مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
امیرالمؤمنین علیه السلام درباره شخصیت حلیم فرمودند:«لَيس الحَليمُ مَن عَجَزَ فهَجَمَ و إذا قَدَرَ انْتَقَمَ. إنَّمَا الْحَليمُ مَن إذا قَدَرَ عفا، و كانَ الحِلمُ غالبا على كُلِّ أمْرِهِ[1] = بردبار نيست كسى كه چون ناتوان شود، هجوم برد و چون قدرت يابد انتقام كشد؛ بلكه بردبار كسى است كه قدرت [انتقام] داشته باشد، اما گذشت كند و بردبارى بر تمامى امور او غالب باشد.» قسمت اول حدیث، تعریف سلبی از حلم دارد و قسمت دوم «اِنَّمَا الحَلیمُ مَن اِذا قَدَرَ عَفا» تعریف ایجابی حلم است. یعنی حلیم کسی است که وقتی قدرت پیدا کرد، عفو میکند و حلم، غالب بر امور زندگی او باشد. اما کسی که وقتی ناتوان شود، هجوم ببرد، حلیم نیست.
حضرت در مورد کسی که حلیم نیست می فرماید: «وَ اِذا قَدَرَ اِنتَقَمَ= حلیم نیست آن کسی که قدرتمند شود و انتقام بگیرد». زیاد داریم در سیره اهل بیت(علیهم السلام) هنگامی که قدرت پیدا میکردند، عفو میکردند. این همان کاری است که ما دوست داریم خدا با ما بکند. چه الان و چه در موقع مُردن که دیگر اختیار از ما سلب میشود. چه در برزخ و چه در قیامت دوست داریم خدا ما را ببخشد.
اما حضرت در مورد انسان حلیم می فرماید: «اِنَّمَا الحَلیمُ مَن اِذا قَدَرَ عَفوُه= حلیم کسی است که وقتی قدرت پیدا کرد، ببخشد.»
روحیه هجوم در هنگام عجز و ناتوانی و ضعف، حاکی از یک شخصیت ضعیف است. موقعی که انسان در یک موضع انفعالی قرار میگیرد، شروع به پرخاشگری و بد و بیراه گفتن می نماید و با خشونت و عصبانیت دست به کارهای ناشایست و ناهنجار و خشن می زند. گفتیم که منافق کسی است که مثل یک چوب خشک می ماند. هنگامی که باد و طوفان می وزد، آنقدر میایستد تا خرد شود و بشکند. آدم های ضعیف النفس و اساساً طبیعتگراها و کسانی که از نظر معنوی ضعیف هستند، اینگونه اند. خیلی وقتها این افراد میدانند در مشکلی که برایشان پیش آمده، مثل مشکل خانوادگی، اداری، سیاسی و... به خصوص در مسائل سیاسی کاری از پیش نمیبرند، ولی بیخود لج میکنند.
علی(علیهالسلام) میفرماید: کسی رستگار است که اگر قوه و توان دارد، اقدام کند و اگر ناتوان است، کاری نکند و بیخود خودش را به آب و آتش نزند. چون جز هدر رفتن نیروها و از بین رفتن اصل اهداف، چیز دیگری نصیبش نمیشود.
وقتی از خود حضرت غصب خلافت کردند، در نهج البلاغه هست که حضرت فرمودند: از توان من خارج بود که بخواهم از غصب آنها جلوگیری کنم. در نتیجه 25 سال صبر می کند و به فرمایش خودشان در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشت. این حلم است. نه هجوم بردن و دست به شمشیر بردن تا خون و خونریزی راه بیافتد.
کاری که امام حسن مجتبی(علیه السلام) میکند، کار نظامی بود و تا آخرین لحظات مقاومت میکند. اما وقتی میبیند که واقعاً نمیشود کاری کرد، صلح میکند.
در زمان معاویه نیز، امام حسین(علیه السلام) همان راه برادرشان را طی میکنند. روشی که اهل بیت (علیهم السلام) غالباً داشتند. توان انجام کار، قیام نبوده. خودشان را بیخود به آب و آتش نمیزدند که بیجا دست به شمشیر ببرند و اصل اسلام را نابود کنند. این خلاف حلم است.
بیان جمله «این نیز بگذرد» راهکار مقابله با خشم و تحمیل کردن حلم بر خود است
یکی از اساتید ما در هنگام بروز مشکلات این جمله مهم را میفرمودند:« این نیز بگذرد!».
