاق، اوصاف، عقاید، اعمال و روابط بین آنها یک صورت برزخی دارند و روابطی هم که با هم دارند نیز، صورت برزخی دارند. شما فکر کنید وقتی یک نفر اخلاق در آنجا تجسم پیدا میکند، چقدر عجیب میشود. وضع عجیب و عالم عجیبی که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده است و نه با عبارات و الفاظ میتوان به تصویر آن پرداخت.
«هم تمثل خود هر یک از اخلاق و اوصاف تمثل عجیبی است، و هم تمثل رابطههای هر یک از آنها تمثل عجیب و تحیرآوری است. کما این که تمثل هر یک از عقائد و اعمال نیز، عجیب و تحیرافزا است. طبعاً انسان در عالمی قرار میگیرد که همهاش تعجبآور و ناشناخته است و احیاناً خیلی دردآور و یا احیاناً خیلی ابتهاجآور؛ و از اینجاست که انسان برزخی بسیار آرزو میکند که ای کاش میشد آنچه را که در آن افتاده، به زندهها میگفت و به آنها ارائه میکرد.»
قرآن در مورد مؤمن آل یاسین[1] میگوید: وقتی مؤمن آل یاسین به شهادت رسید، گفت:« قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُكْرَمِینَ[2] = [سرانجام به جرم ایمان كشته شد و بدو] گفته شد به بهشت درآى گفت اى كاش قوم من مى دانستند كه پروردگارم چگونه مرا آمرزید و در زمره عزیزانم قرار داد.»
این آیه قرآن در مورد شهدا است:« فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ[3]= به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است شادمانند و براى كسانى كه از پى ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته اند شادى مى كنند كه نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین مى شوند». وقتی شهدا به برزخ منتقل میشوند، آن پذیرایی و آن فضای ابتهاجآور در آن طرف را ادراک میکنند و بشارت میدهند به برادرانی که هنوز نیامدهاند، به برادرانی که در نوبت هستند. قرآن میگوید هر کس که وارد برزخ میشود، چه اهل نجات باشد یا اهل عذاب، میگوید، ای کاش مردم بدانند که اینجا چه خبر است. مردم نمیفهمند و نمیدانند اینجا چه خبر است.
به قول مرحوم شجاعی: «از باب مثال، انسان با صورت یا با موجود نفرتانگیزی که دارای قیافه و خصوصیات پلید و نفرتآوری است، مواجه میگردد و میبیند با این که از آن بدش میآید و سعی میکند از دست آن خلاص بشود و به انحاء مختلف میخواهد آن را از خود دور بکند، نمیتواند خود را از آن و اذیت آن نجات بدهد. خود را به هر طرف میزند و به هر جا فرار میکند بالاخره نمیتواند.»
یعنی فرار از خود است. فرار از خود هم که معنا ندارد. انسان نمیتواند از خودش فرار کند. در دنیا هر مشکلی برای انسان پیش بیاید، انسان راه فرار دارد. یعنی اینجا در دنیا چیزی به نام بنبست وجود ندارد. ولی در آنجا نمیشود. آنجا با یک اژدهای بدقیافهی، بدبو و خشن و موذی روبرو هستید که یکسره اذیت میکند و میخواهید از دست او فرار کنید که اصلاً ممکن نیست.
چگونه از دست خُلق بد فرار میکنید؟
خلق بد وجود دارد و کار خودش را میکند. مهم نیست که تو از او بیزار هستی یا نه. مهم نیست که تو نمیخواهی این سگ با این شکل و قیافهاش در قبرت باشد یا نباشد. مهم این است که این سگ، خودت و خُلقات است. مهم این است که چطور از آن فرار بکنی. حالا تو بگو من بدم میآید، اصل قضیه همین جاست. اصل این است که ما در دنیا خُلقهایی داریم که هم دیگران از آنها بدشان میآید و هم خودمان ناراحت هستیم از اینکه چرا این خُلق ها را داریم.
ای عزیز! ناراحت بودن از اینکه نمیخواهی اینطوری باشی، ناراحت بودن از اینکه این خُلق را داری و اینکه اینطوری هستی و نمیخواهی اینطوری باشی، کافی نیست. یعنی صرف تعارض و ناراضی بودن تو به این خُلق، مشکل تو را حل نمیکند. این یک طرف قضیه است و فقط 50 درصد کار است که تو نخواهی این خُلق ها را داشته باشی. طرف دیگر این است که کارهای دیگری هم بکنی. گریه، عجز، لابه، توسل و التماس به خدا، برای این که خدایا این خلق های بد را از ما دور کن و این را از ما بکَن، نقش خیلی زیادی دارد. یعنی باید برای کنده شدنش تلاش عملی بکنیم. چون اینها موجود هستند و واقعیت عینی روح ما هستند. مثل این است که بگویی: من نمیخواهم سرطان داشته باشم، نمیخواهم این غده یسرطانی، مرا اذیت کند. نمیشود کاریش کرد، غده است و در بدنت وجود دارد و منشأ اثر است و جزء واقعیت بدنی شما است. چه تو بخواهی و چه نخواهی درد میکند. تو باید آن غده را از آنجا برداری. نمیشود بگویی آن غده آنجا باشد، من عمل جراحی هم نکنم، هزینه هم ندهم، وقت هم نگذارم، از کارهای دیگرم هم نزنم، در بیمارستان بستری نشوم، دوران نقاهت را طی نکنم، بعد خوب هم بشوم، درد هم نداشته باشم. با تمنّا و خواستن و التماس و حتی دعای تنها هم مشکل حل نمیشود. دعا خیلی عالی است، کمک هم می کند؛ ولی صِرفِ دعا کفایت نمیکند؛ بلکه ما باید تن بدهیم به عمل جراحی.
