مؤسسه فرهنگی هنری خیریه
بلال بنده و مادرش هم مملوک امیه بودند. امیه دارای مال و فرزندان زیاد و دوازده غلام بود، و هیچ یک را همانند بلال دوست نمی داشت. از این رو، او را موکل بر بت خانه نمود.
چون بلال مخفیانه به حق تعالی ایمان آورد، امیه باخبر شد و گفت: خدای محمد را سجده می کنی؟
گفت: خدای کبیر متعال را سجده می کنم امیه ناراحت شد و هر چه توانست او را با چوب زد، و بعد او را آورد و میان هوای گرم سرزمین بطحاء برهنه کرد و دست و پای او را بست و برهنه روی ریگها خواباند و سنگهای داغ را روی سینه و شکم و پهلو و پشت او نهاد.
ریگهای گرم را بر روی او می ریخت و می گفت: باید از خدای محمد دست برداری و به بت لات و عزی ایمان بیاوری! بلال می گفت: احد احد یعنی خدای یگانه.
باز نوع عذاب را بر او عوض می کرد؛ و دستور می داد بدن برهنه ی او را بکشند تا خارها به درون گوشت و بدنش فرو برود، ولی بلال باز می گفت: خدای یگانه.
وقتی بر روی سینه بلال آمد و گلوی او را گرفت و فشرد؛ عمرو بن عاص گوید: من یقین کردم که بلال خفه شد. جلو رفتم، دیدم بی هوش شده و نفس می زند، ولی با دست اشاره به خدای آسمان می کند.عاقبت کسی به جای بلال، یک غلام نصرانی و ده کیسه زر به امیه داد و او را خرید و در راه اسلام آزاد کرد.(1)
1. خزینه الجواهر ص 500- معارج النبوه جوینی
منبع :400 موضوع 2000 داستان ،ج2 ، نوشته ی سید علی اکبر صداقت ، نشر تهذیب
کلیدواژه ها:
آثار استاد