قرآن در مورد روش تخلیه روحی مؤمنین خیلی قشنگ میفرماید:«الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ[2]= [همان] كسانى كه چون مصیبتى به آنان برسد، مى گویند ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى گردیم.» یعنی وقتی به مؤمن مصیبت و فشاری وارد می شود، سریع به اصل خلقتش برمیگردد و نظام خلقت و معشوق اصلی خود را نگاه میکند و می گوید:«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ= ما از خداییم و به سوی او بازمیگردیم».
اما توجیه همه کسانی که از حلم استفاده نمی کنند و از روی عصبانیت در مقاطع مختلف زندگی عمل میکنند، این است که میگویند:«دیگر کارد به استخوان رسیده بود. خواستم دلم خنک شود. عیبی ندارد، بگذار کتکم را بخورم، ولی حرفم را بزنم و ...» اینها از بیظرفیتی است.
مرحوم علامه(ره) طباطبایی در مقطعی از زمان، مشکلات زیادی در زندگیش داشت. شاگرد ایشان نقل میکرد که گاهی مرحوم علامه دم در خانه میآمد، دست هایش را روی چارچوب در میگذاشت و میایستاد و با مراجعه کننده ها صحبت میکرد. یعنی کسی را در خانه راه نمیداد؛ از بس که وضع داخل خانه به خاطر فقر ناجور بود. گاهی فقط میتوانست میوه یا سبزی یا کاهوی پلاسیده بخرد. یا فقط دو تا پرتقال میخرید.
در نجف هم خیلی تحت فشار بود که خدمت آقا میرزا علی قاضی(ره) استادشان می روند که ایشان با او صحبت می کنند و علامه آرام میشوند. علامه این بیت را د رخصوص همین وضعیت میگوید:
پیر خردپیشه نورانیم برد ز دل زنگ پریشانیم
گفت که در زندگی آزاد باش هان، گذران است جهان، شاد باش
یعنی این گذران بودن جهان، مژده است. قرآن میگوید: از آنها میپرسند چه مدت در دنیا بودید؟ میگویند: شاید، یک روز یا نصف روز. یعنی زندگی جدی ما آنجاست و قرآن زندگی اینجا را لهو و لعب میداند و می فرماید:«وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ كَانُوا یَعْلَمُونَ[3]= این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست و زندگى حقیقى همانا [در] سراى آخرت است؛ اگر مى دانستند.» پس واقعاً بیعقلی است که انسان روحیه عصبانیت و پرخاشگری داشته باشد. برای دوری از چنین روحیه ای باید بگوییم: «این نیز بگذرد». این است که انسان را راحتت میکند.
پس جایی که توان نداریم، بیخود حرص و جوش نخوریم و آن چیزی که میتواند به ما خیلی نیرو بدهد، همین عبارت «این نیز بگذرد» است. یعنی وقتی مصیبتی پیش آمد، بگو اتفاقی است که افتاده و با صبوری بگذران.
از آقایی پرسیدم: شما اگر نگران و عصبانی شوی چه کار میکنی؟ گفت: من اصلاً وقت نگران شدن و عصبانی شدن را ندارم. کار دارم. نگرانی مال بیکارهاست. مال کسانی است که قدر خودشان را نمیدانند. مال کسانی است که وقتشان را از سر راه آورده اند و نمیدانند که «یک ساعتِ دنیا» به اندازه چند هزار سال، یا چند میلیون سال آخرت را از آنها می گیرد یا به آنها می دهد. نه اینکه تا کسی به مشکلی بر میخورد، زمینگیر شود. انگار که دنیا به آخر رسیده و هیچ کاری هم نمی شود کرد. مهمتر و بدتراز همه در اینطور موارد ایت است که انسان اجرش را هم از دست می دهد. چون بیخود فقط برای خودش جهنم درست کرده است.
طبیعت گراها چرا دنیا را جدی میگیرند؟
طبیعت گرا چون از خودش فقط طبیعت خود را می بیند، یعنی خود را فقط در محدوده تولد تا مرگ می بیند، پس دنیا را خیلی جدی می گیرد. ما هرچقدر به طبیعت گرایی نزدیک شویم، اینگونه می شویم. ولی فرد عاقل و فطرت گرا این طور نیست. برای دنیا ناراحت و عصبانی نمی شود.