باید جلوی خودت بایستی!
هیچ راهی به جز درگیر شدن با خودت را نداری. باید جلوی خودت بایستی. میدانی این صفت ها را داری، دورویی، دو زبانی و .... بین عمل و کردارت اختلاف است. دهان هرزه، چشم هرزه، کسالت در عبادت، سهلانگاری در واجبات، جرأت در محرمات و سایر بیماری ها را داری. باید جلوی اینها بایستی و مسأله را حل کنی. این که بگویی خدایا ما نیتمان بد نبود، نیت ما خیر است، ما که نمیخواستیم اینطور بشود، ما دوست داریم خوب باشیم، ما میخواهیم مداوا شویم، اینها کافی نیست. مهم این است که قبل از آن که به آن طرف منتقل بشوی، آن صفت زشت را برداری. اگر همراهِ آن منتقل شوی، در آنجا ظهور می کند و تمثل خواهد داشت و منشأ اثر است با آثاری که خواهد داشت. کار دیگری نمیشود کرد.
به قول آیت الله شجاعی، «انسان در آنجا خود را به هر طرف میزند و به هر جا فرار میکند، بالاخره نمیتواند کاری بکند و این نیست، مگر تمثل خُلقی از اخلاق بد، یا صفتی از صفات بد که با عقائد و افکار اصولی انسان و با خود او براساس عقائدش ناسازگار است؛ ولی انسان دارای آن خُلق و صفت است و در زندگی دنیوی نیز به لحاظ عقائدش از آن ناراضی بود و زجر میکشید و در حال فرار از آن بود؛ اما به لحاظ ضعف اراده و غلبۀ هوای نفس نمیتوانست آن را از خود دور کند. از باب مثال انسان میبیند با اضطراب و پراکندگی حرکت مخصوصی میکند و به سرعت به این وضع ادامه میدهد و خود را به اینطرف و آنطرف میزند و توقفی نمیکند تا جایی که خود را به آتش میرساند و این عمل را تکرار میکند».
استاد شجاعی تاکید می کند که نویسنده محترم دارد از یک صحنۀ برزخی پرده برمیدارد. میگوید حالت کسی که در خُلقش تعارضی هست و نمیخواهد آن را داشته باشد، مانند کسی است که میخواهد مدام از آن فرار کند؛ ولی نمیتواند. خُلق منشأ اثر است. میدود که از آن فرار بکند؛ اما یک دفعه در آتش میافتد. چه روزگار بدی است؛ چه تنهایی غمانگیزی است؛ چه اضطراب وحشتناکیست.
آیت الله شجاعی یاد آور می شود: «و این نیست، جز تمثل برزخی غضب و خشم در صورت غلبه و ریشهدار شدن در وجود انسان. وقتی عصبانیت، خشم و غضب ریشهدار میشود در وجود شخص، شخص این حالت را دارد، نمیخواهد آنطوری باشد. بعد عصبانی میشود، عصبانی که شد، کار را آنقدر ادامه میدهد تا کار به اوج برسد و شخص هم خودش و هم دیگران را بسوزاند.»
ع ل 179
غضب/ ظهور اخلاق و اصاف
[1] . حبیب نجّار، شخصیتی مسیحی که در منابع اسلامی به مؤمن آلیس ملقب است. نام حبیب نجّار صریحاً در قرآن نیامده، اما در منابع اسلامی ، ضمن نقل ماجرای اصحابالقریة به نام وی تصریح شده است.
بنابر این آیات ، پس از اینکه اصحاب قریه دو رسولی را که برای دعوت آنان به توحید آمده بودند، تکذیب میکنند، مردی شتابان از دور دست شهر میآید و مردم را به پیروی از رسولان فرا میخواند و ایمان خود را به پروردگار آشکار میسازد.
پس از مرگ وی، قوم او با صیحهای هلاک میگردند.
در منابع اسلامی، این مرد مؤمن حبیب نجّار دانسته شده است.
[2] . سوره یاسین/26-27.
[3] . سوره آل عمران/170.
مطالب بیشتر:
مجموعه سخنرانی های استاد شجاعی
کلیدواژه ها:
آثار استاد
سلام صوت این جلسات موجود نیست؟؟
سلام. برای دریافت صوت به آی دی های زیر پیام دهید. کانال تلگرام : Montazer_ShopCenter@ کانال سروش : Montazer_ShopCenter@