قوه ی واهمه نیز، دائماً به طبیعت گراها به دروغ میگوید: شما هستید و میمانید. پس، حالا حالاها برنامه ریزی بکنید. با این دروغ ها ما را مجبور به دویدن برای دنیا می کند و یک دفعه مرگ انسان فرا می رسد. مرگ زمانی میآید که انسان برنامه ریزی کرده برای چند سال آینده. در حدیث داریم بعد از اینکه انسانها به آنطرف میروند، به راحتی متوجه نمیشوند که مرده اند. بعد از یک مدت که می گذرد تازه میفهمند که مرده اند.
«مدیریت»، برای کسی که حلم ندارد، حرام است
در مسائل سیاسی وقتی حلم نیست، با مسائل یک مملکت بازی میشود. با مسائل دین خدا بازی میشود. واقعاً حرام است، کسی که حلم ندارد، بخواهد برود یک جا مدیریت کند.
موقعی که نمیتوانی کاری بکنی، نکن. صبر کن. آن موقع که ناتوان هستی روحیه پرخاشگری را کنار بگذار. تاریخ شیعه، تاریخ خیلی غمباری است. ائمه چند قرن به شیعیان شان صبر کردند. دورانی هم که بعد از ائمه بر شیعه گذشته، دوران شادیآوری نبوده و یکسره تا یادمان هست، تاریخ شیعه اینطور بوده که بزرگان شیعه در اوج مظلومیت و فشار و تهدید، به ماموریتشان ادامه دادند و مردم را شارژ کردند. تفسیر و حدیث و فقه شان را گفتند.
ولی یک خانواده هم یک مدیر است. من به پسرها میگویم، قبل از اینکه ازدواج کنید، روحیه حلم و بردباری را در خودتان حاکم کنید. چون فردا با عصبانیت هایی که دارید، هم خانه را جهنم میکنید و هم آخرتتان را جهنم میکنید.
نشانه ی حلیم این است که حلم بر همه امور زندگیش حاکم است
حضرت در خصوص نشانه ی انسان حلیم می فرماید: «وَ کانَ الحِلمُ غالِباً عَلی کُلِّ اَمرِه= و حلم بر کلیه امورش غالب باشد.» یعنی در همه کارهایش حلیم باشد. در نظام خانوادگی، در نظام مدیریت، در نظام داد و ستد و بازرگانی، در معاشرت، در تعلیم و تعلم و در همه امورش حلم غالب باشد. در هر نقشی که بازی میکند، باید حلم داشته باشد. اگر فرزند است، نسبت به والدین حلیم باشد و اگر همسر است، با همسرش حلیم باشد، اگر والدین است با فرزندش حلیم باشد. اگر استاد است با شاگردانش و...
وقتی انسان حلم نداشته باشد، از علم هم باز می ماند
شاگردی که منتظر است از لغزش استادش سوء استفاده کند، این شاگرد حلم ندارد. من افرادی را میشناسم که غالباً به خاطر عُجبشان هیچ استادی را قبول ندارند و به هر بهانهای از اساتید دور کرده و در حقیقت، خودشان را محروم میکنند. این در حالی است که پیامبر ص فرمودند:«لَیتَ السِیاطُ عَلی رُؤوسِ اَصحابی حَتی یَتَفَقَهُ فِی الحَلالِ وَ الحَرام= ای کاش با تازیانه بر سر اصحاب من بزنند تا آنها دینشان را بفهمند و قدرت تفکر در حلال و حرام پیدا بکنند.»
اینطور فرمودند بخاطر این که آخرت شوخی نیست. بدون علم به حلال و حرام، کسی نمیتواند تولد درستی به آخرت داشته باشد. پس حلال و حرامت را یاد بگیر. حال اگر استاد صد تا عیب هم دارد، به عیبهای خودت نگاه کن. انسان طبیعی اینطوری است که بد تر از خودش، حیوانتر از خودش، بدبخت تر از خودش و گناهکارتر از خودش سراغ ندارد. این شرط پیشرفت است. فرمود: اگر گفتند همه بهشتی هستند، جز یک نفر، بگو آن یک نفر من هستم. مؤمن صبح میکند و شب میکند، در حالی که به خودش بدبین است.
آمدند به امام سجاد(علیه السلام) عرض کردند: «اِنّی اَحبُّکَ فِی الله حُبّاً شدیدا = آقا من شما را در راه خدا خیلی دوست دارم» حضرت فرمود: «اَللّهُمَّ إِنّی اَعُوذُ بِکَ اَن اَحَبَ فیک وَ اَنتَ لی مُبغِضُک= خدایا پناه میبرم به اینکه مردم من را به خاطر تو دوست داشته باشند و تو از من بدت بیاید.»
خداوند اولین الگوی حلم ورزی است
ما انسانیم و قرار است خلیفۀ الله باشیم. قرار است ما در صبر، در حلم، در نفوذناپذیری و عزت، مظهر قدرت خدا باشیم. روز قیامت هم تمام تمنایت این است که مثل خدا بشوی. اگر به الگویت نگاه کنی، آنوقت شرمت میآید و خجالت میکشی از اینکه کوچک فکر کنی و خودت را کوچک نگه داری و خودت را به چیزهایی پیوند بدهی که ارزش ندارند.
بدبختی این است که اگر مثل آنها نشویم، آرامش نداریم. چون خدا در وجود ما بینهایت طلبی قرار داده است. ما تا به بینهایت نرسیم و شبیه بینهایت نشویم، احساس کمبود میکنیم. پس وقتی چنین الگویی داریم، نباید کوچک بمانیم. در این مسیر، حتی اگر ضربه خوردی، اصلاً آن را نبین. اگر مشکلات را جدی بگیری، زمین میخوری. اصلاً نگاه به مشکلات نکن. از نگاهی که قرار است به آن برسی و شبیه خدا بشوی به مشکلات نگاه کن. میبینی واقعاً مشکل جدی دیگر در زندگیت نداری، قرار است آن بشوی.
آیا علی(علیه السلام) بیکار بوده که بنشیند اینطوری برای ما جمله بافی و جمله سازی بکند؟ اینها چه می گویند؟ ما کجا داریم میرویم و ما چطوری داریم فکر میکنیم؟ حضرت چند صد جمله در مورد حلم گفته، هزاران جمله در مورد صبر به ما گفته. در مورد قدرت، عظمت و طاعت گفته. ما باید اینها را سرلوحه کار و زندگی مان قرار دهیم. وگرنه،
بعداً که بروی آنطرف، پشیمان میشوی که چرا اینقدر ما کوچک فکر کردیم و چرا بیخود غصه خوردیم. چرا بیخود برای هر چیزی بها قرار دادیم و ذهن را بیجا مصرف کردیم. ذهن عزیز من به بلندای ابدیت هزینه بردار است. ما نباید هر چیزی که میآید در ذهن مان را مشغول آن کنیم.
جوانی که مینشیند ساعت ها غصه میخورد که تیمش باخته، این اصلاً خودش را نشناخته. اینها، شکست های موهوم است. خیالی است. چیزهای حقیقی نیست. برای حقیقیهایش هم نباید پشیزی ارزش قائل باشی.
فرزند مرحوم میرزا جواد(ره) در حوض آب افتاد و خفه شد. ایشان مهمان داشتند. یکی آمد گفت: بچهات مرده. گفت: هیچ نگو. فعلاً او را یک گوشهای بگذارید، مهمان داریم. مهمانها که رفتند، آخرین نفر مهمان را نگه داشت و گفت: فلانی بچهام مرده. بیا برویم و به من کمک کن. برویم کفن و دفنش بکنیم. پی دنیا را جدی نگیریم. چون به میزانی که برای هر چیز ارزش قائل میشوی و آن را جدی میگیری، خودت کوچک میشوی.
به مرحوم الهی قمشه ای میگویند: دزد خانه ات را برد. میگوید: حلال شان، قیامت وقت ندارم به این چیزها فکر بکنم. این آدم جدی است. امام فرمود: دلبستگی به یک تسبیح و یک کتاب هم مذموم است.
سر مسائل کوچک، وقت و امور مهم مان را از دست ندهیم که بعداً خیلی پشیمان میشویم. عاشق شو ورنه روزی کار جهان سر آید. آن وقت میفهمی که چقدر باخته ای. میتوانستی عاشق بشوی، نشدی و یکسره به بازی پرداختی.
عاشق سلطان ابدیت اباعبدالله الحسین(ع) عاشق امام زمان عاشق اهل بیت، عاشق خدا نشدی. حیف است که ما چون عاشق محشور نیستیم، عاشق هم نمیرویم.
ع ل 339
کلیدواژه ها:
آثار استاد